< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

اشكالات فخررازي :

الف)اگر داراي هيولي وصورت باشد وشما هيولي را انتخاب مي كنيد ونفس مي گيريد درحقيقت جزء نفس را انتخاب نموده ودليل را درجزء اجرا مي كنيد، امّا نتيجه اي كه مي گيريد بقاي نفس است درحاليكه طبق اين بيان جزء نفس باقي مي ماند.

ب) شما مي گوييد نفس با كمالات ذاتي اش باقي است، امّا كمالات كه از طريق بدن مي آيد و از كمالات ذاتي نيست با ازبين رفتن بدن زايل مي شود، آنچه كه مي ماند صورت معقوله است كه از طريق تعقل بدست مي آيد، امّا اگر گفتيم جزء نفس كه هيولي است باقي است كمالات ذاتي نفس هم باقي نيست؛ چرا كه كمالات از ناحيه اي صورت مي آيد واگر صورت باقي نماند كمالات ذاتي نفس هم باقي نمي ماند.

وقال المصنف ( شرح كلام ابن سينا ) : اصل عبارت است از چيزي كه اولاً بسيط است، ثانياً حلول درچيزي نكرده است وثالثاً عوارض روي آن مي آيد ومي رود ولي اصل متبدل نمي شود.

جواب از اشكال اوّل فخررازي : فخر گفت آنچه كه به اعتراف خود شما باقي مي ماند هيولي است نه صورت وهيولي جزء نفس است نه خود نفس، درحاليكه مدعاي شما اين بود كه خود نفس باقي مي ماند. خواجه درجواب مي گويد آن هيولي كه باقي مي ماند ( الف ) يا ذات وضع وقابل اشاره اي حسي است ( ب ) ويا ذات وضع وقابل اشاره اي حسي نيست، امّا ذات وضع نمي تواند باشد؛ چرا كه ذات وضع نمي تواند جزء نفس باشد كه ذات وضع وقابل اشاره اي حسي نيست، واگر ذات وضع وقابل اشاره اي حسي نباشد (1) آيا به تنهاي مي تواند باقي بماند (2) ويا به تنهايي نمي تواند باقي بماند بلكه بايد همراه داشته باشد كه يا صورت است ويا چيز ديگر.

درصورت اوّل كه به تنهايي باقي بماند عاقل بذاته خواهد بود چون هم مجرد است وهم قيام بذاته دارد و اين چنين هيولي خود نفس است نه جزء نفس ولي شما آنرا جزء نفس مي دانيد.

برخي گفته اين فرض هرچند خلف فرض است ولي نتيجه مطلوب را مي دهد كه بقاي دائمي نفس باشد؛ چرا كه قوه اي فساد را ندارد.

درصورت دوّم كه هيولي ذات وضع نيست ولي به تنهايي باقي نمي ماند بلكه بايد همراه چيزي باشد، حال آن چيز كه همراه هيولي است وقوام هيولي به آن است يا بدن است ويا چيز ديگر، اگر هيولي به بدن قوام داشته باشد لازم مي آيد كه جود نفس وابسته باشد به بدن، درحاليكه درجاي خودش گفته شده كه نفس بلحاظ فعلش وابسته به بدن است نه بلحاظ اصل وجودش. پس بايد چيزي ديگري باشد كه هيولي به آن وابسته باشد وآن مبادي عاليه است وچون مبادي عاليه زايل نمي شود نفس هم باقي است. پس مطلوب ما از طريق بدست مي آيد نه از طريق عدم اجتماع قوه اي فساد وفعليت بقا.

متن : فاعترض عليه الإمام بانه لو كان للنفس هيولى و صورة مخالفتان لهيولى الاجسام و صورها و كان الباقى منها هيولاها وحدها لما كان الباقى من النّفس هو النّفس بل جزء منها و حينئذ ( كه هيولي باقي مانده وصورت از بين رفته ) يجوز ان لا يكون كمالاتها الذّاتية باقية لانها تابعة لصورتها و قال المصنف ( خواجه ) فى شرحه ( كلام شيخ ) يريد بالاصل (1)كل بسيط (2) غير حالّ فى شي‌ء (3) من شانه ( اصل ) ان يوجد فيه اعراض و صور و ان تزول عنه ( اصل ) تلك الاعراض و الصّور و هو ( اصل ) باق فى الحالين ( چه وقت كه عرض وصور را گرفته وچه زمان كه عرض وصور زايل مي شود ) فهو ( اصل ) اصل بالقياس إليها ( اعراض ) ثم قال ( خواجه ) الاصل لا يمكن ان يكون مشتملا على مختلفين ( كه هم فعليت بقا داشته باشد وهم قوه اي فساد ) اذ هو بسيط فالنفس (1) اذا كان اصلا ( بسيط باشد وحال نباشد ) فلن يكون مركبا من قوّة قابلة للفساد مقارنة لوجود الثبات (2) و ان لم يكن اصلا اى و ان لم يكن بسيطا غير حال كان اما مركّبا و امّا حالا و الثانى ( كه حال باشد ) باطل كما مر ( بحث تجرد نفس ) و المركّب يكون مركبا من بسائط غير حالة امّا بعضها كالمادة من الجسم و امّا كلها ( درمركب انضمامي ) و على التقديرين فالبسيط الغير الحال اعنى الاصل موجود فى المركب و هو غير مركب من قوة الفساد و وجود الثبات. ثم اجاب من اعتراض الامام بان هيولى النفس يكون اما ذات وضع ( قابل اشاره حس است ) او غير ذات وضع و الاول ( كه ذات وضع باشد ) محال لان ذا الوضع لا يكون جزأ لما ( نفس ) لا وضع له و الثانى ( كه ذات وضع نباشد ) لا يخلو اما ان يكون مع كونها غير ذات وضع ذات قوام بانفرادها ( تنهاي برپا است ) او لم يكن، فان كانت ( هيولي نفس قوام داشته باشد به تنهايي ) كانت عاقلة بذاتها ( چون هم مجرد است وهم قيام بذاته دارد ) على ما مرّ فكانت النفس و قد فرضناها جزأ منها هذا خلف و ان لم يكن ( هيولي ) ذات قوام بانفرادها فاما ان يكون للبدن تاثير فى اقامتها ( يعني بدن دروجودش تاثير دارد ) او لم يكن فان كان ( بدن دروجود نفس تاثير داشته باشد ) كانت‌ النّفس غير مستغنية فى وجودها عن البدن فلم يكن ذات فعل ( فعل خاص ) بانفرادها على ما مرّ ( فعل فرع وجود است اگر چيزي در اصل وجودش وابسته باشد درفرع هم وابسته است يعني درفعل خاص كه تعقل است وابسته باشد درحاليكه نفس درتعقل وابسته نيست ) و ان لم يكن للبدن تاثير فى اقامتها كانت باقية بما يقيمها و ان لم يكن البدن موجودا و هو المطلوب

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo