< فهرست دروس

درس شواهد الرّبوبیّه - استاد حشمت پور

79/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه جلسه قبل

در اشراق ثانی درباره وجدان وجود و این‌که وجود را چگونه بیابیم بحث کردیم. همچنین در جلسه قبل گفته شد وجدان هر شی یا از طریق علم حصولی است یا علم حضوری. اگر در امری نتوانستیم علم حصولی را ثابت کنیم باید علم حضوری را نتیجه بگیریم. همان طور که بیان شد علم حصولی به وجود ممکن نیست پس باید وجود را معلوم به علم حضوری دانست اما این علم برای هر کسی ممکن نیست بلکه برای کسانی که در مرتبه علت آن وجود قرار می‌گیرند ممکن است. اگر کسی رتبه‌ی وجودی اش ترقی کرد و در مرتبه علت وجودی که می‌خواهد به آن عالم شود قرار گرفت می‌تواند آن وجود را به علم حضوری بیابد.

همچنین بیان شد که علم حصولی در سه حالت ممکن است: تعریف بالحدی، بالرسم ‌و احضار صورت مساوی در ذهن. اگر نتوانستیم از این سه طریق وجود را به ذهن بیاوریم در این صورت راه علم حصولی در آن بسته است و تنها علم از راه حضور ممکن است. سپس گفتیم تصور وجود به حد ممکن نیست؛ زیرا وجود ذاتیات یعنی جنس و فصل ندارد و امر بسیطی است و چون مرکب نیست قابل اینکه به وسیله حد و ذاتیات تعریف شود نیست. همچنین وجود با رسم هم تعریف نمی‌شود زیرا معرف باید اجلی باشد و اجلی من الوجود چیزی نیست. اگرچه وجود لوازم دارد اما از باب اینکه لوازمش اخفی از خودش است و اخفی را در تعریف خود شی به کار نمی‌برند پس چیزی را نمی‌توانیم معرف وجود قرار دهیم.

سومین راه علم حصولی استفاده کردن از صورت مساوی است که صورتی مساوی معرَّف را در ذهن مخاطب حاضر کنیم و آن را به مخاطب بشناسانیم مثلا صورت طعم برای مخاطب روشن نیست پس از طریق صورتی که در ذهن دارد صورتی که برایش مجهول است معلوم می‌کنیم و می‌گوییم نسبت طعم به زائقه مثل نسبت رنگ به باصره است. یا نسبت نفس به بدن مثل نسبت سلطان الی المدینه و ربان الی السفینه است. اما وجود صورت مساوی ندارد و از این طریق در ذهن مخاطب حاضر شود پس راه سوم یعنی علم حصولی برای وجود بسته است. پس وقتی همه راه ها مسدود شد ناچاریم بگوییم وجود با علم حصولی معلوم نمی‌شود.

نکته:تفاوت شرح الاسم با صورت مساوی: شرح الاسم را اصلا تعریف و صورت مساوی نمی‌دانیم. شرح الاسم در لغت به کار می‌رود و شرح الفظ « که برخی بین این دو تفاوت می‌گذارند» گاهی صورت مساوی هم هست اما حتما لازم نیست که این چنین باشد. با صورت مساوی شی را می‌توان حاضر کرد و بیش از آن‌چه که لغت می‌گوید شی را به ما معرفی می‌کند.

موضوع: استدلال مصنف در بیان این‌که وجود صورت مساوی با ذهن ندارد:

استدلال ایشان را هم می‌توان دلیل برای مدعای سوم قرار داد و هم دلیل بر هر سه مدعا دانست. دلیل مدعا این است که ذات وجود عبارت از تحقق خارجی داشتن اگر ما بخواهیم این شی را که ذاتش خارجیت است در ذهن حاضر کنیم لازمه آن این است که ذاتش باطل شود چون ذاتش خارجیت است و شی که باطل شد در واقع در ذهن حاضر هم نمی‌شود و اگر بخواهیم ذاتش را باقی نگه داریم نمی‌توانیم در ذهن بیاوریم پس وجود اصلا در ذهن نمی‌آید یعنی صورت مساوی ندارد پس نتیجه می‌گیریم وجود از طریق علم حصولی معلوم نمی‌شود چون بالاخره چیزی باید در ذهن بیاید تا اینکه علم حصولی درست شود.

نکته: انتقال به ذهن برای غیر وجود امکان دارد اما وجود به خاطر اینکه خارجیت عین ذاتش است امکان ندارد که به ذهن بیاید و ذاتش را حفظ کند مگر این‌که ذاتش را باطل کند. اما ماهیت می‌تواند هم به ذهن بیاید و هم در خارج باشد زیرا ذاتش باطل نمی‌شود. ما می‌توانیم ذاتیات ماهیات را تصور کنیم و به همان صورت در ذهن حاضر کنیم. منظور از حضور ماهیات در ذهن این نیست که همان شخص خارجی ماهیت به ذهن بیاید شخص خارجی ماهیت با وجود خارجی متحد است و هرگز به ذهن نمی‌آید. سنخ آن ماهیتی که در خارج است، به ذهن می‌آید. و عین ماهیت هم یعنی عین آن از لحاظ سنخ نه عین آن از لحاظ فرد زیرا فرد خارجی در خارج با وجودش متحد است. مثلا اگر ماهیت انسان را تصور کنیم صورت کتاب در ذهن نمی‌آید بلکه صورت انسان در ذهن می‌آید و آنچه در ذهن و خارج است با ماهیت انسان یکی است.

نکته: آن‌چه به ذهن می‌آید سنخ ماهیت است یا مفهوم ماهیت؟ ماهیت می‌تواند مفهوم هم باشد. البته بین مفهوم و ماهیت از یک لحاظ عموم وخصوص من وجه است و از جهت دیگر عموم و خصوص مطلق. ما میتوانیم از ماهیتی که به ذهن آمده انسان را کشف کنیم و

نکته: وجود ذهنی یعنی وجود ماهیت فی الذهن یعنی ظرف وجود شی فی الذهن است که این قید ذهنی ظرف است و شی را تعیین می‌کند که این شی در این ظرف موجود است.

وجود خارجی: وجود شی فی الخارج؛ یعنی ظرف وجودش خارج است. ظرف وجود انسان هم ذهن است نه به این معنا که وجود به ذهن آمده بلکه انسان در ذهن وجود گرفته و ظرف وجودش ذهن است یعنی وجود ذهنی دارد. همین انسان در خارج وجود گرفته و ظرف وجودش خارج است پس می‌گوییم وجود خارجی دارد. پس منظور ما از وجود ذهنی وجود شی فی الذهن است و این شی نمی‌تواند خود وجود باشد. وجودِ وجود فی الذهن غلط است. به عبارت دیگر این وجود، وجود ذهنی ندارد نه خود وجود وجود ذهنی نیست. می‌تواند وجود باشد اما وجود ذهنی نیست بلکه وجود ماهیت است. روشن شد که وجود ذهنی با این حرفی که می‌گوییم وجود در ذهن نمی‌آید منافاتی ندارد.

توضیح عبارت

الوجود لا یمکن تصوره بالحد و لا بالرسم و لا بصورة مساوية له إذ تصور الشي‌ء العيني عبارة عن حصول معناه و انتقاله من حد العين إلى حد الذهن فهذا يجري في غير الوجود:

وجود قابل تصور نیست«تصور یعنی بتوان صورتی از وجود را به ذهن آورد» نه از طریق حد، نه رسم و نه از طریق صورت مساوی.«اذ تصور شی عینی» یعنی شی که در خارج است "عبارة عن حصول معناه..." یعنی برای تصور آن باید معنا و صورت شی در ذهن حاصل شود. معنا یعنی مفهوم آنچه که حاصل است به ذهن بیاید لذا بعد از آن می‌گوید: و انتقاله من حد عین الی حدالذهن" که حصول معنا را تفسیر می‌کند وجود ذهنی و تصور شی عینی به این معناست که از وجود خارجی به ظرف دیگر یعنی به ذهن بیاوریم و وجود ذهنی بدان بدهیم نه اینکه آن وجود خارجی را باطل کنیم. آن در جای خودش محفوظ است. پس تصور شی عینی بدین معناست که آن شی از حد عین به حد ذهن منتقل شود. وجود نمی‌تواند از حد عین به حد ذهن بیاید پس این تصور که انتقال من العین الی الذهن است در مورد وجود امکان ندارد. اما در غیر وجود هست. غیر وجود می‌تواند به ذهن بیاید. لذا ایشان می‌فرمایند "یجری فی غیر الوجود" در غیر وجود انتقال از خارج به ذهن ممکن است اما در وجود ممکن نیست زیرا انتقال به معنای بطلان ذات است.

اما فی الوجود فلا یمکن ذلک الا بصریح المشاهدة و عین العیان

حصول معنا در وجود ممکن نیست مگر اینکه مشاهده صریح شود«صریح مشاهده از باب اضافه صفت به موصوف است یعنی المشاهده الصریحه یعنی با مشاهده صریح می‌توانیم وجود را درک کنیم» مشاهده صریح مشاهده‌ای است که تخیلات و توهمات ما در آن دخالت نکرده باشد زیرا مشاهده ما مشوب می‌شود و کاملا نمی‌تواند آنچه را که هست نشان دهد. عِیان یعنی دیدن بدون شک که همان تفسیر صریح المشاهده است یعنی با چشم باطن و به وضوح ببینید نه با چشم ظاهر به طوری که شکی در آن نباشد.

دون اشاره حد و البرهان

وجود را از ناحیه اشاره به حد نمی‌توان شناخت؛ زیرا حد نمی‌تواند تصور وجود را ایجاد کند و برهان هم نمی‌تواند تصدیق به وجود را حاصل کند. اشاره حد مربوط به تصور و اشاره باالبرهان مربوط به تصدیق است. چیزی که حد ندارد برهان هم ندارد و چیزی که برهان برای آن اقامه نمی‌شود حد آن هم ممکن نیست؛ چون این قانون در منطق ثابت شده که حد و برهان در حدود خودشان مشترک هستند ما نمی‌توانیم وجود را توسط حد تصور و توسط برهان تصدیق کنیم. تصور مفهوم وجود بدیهی است و تصور واقعش هم از طریق مشاهده است و تصدیق به وجود هم بدیهی است و اگر برخی استدلال می‌کنند برای تنبیه است نه برای استدلال.

توضیح عبارت «فلا يمكن ذلك‌»

ذلک به تصور، حصول معنا و انتقال از حد عین به حد ذهن اشاره می‌کند که هر سه این‌ها علم حصولی است پس در مستثنی منه که ذلک است علم حصولی داخل است و استثنا باید یکی از افراد مستثنی منه را خارج کند نه نقیض علم حصولی را اما در عبارت صریح المشاهده که علم حضوری است خارج می‌شود پس وقتی استثنا داخل در مستثنی منه نباشد و از مستثنی خارج شود چنین استثنایی منقطع است و اشکالی ایجاد نمی‌کند.

نکته: حد و برهان در حدودشان با هم مشترک هستند. برای مثال کسی سوال می‌کند که چرا ماه منخسف می‌شود؟ می‌گوییم چون زمین بین ماه و خورشید حائل شد و سایه زمین بر ماه افتاد و ماه چون نورش ذاتی نیست و نورش را از خورشید کسب می‌کند بر اثر سایه زمین منخسف می‌شود. پس برای منخسف شدن ماه برهان آوردیم و حائل شدن زمین حد وسط را قرار دادیم.

حال اگر گفته شود انخساف قمر چیست؟ گفته می‌شود انخساف قمر عبارت است از حلول زمین بین ماه و خورشید پس در پاسخ حد آوردیم. پس توجه کردیم در حد چیزی را اخذ کردیم که در برهان حد وسط قرار دادیم. پس حدود حد و برهان مشترک است.به عبارت دیگر برهان عبارت است از قیاسی که حد وسطش علت است برای ثبوت اکبر برای اصغر. و می‌دانیم که علت چهار قسم است: فاعلی، غایی، صوری و مادی. برهان تام آن است که حد وسطش هر چهار علت باشد. در حد جنس و فصل قرار می‌گیرد که اگر جنس و فصل را به شرط لا لحاظ کنیم ماده و صورت می‌شود. ماده و صورت هم به صورت مرکب لحاظ شوند علت مادی و علت صوری هستند. پس جنس و فصل هم به اعتباری به علت مادی و صوری برمی‌گردند. در نتیجه حدود برهان و حد مشترک است.

و إذ ليس له وجود ذهني فليس بكلي و لا جزئي و لا عام و لا خاص و لا مطلق و لا مقيد بل يلزمه هذه الأشياء بحسب الدرجات و ما يوجد به من الماهيات و عوارضها

با توجه به این‌که وجود، وجود ذهنی ندارد پی می‌بریم آن تقسیماتی که خاص وجود ذهنی است در مورد وجود جاری نیست. مثل تقسیم کلی و جزئی، عام و خاص و مطلق و مقید در غیر وجود که می‌تواند وجود ذهنی داشته باشد صدق می‌کند اما در مورد وجود این تقسیمات مطرح نیست.

و إذ ليس له وجود ذهني فليس بكلي و لا جزئي مفهوم دو قسم است یا صدق آن بر کثرین ممتنع است که مفهوم جزئی است یا ممتنع صدق بر کثیرین نیست که مفهوم کلی است. البته مفهوم چون وجود ذهنی است و وجود ذهنی هم یک وجود حاکی است پس مفهوم همه‌جا کلی است و باید با یک قید آن را جزئی کرد. وقتی گفته می‌شود انسان یک مفهوم کلی است و حتی زید هم که تصور کنیم کلی است؛ زیرا درست است که تصویری که به ذهن آمده صورت زید است ولی هم قابل تطبیق این زید است هم بر هر زیدی نظیر این زید است ولو در خارج نباشد. در کلی وجود خارجی ملاک نیست بلکه همین که مفهوم قابلیت تطبیق داشته باشد کافی است که مفهوم کلی باشد چه فردی در خارج داشته باشد چه هیچ فردی در خارج نداشته باشد. پس هر مفهومی که در ذهن باشد کلی و قابل صدق بر کثیرین است. اگر یک مفهوم کلی را با هذا مقید کردیم یا با علمیت اعتبار کردیم در این دو حالت مفهوم جزئی است در غیر این دو صورت کلی است چه از مفهوم جزئی گرفته شده باشد چه از مفهوم کلی. وجود به ذهن نمی‌آید پس مفهوم نمی‌شود. مفهوم وجود غیر از خود وجود است. مفهوم وجود قابلیت جزئی و کلی شدن را دارد اما این دیگر خود وجود نیست بحث ما بر سر خود وجود است که به ذهن نمی‌آید اما مفهوم وجود به ذهن می‌آیدو چون وجود خودش مفهوم نیست کلی و جزئی نیست.

نکته: کلیت و جزئیتی که اینجا مطرح است کلیت و جزئیت منطقی است که وصف مفهوم است این نوع تقسیم در مورد وجود جاری نیست. اما کلیت و جزئیت در عرفان و حکمت متعالیه مطرح است و جزئی در عرفان به معنی شخص است و کلی بدان معنی است که سعه و کمالات دارد با این بیان وجود هم جزئی است هم کلی. پس وجودهای خارجی و حتی وجود ذهنی هم شخص هستند ماهیتی که در ذهن من است و وجود در ظرف ذهن من را دارد غیر از ماهیتی است که در ذهن شما است و وجود در ظرف ذهن شما را دارد چون وجودها جدا هستند. اما سنخ ماهیتی که در ذهن من هست با ماهیت آن‌چه در ذهن شما است یکی هستند. وجود کلی هم هست یعنی دارای سعه و کمالات است. آن‌چه از وجود نفی می‌شود کلیت و جزئیت منطقی است نه کلیت و جزئیت فلسفی.

«وجود» و لا عام و لا خاص

وجود عام و خاص هم نیست. عام و خاص هم مفهوم هستند؛ زیرا عام یعنی عنوان عام که در خارج وجود ندارد. خاص هم مفهوم است و به معنای جزئی و شخص نیست بلکه همان مفهوم عامی است که برخی افراد آن خارج شده‌اند و هنوز به عمومیت خودش باقی است و قابل صدق بر کثیرین است. پس عام و خاص هر دو مفهوم‌اند و هر دو قابل صدق بر کثیرین هستند.

نکته: عام و خاص دو قسم برای مفهوم کلی هستند و با تقسیم مفهوم به جزئی و کلی فرق دارند تقسیم مفهوم کلی و جزئی تقسیم اولی و تقسیم مفهوم کلی به عام و خاص تقسیم ثانی است یعنی یکی از اقسام تقسیم اول را به دوقسم دیگر تقسیم می‌کنیم. خود مفهوم کلی به دو قسم تقسیم می‌شود: کلی که به صورت عام القا می‌شود و کلی که به صورت خاص القا می‌شود.

«وجود» و لا مطلق و لا مقيدمطلق عبارت است از چیزی که سعه دارد و همه افراد را علی سبیل بدلیت شامل می‌شود یعنی بر یکی صادق است ولی علی سبیل بدلیت شامل همه افراد هست پس مطلق هم کلی است. مقید همان کلی است که قید خورده ولی شخص نشده است و هنوز کلی است. پس مطلق و مقید مثل عام و خاص دو قسم دیگر مفهوم کلی هستند.

نکته: تفاوت عام و خاص و مطلق و مقید: عام سه قسم دارد عام مجموعی، استقراقی و بدلی ولی مطلق فقط یک قسم دارد و آن بدلی است. عام مجموعی یعنی همه افراد را یک‌جا شامل شود، عام استقراقی یعنی همه افراد را یک‌جا شامل شود اما نه به هیأت اجتماعی بلکه متفرقا شامل افراد است ولی به صورت یک‌جا اما در مطلق فقط بدلی است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo