< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : اتحاد عاقل ومعقول

باتوجه به قول انطباع درباب علم كه قول حق است، وقت عاقل صورت عقليه را درك مي كند صورت عقليه درنفس حاصل مي شود، بحث در اين است كه اولا رابطه اي صورت عقليه با عاقل چگونه است وثانيا رابطه اي عاقل با عقل فعال چگونه است؟

بعبارت ديگر :

    1. آيا صورت عقليه با عاقل متحد مي شود ياخير؟

    2. آيا عاقل با مفيض كه عقل فعال است متحد مي شود وصورت عقليه را دريافت مي كند، يا به صرف اتصال صورت عقليه را مي گيرد ؟

بيان ابن سينا در اشارات : ابن سينا در اشارات ابتدا به دو قول اشاره كرده است، بعد سابقه اي دوقول را بيان نموده ودرآخر هردو قول را رد كرده است.

اشاره به دوقول :

اتحاد عاقل ومعقول : هرگاه عاقلي صورت عقليه ي را تعقل كند با آن متحد مي شود و هر دو مي شود يك چيز.

اتحاد عاقل با عقل فعال : هنگام تعقل، عاقل با عقل فعال مرتبط مي شود، اين حرف را همه قبول دارد وحق است؛ چرا كه بدون ارتباط با مُفيض صورت گرفتن صورت عقليه امكان ندارد، ولي قائلين به اتحاد مدعي است كه دروقت تعقل عاقل با عقل فعال متحد مي شود.

سيرتاريخي قول به اتحاد : اتحاد عاقل ومعقول را ابتدا فرفريوس بيان كرده است، ونقدي را كه در زمانش بر اين قول شده جواب گفته . متاخرين هم اين قول را پذيرفته، ولي بيان فرفريوس قابل فهم نيست وبيان متاخرين مقبول نيست.

رد قول اتحاد : ابن سينا اتحاد عاقل و معقول را به دو بيان ردّ مي كند، در بيان اول اتحاد عاقل و معقول ودر بيان دوم اصل اتحاد را نمي پذيرد.

رد اتحاد عاقل و معقول: چنانچه جوهر عاقل[1] تعقل كند الف را و بشود الف مثلا انسان فرس را تعقل كند و بشود فرس، آيا جوهر عاقل تغيير مي كند يا تغيير نمي كند[2] ؟

از دو فرض شق اول بالوجدان باطل است،كه جوهر عاقل الف را تعقل كند وبشود الف ولي تغيير نكند. پس جوهرعاقل با تعقل الف تغيير مي كند، سوال اين است كه تغيير درچيست آيا حال جوهرعاقل تغيير مي كند يا ذات جوهر عاقل عوض مي شود؟

اگر بگوييد حال جوهرعاقل تغييركرده است قبلا جاهل بود بعد از تعقل عالم است، اين تغيير دركيف است ومثل ساير تغيير در احوال جايز است، اما مدعاي شما نيست.

چنانچه بگويد كه ذات عاقل از بين مي رود و ذات جديد مي آيد، كه مدعاي شما هم همين است، اين اتحاد نيست بلكه زوال و حدوث است. علاوه براين اشكال در زوال و حدوث يابد يك چيز ثابت داشته باشيم كه آن شي ثابت چيزي را از دست بدهد و چيزي را بدست آورد؛ مثلا وقتي آب تبديل به هوا مي شود يك هيولي مشترك داريم كه بعد از زوال صورت آبي صورت هوايي را مي گيرد. وبديهي است كه دراين صورت آنچه پديد مي آيد امر مركب است، نه بسيط، ودرنتيجه نفس يا جوهر عاقل مركب خواهد بود، كه بالاتفاق باطل است، چرا كه نفس مجرد است ومركب امر مادي است.

بطلان اصل اتحاد: مطلق اتحاد چه اتحاد عاقل ومعقول وچه اتحاد ديگر معناي غلطي است، چرا كه اتحاد مجازي درحقيقت اتحاد نيست و اتحاد حقيقي معقول نيست.

اتحاد مجازي : چنانچه حالت يك شي از بين برود و حالت ديگر بوجود بيايد، مثل تبديل شي از سياهي به سفيدي كه رنگ سفيد ازبين رفته و رنگ سياه پديد آمده است اين اتحاد نيست هر چند مجازاً‌ اتحاد بگوييد. هم چنين تركيب دوشي وپديد آمدن شي سوم مثل تركيب آب وخاك وبوجود آمدن گل، اين تحول است نه اتحاد هرچند مجازا اتحاد گفته شود.

اتحاد به معناي تركيب روشن و شي سوم به وجود بيايد. اين هم اتحاد مجازي است مثل آب و خاك تركيب شود و گل به وجود بيايد كه اين اتحاد مجازي است واقعا تحول است.

اتحاد حقيقي : چنانچه بدون استحاله وتركيب دوشي، يك شيء بشود عين شيء ديگر اتحاد حقيقي است وباطل.

لاهيجي: قول به اتحاد عاقل و معقول بعد از شيخ هم ادعا مي شود واستناد داده شده است به ارسطو، در حالي كه قول ارسطو نيست، بلكه قول فرفريوس كه از كتاب اثولوجيا اشتباهي به ارسطو منسوب است.

متن : قال الشيخ فى الاشارات « إنّ قوما من المتصدرين ( آنهاي كه بلحاظ علمي صدرنشين اند، آنهاي كه زمان شان صدر است ) يقع عندهم انّ الجوهر العاقل ( جوهركه شان تعقل داشته باشد ) اذا عقل صورة عقلية صار هو ( جوهر) هى ( صورت عقليه ).

ثم قال : و هؤلاء أيضا يقولون إن النفس الناطقة اذا عقلت شيئا فانّما تعقل ذلك الشي‌ء باتصالها ( نفس ناطقه ) بالعقل الفعال و هذا ( اتصال به عقل فعال ) حق. قالوا و اتصالها بالعقل الفعال هو ان تصير ( نفس ناطقه ) نفسَ (خود ) العقل الفعال.

ثم قال : و كان لهم رجل يعرف بفرفوريوس عمل فى العقل و المعقولات كتابا يثنى ( تمجيد مي كنند ) عليه المشّاءون، وهو ( كتاب ) حشف ( زايد، خرماي پوسيده وپست )كله. و هم يعلمون من انفسهم انهم لا يفهمونه ( كتاب ) و لا فرفوريوس نفسه. وقد ناقضه رجل من اهل زمانه و نقض هو ( فرفريوس ) ذلك المناقض بما هو اسقط من الاوّل ( مرتبه اش پايين تر از كتاب اول است )، هذا.

ثم ابطل القول الاول ( اتحاد عاقل با معقول ) بان قال: فلنفرض الجوهر العاقل عقل « أ » وكان هو ( جوهرعاقل ) على قولهم بعينه المعقول من « أ » (a) فهل هو ( جوهرعاقل ) موجود حينئذ ( بعد از تعقل « أ » ) كما كان عند ما لم يعقل « أ » (b) اوبطل منه ( جوهر عاقل ) ذلك ( ماكان )؟

فان كان كما كان فسواء عقل « أ »‌ اولم يعقلها وان بطل منه ( جوهرعاقل ) ذلك (ماكان ) (1) أبطل على انه حال له (2) او على انه ( ماكان ) ذاته ( جوهرعاقل )؟

فان كان ( ماكان ) على انّه حال له ( عاقل ) والذات باقية فهو( بطلان حال)كسائر الاستحالات ( تبدل حالات ) ليس على ما يقولون.

و ان كان ( ماكان ) على انّه ذاته فقد بطل ذاته و حدث شي‌ء اخر ليس ( بمعناي لا ) انّه ( شان ) صار هو ( جوهرعاقل ) شيئا اخر.

على انك اذا تامّلت هذا ( كه جوهرعاقل زايل وجوهرعاقل حادث شده باشد ) أيضا علمت انّه ( زوال وحدوث ) يقتضي هيولى مشتركة و تجدد ( پديد آمدن ) مركّب لا بسيط.

ثم اراد ابطال مطلق الاتحاد ( چه اتحاد عاقل ومعقول باشد چه اتحاد ديگر ) فقال : اعلم انّ قول القائل إن شيئا يصير شيئا اخر لا على سبيل الاستحالة من حال الى حال و لا على سبيل التركيب مع شي‌ء اخر ليحدث ثالث بل على انه كان شيئا واحدا فصار واحدا قول شعرى غير معقول ».

ثم ابطل ذلك ( اتحاد حقيقي ) بما حاصله ما مرّ فى مباحث الامور العامّة.

ثم ان هذه الدعوى ـ اعنى اتحاد العاقل و المعقول ـ قد اشتهرت جدّا بين المتاخرين و تلقته بالقبول جماعة من المحققين و زعموا انّه مذهب أرسطاطاليس و لم اظفر من واحد منهم ( متاخرين ومحققين ) فى بيانها بشي‌ء مقنع‌.

 


[1] هرچند مراد از جوهر عاقل نفس است، ولي جوهر عاقل همان گونه كه نفس است مي تواند عقول وحتي حق تعالي باشد، التبه چنانچه جوهر به معناي خود باشد.
[2] فرفريوس نمي گويد كه عاقل با ماهيت معقول متحد مي شود بلكه باوجود لغيره معقول متحد مي شود. وجود عاقل شديدتر مي شود مثل دوتا نوركه متحد مي شود ونور شديدتر به وجود مي آيد.ر.ك: تعليقه اشتياني بر منظومه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo