< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : نقد كلام كساني كه نور را همان ظهور لون مي دانند.

بحث در اين داشتيم كه لون وضوء واحد اند ويا مغاير، خواجه معتقد است كه ضوء مغاير لون است ولي گروهي معتقد اند كه ضوء همان لون است. لاهيجي براي ردّ حرف اين گروه كلام ابن سينا در شفا را نقل نمود. ابن سينا كلام عده اي را نقل نمود كه نور را ظهور لون مي دانست وبر اين كلام شان اموري را متفرع مي نمود. در ذيل ابتدا به نقد آن قسمت كلام شان مي پردازد كه گفت « نور همان ظهورلون » است ومي گويد مراد تان از « ظهور لون » دراين جا كه نور را همان ظهور لون مي دانيد بايد يكي از معاني ذيل باشد ( هرچند درجاي ديگر كه نور با ظهور لون معادل نشود شايد ظهور لون معاني ديگر هم داشته باشد ) :

    1. مراد از ظهور لون « صيرورت الون بالفعل » باشد؛

    2. مراد از ظهور لون « ظهور لون للباصره » باشد؛

بررسي معناي دوم : اگر مراد از ظهور لون معناي دوم؛ يعني « ظهور لون للعين » باشد، چه ظهورللعين بمعناي حادث شدن براي چشم باشد و چه بمعناي موجود شدن براي چشم باشد، در هرصورت معناي ظهورالون معناي نسبي است يعني ظهور لون است براي چشم نه في نفسه، ودرنتيجه نور كه ظهورلون است نسبي خواهد بود. پس نور طبق اين معنا عبارت خواهد بود از نسبت ويا حدوث نسبت. درحاليكه ما بالوجدان مي يابيم كه نور امر نفسي است.

توضيح مطلب : لون امر في نفسه است، هم بلحاظ ماهيت قوام في نفسه دارد يعني جوهر است ويا از اعراض نسبي نيست وهم بلحاظ وجود في نفسه است وجودش متكي به چيزي ديگري نيست. امّا ظهورلون براي چشم امر نفسي نيست بلكه امر نسبي است وجود ويا حدوث لون است براي چشم. ولذا نور هم، كه طبق اين معنا ظهور لون براي چشم است، امر نسبي است درحاليكه نور بالوجدان امر نفسي است.بنابراين نور نمي تواند ظهور لون به اين معنا باشد.

اگر نور عبارت باشد از ظهور لون الي البصر، به اين معنا كه نور چيزي است كه اگر بصري باشد لون را ببيند، كه نور در لون تحول ايجاد نمايد ولون ديده شود. طبق اين معنا نور ديگر نسبي نيست، بلكه موثر است وتأثيرش اين است كه در لون تحول ايجاد نمايد كه اگر بصري باشد آنرا ببيند. ولي اشكال ديگري وارد است و آن اينكه كار نور طبق اين معنا برطرف نمودن پرده است تا اينكه بصر لون را ببيند و درنتيجه لون مستور است. پس نور رافع ستر است ولون مستور است و رافع ستر با مستور فرق دارد؛ بعبارت ديگر نور با لون فرق مي كند، واين خلاف قول شما است.

تذكر : اين معنا همان طور كه مي بينيم با مدعاي كسي كه نور همان ظهور لون مي داند، خيلي ساز گاري ندارد، ولي براي انيكه تمام احتمالات مطرح شده باشد اين معنا هم به صورت يك احتمال طرح شده است.

بررسي معناي اوّل : در معناي اوّل صيرورت مطرح است، كه از حالتي به حالتي در آمدن است، شدن است، ابن سينا هم توجه به صيروت نموده و دو معنا را براي صيرورت لون مطرح مي كند :

    1. صيرورت لون بمعناي حدوث لون وتجدد لون باشد؛ يعني لون حادث شود ويا متجدد شود وبا تجددش بالفعل موجود شود.

    2. صيرورت بمعناي بالفعل شدن باشد، كه تا حالا موجود بود ولي لون نبود حالا لون شده است، يا لون متجدد شده است، بگفته اي صدرا، ويا لون ظاهر شده است. خلاصه آنچه كه لون نبود لون شود ويا آنچه لون ظاهر نبود لون ظاهر شده است.

اگر صيرورت بمعناي اوّل مراد باشد بايد نور بمعناي صيرورت باشد؛ چرا كه نور ظهور لون است وظهور لون بمعناي صيرورت است وصيرورت بمعناي حدوث وحدوث يعني وجود بالعدم يعني خروج از قوه به سوي فعل. پس نور عبارت است از حدوث وخروج از قوه به فعل، امّا بعد از خروج وحدوث ديگر نور نيست، بعبارت ديگر طبق اين معنا نور فقط در لحظه اي خروج است وبعد از آن لحظه ديگر نور نيست، و اين خلاف وجدان است.اگر مراد از ظهور صيرورت بمعناي ظاهر شدن باشد، كه لون ظاهر بشود نور وبالعكس نور بشود لون ظاهر در اين صورت اولاً كلمه اي ظهور بي مورد؛ چرا كه خود لون بر لون ظاهر اطلاق مي شود، وثانياً بايد مي گفت استناره لون است، نه نور چرا كه استناره لون ظاهر است نه نور؛ يعني استناره ظهور را مي رساند نه نور. امّا اگر مراد از ظهور صيرورت بمعناي بالفعل شدن باشد كه نور لون بالفعل باشد، در اين صورت اشكالات ذيل براين معنا وارد است :

اشكال اوّل : اگر لون بالفعل نورباشد سوال اين است كه آيا مطلق لون بالفعل نور است ويا بياض بالفعل نور است. اگر بياض بالفعل نور باشد در اين صورت بايد سواد كه مقابل بياض است حكمش مقابل حكم بياض باشد، حكم بياض نور است حكم سواد بايد ظلمت باشد، همه اي سوادها بايد ظلمت باشد وهيچ سوادي روشن نباشد، در حاليكه ما مي بينيم همه اي سواد ها ظلمت نيست.

واگر مطلق لون بالفعل نور باشد، از آنجاي كه سواد وبياض كه دو تا مصداق مطلق لون است تضاد دارند بايد دو مصداق نور هم تضاد داشته باشند، درحاليكه نور شدت وضعف دارد، تضاد نداردو.

اشكال دوّم : ما مي گوييم كه جسم سياه روشن شد، اگر ذات سواد وبياض روشن بود نمي گفتيم كه روشن شد واگر مي گوييم روشن شد معنايش اين است كه روشني عارض بر سواد وبياض مي شود پس نور ذاتي سواد وبياض نيست، درحاليكه مطلق ذاتي سواد وبياض است. بنابراين مطلق لون با سواد وبياض و... فرق دارد.

بيان ابن سينا : آن معناي كه اسود و ابيض و... با آن مضيء وروشن مي شود غير از سواد وبياض و... است و عارض بر سواد وبياض و...؛ چرا كه مثلاًَ درشب اسود مضيء نيست، ديده نمي شود وحال آنكه سواد را دارد پس آنچه كه روشن كننده است يعني نور غير از سواد وبياض است امّا لون مطلق عارض بر سواد وبياض نيست بلكه ذاتي است. پس مطلق لون غير از نوراست .

اشكال سوّم : اگر مطلق لون نور باشد بايد در هرجاي كه نور است لون هم باشد درحاليكه شفاف مستنير مي شود ولي ملون نمي شود چرا كه شفّاف قسيم ومقابل ملون است؛ مثلاً آب و هوا نور را از خود عبور مي دهد يعني نور را مي گيرد واز خود عبور مي دهد، بعبارت ديگر مستنير مي شود، امّا لون را نمي گيرد وملوّن نمي شود.

متن : ثم اراد ( شيخ ) ابطاله ( قول ) و قال فنقول : إن ظهور اللون يفهم منه فى هذا الموضع معينان احدهما صيرورة اللون بالفعل و الاخر ظهور لون موجود بنفسه ( قيد موجود، يعني بدون اينكه نور آنرا موجود كند موجود است ) بالفعل ( قيد موجود، در مقابل بالقوه، يعني لون موجود بالفعل است نه اينكه اجسام اسعتداد لون را داشته باشد وبا تابش نور استعداد شان به فعليت برسد ) للعين ( متعلق ظهور ).

و المعنى الاوّل : يدلّ على حدوث اللون او وجوده لونا ( بان ان يكون قبل الحدوث موجودا ولكن ليس بلون وبعد الحدوث لوناً )

و المعنى الثانى : يدلّ على حدوث نسبة اللون او وجود تلك النسبة الى البصر. ( باتوجه به اين معنا ظهور لون نسبي است ونور هم كه ظهور لون است بايد نسبي باشد واين خلاف وجدان است )

وهذا ( معناي دوم ) ظاهر الفساد فانه يوجب ان يكون النور نسبة او حدوث نسبة و لا قوام ولا وجود له‌ فى نفسه ( متعلق قوام ووجود؛ يعني بلحاظ ماهيت خوش قوام ندارد. پس جوهر نيست وبلحاظ وجود في نفسه وجود ندارد ) .

و ان عنى انه مصيّر اللون ( متحول كننده لون است )‌ بحيث لو كان بصر لرآه بمعنى انه ( لون ) امر يحدث اذا زال معنى من خارج ( خارج از لون ) كزوال ستر او غيره فيكون الضوء غير اللون ( چون نور رافع ستر است ولون مستور است ).

و امّا المعنى الاوّل : فلا يخلو أيضا (1) إما ان يعنى بالظهور خروج من القوّة الى الفعل فلا يكون الشي‌ء ( شيء داراي لون ) مستنيرا بعد ذلك ( خروج ) الآن الواحد (2) وإما ان يعنى به ( ظهور ) نفس اللون ( كه مراد از ظهور ظهور لون باشد كه لون ظاهر بشود نور ونور هم بشود لون ظاهر ) فيكون ( اسم يكون : ) قوله « الظهور» ( مقول قول ) ( خبريكون :) لا معنى له ( يعني كلمه ظهور بي مورد است؛ چرا كه خود لون بر لون ظاهر اطلاق مي شود ) بل يجب ان يقال إنّ الاستنارة ( لانور) هى اللون. ( چرا كه ظهور استناره است، نه نور پس بايد بايد استناره لون باشد )

فان قررنا ( پذيرفتيم، تبيين كرديم ) الامر على ان الضوء هو اللونُ نفسُه اذا كان بالفعل ( يعني معناي دوّم را به اين صورت تقرير كريم كه لون بالفعل نور باشد، كه ظهور بمعناي بالفعل وصيرورت معناي بالفعل شدن باشد ) ، فذلك باطل من وجوه :

أما أولاً : فلانه لا يخلو اما (1) ان يكون الضوء مقولا على كل لون بالفعل (2) ( مقدم :) او يكون البياض وحده لونا فيكون السواد ظلمة ( تالي :) فيستحيل ان يكون الجسم الاسود مشرقا ( رشن شود ) بالضوء لكن هذا ( كون جسم الاسود مشرقاً‌) ليس بمستحيل ( تالي باطل است ) فانّ الاسود يشرق و ينور غيره ( يعني مقدم قضيه اي اول هم باطل است : ) فليس الضوء هو البياض وحده و ان لم يكن الضوء هو البياض وحده بل كل لون ( بالفعل ) كان بعض ما هو ضوء يضاد بعض ما هو ضوء و لكن الضوء لا يقابله الا الظلمة هذا خلف. ( چرا كه فرض كرديم نور لون باشد ولون مقابل غير از ظلمت دارد. پس بايد نور هم مقابل غير از ظلمت داشته باشد )

و أما ثانياً : فلانّ المعنى الّذي به الاسود مضي‌ء غير سواده ( يعني عارض سوادش است ) لا محالة اى بشهادة الحسّ و كذلك هو ( معني الذي به الابيض مضيء ) غير البياض و( حاليه ) اللون اعنى ـ طبيعة جنسه ـ ( صفت لون ) الّذي فى السواد هو نفس السواد و اللون الّذي فى البياض هو نفس البياض لا عارض له فليس اللون المطلق الجنسى هو الضوء.

و امّا ثالثاً : فلانّ الضوء قد يستنير به الشفاف ( مثال براي شفّاف :) كالماء و البلور، اذا كان ( شفّاف ) فى ظلمة فوقع عليه الضوء وحده ( نه ضوء همراه لون ) دل ( ضوء ) عليه ( شفّاف ) و اشف ( اشف بالفعل )، هذا ( اي خذا ) ( درشفا بعداز عبارت مذكور داريم : ‌« فهذا ضوء وليس بلون » كه بايد باشد )

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo