< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/04/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دليل حكما براينكه حركت ملكه وسكون عدم ملكه است
بحث دراين داشتيم که بين سکون وحرکت تقابل است، اما اينکه تقابل شان تقابل عدم وملکه است ويا تقابل تضاد اختلاف است. حکمال تقابل حرکت وسکون را تقابل عدم وملکه می داند ومتلکمين معتقد اند که بين سکون وحرکت تضاد است.
دليل حکمال: طبق قاعده اگر دوچيز ضدهم باشند حدود شان هم ضدهم اند ودرنتيجه می توانيم حدّ يکی از ضدان را اصل قرار دهيم وحدّ ضد ديگری را بدست آوريم. حال درمانحن فيه اگر حرکت وسکون ضد هم باشد يا حدّ حرکت را اصل قرار می دهمی وحد سکون را از آن بدست می آوريم ويا حدّ سکون را اصل قرار می دهيم وحد حرکت را از آن بدست می آوريم.
a.اگر حد حرکت را اصل قرار دهيم واز آن تعريف سكون را اخذ كنيم بايد حد اقل يكي از امورسه گانه ي را كه درتعريف حركت وجود دارد مقابل كنيم ودرتعريف سكون بياوريم، به اين صورت كه همان تعريف حركت را درتعريف سكون بياوريم اما حد اقل بجاي يكي از اجزاي آن مقابلش را قرار دهيم، يا بجاي كمال عدم كمال را بگذاريم، يا بجاي اول ثاني را ويا بجاي بالقوه بالفعل را. با اين بيان تعريف سكون به يكي از سه صورت ذيل خواهد بود:
1.السكون هو عدم كمال اول لما بالقوه من حيث هوبالقوه،
2.السكون هوكمال الثاني لما بالقوه من حيث هو بالقوه،
3. السكون هو كمال اول لما بالفعل من حيث هو بالفعل.
چنانچه سکون امرثبوتی باشد روشن است که نمی توانيم مقابل کمال را درتعريف سکون بياوريم چراکه مقابل کمال عدكمال است كه امر عدمی است. پس تعريف اول نمي تواند تعريف سكون باشد، بلكه تعريف سكون يا تعريف دوم است ويا تعريف سوم.
اگر تعريف دوم معرِّف سكون باشد بايد سكون مسبوق باشد به حركت كمال اول ودرمقابل سكون است، وحال آنكه بسيار از سكون ها مسبوق به حركت نيست مثل اجسام كه از ابتداي خلقت درموضع طبيعي خود خلق شده است. پس تعريف سكون به كمال ثاني صحيح نيست.
اگر سكون بصورت سوم تعريف شود وكمال اول باشد بايد حركت كه درمقابل آن است كمال ثاني باشد چرا كه كمال اول درمقابل كمال ثاني است پس هرسكون سابق برحركت خواهد بود وحال آنكه دربسيارمواضع سكون است ولي حركت نيست. پس تعريف سكون به كمال اول ... صحيح نيست.
از آنجاي كه طبق قاعده تعريف سكون حتما بايد به يكي از صورت هاي فوق باشد تعريف اول معرف سكون خواهد بود ودرنتيجه سكون امر عدمي است نه امر وجودي پس باحركت تقابل عدم وملكه دارد نه تقابل تضاد.
b.اگر سكون را اصل قرار دهيم وتعريف حركت را از آن بدست آوريم دواشكال را به دنبال دارد.
اشكال اول: از آنجاي كه طبق فرضِ تضاد سكون وحركت سكون ثبوتي است بايد سكون را تعريف كنيم به استمرار آن امر ثبوتي مثلا بگوييم « السكون كون الجسم في المكان الواحد زمانا او اكثر من آن واحد » چرا كه سكون در آن اتفاق نمي افتد. پس داخل مي شود درتعريف سكون زمان يا چيزي كه تعلق به زمان دارد واز آنجاي كه زمان مقدار حركت است ومقدار چيزي را بدون خود آن چيز نمي شود تصور كنيم بايد درتعريف سكون حركت را اخذ كنيم وحال آنكه ضد نمي تواند جزء تعريف ضد خود باشد.
متن: [1]فإن جعلنا حدّ الحركة هو الأصل و اقتضبنا[اي اكتسبنا] منه حدّ السّكون، فحدّ السّكون لا بدّ أن يكون مقابلاً لشي‌ء من هذه الثّلاثة.
فعلى تقديرأن يكون السّكون هو الأمر الثّبوتي لا يكون حدّه مقابلا للكمال، لأنّ مقابله[كمال] عدميّ، بل لابدّ و أن يعتبر الكمال فى حدّه[سكون] ويؤخذ في الحدّ[حدسكون] ما يقابل أحد اللّفظين الآخرين، هكذا السّكون كمال ثانٍ لما له[جسم] بالقوّة أين أو كمال أوّل لما له بالفعل أين.
والأوّل[تعريف اول] يقتضي أن يكون قبل كلّ سكون حركة، و إلّا لم يكن السّكون كمالاً ثانياً.
و الثّاني[تعريف ثاني] يقتضي أن يكون بعد كلّ سكون حركة، و إلّا لم يكن السّكون أوّلاً.
و[حاليه]مفهوم السّكون لا يقتضي شيئاً من الأمرين[نه مسبوقيت سكون به حركت را نه سابق بودن سكون به حركت را]، فيكون الحدّ باطلاً، فبقي أن نورد في حدّ السّكون ما يقابل الكمال و هو عدميّ، فيكون السّكون عدميّاً.
[2]وإن جعلنا الأصل هو حدّ السّكون و اقتضبنا منه حدّ الحركة فعلى تقدير أن يكون السّكون ثبوتيّاً لا يمكننا تعريفه إلّا بما[تعريف] يتصوّر منه استمرار ذلك الأمر الثّبوتي، فيدخل فيه الزمّان، أو مايتعلّق بالزمّان، مثل أن نقول: إنّه[سكون] كون الجسم في المكان الواحد زماناً أو أكثر من آن واحدٍ، و لزّمان‌ يتحدّد بالحركة، فيكون السّكون يتحدّد بالحركة و الأضداد ليس بعضها جزء رسم بعض‌.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo