< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بحث در ضوء

خواجه در ابتداي مساله اي دوم ( ص98 ) گفت كه « اوائل المبصرات هي الون والضوء »، در اين جا مي گويد « ولوكان الثاني... » يعني آن كه دوم ذكر كردم كه همان ضوء است.

فرع ششم : ضوء غير از جسم است.

درباره اي ضوء اختلاف است، برخي مي گويد كه ضوء جسم است كه از مضي جدا مي شود وبه مستضي مي رسد. گروهي ديگر عقيده دارند كه ضوء كيفيتي است كه در مستضي بالقوه موجود است ووقت كه مستضي در مقابل مضي قرار بگيرد ضوء بالفعل مي شود.ابن سينا، خواجه، لاهيجي و... ضوء را كيفيت مي دانند نه جسم كه از مضي جدا شود و به مستضي برسد.ابن سينا براي اينكه بيان كند ضوء جسم نيست تمام شقوق را مطرح كرده است، به اين صورت كه اگر ضوء جسم باشد يا شفاف است ويا غير شفاف، اگر شفاف باشد يا باتراكم شفافيت آن از بين مي رود ويا با تراكم شفافيتش از بين نمي رود، ولي لاهيجي يكي از شقوق را كه ضوء جسم غيرشفاف باشد بيان مي كند، به همين جهت مي شود برخواجه اشكال كرد كه ضوء جسم شفاف است كه نمي پوشاند.

دليل ابن سينا براي جسم نبودن ضوء : اگر ضوء اجسام ريزي باشد كه از مضي جدا مي شود يا اين اجسام شفاف نيستند و يا شفاف اند و اگر شفاف نباشند بايد اجسام را بپوشاند و اگر شفاف باشند يا بر اثر تراكم شفافيت را از دست نمي دهند و يا از دست مي دهند.

اگر اجسام ريزي كه از مضي جدا مي شوند شفاف نباشد مثل يك پرده روي اشياء مي شود پوشاند، درحاليكه ضوء اشيا را روشن مي كند.اگر اجسام ريزي كه از مضي جدا مي شوند شفاف باشد و بر اثر تراكم شفافيت خود را از دست دهد در اين صورت نمي تواند اجسام روشن كند بلكه به صورت پرده اي اشياء را مخفي مي كند و هر چه تراكمش بيشتر شود پوشانندگي اش بيشتر مي شود، درحاليكه ضوء هرچه بيشتر شود اشياد را بيشتر روشن مي كند.اگر جسم ريزي كه از مضي جدت مي شوند شفاف باشد و با تراكم شفافيت خود را از دست ندهد، در اين صورت مضي نخواهد بود؛ چنانكه قبلا بيان شد. ( ص99ـ 101)

دليل دوم ابن سينا براي جسم نبودن ضوء : هر جسمي فقط به يك سمت حركت طبيعي مي كند؛ جسم سنگين فقط به سمت پايين حركت طبيعي مي كند و جسم سبك فقط به سمت بالا حركت طبيعي مي كند.

خلاصه : قانون جسم اين است كه حركت طبيعي يا به سمت پايين دارد ويا به سمت بالا. جهت يمين و يسار و قدام و خلف جهات طبيعي نيستند. به همين دليل دوجهت در بيان بالا مطرح گرديد. اگر ضوء جسم باشد بايد قانون جسم درباره‌اش صادق باشد در حاليكه ضوء چنين نيست؛ چرا كه ضوء به جهات مختلف حركت مي كند. پس ضوء جسم نيست.

دليل سوم ابن سينا براي جسم نبودن ضوء : پنجره اي را باز كنيم نور از پنجره مي تابد وقتي كه پنجره را ببنديم نور مي شود بخاطر اينكه مقابله قطع مي شود آنهايي كه مي گويد ضوء جسم است چگونه قطع شدن نور را توجيه مي كند، آيا وقتي كه پنجره را مي بنديم نور كه طبق فرض جسم است بيرون مي رود يا معدوم مي شود ويا اينكه استحاله مي شود.

اينكه ضوء كه طبق فرض جسم قبل از بسته شدن در يا پنجره بيرون رود، حرف بدون دليل است.اگر بگويد با بستن در يا پنجره ضوء كه طبق فرض جسم است معدوم مي شود، صحيح نيست چرا كه شان حايل اين نيست كه يكي از طرفين را باطل كند.اگر بگوييد ضوء كه طبق فرض جسم است استحاله مي شود، اين مدعاي ما را ثابت مي كند؛ چرا كه معنايش است كه ضوء كيفيت است و استحاله مي شود. به اين جهت كه استحاله دليل بر كيفيت بودن ضوء ونور است.

متن : و لو كان الثانى اى الضوء ( كه من دوم ذكرش كردم ) جسما لحصل ضدّ المحسوس ( آنچه كه شهودش مي كنيم ) اشارة الى ما حكى فى الشفا : « إنّ من الناس من ظن ان النّور الّذي يشرق من المضى‌ء على الاجسام ليس كيفية تحدث فيها بل اجسام صغار ينفصل من المضي‌ء و تقع على الاجسام ( اجسام مستضي) فيستضي‌ء ( اجسام مستضي ) بها ( اجسام ).

ثمّ رد ذلك : بان تلك الاجسام الصغار ( الف ) ان لم يكن شفافة فتستر ما تحتها (ب) وان كانت شفافة فلا يخلو (1) اما ان يزول شفيفها بتراكمها كما يكون الاجزاء الصغار من البلّور شفافة و تكون المتراكم منها غير شفاف (2) و اما ان لا يزول شفيفها.

فان كانت ( اجسام صغار ) شفافة لا يزول شفيفها لم تكن ( اجسام صغار ) مضيئة، اذ قد فرغنا من الفرق بين الشفاف و بين المضي‌ء.

( مقدم : ) و ان كانت ( اجسام صغار) تعود ( اي تصير ) بالارتكام ( متراكم شدن ) غير شفافة ( تا لي : ) كان ارتكامها يستر ما تحتها و ( عطف بر ارتكامها ) كلما ازدادت ارتكاما ازدادت سترا و ( حاليه/ بيان بطلان تالي: ) الضوء كلما ازداد ارتكاما ازداد اظهار اللون ( بطلان مقدم :) فبيّن ان الشعاع المظهر للألوان ليس بجسم هذا محصّل ما فى الشفا».

و هو معنى كلام المصنف. ( كه گفته لون كان الثاني جسما لحصل ضد المحسوس )

ثم ازداد الشيخ فى الرد فقال : ثم لا يجوز ان يكون ( ضوء ) جسما و ( عطف بريكون ) يتحرك بالطبع الى جهات مختلفة. ( يعني جايز نيست كه جسم باشد وحركت هاي مختلف بالطبع داشته باشد )

ثم ان كان ( ضو) اجساما ينفصل من المضي‌ء و يلقى المستنير فاذا غُمّت ( پوشيده شود ) الكوة ( پنجره ) لم يخل : اما ان يتفق لها ان تعدم او يستحيل ( تبديل حالت پيدا مي كند ) او يسبق الغام ( پوشاننده ).

و القول لسبق العام اعتساف ( حرف بدون دليل است ) فان ذلك ( پوشيده شدن روزنه ) امر يكون ( تامه ) دفعة.

و العدم ( اجسام صغار كه نور است معدوم شود ) أيضا بالستر من ذلك الجنس ( ازجنس قول بسق الغام است ) فانّه ( استفهام انكاري :) كيف يحكم ان جسما ( جسم كه ساتر است؛ يعني پنجره، درب و... ) اذا تخلل بين جسمين عدم احدهما.

و امّا الاستحالة فيوجب ما قلناه و هو انّها يستنير بمقابلة النير فاذا غم ( نير پوشيده شود ) استحالت( اجسام كه درمقابل شان

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo