« فهرست دروس
درس شوارق - استاد محمدحسین حشمت‌پور

88/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع علم کلام/مقدمه /علم کلام

 

موضوع: علم کلام/مقدمه /موضوع علم کلام

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

موضوع: تعریف موضوع علم و اقسام عرض ذاتی

المطلب الثانی: في موضوع علم الکلام[1]

فرمودند که ما در مقدمه بحث لازم است که چهار امر را مطرح کنیم: یکی تعریف علم کلام، دوم موضوع، سوم فایده و چهارم مرتبه. ما اولین مطلب را که تعریف [بود] گفتیم و تمام شد.

تعریف کلی موضوع علم

اما موضوع علم کلام: ایشان ابتداً یک قاعده کلی ذکر می‌کنند که اصلاً موضوع چه هست. بعد از این قاعده کلی بحث می‌کنند بر اینکه منظور از موضوعی که گفته می‌شود در علم باید مقدماً شناخته بشود چیست؟ چه چیزِ موضوع است؟ هلیت بسیطه‌ آن است؟ هلیت مرکبه‌ آن است؟ اینکه اصلاً این موضوع وجود دارد یا این موضوعیت دارد؟ این دو تا مسئله که این باید بعداً بحث شود. بعد از اینکه این مسئله دوم هم تمام می‌شود، وارد بحث سوم می‌شوند که موضوع علم کلام چیست.

تقریباً در اینجا سه تا بحث داریم:

۱. یک بحث اصلاً اصل موضوع علم [به‌طور کلی] چیست؟

۲. یکی اینکه این موضوع که حالا معلوم شد، آیا موضوعیتش باید شناخته بشود یا اصلاً ذاتش و وجودش باید شناخته بشود؟

۳. و بحث سوم موضوع علم کلام است.

اما بحث اول [را آغاز می‌کنیم] که موضوع چیست. می فرمایند موضوع هر علمی آن چیزی است که در آن علم از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌شود. یعنی محمولاتی که ما در مسائل علم داریم، همگی عوارض ذاتی موضوع علم است. بنابراین باید عرض ذاتی معلوم بشود و فرقش با عرض غریب [روشن شود] تا بعد معلوم بشود که منظور ما از عرض ذاتی که محمولات مسائل‌اند چیست.

اقسام عرض ذاتی

می‌فرمایند که عرض ذاتی به سه قسم تقسیم می‌شود:

قسم اول: عرضی که بر ذات معروض وارد می‌شود بدون واسطه. مثل تعجب که بر انسان [یعنی] بر معروضش بدون واسطه عارض می‌شود؛ یعنی چون انسان انسان است (چون ناطق است)، دارای تعجب هست. حالا تعجب یا به معنای خوش آمدن یا به معنای شگفتی (و همین تعجب متداولی که می گوییم)؛ چون هر دو معنا برای تعجب گفته شده است.

قسم دوم: عرضی است که بر معروض خودش با واسطه مساوی وارد می‌شود. [مثلاً] ضحک بر انسان عارض می‌شود به واسطه مساوی، یعنی به واسطه تعجب؛ که تعجب مساوی با انسان است. مساوی در صدق است؛ یعنی بر هر چیزی که انسان صدق می‌کند، متعجب هم صدق می‌کند و برعکس. چون بینشان تساوی است، پس اگر تعجب واسطه شود در عروض ضحک، با اینکه این عارض واسطه دارد ولی در عین حال عرض ذاتی است. این هم قسم دوم.

قسم سوم: عرضی است که اخص باشد از معروض، ولی در عروضش واسطه ای دخالت نکند. مثل اینکه ناطق عارض بر حیوان می‌شود. ناطق اگرچه فصل انسان است، ولی فصل حیوان نیست؛ نسبت به حیوان عرض خاص است. همان‌طور که حیوان نسبت به فصل [ناطق] عرض عام است. اصلاً جنس و فصل نسبت به هم عرض‌اند. [جنس] نسبت به نوع ذاتی است (جنس ذاتی عام است برای نوع، فصل ذاتی خاص است برای نوع) ولی دوتایی نسبت به همدیگر می‌شوند عارض؛ جنس می‌شود عارض عام برای فصل، [فصل] می‌شود عارض خاص برای جنس.

خب پس فصل عارض است برای جنس ولی اخص است. اما چون بدون واسطه بر جنس (یعنی بر حیوان) عارض می‌شود (مثلاً ناطق بدون واسطه بر حیوان [عارض می‌شود])، عرض ذاتی حیوان قرار داده می‌شود. پس اخص هم اگر بدون [واسطه] عارض شود، عرض ذاتی است.

جمع‌بندی اقسام عرض ذاتی

این سه [قسم عرض] ذاتی روشن شدند:

۱. عرضی که بدون واسطه بر معروض عارض می‌شود، عرض ذاتی است.

۲. عرضی که با واسطه مساوی عارض می‌شود، باز هم عرض ذاتی است.

۳. عرضی که خودش اخص است (نه واسطه اخص دارد، خودش اخص است) و بدون واسطه عارض می‌شود، این هم عرض ذاتی است.

این سه قسم را ما می‌گوییم عرض ذاتی. دو قسم هم عرض غریب داریم [که بعداً بحث می‌شود].

توضیح تکمیلی درباره قسم سوم (عروض اخص بر اعم)

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] نه، بر مطلق حیوان وارد می‌شود و بعد حیوان را تخصیص می‌زند. قسم سوم که عرض کردیم عرض خاص است؛ این عرض خاص بر آن معروض وارد می‌شود و بعد از ورود، معروض را تخصیص می‌زند. یعنی وقتی ناطق بر حیوان عارض شد، بعد از عروض حیوان را تخصیص می‌زند. اولاً حیوان عام است، این‌طور نیست که خاص باشد. بعد از اینکه ناطق بر آن عارض شد، آن را تخصیص می‌زند به حیوانی که ناطق هست (که مرادف است با انسان). ولی قبل از ورود ناطق، حیوان به عمومیت خودش باقی است و این ناطق بر حیوان عام وارد می‌شود، بعد از ورود تخصیص می‌زند.

این که شما شنیدید در انسان «حیوان ناطق»، وقتی می‌گوییم انسان حیوان ناطق است، حیوانش عام نیست بلکه حیوانش برابر با انسان است؛ این بعد از عروض ناطق است. قبل از عروض ناطق، حیوان عام است. گفته می‌شود که جنس همیشه (جنسی که در نوع است) مساوی با آن نوع است؛ ولی چه زمان مساوی با نوع است؟ وقتی فصل بر آن عارض شد. قبل از عروض فصل مساوی نیست، قبل از عروض فصل اعم از نوع است. بعد از اینکه فصل [عارض] می‌شود و تخصیص می‌زند این جنس را، آن‌وقت می‌شود مساوی با نوع. پس وقت عروض، اخص عارض بر اعم شده؛ با وجود این عرض ذاتی است. پس اشکالی ندارد که اخصی بر عامی وارد بشود ولی عرض ذاتی باشد. این را خیلی‌ها متوجه نبودند، لذا در بسیاری از مسائل اشکال پیش آمده برایشان.

اما ابن‌سینا در مواضع مختلفی از کتاب منطقش می‌گوید که (حتی خواجه در اشارات و ایشان در اینجا و صدرا در نوع کتاب‌هایشان و بالاخره کسانی که جزو علمای بزرگ‌اند، همه‌شان اینجا معتقدند بعد از ابن‌سینا) که عرضی که [اخص] باشد، عرض ذاتی است، عرض غریب نیست؛ و [اخص] بودن مزاحمت ندارد با ذاتی بودن.

مثال زدند به «انحنا» برای خط. [خط] به دو قسم مستقیم و منحنی تقسیم می‌شود، که هم استقامت عرض است برای خط، هم انحنا عرض است؛ ولی هر کدام از این دو تا [اخص] نسبت به خط اخص هستند. خط عام است که گاهی عرض انحنا را قبول می‌کند می‌شود منحنی، گاهی عرض استقامت را قبول می‌کند می‌شود مستقیم. این عرض انحنا و عرض استقامت اگرچه خاص‌اند، ولی در عین حال عرض ذاتی‌اند برای [خط]. چون قرار شد که عرض خاص، ذاتی باشد به شرطی که بلاواسطه عارض بشود. مهم این است که بلاواسطه عارض بشود. عرض اگر با واسطه باشد، واسطه‌اش باید مساوی باشد که این را بعدا عرض می‌کنم. پس عرض ذاتی، این سه قسم شد.

تفاوت ذاتی در باب ایساغوجی و باب برهان

حالا می‌رویم سراغ عوارض غریبه.

[پرسش:] این ذاتی، ذاتی باب برهان منظور هست؟

[پاسخ:] بله، باب [ایساغوجی] نیست. اگر باب ایساغوجی باشد که عرض نیست، عرض دیگر با ذاتی باب ایساغوجی نمی سازد؛ مقابل است. ذاتی باب ایساغوجی عبارت است از نوع و جنس و فصل، که البته در واقع نوع هم ذاتی نیست، ذات است (البته نوع را می‌گویند ذاتی ولی تسامحاً؛ نوع ذات [است]، جنس و فصل ذاتی‌اند، بقیه عرض‌اند). ما الان داریم عرض را بیان می‌کنیم. عرض دیگر نمی‌تواند [ذاتی] بشود، چون قسیم [ذاتی] است. ولی عرض ذاتی باب برهان اشکال ندارد. ذاتی باب برهان است، چون ذاتی باب برهان اعم است. ذاتی باب برهان یعنی آن که منفک نمی‌شود؛ همینی که الان داریم عرض می‌کنیم (منفک نمی شود را هم کار نداریم این که داریم عرض می‌کنیم که یکی از این سه قسم [است]).

تعریف و اقسام عرض غریب

اما عرض غریب: عرضی است با واسطه که عارض بر معروض می‌شود با یک واسطه‌ای. این واسطه یا عام است یا خاص. اگر واسطه مساوی باشد گفتیم عرض می‌شود عرض ذاتی، ولی اگر واسطه عام باشد یا واسطه خاص باشد، عرض می‌شود عرض غریب.

۱. واسطه اخص (مانند ضحک برای حیوان)

مثلاً ضاحک بر حیوان عارض می‌شود، اما باید قبل از عروض ضاحک، حیوان ناطق بشود تا ضاحک [بر] او بتواند عارض شود. پس ضاحک بر حیوان به توسط انسان عارض می‌شود؛ یعنی چون بر یک نوعی از حیوان که انسان است ضاحک عارض شده، به توسط این نوع بر حیوان هم می‌تواند عارض شود. بروز ضاحک بر حیوان به توسط یک واسطه اخص (یعنی انسان) است. این‌چنین عرضی، عرض غریب است؛ یعنی ضاحک برای حیوان عرض غریب است.

[پرسش:] ضاحک یا ضحک؟

[پاسخ:] فرق نمی‌کند، ضاحک یا ضحک، برای حیوان عرض غریب است. ضحک برای انسان عرض ذاتی بود (چون با واسطه مساوی عارض می‌شد)، برای حیوان عرض غریب است. چون با واسطه اخص عارض می شود.

واسطه اعم (مانند تحیز برای انسان)

حساس یا متحرک بالاراده بر انسان مترتب می‌شود، اما به توسط حیوان. می‌گوییم [انسان] حساس است؛ چرا حساس است؟ چون حیوان است. یا انسان را می‌گوییم متحرک بالاراده است؛ چرا متحرک [بالاراده است]؟ چون حیوان است و هر حیوانی متحرک بالاراده است. پس حساس و متحرک بالاراده عرض می‌شود برای انسان به توسط حیوانی که عام است. این عرضِ عرضی است که به واسطه عام عارض می‌شود، این هم عرض غریب است.

پس دو تا عرض غریب داشتیم: یکی عرضی که به واسطه اخص عارض می‌شود، یکی عرضی که به واسطه اعم عارض می‌شود.

[مثال اول:] ضحک که بر حیوان عارض می‌شد به توسط واسطه‌ای که اخص از معروض است (یعنی اخص از حیوان است)؛ این ضحک برای حیوان عرض غریب [است]، اگرچه برای انسان عرض ذاتی بود.

[مثال دوم:] همچنین حساس که بر انسان به توسط حیوان بودنش عارض می‌شود، برای انسان می‌شود عرض غریب، ولو برای حیوان ذاتی بود.

پاسخ به شبهه تداخل ذاتی و عرضی

[پرسش:] فصل بعید است؟

[پاسخ:] در هر صورت برای انسان...

[پرسش:] این ذاتی باب برهان است؟

[پاسخ:] بله

[پرسش:] حساس باب ایساغوجی است

[پاسخ:] ذاتی باب برهان هم می تواند باشد برای حیوان ذاتی [است]

[پرسش:] مگر حساس عرضی نیست؟

[پاسخ:] عرضی است. ببینید عرضی که منافات دارد با ذاتی؛ آن عرضی باب ایساغوجی است. ولی ذاتی باب برهان با عرضی مخالفت ندارد؛ می‌تواند ذاتی باب برهان باشد و در این حال عرضی باشد. عرضی باب ایساغوجی و ذاتی باب برهان در یک باب هر دو با هم جمع [می‌شوند]. یک چیزی هم عرضی باشد هم ذاتی باشد (هر دو مربوط به باب ایساغوجی باشد) [با] هم نمی‌شود؛ اما عرضی باب ایساغوجی باشد، ذاتی باب [برهان] باشد اشکالی ندارد.

حساس الان فصل برای حیوان [است] و ذاتی برای حیوان، و فصل بعید برای انسان [است] و ذاتی باب ایساغوجی است

[پرسش:] با عرض هم؟

[پاسخ:] با عرض باب ایساغوجی جمع نمی‌شود. حالا اگر هم خیلی ایراد دارید «متحرک بالاراده» را بفرمایید؛ متحرک بالاراده [اشکال] ندارد. مثال را عوض کنید، سر مثال که اعتراضی نداریم. البته اشکالی ندارد، «حساس» هم ایراد ندارد.

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] اصلاً اشکال وارد نیست تا چه برسد به اینکه در حرکت باشد یا در حساس باشد.

متحرک بالاراده عارض بر انسان است. عارض باب برهان را داریم عرض می کنیم، عرض ذاتی نیست، عرض غریب است. البته ما داریم می‌گوییم عرض غریب است. اصلاً جمعش نکردیم که شما بگویید منع دارد. غریب است؛ یعنی حساس اگرچه ذاتی باب ایساغوجی است، ولی ذاتی باب برهان نیست. من اشتباه گفتم «ذاتی باب برهان است»؛ نه، ذاتی باب برهان نیست. یعنی در باب برهان عرض غریب به حساب می‌آید، عرض ذاتی به حساب نمی‌آید؛ به خاطر اینکه با واسطه اعم بر انسان عارض می‌شد، که آن واسطه هم عبارت از حیوان [بود].

اقسام واسطه در عروض

توجه کردید؟ عرضی که به واسطه عارض شود سه قسم می‌شود. عرضی که به واسطه عارض شود:

۱. یا آن واسطه مساوی است.

۲. یا اخص از معروض است.

۳. یا اعم از معروض است.

فقط این قسم اول که واسطه مساوی باشد، باعث می‌شود که عرض، عرض ذاتی باشد. آن [دو] قسم دیگر عرض را غریب می‌کند.

•عرضی که بر معروض مترتب است با واسطه مساویِ معروض، ذاتیِ معروض است.

•اما عرضی که بر معروض مترتب است با واسطه اخص (اخص از معروض) یا با واسطه اعم از معروض، غریب است برای معروض.

توضیح اصطلاحی عرض و عرضی

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] حالا بفرمایید معنای اصطلاحی مراد نیست معنای اصطلاحی یعنی ایساغوجی دیگر، بله، ایساغوجی مراد نیست. عرض به معنای اصطلاحی که باب ایساغوجی می‌شود مراد نیست، عرض به معنای لغوی مراد [است].

تفاوت دقیق «عرض اخص» و «عرض با واسطه اخص»

خب توجه کردید؟ به این عبارت دقت بکنید:

۱. عرضی که اخص است، عرض ذاتی است.

۲. عرضی که به واسطه اخص است، عرض [غریب است].

این دو تا با هم فرق دارند. عرض اخص، عرض ذاتی [است]؛ ولی عرض [به] واسطه اخص، عرض [غریب است].

مثلاً «ناطق» که نسبت به حیوان یا «انحنا» که نسبت به خط اخص بود، عرض ذاتی شد. ولی «ضحک» که بر حیوان مترتب شد به واسطه انسانی که اخص [است]، عرض غریب شد. اصطلاحاً می‌گویند: عرضِ اخص، ذاتی است؛ [اما] عرضِ لامرٍ اخص، غریب است. عرض اخص ذاتی است، ولی عرض لامرٍ اخص غریب است؛ یعنی عرضی که واسطه بخواهد، واسطه‌اش هم اخص باشد (گفتم اگر واسطه هم اعم باشد غریب است).

جمع‌بندی اقسام پنج‌گانه عوارض

پس مجموعاً این ۵ تا عرض مشخص شد (البته 7 تا عرض داریم و بقیه‌اش را کاری نداریم تا بحث بکنیم). این ۵ تا عرض روشن شد که سه تایشان ذاتی‌اند، دو تایشان غریب‌اند:

۱. عرض بدون واسطه (ذاتی).

۲. عرض با واسطه مساوی (ذاتی).

۳. عرض اخص [بدون واسطه] (ذاتی).

این سه تا قسم ذاتی‌اند.

۴. عرض لامر اخص [با واسطه] اخص.

۵. عرض لامر اعم [با واسطه] اعم.

که واسطه دارد، منتها واسطه‌اش اخص است یا اعم است؛ این عرض غریب است.

[پرسش:] عرض همان عرضی است؟

[پاسخ:] عرف عرضی یک چیزی است. عرض عبارت است از ضحک، عرضی عبارت است از ضاحک. فرقی نمی‌کند چه بگویید ضحک، چه بگویید ضاحک؛ چه مشتقش کنید چه همان مصدرش را بگویید، ابیض می‌شود عرضی. بیاض می‌شود عرض. یکی قابل حمل است و یکی قابل حمل نیست.

[پرسش:] اینجا مراد [از عرض] باشد عرض در مقابل جوهر [نیست]؛ عرضی در برابر ذاتی باب [ایساغوجی نیست]. اینجا عارض به معنای لغوی باشد که این عارض یا ذاتی [است] یا عارض غریب.

[پاسخ:] البته فرق بین عرض و عرضی را ایشان پرسیدند، ولی عارض در اینجا همان عرض غریب است ولی ایشان گفتند فرق بین عرض و عرضی چیست که عرض کردم.

تطبیق بر موضوع علم

خب با این بیانی که عرض کردیم فرق بین عرض ذاتی و عرض غریب روشن شد. حالا مطلب را در مورد بحث توضیح می‌دهیم. گفتیم که موضوع هر علمی امری است که در آن علم از عوارض ذاتی آن امر بحث می‌شود. مثلاً (البته این علمی که داریم می‌گوییم منظور علم حقیقی است؛ می‌خواهم به نحو مثال بزنم که علم قراردادی [باشد]، یک تفاوت‌هایی هست ولی به خاطر مثال اشکالی ندارد).

مثلاً «کلمه» موضوع علم صرف [است]؛ یا کلمه و کلام موضوع علم نحو [است]. می‌شود گفت هر دو موضوع علم‌ صرف و نحو هستند. منتها در صرف به خاطر ساختمان، در نحو به خاطر اعراب که آن حیثیت فرق می کند، ولی مهم نیست؛ موضوع علم نحو عبارت است از کلمه و کلام. اگر عوارض ذاتی برای کلمه و کلام پیدا کردیم، این عوارض محمول می‌شوند برای این موضوع، و این موضوع با آن محمولات مسائل علم نحو را تشکیل می‌دهد.

تطبیق تعریف موضوع علم بر علوم مختلف (نحو، طب، طبیعیات)

ما در مسائل علم نحو از همان عوارض بحث می‌کنیم که می‌خواهند بر این موضوع حمل بشوند. از عوارض کلمه [این است که] گاهی فاعل است، گاهی مفعول است؛ در وقتی فاعل باشد حالتش این است که چه باشد، مفعول باشد چه باشد، و هکذا در بقیه مسائل. کلمه را در تمام مسائل نحو حفظ می‌کنیم و عوارض این کلمه را مورد بحث قرار می‌دهیم؛ عوارضش فاعلیت است، مفعولیت است، رفع است، نصب [است یا] هر چیز دیگر؛ این‌ها مورد بحث قرار می‌گیرند.

پس موضوع علم نحو چیزی است که در علم نحو از عوارض آن چیز بحث می‌شود. ما در علم نحو از عوارض چه [چیزی] بحث می‌کنیم؟ از عوارض کلمه. پس کلمه موضوع نحو است. در علم طب از عوارض چه [چیزی بحث] می‌کنیم؟ از عوارض بدن (بدن انسان)؛ پس بدن انسان موضوع علم طب است. در علم طبیعی از عوارض چه [چیزی بحث] می‌کنیم؟ از عوارض جسم (جسم متحرک و ساکن)؛ پس جسم به حیثی که متحرک و ساکن است [موضوع] بحث است. و بقیه علوم [هم همین‌طور].

پس همه علوم این چنین هستند که موضوعشان چیزی است که در آن علم (در مسائل آن علم) از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌کنیم. این موضوع مطلق علوم است.

مراحل سه‌گانه بحث در موضوع علم کلام

بعد حالا باید ببینیم که موضوع علم کلام چیست. عرض کردم قبل از اینکه به موضوع علم کلام برسیم، یک بحث دیگری را هم مطرح می‌کنیم که این علم کلام (یا هر علم دیگری) چرا باید قبل از ورودش، موضوعش شناخته بشود؟ و منظور از اینکه واجب است موضوع شناخته ‌شود چیست؟ آیا ذات موضوع شناخته بشود، یا وجود موضوع شناخته بشود، یا موضوعیتِ موضوع شناخته بشود؟ ما بعداً ثابت می‌کنیم که موضوعیتِ موضوع باید شناخته بشود؛ نه ذات موضوع لازم است و نه وجود موضوع. ذات موضوع، وجود موضوع در یک علم دیگر شناخته می‌شود؛ در خود آن علم باید موضوعیت موضوع قبل از ورود در علم شناخته بشود. ان‌شاءالله بحث بعدی این است.

در بحث عرض ذاتی که تقریباً تمامش کردیم، مطلب دیگری که از مطالب قبلی استنباط می‌شود باقی مانده که وقتی رسیدیم عرض می‌کنیم؛ ولی بحث عرض ذاتی را به مقداری که در اینجا لازم بود تمام کردیم.

تطبیق متن کتاب

«المطلب الثانی»

(از بین آن چهار مطلبی که یجب تقدیمها)

« في موضوع علم الكلام». « اعلم أوّلاً:»:

این «اولاً» یعنی ابتداً، یعنی مقدمتاً؛ لذا «ثانیاً» لازم ندارد، و ثانیاٌ هم نمی‌آید. آن «ثانیاٌ» که سر خط نوشته شده، آن را بعداً می‌خوانیم و می‌بینید که چقدر جالب محقق ما تفکیک کرده؛ یکی از جاهایی است که تفکیک عجیبی است. من تعجب می کنم که چرا ثانیاٌ را برده است آن جا گذاشته است. فکر کرده ثانیاٌ [در مقابل] همین اولاً است. درشت هم نوشته است. ما ثانیا برای این اولاً نداریم. بله، در صفحه بعد (که صفحه 53 است، سطر پنجم) داریم « ثمّ إنّه قد أشرنا»[2] ؛ این جانشین ثانیاً است. بنابراین یک ثالثاٌ هم در پیش داریم.

۱. اولاً بحث در موضوع علوم است.

۲. ثانیاً بحث در این است که آنچه که واجب است تقدیمش، شناخت موضوعیتِ موضوع است.

۳. ثالثاً بحث بر این است که موضوع علم کلام چیست.

این سه تا مطلب را می‌گوید، اما به صورت اولاً و ثانیاً و ثالثاً ایشان نمی‌گوید. اولی‌اش را می‌گوید «اولاً»، دومی یا سومی را دیگر ثانیاً و ثالثاً نمی‌گوید؛ «ثم»، «ثالثه» [می‌آورد]. و این [سبک] چون که در کتاب‌ها (و نوشته‌های فلاسفه علی‌الخصوص ابن سینا) زیاد پیدا می‌شود (مخصوص لاهیجی نیست) که اولاً را می‌گوید، ثانیاً را نمی‌گوید (ولی یک مقدار از مشکلات کلمات ابن سینا همین‌هاست؛ یکی مثلاً همین است که اولاً می‌گوید، ثانیاً نمی‌گوید). ثانیاً را با یک «ثم» و «بعد ذلک» یا با یک چیزی شروع می‌کند که آدم باید متوجه بشود که این مربوط به کجاست.

[پرسش:] این «اولاً» هم اصلاً «ثانیاً» لازم دارد؟

[پاسخ:] لازم ندارد، ولی خب حالا مقدمتاً هم این‌طور می‌گوییم «ثم» (یعنی بعد از مقدمه وارد بحث می‌شویم) و این‌جوری می‌گوییم. این اصلاً احتیاجی هم ندارد، ولی اگر ما بخواهیم دنبال ثانیا بگردیم « ثمّ إنّه قد أشرنا » به جای ثانیاٌ باشد.

تعریف موضوع علم (قرائت متن)

«اعلم أوّلاً: أنّ موضوع كلّ علم هو ما يبحث فيه عن عوارضه الذّاتيّة»[3] .

موضوع هر علمی (اختصاص به علم کلام ندارد، همه علوم این‌چنین‌اند) هو، آن موضوع چیزی است که «فیه» (در آن علم) بحث می‌شود از عوارض ذاتی آن چیز. ضمیرها را دقت کنید: ضمیر «فیه» به علم برمی‌گردد، ضمیر «عوارضه» به «ما» برمی‌گردد. در هر علمی موضوع چیزی است که در آن علم از عوارض آن چیز بحث می‌شود؛ آن هم عوارض ذاتی آن چیز، نه عوارض غریبش.

تفسیر عبارت «هی التی تعرضه لذاته»

بعد عوارض ذاتی را معنا می‌کند. عین عبارت: « أي العوارض الّتي تعرضه لذاته » (یک)، « أو لأمر يساويه » (دو). او عارض اخص که بعداً میگوید(سه).

سه قسم برای عوارض ذاتی ایشان ذکر می‌کند که دو قسمش را الان اشاره می‌کند، قسم سومش را بعداً می‌گوید.

عوارضی که «تعرضه لذاته»؛ یعنی عارض آن شیء می‌شود (عارض آن معروض می‌شود) «لذات» آن معروض؛ یعنی بدون واسطه. یعنی به خود، بر خود همان معروض عارض می‌شود بدون واسطه.

تفسیر عبارت «أو لامر یساویه»

« أو لأمر يساويه لا ما يعرضه لأمر أعمّ أو أخصّ »

یعنی به توسط یک امری (به توسط یک واسطه) وارد می‌شود، اما آن واسطه «یساویه» (مساوی با معروض است)؛ اعم یا اخص از معروض نیست.

این دو قسم را می‌گوییم عرض ذاتی: که عارض «لذات المعروض » عارض می‌شود (یعنی بر خود معروض عارض می‌شود، واسطه نمی‌خورد) «أو لامر» یا عارض امری است که مساوی با معروض است (عارض به معروض نیست، عارض یک امری است که مساوی با معروض است و به توسط آن امر مساوی بر معروض عارض می‌شود)؛ این هم عرض ذاتی.

تفسیر عبارت «لا ما یعرضه» و بررسی ضمایر

«لا ما یعرضه» (معروض در اینجا ذکر نشده‌ها، در اینجا همان «ما» ذکر شده، ولی «ما» عبارت از معروض است). «لا ما یعرضه» («ما»یی که می‌گویم آن «ما»یی که بعد از «علم هو ما یبحث فیه» ضمیرها به آن «ما» برمی‌گردد، نه «ما یعرضه »).

نه آن عارضی که عارض معروض شود به توسط امر اعم یا به توسط امر اخص؛ که این به دو گونه عارض می‌شوند: عرض غریب، نه عرض ذاتی.

مثال برای اقسام عرض ذاتی

فالتّعجب که بلاواسطه عارض انسان می‌شود (یعنی عارض می‌شود لذات انسان) و ضحک که با واسطه مساوی عارض انسان می‌شود (یعنی به واسطه تعجب که مساوی با انسان است عارض انسان می‌شود). مثلاً این تعجب و ذکر را به عنوان مثال ذکر کردیم. این دو تا عرض ذاتی هستند برای انسان: تعجب بلاواسطه عارض می‌شود.

توضیح معنای «بلاواسطه» و «لذاته»

بلاواسطه که می‌گوییم نه اینکه عامل ندارد؛ بالاخره عامل دارد. هر تعجب عاملی دارد (یک چیزی پیش می‌آید که ما تعجب می‌کنیم). ولی وقتی این تعجب می‌خواهد عارض بشود بر انسان، دیگر واسطه نمی‌خواهد، بر خود انسان [عارض] می‌شود.

[پس] می‌شود منظور از ذاتی در اینجا که می‌گوییم همان که در کتاب نهایه خواندید: ذاتی یعنی واسطه ندارد، نه ذاتی یعنی فاعل ندارد، عامل ندارد.

مثلاً اینکه می‌گویند شیء موجود «لذاته» هست، نه به این معناست که عامل نمی‌خواهد، فاعل نمی‌خواهد؛ همه ممکنات فاعل می‌خواهند. اما «لذاته» است در مقابل «لغیره» (یعنی خودش موجود است، نه برای غیر موجود باشد). آنجا «لذاته» را دو جور معنا می‌کنند: یک «لذاته» یعنی مال خودش است، یک «لذاته» یعنی فاعل ندارد. آن «لذاته»ای که فاعل ندارد فقط مخصوص خداست؛ بقیه موجودات فاعل دارند.

«لذاته»ای که در اینجا می‌گوییم نه به [معنای] عامل نداشتن [است]. وقتی می‌گوییم تعجب عارض انسان می‌شود لذات انسان، یعنی بر خود انسان عارض می‌شود؛ نه عامل ندارد، عامل دارد، فاعل دارد. آن این «لذاته» معنی بی‌فاعل بودن نیست، این «لذاته» معنی بی‌واسطه بودن است. عارض انسان می شود بدون واسطه.

[پرسش:] شاید این که آورده لذاته تعریف قسم سوم را هم همین‌جا شامل بشود. قسم سوم در [عبارت] هست. در تقریری [که] ما داریم می‌کنیم همیشه قسمت‌ها قسیم آن می شوند. یک قید یساوی الموضوع و تعریضه می خواهد تا قسم سوم داخل در قسم اول نشود.

[پاسخ:] حالا این اشکال [را که] کردید خارج از بحث می‌شود، [ولی] من جواب بدهم. هیچ‌وقت تقسیمات ما سه قسم ندارند؛ هیچ تقسیمی سه قسم ما نداریم، تقسیم چهار قسمی [یا] پنج قسمی نداریم. تقسیمات فقط دو قسمی‌اند؛ همه تقسیمات ما دو قسمی‌اند. بعد یکی از اقسام این دو قسم را دو مرتبه تقسیم می‌کنیم. آن‌وقت سه قسمی درست می شود. همیشه تقسیم این‌طوری [است]؛ چون تقسیم‌ها با منفصله بیان می‌شوند [و] منفصله دو تا طرف بیشتر ندارد.

پس هر تقسیمی با یک منفصله به دو قسم تقسیم می‌شود، دوباره یک قسمش با یک منفصله دیگر به دو قسم تقسیم می‌شود؛ و چون آن یک قسم به دو قسم تقسیم می‌شود [و] یک قسم دیگر هم باقی مانده بود، مجموع می‌شود [سه تا]. این تقسیمات سه قسمی از دو تا منفصله به وجود می‌آید، تقسیمات چهار قسمی از ۳ تا منفصله درست می‌شود، تقسیمات پنج قسمی از ۴ تا منفصله درست می‌شود و هکذا. ما هیچ‌وقت تقسیم سه قسم [ابتدایی] نداریم.

تحلیل اقسام عرض بر اساس واسطه

در اینجا هم همین‌طور است: یا «لذاته» عارض می‌شود یا «لواسطه » (عارض می‌شود). این دو قسم؛ بیش از این دیگر نداریم. یا «لذاته» عارض می‌شود یا «لذاته» عارض نمی‌شود (یعنی به خاطر مساوی عارض می‌شود).

«لذاته» که عارض می‌شود: یا مساوی با معروض است یا اخص از معروض است.

«لامرٍ» اگر عارض شود: یا آن امر مساوی است، یا اخص است، یا اعم.

دقت کردید، این شد پنج تا؛ این پنج تا که درست کردیم. با چند تا منفصله درست می‌شود که البته من همه منفصل هایش را درست نکردم. اگر بخواهیم درست کنیم این‌طوری می‌شود: هر عارضی یا «لذاته» عارض می‌شود یا «لذاته» عارض نمی‌شود (یعنی «لامرٍ» عارض می‌شود)؛ می‌شود دو قسم.

آن که «لذاته» عارض شود، یا مساوی است یا مساوی نیست؛ آن که مساوی نیست باید بشود اخص، نباید بشود اعم. عارضِ لذاته‌ای که اعم باشد از [معروض]، در بین اقسام اصلاً من ذکرش نکردم. عرض کردم؛ پنج قسم داریم، هفت قسم داریم، [ولی] پنج قسمش را می‌گوید. این قسمتی که گفته نشد همین بود که عارض ذات شیء باشد ولی عارض اعم باشد؛ این را هم ما عرض ذاتی نمی‌گیریم که از بحثمان فعلاً خارج است.

پس این‌طور شد که عرضی که «لذاته» باشد، یا مساوی است یا مساوی نیست؛ که مساوی نیستش دوباره تقسیم می‌شود یا به اعم یا اخص. ما چون اعم را کار نداشتیم نگفتیم. آن عرضی که «لامرٍ» باشد، یا لامرٍ مساوی است یا مساوی نیست؛ مساوی نیست آن یا اعم است یا اخص. ببینید چندین منفصله درست کردیم تا این ۵ تا ضلع و قسم را نتیجه داد.

بنابراین این‌ها لزومی ندارد که آن قیدها را بگذارد؛ آن قیدها در ذهن هست. یعنی اینکه وقتی ما می‌گوییم «عرض لذاته» عرض ذاتی است، یک بار می‌گوییم عرض لذاته‌ای که مساوی با معروض باشد عرض ذاتی است، یک بار می‌گوییم عرض لذاته‌ای که اخص از معروض باشد عرض ذاتی است. اما عرض لذاته‌ای که [اعم] باشد فعلاً مورد [بحث] نیست. این‌طور اگر بگوییم روشن‌تر است، ولی ما این‌جور وارد نشدیم. ما از اول حاصل تقسیم‌ها را گفتیم؛ گفتیم عرض ذاتی به سه قسم تقسیم می‌شود، در حالی که باید اول به دو قسم تقسیم می‌کردیم، دوباره اقسام را به دو قسم تقسیم می‌کردیم تا این سه قسم از توی این تقسیماتمان در بیاید. ما این کار را نکردیم برای اینکه راحت‌تر باشیم، طولانی نکنیم، از اول گفتیم عرض ذاتی [سه قسم] است.

وقتی سه قسم کردیم دیگر خودش معلوم است، چون حاصل معلوم است. وقتی من می‌گویم عرض لذاته‌ای که اخص باشد عرض ذاتی است و یک بار دیگر هم ذکر می‌کنم عرض لذاته عرض ذاتی است، معلوم است آن غیر اخص را دارم می‌گویم (عرض مساوی را دارم می‌گویم). این سه تا قید ندارد. فرمایش شما درست است، قید هست، ولی احتیاجی به تبیین ندارد. عرض ذاتی که عرضی که لذاته باشد، اگر مساوی باشد کالتعجب، عرض ذاتی است، اگر [اخص] باشد کالناطق للحیوان یا کالانحنا [ للخط]؛ اگر اعم باشد که نه. ما که وقتی گفتیم عرض لذاته عرض ذاتی است، در اینجا هر دو قسم مراد ماست؛ چه اخص باشد این عرض، چه مساوی باشد. اما چون مثال به مساوی زدیم حق هم با ایشان است، باید قید مساوی را می‌آوردیم، بعداً هم توضیح بدیم قید [اخص] را بیاوریم. ولی چون هر دو تقریباً مثل هم‌اند ما دیگر بیان نکردیم. قید اعم را باید اخراج کنیم؛ یعنی آنی که لذاته باشد و [اعم] باشد، آن باید [خارج شود].

تطبیق بر مثال‌های تعجب، ضحک و حرکت ارادی

« فالتّعجب والضّحك مثلاً، عرضان ذاتيّان للإنسان، وغريبان عن الحيوان »؛

هر دو عرض غریب‌اند نسبت به حیوان. ذاتیانِ انسان و غریبانِ حیوان (یعنی دورند از حیوان). آن غریب را با «عن» می‌آورد، ذاتی را با [لام] می‌آورد؛ مناسب همین‌طور است.

« لأنّ عروُضهما له، إنّما هو لأجل الإنسان الّذي هو أخصّ منه. »

یعنی چرا عرض غریب حیوان است؟ چونکه عروض این تعجب و ضحک «له» (یعنی برای حیوان) به واسطه امر اخص است (یعنی « إنّما هو لأجل الإنسان » است که انسان اخص منه، یعنی از حیوان است). چون انسان اخص است و این دو تا عرض (که تعجب و ضحک [باشند]) بر حیوان به واسطه این امر (اخص) عارض می‌شوند، شدند عرض غریب برای حیوان؛ اگرچه برای انسان عرض ذاتی‌اند، اما برای حیوان عرض غریب‌اند.

« والحسّ والحركة الإراديّة، بالعكس من ذلك » (حرکت الارادیة)؛

که نباید سرخط باشد، دنباله بحث است. « والحركة الإراديّة، بالعكس من ذلك »؛

یعنی این‌ها هم عرض غریب‌اند، منتها بر انسان عارض می‌شوند به توسط امر اعم، همان‌طور که عروض لامر اخص، عرض را غریب می‌کند. عروض لامر اعم هم عرض را غریب می‌کند. مثلاً «حس» و «حرکت» که بر انسان عارض می‌شود، اما نه لذات‌الانسان، بلکه لامر اعم که حیوان است؛ یعنی به واسطه اعمی که حیوان است. باعث می‌شود که عرض، عرض غریب باشد برای انسان، اگرچه برای حیوان حالا یا ذاتی است یا عرض [ذاتی] است.

« والحسّ والحركة الإراديّة، بالعكس من ذلك »؛

یعنی عکس این دوتایی هست [که قبلاً گفتیم]، عکس این حالاتی هستند که ما گفتیم. یعنی عکس تعجب و ضحک. تعجب و ضحک برای انسان ذاتی بود، برای حیوان غریب؛ اما حس و حرکت برای حیوان ذاتی است، برای انسان غریب. آن اولی واسطه اخص داشت، دومی واسطه اعم دارد.

« أعني: أنّهما » (یعنی این دو تا عرض که حس و حرکت‌اند) « ذاتيّان للحيوان، وغريبان عن الإنسان ». «بالعکس» معنا می‌کند؛ «بالعکس» یعنی این. چرا از انسان غریب‌اند؟ برای حیوان ذاتی [بودنشان] روشن است، چون بلاواسطه عارض می‌شوند و گفتیم آن که بلاواسطه عارض می‌شود ذاتی [است]. اما برای انسان چرا غریب‌اند؟ « لأنّ عرُوضهما له » (عروض این دو، یعنی حس و حرکت، له یعنی برای انسان) « إنّما هو لأجل الحيوان الّذي هو أعمّ منه » (که حیوانیت است) «هو اعم منه» (یعنی من الانسان). یعنی به واسطه امر اعم عارض شده، [لذا] عرض غریب می‌شود.

بررسی عروض اخص بر اعم (عرض ذاتی)

گفتیم که اگر چیزی بر معروضی «لذاته» عارض شود، عرض ذاتی آن معروض است و توضیح هم دادیم فرق نمی‌کند مساوی باشد با معروض یا اخص باشد بر معروض. در هر حال اگر لذاتِ معروض عارض شود (یعنی واسطه [نداشته باشد]) می‌شود عرض ذاتی. تا حالا مثال‌هایی که زدیم در جایی بود که عرض ذاتی باشد و مساوی با معروض باشد. حالا می‌خواهیم وارد یک بحث دیگر بشویم که عرض لذاته باشد و اخصِ از معروض باشد؛ باز هم عرض ذاتی [است]. عرض کردم مثل انحنا برای خط و مثل هر فصلی برای جنس، که عرضِ جنس است و اخص از جنس است؛ چون لذاتِ جنس عارض می‌شود، می‌شود عرض ذاتی.

عدم لزوم تساوی در عرض ذاتی

« ولا يجب كون العرض الذّاتي مساوياً لما هو عرض ذاتيّ له »؛

لازم نیست که عرض ذاتی از نظر [صدق] مساوی باشد با آنچه که این عرض، عرض ذاتی آن [است] (یعنی با معروض). لازم نیست مساوی با معروض باشد. مساوی یعنی مساوی در صدق؛ به این معنا که هرچه که [بر] او صدق [کرد]، [بر] این هم [صدق کند] و هرچه این صدق کرد، آن هم صدق بکند. لازم نیست تساوی در صدق داشته باشند.بلکه اگر یکی اخص هم باشد، کافی است.

«بل قد يكون أُخصّ منه، كالاستقامة والانحناء للخط»

« بل قد يكون » (بلکه اگر این هم باشد [کافی است]) «قد یکون» این عرض «اخص منه» (یعنی اخص از این معروض). با وجود این عرض ذاتی [است]. مثل استقامت و انحنا برای خط که عرض [هستند] (عرضی هستند)، عارض بر ذات خط [می‌شوند] بدون واسطه و اخص از خط‌اند؛ یعنی استقامت به‌تنهایی اخص [است]، انحنا به‌تنهایی اخص [است]، که مجموعاً مساوی [اند] ولی تنها تنها اخص‌اند.

مناقشه و جمع‌بندی در اقسام عرض

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] حالا این اشکالی ندارد.

[پرسش:] اینگونه تقسیم کرده که عرض ذاتی یا مساوی است یا مساوی نیست، در آن‌ جاهایی که مساوی هست حالا می‌خواهد لذاته باشد یا لامر باشد

[پاسخ:] بله، نحوه‌های مختلف می‌شود گفت. ایشان هم اشاره کرد به یک نحوه دیگرش، شما یکی دیگرش را [گفتید]، من یک جور دیگرش [را]. همه جور می‌شود گفت. می‌شود این‌طوری بگویید: عرض یا مساوی است یا اخص. اگر مساوی باشد ذاتی است، چه بدون واسطه عارض شود چه با واسطه عارض شود (در واسطه مساوی البته). اگر هم اخص [باشد] که باید [بلا واسطه عارض شود]. این فرض شماست این‌جوری گفته. یک جور دیگر هم این است بگوییم: عرض اگر «لذاته» باشد ذاتی است، چه مساوی باشد چه اخص باشد؛ و اگر با واسطه باشد حتماً باید واسطه‌اش مساوی باشد. این هم یک بیان دیگر، همه این‌ها درست است، نحوه های بیان‌های مختلف [است].

پاسخ به اشکال عدم ذکر «اخص» در تقسیم اولیه

بیان ایشان یک اشکالی به مصنف وارد می‌شد که مقسم را [ذکر] کرده بود در قسم اول ، و قسم را اراده کرده بود

نه، قسم را اراده نکرده بود، مثال زده بود، گفته بود که اگر عرضی ذاتا عارض شود، عرض ذاتی [است]؛ توضیح هم نداده بود که می‌خواهد مساوی باشد می‌خواهد نباشد. مثالی که [زد]، مثال را به مساوی زد. هیچ اشکالی بر شارح وارد نیست. شارح گفته بود عرضی که «لذاته» باشد عرض ذاتی است؛ این اعم است از اینکه لذاته باشد اخص یا لذاته باشد مساوی. فقط اشکالی که داشت این بود که اگر اعم باشد چه؟ که مسلماً ذاتی نبود. ولی در کلامشان داخل بود. ولی وقتی وارد مثال شد، مثال به مساوی زد (یعنی به تعجب مثال زد که مساوی بود). حالا دارد آن اخصش را بیان می‌کند. اشکال برایش وارد نیست، مثال ایشان یک فرد را [بیان کرد]. الان هم وارد می‌شود تبیین می‌کند فرد دیگرش را.

فصل، عرض ذاتی برای جنس است

« بل جميع الفصول الذّاتيّة، أعراض ذاتّية للجنس ».

همه فصول (ذاتی) اعراض ذاتی‌اند للجنس (یعنی همه فصول، همه فصول عرض ذاتی‌اند برای جنس).

«كالنّاطق والصّاهل للحيوان مع كونهما أخصّ منه»

که این ها را از خارج توضیح دادم، با اینکه اخص هستند از جنس، ولی عرض ذاتی جنس هستند. «کالناطق و الصاهل» نسبت به حیوان هر دو عرض ذاتی حیوان‌اند؛ «مع کونهما اخص من الحیوان». با اینکه اخص از حیوان‌اند، عرض ذاتی [هستند]. عرض کردم که هر فصلی نسبت به جنس عرض است، اگرچه نسبت به نوع ذاتی است، اما نسبت به جنس عرض است. پس صاهل و ناطق هم نسبت به حیوان عرض‌اند و عرض ذاتی هم اگرچه اخص [باشند]؛ چون اخص بودن مشکلی ندارد، با واسطه بودن مشکل درست می‌کند، به شرطی که واسطه مساوی نباشد. همان‌طور که عرض کردم عارض اخص عرض ذاتی است، عارض لامر اخص، عرض [غریب است].

[پرسش:] [به] معنی فصل قریب...

[پاسخ:] فصل هرچه باشد، فصل بعید که واسطه دارد، فصل بعید که واسطه می‌خورد، آن [را] کار نداریم. بی‌واسطه باید باشد. فصل قریب منظور (تا فصلی که بی‌واسطه باشد). اگر با واسطه باشد که عرض غریب می شود.

ضابطه تشخیص عرض ذاتی و عرض غریب در عوارض اخص

خب حالا برای اینکه مطلب را تحت یک ضابطه کلی ببرند که مشخص باشد عرض (چه عرضی که اخص است) ذاتی است و چه عرضی اخصی عرض غریب است، می‌خواهند این بیان را ذکر بکنند. چون الان ما گفتیم یک اخصی داریم که ذاتی است، یک اخصی داریم که غریب است. البته توضیح دادیم آنی که بلاواسطه است (ولو اخص است) ذاتی است، آنی که با واسطه اخص است غریب است؛ ولی نمی‌خواهیم این را بگوییم. می‌خواهیم یک بیان دیگر داشته باشیم، این را [به‌عنوان] ضابطه کلی دیگری به دست بدهیم که عرضی که اخص از معروض است، کجا ذاتی است [و] کجا غریب است.

عرضی که اخص از معروض است، می‌فرماید: اگر این عرضِ اخص، عروضش بر این معروض احتیاج به چیزی نداشته باشد، می‌شود عرض [ذاتی]؛ ولی اگر احتیاجی به این داشته باشد که اولاً ما آن معروض را یک نوع خاص بکنیم، بعداً این عرض را بر او عارض بکنیم، این عرض می‌شود عرض غریب.

مثلاً وقتی ضحک می‌خواهد بر حیوان عارض شود، این عروض احتیاج دارد به اینکه قبل از عروضِ ضحک، حیوان را (که عام است) نوعِ انسان بکنیم، بعداً ضحک را عارض کنیم. پس در چنین جایی عروض این اخص (یعنی عروض ضحک) بر اعم (یعنی حیوان) محتاج به این است که قبل از عروض، این حیوان بشود نوع خاص (یعنی انسان) تا بعداً ضحک عارض شود. در چنین جایی عرض، عرض غریب می‌شود.

عرضی که قبل از عروضش باید معروض نوع خاص شود، این می‌شود عرض غریب. اما عرضی که می‌خواهد عارض شود و توقف بر این ندارد که معروضش نوع خاصی شود، این می‌شود عرض ذاتی. مثل اینکه ناطق بر حیوان عارض می‌شود؛ این‌جور نیست که قبل از عروضش حیوان بشود انسان. با عروض ناطق، حیوان می‌شود انسان؛ نه [اینکه] قبل از عروض، حیوان بشود انسان و بعد اجازه پیدا کنیم که ناطق را برش عارض کنیم. قبل از اینکه حیوان را دست بزنیم [تخصیص بزنیم]، ناطق را برش عارض می‌کنیم؛ بعد از عروض، این حیوان می‌شود نوع، نه قبل از عروض.

در حالی که در ضحک، قبل از عروض، باید حیوان را نوع می‌کردیم؛ قبل از عروض باید حیوان نوع می‌شد تا این عارض می‌توانست عارض بشود. اما در وقتی ناطق می‌خواهد عارض بر حیوان بشود، لازم نیست که قبل از این عروض، ما حیوان را انسان کنیم و نوع کنیم تا اینکه ناطق بتواند عارض شود.

پس خلاصه این قاعده این شد که عارضِ خاص اگر بخواهد بر معروضِ عام وارد شود، هرگاه در این عروض احتیاج داشتیم که قبل از عروض، معروض را نوع کنیم، عارض می‌شود عارض غریب. هر وقت احتیاج نداشتیم که معروض را نوع کنیم، بلکه عارض بر ذات معروض وارد شد بدون اینکه احتیاج باشد که ذات معروض را دست بزنیم (بعد از عروض او را نوع کرد)، آن می‌شود عارض ذاتی.

این خلاصه قاعده‌ای که عرض کردیم. با تبیینی که قبلاً در عرض غریب [و] عرض ذاتی داشتیم، این مطلب روشن شد.

« والمعتبر في ذلك » (یعنی معتبر در ذاتی بودنِ عرضِ اخص)؛

« عروضه للمعروض من حيث ذاته » (این است که عارض عارض شود بر معروض من حیث ذاته، یعنی من حیث ذات معروض).

«و المعتبر فی ذلک» (یعنی عرض ذاتی بودنِ اخص)؛ معتبر در عرض ذاتی بودنِ اخص [این است که] عرضِ اخص عارضِ معروض شود

«من حیث ذات المعروض». یعنی اگر عارض بر ذات معروض شد، عرض ذاتی است، ولو اخص باشد.

«من حیث ذاته» یعنی چه؟ این « من غير أن يتوقّف عروضه له على صيرورته نوعاً معيّناً» تا آخر. این بیانِ عروضِ «من حیث ذاته» [است]. عارض شود بر معروض من حیث ذاته، یعنی احتیاجی به این نباشد که قبلاً معروض را نوع کنیم؛ تا به تعبیر بهتر: اولاً معروض را نوع کنیم و ثانیاً عارض را برایش عارض کنیم.

در جایی که ضحک بر حیوان [عارض] می‌شد (این را توجه کنید، این تعبیری که می‌کنند)، ما اولاً حیوان را نوعِ انسان می‌کردیم، ثانیاً ضحک را عارض می‌کردیم؛ که یک «اولاً» داشتیم، یک «ثانیاً» داشتیم. اما در وقتی که انحنا را می‌خواهیم بر خط عارض کنیم، این‌طور نیست که اولاً خط را نوع خاصی بکنیم، بعد انحنا را برایش عارض کنیم؛ بلکه همان وقتی که انحنا را عارض می‌کنیم، می‌شود نوع.

پس عرض ذاتی بودنِ اخص، این شرط را دارد که بر ذات معروض عارض شود. «بر ذات معروض» یعنی این؛ به این معنا که لازم نباشد اولاً معروض را نوع بسازیم و بعداً بر او عرض را عارض کنیم. احتیاجی به این وضع نداشته باشیم، عرض می‌شود عرض ذاتی؛ اما اگر احتیاجی به این وضع داشتیم، عرض می‌شود غریب. این «من حیث ذاته» را هم معنا می‌کنم.

تصحیح عبارت کتاب و تبیین نهایی ضابطه عرض ذاتی و غریب

به عبارت توجه کنید که چطور می‌خوانم؛ چون کتاب در اینجا غلط دارد. عبارت را این‌طور می‌خوانند: « من غير أن يتوقّف عروضه له » (یعنی عروض این عرض خاص «له» یعنی برای معروض، توقف ندارد)

« على صيرورته نوعاً معيّناً، أوّلاً ».

دقت کنید «ثانیاً» را کجا نوشته؟ «ثانیاً» درست دنبال همین حرف هست و جزء آن‌ حرف بعدی نیست. بعد از «معیناً» ویرگول گذاشته؛ آن ویرگول هم باید خط بخورد.

« من غير أن يتوقّف عروضه له »؛ بدون اینکه توقف داشته باشد عروض این عارض «له» برای این معروض، بدون توقفش بر اینکه آن معروض «اولاً» نوع معین شود تا بتواند «ثانیاً» این عارض برش عارض شود. که در عرض غریب این‌چنین است که اولاً باید معروض نوع خاص شود (یعنی اولاً باید حیوان، انسان شود) تا ثانیاً بتواند عرضی که خاص است «کالضحک» (یعنی ضحک) برایش عارض شود.

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] این «اولاً»، هست، همان را عرض می‌کنم باید ویرگول خط بخورد. خودِ مصحح هم «اولی» خوانده که «اولاً» درست است، ویرگول هم گذاشته به خاطر اینکه «اولی» خوانده. باید هم ویرگول را خط بزنید، آن را «اولاٌ» بکنید. ما یک مقداری از بحثمان طول می‌کشد که این کتاب را تصحیح کنیم البته من خیلی اعتماد نمی‌کنم به تصحیحش و رد می شوم. خیلی جاها سرخط بیهوده آمده، خیلی جا سر خط باید می‌آمد نیامده؛ من معطل بحث نمی‌شوم. یک جا مثل اینجا ناچار است که گفته ‌شود. چون خیلی به نظر [می‌رسد] که ممکن است کسی اشتباه کند، واقعاً این ویرگولی که اینجا باشد «اولاً» را اولی بخواند، بعد «ثانیاً» که خط نوشته، فکر کند این «ثانیاً» ثانیِ این «اولاً» است که در اول بحث آمده. این‌ها همه‌اش [اشتباه] است. لذا من ناچار شدم و توضیح ‌دادم، والا خیلی جاها سر خط آمده [که] نشان درست نیست؛ اصلاً من توضیح نمی‌دهم، و رد می شوم.

تحلیل مثال «تعجب» به عنوان عرض غریب (در نسبت با حیوان)

« ثانياً: كالتّعجب بالنّسبة إلى الحيوان » این مثال برای منفی است. «من غیر توقف» (یعنی بدون اینکه توقف داشته باشد). آن که توقف ندارد، عرض ذاتی است؛ آن که توقف دارد، منفی ما یتوقف است («غیر ان یتوقف» نفی است، نفی اشاره دارد به عرض ذاتی، ولی منفی - که یتوقف باشد - اشاره دارد به عرض غریب). این کالتعجب مثال برای عرض غریب است؛ یعنی مثال برای منفی است، مثال برای نفی (مثال برای «غیر») نیست، مثال برای امر توقفی است. آنجایی که توقف دارد عروض عارض بر اینکه معروض اولاً نوع شود، «التعجب بالنسبة الی الحیوان» [است].

« فإنّه » (یعنی تعجب) « لا يعرض الحيوان إلاّ بعد صيرورته إنساناً » مگر بعد از اینکه « بعد صيرورته » حیوان، انسان [شود]. بعد از اینکه حیوان انسان شد، بله، بعد از این آن‌وقت می‌تواند تعجب برایش عارض بشود. پس قبل از عروض تعجب باید حیوان را نوع کنیم تا صحیح باشد که تعجب برایش عارض [شود]. این‌چنین عارضی، این عرض غریب است؛ چون قبل از عروضش احتیاج دارد به اینکه معروضش تغییر کند. اما اگر نه، عارض خاصی بود که بر معروض عارض شد و قبل از عروض احتیاج نبود که معروض تغییر کند، این عرض ذاتی است.

بررسی ساختار نحوی عبارت «و ان کان المعروض...»

این « وإن كان المعروض »، اگر مصحح درست تصحیح می‌کرد، عبارت این‌طور بود: «و المعتبر فی ذلک عروضه للمعروض من حیث ذاته»؛ اینجا خط تیره می‌گذاشت و از اینجا جمله معترضه شروع می‌شود که این جمله معترضه دارد مطلبی را بیان می‌کند. این «من غیر...» پس می‌رفت در خط تیره تا «الا بعد صیرورته انساناً» که تا اینجا که خواندیم، اینجا خط تیره بسته می‌شد (جمله معترضه تمام می‌شد). این «و ان کان المعروض» می‌خورد به قبل از «من غیر»؛ مربوط به آنجاست. عبارت این‌طور است: « بعروض ذلك العارض يصير نوعاً معيّناً » (به عروض ذاتیتی را می‌خواهد معنا [کند]). آن وسط جمله معترضه به منظور این است که نیست، یک تفصیلی بود برای مطلب؛ آن را بردارید عبارات به همدیگر می‌چسبد.

معتبر در ذاتی بودن عرض خاص این است که بر ذات معروض عارض شود و نوعِ معروض با عروض این عارض نوع معین بگردد، نه [قبل از آن]

[پرسش:] نامفهوم

[پاسخ:] بله، اگر إن وصلیه بگیرید دیگر احتیاجی به معترضه ندارد. إن وصلیه هم می‌گوید درست است ، که من می‌گیرم درست است.

«و ان کان المعروض» (واو دارد) که ناصرِ ذاتی دارد شاهد بیان می‌کند. اگر «ذاتی له» را جواب بدهید، إن وصلیه نگیرید (آخه اگر إن وصلیه نباشد دیگر احتیاجی به آن ندارد که جمله را ببرید در خط تیره بگذارید). هر دو درست است؛ هم «ان» را می‌توانید وصلیه بگیرید آن‌طور که من گرفتم، آن‌وقت آن تیکه را جمله معترضه قرار بدهید (همان‌طور که کردم)، هم می‌توانید «ان» را شرطیه بگیرید تا «عرض ذاتی» را خبرش بگیرید. در این صورت دیگر احتیاج ندارد که آن جمله را معترضه قرار بدهید، به همین صورت که تصحیح شده [صحیح است]. اما «ثانیاً»ش غلط است؛ «ثانیاً» نباید سر خط می آمد. شکی در آن نیست.

تطبیق بر مثال «ناطق» (عرض ذاتی)

«وإن كان المعروض بعروض ذلك العارض يصير نوعاً معيّناً، كالنّاطق للحيوان، فهو عرض ذاتّي له».

اگر معروض با عروض این عارض نوع معین شود (نه قبل از عروض عارض نوع معین شود، بلکه با عروض این عارض نوع معین شود) مثل ناطق که عارض حیوان می‌شود و با عروضش حیوان را نوع می‌سازد، «فهو» (این‌چنین عارضی) عرض ذاتی است «له» (برای این معروض). عرضی که عارض می‌شود و با عروضش نوع درست می‌کند، نه قبل از عروضش نوع درست کند، عرض ذاتی است.

لأنّ عروضه له لا يتوقّف على صيرورته نوعاً معيّناً»[4] (یعنی عروض این عارض برای چنین معروضی) توقف ندارد بر اینکه آن معروض معین شود؛ یعنی لازم ندارد که قبل از عروضش این معروض نوع شود تا بعداً این عارض عارض شود. بلکه «بل يصير بذلك نوعاً معيّناً.»؛ یعنی با همان عروض، این معروض نوع معین می‌شود، نه اینکه قبلاً نوعی معین شود تا اجازه داده شود که عارض بر او عارض شود.

جمع‌بندی بحث موضوع علم

پس مطلب تمام شد. مطلبی که ما گفتیم خلاصه‌اش این شد که عرض ذاتی سه قسم دارد و در موضوع علم، امری است که در علم از یکی از این سه قسم عوارضش بحث می‌شود: یا عرض بلاواسطه‌اش، یا عرض با واسطه مساوی‌اش، یا عرض اخصش. از یکی از این سه تا بحث می‌شود.

پس موضوع علم الان معلوم شده یعنی چه؟ یعنی چیزی که در تمام مسائل علم موضوعِ محمولات قرار می‌گیرد، به شرطی که محمولات ذاتی باشد. حالا یا خودش موضوع محمولات قرار می‌گیرد، یا مصادیقش موضوع قرار می‌گیرند؛ که این‌ها دیگر در جای خودش [بحث شده]. البته ایشان اشاره نمی‌کند به این بحث در اینجا، اشاره نمی‌کند؛ ممکن است حالا یک وقتی لازم باشد عرض بکنیم.

 


logo