« فهرست دروس
درس شوارق - استاد محمدحسین حشمت‌پور

88/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 اقسام عرض ذاتی و غریب و تبیین چهار مبحث در موضوعیت موضوع/مقدمه /علم کلام

 

موضوع: علم کلام/مقدمه / اقسام عرض ذاتی و غریب و تبیین چهار مبحث در موضوعیت موضوع

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

در مطلب ثانی عرض کردیم که چند بحث داریم:

بحث اول: توضیح موضوع به طور مطلق بود، بدون اینکه نظری به موضوع کلام داشته باشیم.

بحث دوم (که اول بحث امروزمان است): آیا هلیت مرکبه موضوع را باید در ابتدای هر علمی دانست، یا هلیت بسیطه، یا اینکه مفهوم ذات موضوع را؟ و چیزهایی که گفته می‌شود و بعداً معلوم می‌شود که آنچه که واجب است صدر هر علمی دانسته بشود، هلیت مرکبه موضوع (یعنی موضوعیت موضوع برای مسائل) است.

بحث سوم هم بحث درباره موضوع علم کلام است که مفصل است و بالاخره [از] کتب دیگر هم نقل می‌شود تا به نتیجه [برسیم].

بحثی که در اول این مطلب ثانی داشتیم که تعیین موضوع و تفسیر موضوع [بود]، گذشت ولی بعضی‌ها گفتند ناقص گفته شده، بعضی از مبهماتش را برطرف کن. من هم امروز مقداری توضیح می‌دهم تا شاید آن مبهماتی که در ذهن بعضی از آقایان [هست] برطرف [شود].

ذاتی باب ایساغوجی با ذاتی باب برهان تفاوت دارد. ذاتی باب برهان اعم است از ذاتی باب ایساغوجی. ما در باب ایساغوجی یک ذات داریم و یک ذاتی داریم [و] یک عرضی. ذات را همان نوع می‌گیریم (که البته بعضی‌ها هم به ذات اطلاق ذاتی کردند). ذاتی را عبارت از جنس و فصل قرار می‌دهیم. ذاتی یعنی منسوب به ذات. جنس و فصل منسوب به ذات است، اما نوع منسوب به ذات نیست، خود ذات [است]. بعضی‌ها به این توجیه که نوع هم منسوب است به ذات افرادش، با این توجیه نوع را ذاتی قرار دادند. ولی بسیاری از منطقیین نوع را ذات گرفتند نه ذاتی اگرچه در تقسیمی که می‌کنند، بر نوع هم اطلاق ذاتی می‌کنند. عرضی در مقابل ذاتی [است]. ذاتی آن است که داخل در ذات باشد و قوام ذات به او باشد. عرضی این است که بعد از تمامیت ذات و بعد از اینکه مقوم‌هایش را گرفت، اگر محمولاتی برش حمل شد می‌شود محمولات عرضی. این در باب ایساغوجی که ذاتی عبارت از مقوم [است]، یعنی چیزی که سازنده [ذات است].

در باب برهان، ذاتی اعم است از ذاتی باب ایساغوجی. یعنی بعضی چیزهایی را که در برهان عرضی می‌گوییم، در برهان ذاتی می‌گوییم. ولی تمام آنچه را که در ایساغوجی ذاتی می‌گفتیم، آن‌ها را در برهان هم ذاتی می‌گوییم. پس ذاتی [باب برهان] شامل ذاتی باب ایساغوجی می‌شود مع اضافة.

تعریفی که برای ذاتی باب برهان شده این است که چیزی که معروض در تعریفش اخذ می‌شود یا او در تعریف معروض اخذ می‌شود، عرض ذاتی موضوع [است]. مثلاً حیوان عرض ذاتی است برای [انسان]، به دلیل اینکه در تعریف انسان که معروضش است اخذ [شده]. تعجب عرض ذاتی برای انسان [است]، به دلیل اینکه انسان که معروض است در تعریف او اخذ [شده]. فرق نمی‌کند، یا او در تعریف انسان اخذ [شود] یا انسان در تعریف [او]. موضوع یعنی معروض. اگر در تعریف عارض اخذ شد یا عارضی در تعریف معروض اخذ شد، این‌چنین عارضی می‌شود عارض ذاتی. منظورمان هم از عارض محمول است (حالت)، یعنی آنچه که حمل بشود. ولو اصطلاحاً عرض گفته نشود (یعنی در اصطلاح باب ایساغوجی عرض گفته نشود، چون در اصطلاح باب ایساغوجی عرض به چیزی گفته می‌شود که خارج از ذات است، ولی در [اینجا] عارض یعنی محمول؛ حالا می‌خواهد داخل ذات باشد می‌خواهد خارج ذات باشد، همه می‌شوند عرض باب [برهان]). منتها عرض ذاتی در صورتی است که یا معروض در تعریف [عارض] اخذ بشود یا آن در تعریف معروض اخذ [بشود]. بالاخره یکی از [این دو] اگر در تعریف دیگری اخذ شدند، چنین عارضی می‌شود عارض ذاتی، یعنی محمول ذاتی.

یعنی در برهان شرط می‌کنند که باید محمول ذاتی باشد برای موضوع. در هر قضیه‌ای که می‌خواهد مقدمه برهان قرار بگیرد، باید محمول ذاتی باشد برای موضوع. قضیه باید ضروریه باشد و قضیه باید کلیه باشد؛ این سه تا شرط را در برهان دارد. یکی از شرایط ذاتی بودن محمول در موضوع، ذاتی بودن به همین معناست که عرض کردیم؛ یعنی یا مقوم ذات باشد که همان ذاتی باب ایساغوجی [است]، یا اگر مقوم ذات نیست طوری باشد که معروض در تعریفش اخذ شود یا او در تعریف معروض اخذ شود. این می شود عرض ذاتی. پس عرض ذاتی برهان ، عرض وسیعی است، فقط بعضی از اعراضی که، این فرق هم نیست بین اعراض که لازم باشند یا مفارق. تعجب لازم انسان نیست، عرض مفارق است و با وجود این شرط ذاتی [است]. پس در عرض ذاتی بودن شرط نمی‌شود لازم بودن یا مفارق بودن؛ هم [با] لازم سازگار است هم با مفارق سازگار است. آنچه گفتم این است که در تعریف این عرض باید معروض اخذ شود یا باید در تعریف معروض اخذ شود. این اگر حاصل باشد عرض می‌شود ذاتی. این تعریف عرض ذاتی.

اما اقسام عرض ذاتی. اقسام را وسیع‌تر از اقسامی که جلسه گذشته عرض کردم مطرح می‌کنم و طوری هم مطرح می‌کنم که منضبط باشد، بعد به تمام اقسام رسیدگی [می‌کنیم]. عرض، گاهی موضوعش (یعنی محمول بر موضوع) گاهی بلاواسطه عارض می‌شود و بلاواسطه حمل می‌شود، گاهی هم مع‌الواسطه حمل می‌شود. از این دو قسم خارج نیست. البته همیشه توجه داشته باشید که محمول باید اعم باشد از موضوع یا اینکه مساوی باشد با [موضوع]. محمول اخص نداریم، مگر اینکه محمولی بیاید بر اعم عارض بشود و آن اعم را تخصیص بزند، بعد از تخصیص زدن با هم متحد [بشوند]. و الا اگر اخص به حالت اخص بودن خودش باقی بماند، بر موضوعی که اعم است نمی‌تواند [حمل شود]. همیشه محمول‌ها باید اعم باشد یا مساوی باشد. و اگر بعد از تخصیص تساوی حاصل شد حمل جایز است. اگر نتوانست تخصیص بزند، خصوصیت محمول و عمومیت موضوع همچنان باقی ماند، حمل غلط است. این مقدمه را داشته باشیم، حالا وارد بحث [می‌شویم].

محمولی که بر موضوعی حمل می‌شود یا بدون واسطه حمل می‌شود (بلاواسطه) یا مع الواسطه. آن وقتی که بلاواسطه بشود دیگر تقسیمی ندارد، فقط خودش تقسیم می‌شود: یا محمولی است مساوی با موضوع، یا اعم از موضوع، یا اخص. این‌ها تصورات [است]، حالا همه را رسیدگی می‌کنیم ببینیم کدامش درست است کدام غلط. تصوراتی است که می شود. محمولی که بلاواسطه حمل می‌شود بر موضوع یا اینکه اعم از موضوع [است]، مثل « الانسان حیوان » که محمول حیوان است موضوع انسان است و حیوان [اعم است]. یا مساوی با موضوع [است]، مثل «الانسان ناطق» یا «الانسان متعجب» که این دو تا مثال با هم فرق دارند: یک مساوی داخل در موضوع، و [یک] مساوی خارج از موضوع است. ناطق داخل در انسان است چون مقوم [است]، متعجب خارج از انسان است، عارض [است].فرقی نمی کند، ما هر دو را یکی حساب می کنیم. عارض مساوی می‌تواند داخل در معروض باشد، می‌تواند خارج [باشد]. البته اعم هم همین‌طور. اشتباه گفتم، اعم را بعدا تقسیم می کنیم. اخص، که محمول اخص باشد از موضوع، مثل «الحیوان ناطق» (الحیوان و ناطق) که در اینجا ناطق اخص [از] حیوانِ اعم [است]. این حمل جایز است، زیرا ناطق با عروضش بر حیوان، حیوان را تخصیص می‌زند و با حیوان مساوی می‌شود. آن حیوانی که موضوع شده با ناطقی که محمول است تساوی دارد، و چون تساوی دارند حمل [جایز است].

سئوال: می شود: «الحیوان الناطق ناطق». بله؟

پاسخ: بله، می شود «الحیوان الناطق، ناطقٌ »؛ نه هر «الحیوان» مطلق ناطقٌ. «الحیوان الناطق ناطقٌ». همان ناطق حیوان را تخصیص می‌زند، می‌شود حیوان ناطق، بعد ناطق را برایش حمل می‌کنیم.

این سه عبارت‌اند از محمولاتی که بدون واسطه [بر] موضوع حمل شدند. یا محمول اعم بود یا مساوی بود و یا اخص بود (البته مساوی هم دو قسم شد: یا داخل بود یا خارج بود که گفتیم به این کار نداریم، این تقسیم خیلی مهمی [نیست]). اما اگر محمول با واسطه بر موضوع حمل بشود، این چندین قسم پیدا می‌کند. یا واسطه مباین با موضوع [است] (نه اعم است و نه اخص نسبت به موضوع)، یا مساوی موضوع، [یا] اعم از موضوع، یا اخص. واسطه ۴ قسمت [است]: یا مباین است، یا مساوی است، یا اعم یا اخص. آن را با موضوع می‌سنجیم، با محمول کار نداریم. آن واسطه‌ای که می‌خواهد محمول را بر موضوع مترتب کند یا مباین با موضوع [است] یا مساوی با موضوع یا اعم از موضوع یا اخص از موضوع. به توسط آن واسطه محمول بر موضوع حمل می‌شود (عارض بر معروض حمل [می‌شود]).

واسطه اگر مباین باشد تقسیم نمی‌شود به چیزی، مباین تمام، دیگر بیشتر از این درباره [آن بحث نداریم]. اما اگر مساوی باشد، یا اعم باشد یا اخص باشد، به دو قسم تقسیم می‌شود. مساوی به دو قسم تقسیم می‌شود: یکی مساوی (یا اعم یا اخصی که) داخل در موضوع [است]، یکی هم مساوی (یا [اعم] یا اخصی که) خارج از موضوع [است] (یعنی [جزو] اعراض [است]، جزء مقدمات موضوع نیست). سه قسمی که بلاواسطه حمل می‌شدند مثال زدند. این چهار قسمی هم، چهار قسم نیست در واقع، ۷ [قسم است]. این هفت [قسم] با واسطه عروض را مثال می‌زنم. عبارت‌اند از اینکه یک قسمت مباین، دو قسمش مساوی، دو قسمت [اعم، دو قسمت اخص]. چون اعم و اخص و مساوی هر کدام به داخل و خارج تقسیم شدند، پس هر کدامشان دو قسم پیدا می‌کند. مجموعا می شود هفت قسم، سه قسم هم قبلاً داشتیم. ده قسم می شود. البته آن سه قسم را اگر دقت کنید چهار قسم شد، چون مساوی ای که بلا واسطخ هارض می شد یا داخل [است یا خارج]، داخل بود و خارج. اگر بخواهیم آن را هم جدا حساب کنیم می‌شود [یازده تا].

حالا این هفت قسم را مثال می‌زنم. بعد از اینکه مثال زدم، از بین این ۱۰ قسمت ۱۱ قسم، اعراض ذاتی و اعراض غریب را تعیین می‌کنیم. آنجا که واسطه مباین باشد، مثل اینکه حرارت بر ماء عارض می‌شود به واسطه ناری که مباین با [ماء است]. یعنی نه اعم است و نه اخص یعنی مباین است. در اینجا گفته می‌شود الماء حار، حرارت هم در [آب] عارض می‌شود اما به واسطه نار. البته این جای توضیحی برای واسطه داریم که من وارد نمی‌شوم. البته مهم هست و مفید هست، اگر هم خواستید آخر بحث عرض می‌کنم، ولی واردشان نشویم مشکلی نداریم. واسطه گاهی واسطه در ثبوت [است]، گاهی واسطه در اثبات، گاهی واسطه در عروض. الان در این مثالی که می‌زنیم واسطه، واسطه در ثبوت است؛ یعنی برای ثبوت حرارت در [آب] احتیاج به آتش داریم برای ثبوت. نه برای اثبات؛ اثبات آن واسطه در علم ماست. (حد وسط)، واسطه در اثبات یعنی باعث می‌شود که ما عالم بشویم که اکبر بر اصغر حمل می‌شود. واسطه در اثبات در محدوده علم [است]، واسطه در ثبوت در محدوده خارج [است]، واسطه در عروض هم آنجایی است که نسبت نسبت مجازی باشد. به همین مقدار اکتفا می‌کنم، اگر خواستید بعداً توضیح می‌دهم. با این بیانی که کردم مختصراً هر سه واسطه [را] تبیین کردم، منتها چون زیاد بهش احتیاج نداریم کاریش نداریم. در اینجا که مثال می‌زنیم، حرارت عارض ماء می‌شود به واسطه ناری که مباین با موضوع (یعنی مباین با [ماء]) [است]. این یک نوع عرض است که مع‌الواسطه [است]، و واسطه مباین با موضوع.

دوم و سوم که واسطه مساوی باشند. حالا یا داخل موضوع یا خارج موضوع. این دو تا را می‌خواهم مثال بزنم. واسطه مساوی: گاهی می‌گوییم که انسان مدرک کلیات است چون ناطق است. مدرک کلیات را بر انسان حمل می‌کنیم به واسطه ناطق بودن انسان. [ناطق] فصل انسان [است]، پس داخل در انسان [است]، مساوی انسان هم هست (یعنی بر هر چیزی که انسان صدق کند ناطق صدق می‌کند و [برعکس]). پس تساوی [دارند]. بنابراین واسطه عروض ادراک کلیات بر انسان ناطقی است که اولاً مساوی با انسان [است]، ثانیاً [داخل در انسان است].

قسم بعدی: واسطه مساوی باشد و خارج از موضوع. «الانسان ضاحک لأنه متعجب». ضاحک را بر انسان حمل می‌کنیم و این حملمان واسطه دارد، واسطه‌اش تعجب است که تعجب خارج از ذات انسان است اولاً ، و مساوی انسان [است] ثانیاً (یعنی بر هر چیزی که [انسان صدق کند] متعجب هم صدق می‌کند و بالعکس، پس تساوی دارند) و خارج از ذات هم هست (تعجب داخل در ذات انسان [نیست]). این هم عارض بر موضوع با واسطه امر مساوی ( که مساوی خارج باشد). این دو قسمت تمام شد پس از این هفت قسم، سه قسم را مثال زدیم.

اما آنجایی که عارض بر معروضی حمل بشود و واسطه اعم باشد، یا داخل یا [خارج]. ماشی را حمل می‌کنیم بر انسان به توسط اعمی که حیوان است. و حیوان (بله به واسطه اعم که حیوان [است]). یعنی ماشی ابتدائاً حمل می‌شود بر حیوان و به توسط حیوان حمل می‌شود بر مصادیق حیوان که یکیش انسان است. پس حیوان می‌شود واسطه در عروض ماشی بر انسان. اما این واسطه نسبت به انسان که معروض [است] هم اعم است هم داخل است (حیوان از انسان [اعم است]، هم داخل در انسان چون جنس [است]، از ذاتیات انسان [است]). پس مثال شد برای آنجایی که عارض بر معروض حمل می‌شود با واسطه اعمی که هم مساوی است هم [داخل].

مثال بعدی: مثال بعدی این است که واسطه اعم باشد اما خارج. مثل اینکه حرکت حمل می‌شود بر بیاض به واسطه [جسم]. یعنی ما می‌گوییم این سفیدی متحرک است. چرا متحرک [است]؟ چون جسمی که این سفیدی برش عارض است (پس عارض ما) متحرک است. معروض ما بیاض است. واسطه جسم [است] که جسم اعم از بیاض [است] (یعنی می‌تواند [ابیض] باشد، می‌تواند رنگ‌های دیگر باشد. بیاض دیگر از جسم اعم نیست، چون بیاض مخصوص جسم [است]، ولی جسم اعم از بیاض [است]) و جسم هم خارج از ذات بیاض [است]. پس واسطه عروض حرکت بر بیاض جسمی شد که اولاً از بیاض اعم [است]، ثانیاً خارج از [بیاض است]. پس واسطه اعم ما هم خارج و هم اعم شد. این دو قسمت برای مثال برای آنجایی که واسطه اعم باشد، حالا یا داخل باشد مثل مثال حیوان یا [خارج باشد مثل مثال جسم].

دو قسم دیگر که واسطه اخص باشند، باز یا داخل باشد یا خارج باشد. واسطه اخص که یا داخل باشد یا خارج باشد. مثال بر آنجایی که واسطه اخص باشد و خارج باشد: مثل اینکه ضحک بر حیوان عارض (یعنی حمل) شود. ضحک بر حیوان حمل شود به توسط متعجب (به توسط تعجب). یعنی حیوانی را بگوییم ضاحک به خاطر اینکه متعجب است. این ضاحک خودش عرضی [است] که بر معروض (یعنی حیوان) مترتب شده به توسط متعجب بودن. که متعجب بودن اولاً اخص از موضوع (یعنی اخص از حیوان) [است]، ثانیاً خارج از حیوان [است] (داخل در ذات حیوان و مقوم حیوان نیست). اینجا مثال است برای آنجایی که (برای آن موردی که) عرض ما بر معروض با واسطه عارض شود، واسطه‌ای که هم اخص است هم خارج.

اما مثال برای آنجایی که (مثال برای قسمت هفتم) عرضی بر معروضی مترتب شود به واسطه اخصی که آن اخص داخل است. مثال برای این نداریم، چون این فرض غلط است، چون هیچ‌وقت اخص داخل نمی‌شود. داخل در ذات یا جنس است یا فصل. جنس اعم [است]، فصل [مساوی است]. اخص داخل [نداریم]. این قسمت اخیر را مثال برایش [نداریم]. که چیزی عارض باشد بر معروضی به واسطه امری که آن امر اخص از معروض است و داخل در معروض است؟ ما اخص داخل نداریم. بنابراین این قسم [مثال ندارد].

تمام اقسام بیان شدند. حالا می‌خواهیم ببینیم کدام از این‌ها (کدام از این‌ها) عرض ذاتی‌اند، کدام عرض غریب، یا کدام مختلف فیه [است]. در بعضی‌ها همه گفتند عرض ذاتی، در بعضی همه گفتند عرض [غریب]، در یکی اختلاف [است].

آنجایی که عرض بلاواسطه حمل شود بر معروض، چه اعم باشد، چه مساوی باشد، چه اخص باشد، می‌شود عرض ذاتی. «الانسان حیوان»، «الانسان ناطق» یا «الانسان متعجب» (که مساوی است)، یا «الحیوان ناطق» که بعد از عروض تخصیص می‌زند حیوان را. تمام این ها عرض ذاتی است، عرضی که بلاواسطه حمل شود، چه اعم باشد، چه مساوی داخل باشد، چه مساوی خارج باشد، و چه اخصی باشد که موضوع را تخصیص بزند، در همه حال عرض ذاتی [است]. این برای بلاواسطه که سه قسم بود (عرض کردیم اگر بخواهم تحقیق بکنیم می‌شود چهار).

اما عرض‌هایی که واسطه دارند. آن‌هایی که واسطه مساوی دارند، چه مساوی داخل چه مساوی خارج، عرض ذاتی [است]. آنی که واسطه مساوی دارد عرض ذاتی است. چه واسطه داخل داشته باشد مثل «الحیوان مدرک للکلیات» به توسط ناطق بودنش که مساوی داخل [است]، یا مساوی خارج داشته باشد الانسان ضاحک به واسطه متعجب بودنش که متعجب بودن واسطه مساوی خارجی برای انسان [است]. همه ی این ها عرض ذاتی می شود، ضاحک عرض ذاتی است برای انسان و مدرک للکلیات هم عرض ذاتی است برای حیوان. این سه قسم (این چند قسم) تمام شد. یکی عرض بلاواسطه که به اقسامی تقسیم شد، یکی عرض با واسطه مساوی. این‌ها همه می‌شوند [عرض ذاتی] با تمام تقسیم.

اما عرض به واسطه مباین عرض غریب است، مثل حرارت برای آب (عرض غریب است) که با واسطه مباین (یعنی با واسطه نار) [عارض می‌شود]. عرض به واسطه [اخص] را اول عرض کنیم چون یک خط بیشتر نداشت (عرض به واسطه اخصی که داخل [باشد] نداریم، اخص باید خارج باشد). آن هم عرض غریب [است]. پس ضحک برای حیوان که به توسط اخص (یعنی متعجب خارج) عارض می‌شود، می‌شود عرض غریب. اما آن دو قسمی که واسطه اعم [است]، یکی آن قسمی است که واسطه خارج باشد (واسطه اعم خارج باشد) مثل اینکه مثلاً عرض کردم حرکت بر [بیاض] عارض می‌شود به توسط جسم بودن بیاض (حرکت برای بیاض عرض [غریب است]). اختلاف ندارد. ماند یک قسم دیگر که عرض بر معروض عارض شود به واسطه اعم داخل، مثل اینکه ماشی بر انسان عارض می‌شد به توسط حیوانی که اعم بود از انسان و داخل در حیوان. این مختلف فیه [است]. بعضی گفتند عرض ذاتی است، بعضی گفتند عرض غریب است.

این تمام بحث در اعراض ذاتی [و] غریب بود. پس روشن شد که عرض ذاتی در باب برهان به چه معناست. این مطلب اول بود. بعد هم روشن شد که اقسام عرض ذاتی و در مقابل اقسام عرض غریب چیست. حالا که این مطلب معلوم شد، به بحث می‌پردازیم: واسطه در ثبوت و اثبات و عروض هم مختصراً گفته شد، بیش از مختصر هم بهش احتیاجی نداریم. اگر در یک جایی لازم شد مفصل عرض می‌کنم، در اینجا بیشتر از این بهش احتیاجی [نیست].

بعد حالا وارد بحث می‌شویم. گفتیم که موضوع علم چیزی است که در علم از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌شود. اگر یک چیزی را ما مطرح کردیم و دیدیم که در علم در اطراف همان چیز داریم [بحث می‌کنیم]، معلوم می شود آن موضوع است. یعنی در هر بحثی دیدیم که آن شیء خودش را دارد نشان می‌دهد. اگر رفتیم در بحث فاعل بحث کردیم دیدیم کلمه (که موضوع علم نحو [است]) موجود [است]، رفتیم تو مفعول دیدیم هست، تو اعراب بحث کردیم دیدیم هست، فرض کنید در تصغیر بحث کردیم دیدیم هست؛ هر جا رفتیم دیدیم این کلمه هست، معلوم می شود این موضوع است که در تمام مسائل دارد خودش را نشان می‌دهد و همه مسائل درباره محمولات ذاتیش بحث می‌کند. محمولات ذاتی یعنی همین عوارضی که عرض کردم: یا اعراض بلاواسطه، [یا] با واسطه مساوی یا اعراض بی واسطه (ولو اعراض بدون واسطه اخص باشند که این را در جلسه گذشته عرض کردیم). می‌فهمیم که این‌ها مسائل [علم‌اند]. اگر یک بار دیدید که موضوع تعیین شد و در یک مسئله از عرض غریب این موضوع بحث شد، بدانید که آن مسئله خارج از علم [است]. جزء علم نیست.

موضوع هر علمی، امری است که در تمام مسائل علم آن امر می‌آید و در تمام مسائل از عرض ذاتی همان امر بحث می‌شود. این می‌شود موضوع. حالا لازم نیست در مسئله از خود این موضوع بحث [شود]، ممکن است از مصادیق این موضوع [بحث شود] کافی [است]. مثلا در یک مساله از اعراب رفع بحث می‌شود؛ اعراب رفع مال کلمه نیست، مال فاعل است، ولی فاعل مصداق کلمه است. خود این موضوع مسئله موضوع علم نیست، ولی یکی از مصادیق موضوع علم [است]، باز هم کافی است. لازم نیست که درباره خود کلمه «بما هی کلمة» است در مسئله بحث بشود، درباره مصادیقش هم که بحث بشود کافی [است]. از جمله مصادیق مثلاً فاعل. آنجایی که بحث در فاعل می‌کنیم و کاری به کلمه به ما هی کلمه نداریم، بلکه بحث در فاعل بما هی فاعل [است]، بحثمان مربوط به نحو [است] زیرا که در مصادیق موضوع داریم بحث می کنیم.

پس موضوع چیزی است که در مسائل علم از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌شود.

سئوال: پس اینکه می گوییم موضوع علم نحو کلمه و کلام است، این مسامحه است؟

پاسخ: چرا؟ از مصادیق هم بحث [می‌شود] عیب ندارد. عرض کردم مطلق است، یعنی شما درباره این موضوع بحث می‌کنید یا درباره موضوع یا درباره مصادیق موضوع، نه درباره موضوع و مصادیق، درباره معروضاتش و عوارضش. این‌ها را من نگفتم چون اگر بگویم شلوغ می شود. این‌ها در جایی که بحث مفصل باشد مطرح می‌شود، اینجا مطرح نکردند، من هم نمی کنم ولی اینجا اگر عرض ذاتی موضوع را بحث کنیم [در] مسئله علم، عرض ذاتی مصداق موضوع را بحث کنیم، عرض ذاتی عوارض موضوع را بحث کنیم، عرض ذاتی معروضات موضوع را بحث کنیم، همه جزء [مسائل علم است]. من فقط موضوع را عرض کردم بعدا رفتم سراغ مصادیق، بقیه اش هم هست. یعنی این طور نیست که عرض ذاتی که ما در علم بحث می‌کنیم مستقیماً عرض ذاتی موضوع باشد، می توانند عرض ذاتی موضوع باشد می توانند عرض ذاتی مصادیق و یا عوارضش باشد، یا عوارض ذاتی معروضاتش باشند و هکذا که مثال‌های فراوان دارد و در جاهایی که مفصل بحث شده در مسائل که بحث می کنند مطرح می‌کند. در موضوع به طور کلی می‌گویند عوارض ذاتی موضوع را باید بحث کنیم، اما عوارض ذاتی در مساله، عوارض ذاتی موضوع یا عوارض ذاتی مصداق موضوع یا عوارض ذاتی عوارض موضوع یا عوارض [ذاتی معروضات موضوع]، همه این‌ها جزو بحث [است].

پس موضوع چیزی است که همان‌طور که عرض می‌کنم در تمام مباحث علم یک نحوه ظهوری داشته [باشد]، در تمام مباحث علم او را ببینید، ببینید همه جا دارد خودش را نشان می‌دهد. حالا یا خودش مستقیماً می‌آید یا یکی از مصادیقش را می‌فرستد یا یکی از عوارض و معروضاتش را. و در تمام مسائل علم شما درباره همان موضوع، درباره خاصیت‌ها و احوال آن موضوع دارید [بحث می‌کنید]. این موضوع علم است. دیگر فکر می‌کنم با این بیان تقریباً مطالب روشن شده باشد.

سئوال: نامفهوم

پاسخ: نوعاً می‌گویند انواع، یعنی مثلاً کلمه یا انواع کلمه. نمی‌گویند مصادیق یعنی افراد، انواع منظور [است]. مثلاً کلمه و انواع کلمه؛ انواع کلمه فاعل است، مفعول است، استثنا است، مستثنی منه است. اگر این‌ها هم موضوع یک مسئله قرار گرفتند، مسئله در واقع درباره کلمه دارد صحبت می‌کند. اگرچه مستقیماً درباره فاعل بحث می‌کند، ولی بالاخره برگشتش به این است که درباره کلمه دارد بحث می‌کند. پس کلمه می شود موضوع برای علم نحو. یا مثلاً فرض کنید در باب علم طبیعی در تمام مباحث جسم مطرح است، پس معلوم می‌شود جسم [موضوع است]. یا در علم [طب] در تمام مباحثی که دارید بدن انسان مطرح است، پس معلوم می‌شود بدن انسان موضوع [است]. حالا یا خود بدن انسان مطرح است، یا اینکه از اجزای بدن مطرح است، یا یک نوع بدن خاصی که بعضی انسان‌ها دارند مطرح [است]. بالاخره هرچه هست بدن انسان است، حالا یا انواعش است یا عوارضش است. این خلاصه بحثی بود که در موضوع داریم که تتمه بحث گذشته [بود].

اما بحثی که امروز می‌خواهیم شروع کنیم:

سئوال: نامفهوم

پاسخ: مشکل چیست؟ مشکل بحث ؟

سئوال: مشکل حمل است

پاسخ: حمل مشکل ندارد، حمل هیچ‌وقت مشکل ندارد چه عرض ذاتی باشد جه عرض غریب باشد، حمل هیچ‌وقت مشکل ندارد مطرح کردن این مسئله در علم اشکال دارد. چرا؟ چون عرض، عرض غریب است. اگر مطرحش کردید حتماً توضیح می‌دهید استطراداً مطرح کردیم، یا به خاطر اینکه بحث را مستوفا مطرح کرده باشیم این را گفتیم. یک‌جوری عذر می‌آورید، یعنی قبول دارید که این خارج از علم [است]. آنجایی که عرض غریب یک موضوع را می‌آورید حملتان اشکال ندارد، آن را مسئله فلان علم قرار دادن اشکال دارد. و شما هم تذکر می‌دهید که این مسئله فلان علم نیست، این از مسائلی است که استطراداً آمده یا برای اینکه بحث مستوفا مطرح شده باشد ذکرش کردیم. یک‌جوری عذر می‌آورید، یعنی قبول دارید که این خارج از علم [است] آنی داخل در علم [است] که از عوارض ذاتی موضوع بحث کند. اگر رفت از عوارض غریب بحث کرد، بحثش اشکال ندارد، حملش هم اشکال ندارد، طرحش در این علم اشکال [دارد] (به عنوان جزء علم اشکال دارد، به عنوان استطراد یا به عنوان دیگر اشکال ندارد).

خب حالا وارد بحث امروزمان شویم که این همه مربوط به دیروز بود. این بحثی را که می‌خواهم عرض بکنم ابتدا یک مقدمه‌ای را می‌آورم، بعد آن‌وقت وارد بحث می‌شوم. مقدمه لازم است که بهش توجه [کنید]. ما یک موضوع داریم (مفهوم موضوع)، یک ذات موضوع داریم، یک وجود موضوع داریم، یک موضوعیت موضوع داریم. چهار تا بحث در اینجا الان داریم: مفهوم موضوع چیست؟ ذات موضوع چیست؟ وجود موضوع و موضوعیت موضوع.

اول: مفهوم موضوع یعنی همین کلمه موضوع را که معنای اصطلاحی دارد، معنای اصطلاحیش را بیان کنید. موضوع معنای لغویش یعنی نهاده شده، به آن کار نداریم. معنای اصطلاحیش چیست؟ مفهوم موضوع‌ها یعنی کاری نداریم به اینکه کلمه موضوع است در علم نحو، یا جسم موضوع است در علم طبیعی، یا بدن انسان موضوع است در علم طب، یا وجود موضوع است در علم فلسفه. به این چیزها کار نداریم، به این مصادیق موضوع کار نداریم، به خود مفهوم موضوع کار داریم؛ همین موضوعی که از دیروز تا حالا [بحث کردیم]. این مفهومش روشن است، مفهومش با این است که چیزی است که در علم از عوارض ذاتی او بحث می‌شود. مفهوم موضوع این است، همینی که تا حالا بحث می‌کردیم. یعنی اگر بخواهیم موضوع را به معنای اصطلاحی بفهمیم، باید همین تعریفی که دیروز گفتیم امروزم تکرار کردیم ذکر بکنیم. مفهوم موضوع یعنی معنای اصطلاحی موضوع این است که امری که در علم از عوارض ذاتیش بحث می‌شود. این مفهوم. آیا ما در صدر هر علمی باید مفهوم موضوع را بفهمیم؟ می‌فرماید نه، این چیزی نیست که ما لازم باشد در علم بفهمیم. اگر در اینجا هم گفتیم برای تبیین بود، و الا جایش در علم منطق است. یعنی مباحثی که دیروز و امروز مطرح [شد] یک مسئله منطقی است. اگر اینجا مطرحش کردیم به خاطر اینکه مطلب منطقی را آوردیم اینجا که بحثی را روشن کنیم. پس اینی که می‌گوییم در صدر هر علمی باید موضوع شناخته بشود، منظورمان مفهوم موضوع [نیست].

ذات موضوع چی؟ من دارم مقدمه را قاطی می‌کنم. جای مقدمه و ذی المقدمه را عوض کردم، قرار بود که ۴ تا مطلب بگوییم، بعد بگوییم کدام یک از این چهار تا در صدر علم باید [باشد]. من دیگر این کار را نکردم، یعنی منصرف شدم از این بیان. همان وقتی که دارم این اقسام را توضیح می‌دهم همان‌جا می‌گویم کدام یکی از آن ها باید در بحث بیاید تا تکرار لازم [نیست]. مقدمه و ذی المقدمه نمی‌گویم، مطلب را پیوسته شروع می‌کنم که چهار تا مطلب داریم که باید ببینیم کدام یک از این چهار تا مطلب در صدر علم باید بحث بشود: مفهوم موضوع باید بحث شود، یا تصور ذات موضوع، یا اینکه وجود موضوع، یا موضوعیت موضوع. این‌ها کدامش است که ما می‌گوییم اول هر علمی باید بحث بشود؟ گفتیم «المطلب الثانی فی موضوع علم الکلام»[1] در چی می خواهیم بحث کنیم (در اینکه موضوع چیست). یا ذات موضوع تصور بشود، یا موضوعیتش، یا وجود [ش]. کدام را می خواهیم بحث کنیم، این را می خواهیم حل کنیم.

عرض کردیم که مفهوم موضوع یعنی معنای اصطلاحی این کلمه (معنای اصطلاحی کلمه موضوع). این را گفتیم در صدر علم بحث نمی‌شود، این اصلاً یکی از مسائل منطق است.

دوم: اما ذات موضوع چی؟ ذات موضوع، یعنی کلمه یعنی چی؟ ذات موضوع یعنی مصادیق آن مفهوم (مصادیقِ مفهوم). مفهوم موضوع یک مفهوم کلی است، مصادیقش در علم نحو کلمه است، در علم [طب] بدن انسان است، در علم طبیعی جسم [است]، در علم مثلاً ریاضی مقدار است (حالا یا مقدار منفصل یا مقدار متصل)، در علم مثلاً فلسفه وجود [است]. این ذات‌ها (این ذات‌ها که مصادیق و مفهومند این‌ها را می‌خواهیم تصور کنیم) این هم باید قبل از علم گفته بشود؟ می‌فرمایند نه، این جزو مبادی تصوریه علم است. چون ما تمام کلماتی که در علم می‌آید باید به نحوی تصورشان کنیم. تعاریفی که این تصور کلمات را به ما می‌دهند می‌شوند مبادی تصوریه. «الفاعل ما هو» تعریفش می کند آن تعریف می شود مبادی تصوری [است]. یا مثلاً خود کلمه چیست، فاعل چیست، رفع چیست، جر چیست، نصب چیست؛ این‌ها که اصطلاحاتی که در نحو می‌آید یا اصطلاحاتی که در طب می‌آید یا اصطلاحاتی که در مثلاً فرض کنید [علم طبیعی می‌آید]، این اصطلاحات را می‌خواهیم تعریف کنیم. تمام تعاریف مبادی تصوری [است]. یکی از تعاریف هم تعریف موضوع [است]. مبادی تصوریه یکی از اجزای علم [است]، ولی چیزی نیست که قبل از علم واجب باشد ذکرش. بلکه در هر مسئله‌ای که به کلمه‌ای برخورد کردیم که مفهومش لازم بود تبیین شود تبیین می کنیم، صدر علم لازم نیست تبیین کنیم؛ یعنی لازم نیست یک فهرستی از اصطلاحات در صدر علم تبیین کنیم بعد وارد بشویم. هر جا که به مسئله برخورد کردیم یک کلمه جدیدی آوردیم با اصطلاح جدید، همان‌جا معنایش می‌کنیم بعد وارد بحث [می‌شویم]. پس اینی که گفته می‌شود در صدر هر علمی واجب است بحث بشود، معنای ذات موضوع هم [نیست]. همان‌طور که مفهوم کلمه موضوع (معنای اصطلاحی موضوع) مراد نبود، معنای مصادیق این کلمه هم که مثلاً جسم و امثال ذلک باشد این هم مراد [نیست]. این جزء مبادی تصوریه است و جزو چیزهایی که یجب تقدیمه نیست.

سئوال: منطقی است؟

پاسخ: نه این منطقی نیست، در هر علم در خودش بحث می شود. بحث منطقی نیست، اینکه مبادی تصوریه در هر علمی از متعلقات همان علم ایست. منتها جای آن صدر علم نیست، اینکه اول ورود در هر علمی ما بیاییم مبادی تصوریه را بیان کنیم واجب نیست، بلکه به هر مسئله که برخورد کردیم آنجا که محتاج شدیم ذکر می‌کنیم. این دومی هم، پس معلوم شد که مراد [نیست].

سوم: آیا وجود موضوع باید تبیین بشود و اثبات بشود در صدر هر علمی؟ یعنی هلیت بسیطه، وجود یعنی هلیت بسیطه. آیا (هذا الموضوع موجود). این را باید اول علم بحث کنیم؟ یعنی مثلاً جسم موضوع علم طبیعی است، باید ثابت کنیم که «الجسم موجود»؟ ما درباره شیئی داریم بحث می‌کنیم که هست ؟ یا بدن آن انسان موجود [است]؟ بحث در وجود بکنیم اول ثابت کنیم که بدن انسان موجود است، بعد وارد علم طب شویم. یا اول ثابت کنیم که کلمه و کلام داریم، بعداً وارد علم نحو بشویم؟ آیا لازم است در صدر علم وجود موضوع را اثبات کنیم؟ می‌فرماید نه. وجود موضوع باید اثبات بشود، والا معنا ندارد که ما وارد بحث بشویم وجود موضوع حتماً باید اثبات بشود؛ چون ما در علم می‌خواهیم محمولاتی بر موضوع بار کنیم، تا موضوع وجود نداشته باشد که محمولات بر آن بار نمی شود (تا موضوع که مثبت له [است] وجود نداشته باشد) چیزی برایش ثابت نمی‌شود، چون «ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له» (مثبت له که موضوع است باید موجود باشد تا بتوانیم [محمولات را برایش بار کنیم]). پس وجود موضوع لازم است که حاصل بشود و بحث بشود، اما نه در صدر این [علم]، بلکه در یک جای دیگر. در خود علم نباید بحث [شود]، بلکه یا باید بدیهی باشد احتیاج به بحث نداشته باشد (مثل موضوع فلسفه که وجود است و بدیهی است احتیاج به بحث ندارد)، یا اگر احتیاج به بحث دارد در علم فوق باید بحث [شود]. یعنی در علم بالاتر از طبیعی که فلسفه است باید ثابت بشود که جسم موجود است (می بینید که در فلسفه بحث می شود که جسم موجود است، بعداً بیان می‌کنند که مرکب است [از] ماده و صورت یا مرکب از اجزاء). یا باید بگویم بدن انسان موجود است. این وجود اشیاء بیشتر در فلسفه مطرح می‌شود (یا در علم فوق مطرح می‌شود). آنجا که وجود موضوعات تمام بیان شد، بعد فلسفه موضوعات را که وجودشان را ثابت کرد یکی‌یکی به علوم می‌دهد، می‌گوید درباره این موضوعات بحث کنید که وجودشان ثابت است. و چون وجود ثابت است محمولات را می شود بر آن بار کرد. پس وجود موضوع هم باید بحث بشود، اما جای بحثش در صدر علم و در داخل علم نیست، بلکه در علم [فوق است]. بنابراین مراد ما از اینکه می‌گوییم در ابتدای هر علمی باید بحث از موضوع بشود، بحث از وجود موضوع هم نیست. این سه تا روشن شد.

چهارم: موضوعیت موضوع. که باید بیان کنیم این موضوع واقعاً موضوع است برای این علم. معنای موضوعیت موضوع یعنی چی؟ معنایش چیست؟ معنایش این است که ما بدانیم که تمام مباحثی که در علم آمده عوارض ذاتی این موضوع [است]. این ثابت می‌کند که این موضوع موضوعیت دارد. اگر ما فهمیدیم که تمام مباحث مطرح شده در این علم عوارض ذاتی این شیء هستند، معلوم می‌شود که این شیء موضوعیت این علم را دارد. چون آن معنایی که برای معنای اصطلاحی که برای موضوع کردیم اینجا مصداق پیدا می‌کند. چون موضوع را گفتیم هر چیزی است که در علم از عوارض ذاتیش بحث بشود. حالا ما یافتیم در این علمی که الان مورد بحث ماست از عوارض ذاتی فلان چیز داریم بحث می‌کنیم، خب می‌فهمیم فلان چیز موضوع است. یعنی موضوعیت این چیزی که موضوعیتش ادعا شده اثبات می‌شود. این را چه زمانی می‌فهمیم؟ بعد از اینکه علم تمام شد. ما بعد از اینکه علم را همه را خواندیم و مسائل را با یک چیزی مقایسه کردیم و دیدیم همه عوارض ذاتی [آن هستند]، تازه می‌فهمیم که آن چیز موضوعیت دارد (موضوع است، یعنی موضوعیت [دارد]). بعد از تمام شدن آن علم می‌فهمیم که این موضوع علم [است]. اما قبل از تمام شدنش بالاجمال می‌فهمیم؛ یعنی آن کسانی که خواندند (علم را) و فهمیدند، آن‌ها برای ما تبیین می‌کنند که این موضوع است و ما اجمالاً تصور می‌کنیم که پس در عوارض ذاتی این داریم بحث می‌کنیم. با همین تصور اجمالی وارد علم می‌شویم. علم که تمام شد آن تصور اجمالی‌مان می‌شود تصور تفصیلی. یعنی تا حالا اجمالاً فکر می‌کردیم که مسائل علم عوارض ذاتی این موضوع [است]، حالا تفصیلاً فهمیدیم که مسائل علم عوارض ذاتی این موضوع [است].

آنچه که در صدر علم باید بحث شود موضوعیت موضوع [است]. یعنی باید آن شخصی که علمی را مطرح می‌کند و کتابش را به دست خواننده می‌دهد، اول علم بیان [کند] که من حول چه چیزی می‌خواهم بحث کنم. روشن باشد که اصلاً بحثی که من می‌خواهم واردش بشویم چیست. اگر موضوع تبیین شد، من که می‌خواهم این کتاب را بخوانم می‌فهمم که در این علم یک فهرستی از علم اجمالاً در ذهنم می‌آید، می‌فهمم که می‌خواهم چه بحثی کنم. اما اگر موضوع تعیین نشود، نفهمم که در عوارض ذاتی چی می‌خواهم بحث کنم، خب از اول گیج وارد علم می‌شوم، تا آخر هم هیچی دستم نمی‌آید. اگر هم خیلی استعدادم قوی باشد به آخر برسم، تازه بعد از اینکه تمام شد می‌توانم مطالب [را] منظم کنم. ولی زحمتش خیلی زیاد است. چه بهتر که اول هر علمی (نه چه بهتر، بلکه واجب است) که اول هر علمی موضوعیت این موضوع تبیین بشود و گفته بشود که ما درباره عوارض ذاتی این موضوع بحث می‌کنیم. تا یک تصور اجمالی به خواننده داده بشود و خواننده بعد از تمام کردن این علم تصور اجمالی به تصور تفصیلی [تبدیل شود].

سئوال: با مصادیق درست نمی شود؟

پاسخ: با مصادیق درست نمی‌شود. مصادیق موضوعات مسائل‌اند، نه موضوع. موضوع علم یاید به طور کلی معلوم باشد، چون اگر مصادیق را شما مطرح بکنید لازمش این است که فقط در علمتان از مصادیق بحث کنید، در حالی که در علم از مصادیق بحث نمی‌کنید، از یک جامعی بحث می‌کنید که بعضیش مصادیق [است].

سئوال: تصور اجمالی حاصل می شود؟

پاسخ: تصور اجمالی برای همان مصداق، برای اعم از مصداق که مورد بحث ماست نمی‌آید. مثلاً شما یک فاعل را بیان کنید، فقط تصور اجمالی از فاعل می‌آید، تصور اجمالی از مفعول، از مستثنی، از مجرور، امثال ذلک [نمی‌آید]. ولی اگر کلمه را بیان کردید تصور اجمالی از همه‌شان می‌آید. پس تصور اجمالی باید از موضوع به دست خواننده بدهید، نه تصور اجمالی از مصادیق موضوع. تصور اجمالی از مصادیق موضوع ناقص است، نه که به درد نمی‌خورد، ناقص است؛ بعضی از ابواب علم را برای [شما روشن می‌کند].

پس بحثمان این شد که ما در هر علمی لازم است قبل از ورود در علم، موضوعیت موضوع را تبیین کنیم (هلیت مرکبش، یعنی الموضوع موضوعٌ). پس هلیت مرکبه هر موضوعی باید در ابتدای علم بحث بشود. هلیت بسیطه که اصل وجود [است] لازم نیست بحث بشود، بلکه جزو مسائل علم فوق [است]. تصور ذات موضوع لازم نیست بحث بشود، زیرا که از مبادی تصوریه خود علم است و در درون خود علم به طور پراکنده بحث می‌شود. و همچنین مفهوم و معنای اصطلاحی موضوع لازم نیست بحث بشود، بلکه این جزو مسائل منطق است که در علم منطق بیان می‌شود. بنابراین از آن چهار مطلبی که گفته شد معلوم شد که کدام مطلب یجب تقدیمه فی کل علم. تمام مطالب یک صفحه شارح را من عرض کردم منتها از آخر مطلب ایشان آمدم اول، درست از آخر گرفتم آمدم اول. دیدم آن‌طوری بهتر منظور روشن می‌شود که اول مفهوم موضوع را گفتم، بعد ذات موضوع را گفتم، بعد هلیت [بسیطه]، آخر هلیت مرکبه. ایشان درست برعکس وارد می‌شود. فکر می‌کنم این‌طوری که من وارد شدم مطلب روشن‌تر می‌کند ان‌شاءالله تطبیق بحث و توضیح بیشترش در جلسه آینده.

 


logo