< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

94/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نفي تضاد درجواهر
بحث دراين داشتيم كه حركت درجوهر نيست، چرا كه اشتداد وتضعف درجوهر نيست به اين دليل كه تضاد درجوهرنيست. پس به دليل نبودن تضاد درجوهر اشتداد وتضعف درجوهر نيست ووقتي كه اشتداد وتضعف نباشد حركت نيست.
سوال(1): آيا هيچ تضادي درجوهر نيست؟
جواب: مي شود نوعي از تضاد را درجوهر داشته باشيم به اين صورت كه درتعريف جوهر تصرف كنيم وبجاي «موضوع» درتعريف «محل» را قرار دهيم وبگوييم تضاد بين دوامروجودي است كه بين شان غايت خلاف باشد ونتواند درزمان واحد در محل واحد جمع شود. اين تعريف شامل صورنوعيه جوهريه هم مي شود چرا كه محل دارند ونمي توانند در زمان واحد درمحل واحد جمع شوند؛ مثلا صورت نوعيه آبي با صورت نوعيه مائي هردومحل دارند ونمي توانند درزمان واحد درمحل واحد جمع شود بلكه بايد يكي از بين برود تا ديگري بيايد، ويا صورت نوعيه ناري با صورت نوعيه خاكي نمي توانند درزمان واحد درمحل واحد جمع شوند.
سوال(2): آيا باتوجه به اين نوع تضاد نمي توانيم درجوهر حركت داشته باشيم؟
جواب: هرچند تضاد بمعناي عدم اجتماع صورنوعيه جوهريه درمحل واحد را مي شود پذيرفت ولي باز هم حركت درجوهرنيست؛ چرا كه درصورنوعيه جوهريه اشتداد وتضعف نيست ووجود تضاد موجب نمي شود كه اشتداد وتضعف درجوهر باشد. پس عدم تضاد دليل برعدم اشتداد وتضعف مي شود ولي وجود تضاد موجب اشتداد وتضعف نمي شود بلكه مي شود تضاد بمعناي فوق باشد واشتداد وتضعف نباشد وصورنوعيه جوهريه اين گونه اند، اشتداد وتضعف بمعناي فوق را دارند ولي اشتداد وتضعف ندارند بلكه فعتاً صورت نوعيه آبي تبديل مي شود به صورت نوعيه هوائي، نه به تدريج.
بيان مطلب: جوهر وصورت نوعيه كه اشتداد وتضعف را قبول مي كند ويا درحين اشتداد وتضعف باقي است ويا باقي نيست، اگر صورت نوعيه باقي باشد روشن است كه حركت درجوهر نداريم وآنچه كه تغيير مي كند وحركت دارد حالت وكيف جوهراست ويا كم وعوارض ديگرش. اما اگر صورت نوعيه درحال اشتداد باقي نباشد دراين صورت ماده موضوع حركت است وبعنوان متحرك صورتي را بعد از صورتي مي پذيرد، اشكال اين فرض اين است كه بين صورت كه درمبدأ مي پذيرد وصورت كه درمنتها مي پذيرد قوه وامكان بي نهايت صورت وجود دارد؛ مثلا بين صورت آبي وصورت هوائي بي نهايت صورت نوعيه بالقوه بايد باشد، چنانكه درهرحركتي بين مبدأ ومنتها مسافت بي نهايت حدود بالقوه دارد، وماده كه درمبدأ صورت آبي را از دست داد نسبت به صورت هوائي بالقوه است تا اينكه درمنتها برسد وبالفعل شود پس بايد ماده دربين مبدأ ومنتها بالقوه باشد(هرچند ممكن است صورت نوعيه ي بي نهايت را داشته باشد كه ما نمي شناسيم) واين مخالف تجربه است چرا كه ما بالاستقرا وتجربه مي يابيم كه بعد از فساد صورت آبي فورا صورت هوائي مي آيد وبالعكس وماده هيچ وقت از صورت نوعيه شناخته شده خالي نمي ماند.
تذكر: درابن بيان شيخ دليل برهاني اقامه نمي كند بلكه مي گويد استقرا وتجربه نشان مي دهد كه ما هيچ وقت ماده خالي از صورنوعيه شناخته شده ـ صورت مائي، صورت هوائي، صورت خاكي، صورت ناري ـ نمي بييم، بلكه ماده همواره همراه همين صور شناخته شده ي نوعي است هم چنين درمركبات بين معدن ونبات ويا نبات وحيوان هيچ وقت ماده بدون صورت نوعيه شناخته شده نيست، وماده كه بالقوه است نمي تواند بدون صورت باشد پس ماده درصور حركت نمي كند بلكه بلا فاصله بعد از صورت مائي صورت هوائي را مي پذيرد. توجه داريم كه دراين بيان براي نفي صورديگر ودرنتيجه نفي حركت به تجربه واستقرا متكي است ولذا بيان برهاني است؛ چرا كه استقراي ما تام نيست.
متن:ثمّ الضرب من التضادّ الّذي لم تتشدّد(سخت گيري نمي كنيم) في دفعه عن الجواهر ـ يعني ما كان باعتبار عدم الاجتماع فى المحلّ دون الموضوع ـ فذلك مما لا يحتمل المصير من بعضها(ضد) إلى بعضٍ على سبيل الاشتداد و التضعف، فليس كلّ الأضداد يكون الانتقال من بعضها إلى بعضٍ على هذه السّبيل(سبيل اشتداد وتضعف)، بل ربّما كان دفعةً. بل دفع قبول التضادّ برفع التنقص و الاشتداد، و وضعه(تضاد) لا يوجب وضعه(تنقص واشتداد). انتهى كلام قاطيغور(نويسنده ي قاطيغورياس)».
وبيّنه(نفي اشتداد وتضعف درجوهروبه تبع نفي حركت جوهري را) في الطبيعيّات بأن قال: «لأنّها(جواهر) إذا قبلت الاشتداد و التنقّص لم يخل إما أن يكون الجوهر و(حاليه) هو في وسط الاشتداد و التنقّص يبقى نوعه أو لايبقى. (1)فإن كان يبقى نوعه فما تغيّرت الصّورة الجوهريّة ألبتّة، بل إنّما تغيّر عارض للصورة فقط فيكون الّذي كان ناقصاً فاشتدّ قد عدم و الجوهر لم يعدم، فيكون هذا استحالة(اگرحركت كيفي است) أو غيرها(اگرحركت كيفي نباشد) لا كونا. (2)وإن كان الجوهر لا يبقى مع الاشتداد فيكون الاشتداد قد حلّ جوهراً آخر أي المادّة و كذلك في كلّ آن يفرض للاشتداد يحدث جوهر آخر و يكون الأوّل قد بطل و يكون بين جوهرٍ و جوهرٍ إمكان انواع جوهريّة غير متناهية بالقوّة كما فى الكيفيات و قد علم أنّ الأمر بخلاف هذا؛ (تفسيروقد علم...:) يعنى معلوم بالاستقراء و المشاهدة أنّ صورة نوعيّة إذا فسدت يحدث عقيبها بلا فصل صورة أُخرى بالفعل و لا يبقى الجسم(بدون صورت جسميه) زماناً بين الصّورتين بحيث يكون(جسم) نوعاً بالقوّة لا بالفعل‌.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo