< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 بحث درتعريف نفس انساني داشتيم و قيود آنرا توضيح داديم، حال مي خواهيم درباره ذي حيات بالقوه بحث نماييم، قبلاً وقت كه كلام شيخ درشفا را توضيح مي داديم درباره اي اين قيد هم بحث نموديم، حال مي خواهيم ببينيم با اين قيد چه چيزي را خارج مي كند وآيا اصلاً اين قيد لازم است يانه.
 قبلاً گفته شد كه با قيد آلي طبق يك مبنا فلك خارج مي شود؛ چرا كه اگر درباب فلك بگوييم هريك از كوكب، وفلك خارج المركز، فلك ممثل وفلك تدوير نفس جدا گانه ومستقل دارد، دراين صورت فلك بسيط است وقيد مذكور فلك را خارج مي كند، امّا اگر درباب افلاك گفتيم كه مجموع كوكب وفلاك جزئيه ـ فلك خارج المركز، فلك تدوير، فلك ممثل ـ يك نفس دارد، دراين صورت فلك هم مركب خواهد بود ونفس فلكي داراي آلات وابزار است ويا به جسم تعلق گيرفته كه آلي است، طبق اين مبنا قيد آلي نفس فلكي را خارج نمي كند وقيد ذي حيات بالقوه نفس فلكي را خارج مي كند.
 از بيان مذكور معلوم شد كه قيد ذي حيات بالقوه معرّف نفس ارضي نيست، بلكه آمده كه غير نفس ارضي يعني نفس فلكي را خارج نمايد. پس براي شناساندن به اين قيد نياز نداريم، براي اخراج غير به آن نياز داريم.
 ابوالبركات : ايشان مي فرمايد كه درتعريف نفس يا قيد آلي را مي آوريم ويا قيد ذي قيد ذي حيات بالقوه را مي آوريم وجانشين قيد آلي قرار مي دهيم، شاهد اين حرف تعاريفي است كه قدما ومتاخرين از حكما براي نفس آورده اند. طبق اين تعاريف كلمه « طبيعي » مقدم بر « لجسم » است، قدما درتعريف نفس مي گويند: « كمال اول طبيعي لجسم آلي ». ومتأخرين بجاي آلي ذي الحيات بالقوه را مي گذاردند ومي گويند: « كمال اول طبيعي لجسم ذي الحيات بالقوه ». باتوجه به اين تعاريف والاً مي فهميم كه قيد ذي الحيات بالقوه مفادش يكي است، وثانياً كلمه « طبيعي» مقدم بر« لجسم» است. لذا هرگاه موخرگردد يا اشتباه درنقل است ويا مفادش همان است كه ما بيان كرديم يعني صفت كمال است نه اينكه صفت جسم باشد.
 لاهيجي حرف ابوالبركات را مي پذيرد وبراي تاييد كلام تفتازاني را مي آورد، كه گفته : اگر كلمه « طبيعي» را جر دهيم ومؤخر نماييم از جسم كه صفت جسم باشد اين بلحاظ ادبي اشكال ندارد، هرچند بلحاظ معنايي اشكال دارد، امّا اگرآنرا مرفوع بخوانيم كه صفت كمال باشد ومقدم برجسم نماييم اشكال ندارد ولي اگر مؤخر ازجسم نماييم اشكال دارد؛ چرا كه جسم بين صفت وموصوف فاصله مي شود، همين طور خود كلمه « طبيعي» بين « لجسم » و « ذي الحيات بالقوه » ويا « آلي » كه صفت جسم است فاصله مي شود. پس اينكه علماي عقلي گفته اند كه « طبيعي » را به رفع بخوانيد منظور شان اين است كه آنرا مقدم جسم نماييد، نه اينكه با تاخر از جسم رفع دهيد.
 اقول ... : دراين مسأله سه بحث بحث درباره نفس مطرح مي شود، يكي انيكه نفس غير از مزاج است، دوّم آنكه نفس غير از جسميت خاص ـ جسم انساني، جسم فرسي و ...‌ ـ است، سوّم اينكه نفس غير از جسميت مشتركه است.
 مزاج عرض وعبارت از است از كفيت متوسط بين البرودت والحرارت وبين اليبوست والرطبوبت. هرگاه اين مزاج اعتدال داشته باشد انسان سالم است، وهرگاه انحراف پيدا نمايد مرض بر انسان عارض مي شود وچنانچه انحراف شديد شود انسان مي ميرد. به همين جهت بعضي ها فكر نموده اند كه نفس همان مزاج است. دراين جا بيان مي شود كه نفس غير از مزاج است.
 بعضي گمان نموده اند كه نفس همان جسميت خاص است، جسم كه مختص شده به انسان مثلاً، گروه سوّم فكرده كرده كه نفس همان جسميت مطلقه ـ قابل ابعاد ثلاثه بودن ـ است. هرسه گروه به شتباه رفته اند، دراين جا ثابت مي شود كه نفس غيرازمزاج، جسم خاص وجسم مطلق است.
 تذكراين مطلب جا دارد كه بانفي عام خاص هم نفي مي شود، ولذا اگر ما مغايرت نفس باجسم مطلق را اثبات نموديم وگفتيم كه نفس جسم مطلق نيست، مغايرت نفس با جسم با جسم خاص هم ثابت مي شود، نفس جسم خاص هم نخواهد بود، امّا چون هريك قائل دارد ما وظيفه داريم كه اثبات هركدام جدا گانه بپر دازيم. [1]
 مطلب ديگري كه دراين جا بايد بيان شود اين است كه آيا غيريت نفس با مزاج، جسم خاص وجسم مطلق با تجرد نفس كه درآينده مورد بحث واقع مي شود يك مطلب است ويا فرق دارد؟
 مغايرت نفس با مزاج، جسم خاص، جسم مطلق اعم است از تجرد نفس؛ چرا كه ممكن است نفس مزاج نباشد، جسم خاص نباشد وجسم مطلق هم نباشد ولي جسماني باشد. پس جا دارد كه درباره اي هركدام جدا گانه بحث نماييم؛ چرا كه اثبات امرعام خاص ثابت نمي شود.
 
 
 


[1] . ظاهراً مطلق جسم باجسم مطلق فرق دارد، اگرما مغايرت نفس با مطلق جسم را اثبات نموديم مغايرت نفس با جسم خاص هم ثابت مي شود، نيازي به بحث جدا گانه ندارد، ولي با اثبات مغايرت نفس باجسم مطلق كه قيد اطلاق دارد مغايرت نفس باجسم خاص كه قيد خاص دارد اثبات نمي شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo