< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اینکه اسم با مسمی یکی نیست و دلایل آن.
«و علی ما ذکرنا وقع الاشاره فی الحدیث الثانی من باب المعبود»[1]
بحث در این بود که آیا اسم عین مسما است یا غیر مسما است.
نظر ما این بود که در مورد خداوند ـ تبارک ـ بفهمیم که اسم عین مسما است یا غیر مسما است ولی بحث را مطلق قرار دادیم و در مطلق اسماء بحث کردیم که آیا عین مسما هستند یا غیر مسما هستند؟
توضیح داده شده که واضح است اسم غیر مسمی است اسم، لفظ است و مسمی، موجود دیگری است و لفظ بدون شک با آن موجود فرق دارد مثلا فرض کنید اسم این شخص را زید گذاشتیم. لفظ زید با این شخص فرق دارد. لفظ زید، اسم است و این شخص، مسمی است. لفظ با این شخص فرق دارد پس اسم هم با مسما فرق می کند. در این مطلب شکی نیست ولی مراد گویندگان از اینکه اسم عین مسمی است یا نیست توضیح داده شد سپس به اینجا رسیدیم که بر افراد، ماهیت را صادق می کنیم مثلا می گوییم «ما کول» و آن را اطلاق بر «خبز» می کنیم. لفظ «ماکول» با «خبز» فرق می کند مفهوم «ماکول» هم با «خبز» فرق می کند. آن که ماکول واقعی است خبز می باشد که با مفهوم ماکول تفاوت دارد. یعنی «ماکول»، یک مفهوم و یک مصداق دارد. مفهومش، «ما یوکل» است و لفظ آن همین کمه «ماکول» است. مصداقش هم آن نانی است که خورده می شود. پس اسمِ با مفهوم و با مصداق را لحاظ کنید و به عبارت دیگر لفظ با مفهوم و با مصداق را لحاظ کنید با هم فرق دارند.
حال همین مطلب را در روایات می یابیم. امام علیه السلام فرمودند «اسم» و بعداً فرمودند «مسما». اسم را عبادت نکنید مسما را عبادت کنید آیا مراد از اسم، لفظ است؟ لفظ را کسی عبادت نمی کند هیچ کس لفظ را عبادت نکرده تا امام بخواهد او را نهی کند پس مراد از اسم لفظ الله نیست. مراد «ما یفهم من الله» یا وجود ذهنی است که ما از خداوند ـ تبارک ـ داریم. امام علیه السلام می فرماید اسم را عبادت نکنید یعنی آنچه که از خداوند ـ تبارک ـ در ذهنتان است را عبادت نکنید چون امکان عبادت آن چیزی که در ذهن است می باشد اما لفظ را کسی عبادت نمی کند ولی ممکن است خدایی را که درک کرده عبادت کند یعنی خدای مدرَکِ او همان وجود ذهنی است که برای خودش درست کرده. خداوند ـ تبارک ـ وجود ذهنی ندارد. مراد امام علیه السلام که می فرماید اسم را عبادت نکن یعنی وجود ذهنی را عبادت نکن.
سپس می فرماید مسما را عبادت کن و مسما همان معنا است. مراد از معنا چیست؟ مراد، خدایی است که به وجود خارجی موجود است. مراد از اسم خدایی است که به وجود ذهنی خودمان درست شده.
پس سه مطلب در اینجا بیان می شود:
1 ـ اگر اسم را عبادت کنید کافر هستید.
2 ـ اگر اسم را با مسمی با هم عبادت کردید مشترک هستید.
3 ـ اگر مسما را به تنهایی ادراک کردی موحّد هستی.
امام علیه السلام این مطلب را برای هشام بیان می کنند. هشام توضیح بیشتری طلب می کنند. امام علیه السلام برای او توضیح می دهند.
مثالی هم که در روایت آمده همان مثال هایی است که بیان کردیم که خبز دو وجود دارد:
1 ـ وجود ذهنی. این وجود خبز انسان را سیر نمی کند.
2ـ وجود خارجی.
آن که می تواند سیر کننده باشد وجود خارجی است و آن که می تواند معبود باشد وجود خارجی است. همانطور که وجود ذهنی سیر کننده نیست این وجود ذهنی هم معبود نیست. باید ببینیم که معبود وصف کیست؟ آیا وصف ذهنی است یا وصف خارجی است.
توضیح عبارت
«و علی ما ذکرنا وقع الاشاره فی الحدیث الثانی من باب المعبود»
و بر آنچه ذکر کردیم اشاره واقع شد در حدیث ثانی از بابی که معنون به «باب المعبود» است. که معبود آیا معنا و مسمی است یا اسم است؟
«الذی ذکره محمد بن یعقوب الکلینی فی الکافی عن هشام بن الحکم انه سال اباعبدالله ـ علیه السلام ـ عن اسماء الله و اشتقاقها؛ الله مما هو مشتق؟»
«الذی» صفت برای «حدیث ثانی» است.
آن حدیث دومی که مرحوم کلینی در کافی از هشام بن حکم نقل می کند که از امام صادق علیه السلام سوال از اسماء خداوند ـ تبارک ـ و اشتقاقش می کند سائل با عبارت «الله مما هو مشتق» توضیح بیشتری داده. اشتقاق بقیه معلوم بوده مثلا عالم و علیم روشن است که از علم مشتق می شود و قادر و قدیر هم روشن است که از قدرت مشتق می شود ولی اشتقاق الله روشن نبوده لذا امام علیه السلام، اشتقاق را برای او بیان می کنند و می گویند الله، اشتقاق از اِله است که به معنای معبود است وقتی امام علیه السلام به اینجا می رسند مناسب است درباره معبود بحث کنند سپس وارد بحث می شوند که معبود اسم است یا مسمی است. سوال سائل در مورد این نبود که چه کسی معبود است بلکه سوالش از اشتقاق بود که الله از چه چیزی مشتق است ولی امام علیه السلام وقتی جوابش را دادند و فرمودند از «اِله» مشتق است و إله را به معنای معبود کردند مورد پیدا شد که بحث از این کند که معبود چیست؟ امام علیه السلام تقریبا از جواب سوال سائل بیرون رفتند. سائل از اشتقاق می پرسد و حضرت ابتدا اشتقاق را بیان می کنند ولی بعداً مطلبی را ادامه می دهند که ربطی به سوال سائل ندارد. جهتش همین است که وقتی الله را مشتق از اله می دانند و إله را به معنای مالوه می گیرند و مالوه را به معنای معبود می گیرند در این صورت جا برای این می شود که مراد از معبود چیست؟ این یک بحث است.
بحث دیگر این است که در بعضی از آیات قرآنی از یک چیزی سوال می کنند وخداوند ـ تبارک ـ یک جواب دیگری می دهند. مثلا سوال می کنند که به چه کسی انفاق کنیم خداوند ـ تبارک ـ جواب دیگری می دهند و می گویند ﴿مِا اَنفَقتُم مِن خَیرٍ﴾[2]و در ضمن آن می گوید آنچه که انفاق می کنید خیر باشد ولی این خیر را برای چه چیزهایی باید مصرف کرد. یعنی سوال مهم، موارد مصرف است همانطور که در اینجا سوال مهم این بود که بپرسی معبود کیست؟ اشتقاق الله مهم است ولی آن سوال که بپرسی معبود کیست؟ مهمتر است امام علیه السلام جواب سوال سائل را می دهند ولی وارد یک مطلبی می شوند تا به سائل بفهماند این سوال بهتر از آن سوالی است که تو پرسیدی.
پس اینکه امام علیه السلام از جواب سائل بیرون می روند یکی از این دو توجیه را دارد:
1 ـ به خاطر مناسبتی که در ابتدا بیان شد.
2 ـ یا به خاطر اینکه به سائل تفهیم کنند که این سوال از آن سوال بهتر بود.
«قال فقال یا هشام الله مشتقل من إله و اللاله یقتضی مألوها»
هشام می گوید که امام علیه السلام به من فرمودند هشام، الله مشتق از إله است و إله اقتضای مالوه «یعنی معبود» می کند.
«و الاسم غیر المسمی»
امام علیه السلام از اینجا شروع به بحث کردن می کنند و می فرمایند اسم غیر مسمی است ببین کدام یک را عبادت می کنی آیا اسم را عبادت می کنی یا مسما را عبادت می کنی.
«فمن عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و لم یعبد شیئا»
کافر شد یعنی منکر خدا است چون معنا، خداوند ـ تبارک ـ است نه اسم. او چیز دیگری را خدا گرفته و آن چه را که باید خدا بگیرد منکر شده.
«و لم یعبد شیئا»: خداوند ـ تبارک ـ را عبادت نکرده آنچه که عبادت کرده ساخته خودش بوده است.
«و من عبد الاسم و المعنی فقد اشرک و عبد اثنین»
اگر هم خداوند ـ تبارک ـ را عبادت کردن که معنا است اسم را هم عبادت کرده که معبود نیست و مشرک شده است.
در صورت اولی گفت کافر شده زیرا خداوند ـ تبارک ـ را قبول نکرده اما در این صورت هم خدا ـ تبارک ـ را قبول کرده هم غیر از او چیزی را قبول کرده است.
«و من عبد المعنی دون الاسم فذاک التوحید أفهمتَ یا هشام»
«أفهمت یا هشام»: امام علیه السلام می فرماید فهمیدی من چه گفتم. مطلب، مطلب سنگینی است و امام بدون جهت سوال نمی کنند. ظاهر عبارت را اگر به هر کسی بدهید می فهمد و احتیاج به سوال کردن ندارد.
«قال: فقلتُ زدنی»
گویا هنوز مطلب، کامل روشن نشده لذا هشام این عبارت را بیان می کنند.
«قال ان لله تسعه و تسعین اسماء»
امام علیه السلام جواب می دهند که عبادتِ اسم، توحید نیست که یا کفر می شود یا شرک می شود حال با بیان دیگری بیان می کنند که توحید نیست. می فرمایند خداوند ـ تبارک ـ 99 اسم دارد اگر بخواهی اسم را عبادت کنی باید 99 تا خدا را عبادت کنی. اگر اسم همان مسما باشد و اگر حق داری که مسما را عبادت کنی حق پیدا می کنی که اسم را عبادت کنی و اسم هم 99 تا است پس باید 99 تا خدا داشته باشی و این با توحید نمی سازد. استدلال امام علیه السلام بر اینکه عبادتِ اسم، عبادت توحیدی نیست همین بود که بیان شد.
«فلو کان الاسم هو المسمی لکان کل اسمٍ منها إلهاً»
ضمیر «منها» به 99 اسم بر می گردد یعنی هر یک از این 99 اسم، إله می شود و اگر اسم را عبادت کنی باید 99 تا خدا را عبادت کنی.
«و لکن الله معنیً یُدَلُّ علیه بهذه الاسماء و کلها غیره»
امام علیه السلام توضیح بیشتری می دهندکه لکن الله، معنایی است که راهنمایی می شود بر آن معنا به این اسماء «یعنی این اسماء ما را به آن معنا راهنمایی می کنند که معنا، معبود است. منظور از معنا در کلام امام علیه السلام مفهوم نیست که وجود ذهنی دارد. گفتیم آن هم ساخته ذهن ما است و واقعا خدا نیست. منظور از معنا، مصداق است یعنی مصداق لفظ که آن وجود خارجی و وجود واقعی است.
«و کلها غیره»: همه این دالّ ها که دلالت بر معنا می کنند غیر از این معنا هستند و آن معنا، خدا است. سپس امام علیه السلام مثال می زنند تا مطلب را با مثال تبیین کنند.
«یا هشام الخبز اسم للماکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس و النار اسم للمحرق ـ ..... الحدیث ـ»[3]
امام علیه السلام مطلب را با مثال تبیین می کنند زیرا مطلب مهمی است و مربوط به عالم تجرد است لذا هشام حق دارد که مطلب را در ابتدا متوجه نشود چون او با عالم تجرد آشنایی ندارد امام علیه السلام با مثال و تطبیق بر عالم ماده، مطلب را بر او تبیین می کنند.
ای هشام، خبز اسم برای ماکول است ولی خودش ماکول نیست «پس عین ماکول نیست آنچه ماکول است خبز می باشد» لفظ ماء یا مفهوم ماء، سیراب کننده نیست آن معنا که آب خارجی است سیراب کننده است. لفظ ثوب یا معنای ثوب که وجود ذهنی است هیچکدام لباس نیستند که ما را از برد و حر حفظ کنند. بلکه آن معنا که وجود خارجی است ما را حفظ می کند. همچنین اسم نار، محرق نیست مفهوم ذهنی اش محرق نیست بلکه واقعیت خارجی اش محرق است.
«فان المراد من الاسم ههنا ما یفهم من اللفظ لا اللفظ فان اللفظ لا یُعبَد»
مرحوم شارح مطلب را توضیح می دهد. اسمی درست می کند و مفهوم یعنی وجود ذهنی درست می کند و واقعیت یعنی وجود خارجی درست می کند و می گوید آن اسم اصلا عبادت نمی شود آن مفهوم را ممکن است عبادت کنند. امام علیه السلام می فرماید آن مفهوم که اسم است را عبادت نکنید و معنا که عبارت از آن وجود واقعی است قابل عبادت است و توحید می باشد.
ترجمه: مراد از اسم آن مفهومِ لفظ است نه خود لفظ زیرا هیچ کس لفظ را عبادت نمی کند.
«و بالمعنی ما یصدق علیه اللفظ»
«و بالمعنی» یعنی «و المراد بالمعنی»
بیان کردیم مراد از اسم، مفهوم است نه لفظ مراد از معنا، «ما یصدق علیه اللفظ» است یعنی مصداق لفظ است که همان واقعیت خارجی است.
«فالاسم معنیً ذهنی و المعنی موجود عینی و هو المسمی»
امام علیه السلام به معنای ذهنی، اطلاقِ اسم کرده و بر موجود عینی که مسما است معنا را اطلاق کرده است.
«و الاسم غیر المسمی»
اسم غیر از مسمی است یعنی موجود ذهنی با موجود خارجی فرق می کند.
«لان الانسان مثلا فی الذهن لیس بانسانٍ و لا له جسمیه و لا حیاه و لاحس و لا حرکه و لا نطق و لا شیء من خواص الانسانیه»
«فی الذهن» صفت برای «انسان» و متعلق به مقدر است یعنی «لان الانسان الثابت فی الذهن لیس بانسان» یعنی انسانِ ثابت در ذهن، انسان نیست. زیرا انسانی که مثلا در ذهن است نه جسم است نه تعقل می کند نه راه می رود. هیچ یک از خصوصیات انسانی را ندارد جز اینکه فقط انسان را نشان می دهد. این، با انسان واقعی و بیرونی فرق می کند چون انسان بیرونی همه این کارها را انجام می دهد و منشا آثار است اما انسان ذهنی فقط یک کار می کند و آن هم حکایت کردن است.
«فالمراد من المسمی هو الموجود الخارجی ـ کما صرح به علیه السلام فی هذا الحدیث ـ»
پس مراد از مسمی چه در انسان چه در غیر انسان، موجود خارجی است.
«و کذا لفظ الاسد لیس بحیوان مفترس»
مثالهای بعدی را ضمیمه میکند مثل لفظ اسد که حیوان مفترس نیست. مفهوم اسد هم حیوان مفترس نیست. آنچه در بیرون هست و مصداق لفظ اسد حیوان مفترس می باشد.
«و لا لفظ الاسود بقابض للبصر»
لفظ اسود، قابض بصر نیست. مفهوم آن هم قابض بصر نیست. آنچه که قابض بصر است واقعیت خارجی اش است.
«و لا لفظ النار بمحرق و لا التلفظ بالعسل و السُّکر بموجب للحلاوه»
هیچکدام از این لفظها و تلفظ کردن اینها اثر ندارند. کتابت اینها هم اثر ندارد. «یعنی نه وجود لفظی آنها و نه وجود کتبی آنها اثر دارد و نه وجود ذهنی اثر دارد. اثر فقط برای وجود خارجی است».
«و کذا کتابه هذه الالفاظ لیست بمدلولاتها»
کتابت این الفاظ، مدلولات این الفاظ و مصادیق این الفاظ نیست و قهراً آثار این مصادیق را ندارد.
«کما وقع الاشاره الیه فی الحدیث السادس من باب اطلاق القول بانه شیء فی کتاب التوحید من الکافی فی حدیث الزندیق الذی سال اباعبدالله ـ علیه السلام ـ حیث قال ـ علیه السلام ـ»
«اطلاق القول بانه شیء»: یعنی به طور مطلق، خداوند ـ تبارک ـ را شیء دانستن. گاهی می گوییم خداوند ـ تبارک ـ شیء است به طور خاص، یعنی موجودی است علیم مثلا یا قدیر است مثلا. اما گاهی می گوییم خداوند ـ تبارک ـ شیء است به طور مطلق. قیدی هم آورده نمی شود و خاص هم نمی شود آیا می توان بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق شیء کرد یا نه؟ یک باب در کتاب کافی معنون شده که باب هفتم کتاب شرح توحید هم بود. حدیث ششم در این باب درباره حدیث زندیقی بود که از امام صادق علیه السلام سوال کرد و امام علیه السلام در جواب او کلماتی را فرمودند.
«و هو الله»
امام علیه السلام توضیح دادند که مراد از «الله» لفظ «الله» نیست بلکه منظور معنای الله است چون لفظ الله، خدا نیست. معنای الله، خدا است.
«و لیس قولی الله اثبات هذه الحروف ـ الف و لام و هاء و لا راء و لا باء ـ »
من که می گویم الله، نمی خواهم بگویم الف ـ لام ـ هاء ـ بلکه منظورم معنای الله است، من می خواهم الله را اثبات کنم و نمی خواهم این حروف را اثبات کنم. این حروف عبارتند از الف، لام، ها، در الله و نه راء و نه باء در ربّ. چون در ابتدای روایت همانطور که پاورقی کتاب اشاره کرده هم بحث از الله است هم بحث از رب است. امام علیه السلام وقتی توضیح می دهند هم حروف الله را ذکر می کنند هم حروف رب را ذکر می کنند و می گویند مراد من از الله، الف و لام و هاء نیست و مراد من از رب، راء و باء نیست.
«و لکن اَرجَع الی معنی»
من رجوع می کنم به معنا یعنی منظور من، متوجه به لفظ نیست بلکه متوجه به معنا است «می توان اِرجِع» هم خواند.
«و شیء خالق الاشیاء و صانعها»[4]
«شیء» عطف بر «معنی» است.
منظور من، خالق الاشیاء است و خالق الاشیاء وجود خارجی دارد و وجود ذهنی یا وجود کتبی یا وجود لفظی ندارد.
«الی غیر ذلک من الاحادیث التی تدل علی هذا المعنی»
غیر این از احادیثی که دلالت می کند بر اینکه خداوند ـ تبارک ـ اسم نیست خداوند ـ تبارک ـ مفهوم اسم هم نیست. اما خداوند ـ تبارک ـ مصداق اسم هست.
صفحه 212 سطر 3 قوله «و ربما»
بحث ما در کلام اشاعره بود که قائل به عینیت اسم و صفت بودند. قول معتزله بعداً مطرح می شود. وقتی که قول اشاعره را نقل کردیم بیان کردیم که اسم نمی تواند با مسمی یکی باشد. بعد هم توضیحاتی دادیم و این مطلب را ثابت کردیم که اسم با مسمی یکی نیست. حال بعضی استدلال کردند بر اینکه اسم با مسما یکی نیست دلایل دیگری دارند که می خواهیم آن دلایل را بخوانیم.
استدلال بعضی بر اینکه اسم با مسمی یکی نیست:
دلیل اول: در مورد اسم چهار صفت می آورد. در مورد مسما، خلافِ دو صفت اول و عکسِ دو صفت دوم را می آورد و نتیجه می گیرد که اسم با مسما فرق می کند. و نمی توانند یکی باشند زیرا اگر یکی بودند وقتی اسم، 4 تا صفت داشت مسمی هم همان 4 صفت را داشت و خلاف آن یا عکس آن را نمی داشت.
توضیح: 4 صفت اسم عبارتند از:
1ـ اسم، حاصل از صوتِ غیر قار است. قید «غیر قار» شاید بتوان گفت قید توضیحی است چون هیچ صوتی، قار نیست. همه صوتها، غیر قارند. پس اسم، حاصل است از صوتی که قرار ندارد یعنی به تدریج می آید.
اما مسمی، خلاف این است یعنی از سنخ صوت نیست.
2ـ اسم به اختلاف اُمَم فرق می کند یعنی وقتی لغت فرق کرد اسم هم فرق می کند مثلا اگر در یک جا اسمِ شخصی در لغت عربی، حسن بود در لغت فارسی اسمش مثلا زیبا است. ولی مسما فرق نمی کند یعنی آن امتی که عرب است این مسما را همین می بیند. آن عجم هم همین می بیند.
در صفت اول و دوم خلاف آنها برای مسما ثابت شد.
3 و 4 ـ اسم گاهی متعدد است و مسمایش واحد است این در الفاظ مترادفه است مثل انسان و بشر که دو اسم هستند ولی مسما یک نفر است.
اما عین، یک لفظ است و معنا متعدد است که مثلا به معنای ذهب و فضه است. این را مشترک می گویند در مشترک، لفظ آن متحد است اما در مترادف، لفظ آن متعدد است.
اما در مسما عکس است یعنی در جایی که لفظ، متعدد است معنا یکی بود در جایی که لفظ واحد شد معنای متعدد شد.
توضیح عبارت
«و ربما استدل بعضهم علی هذا الامر الفطری ـ الذی هو ان الاسم غیر المسمی ـ»
استدلال کردند بعضی بر امری که فطرتا روشن است و احتیاج به استدلال ندارد.
امر فطری چیست؟ امر فطری این است که اسم، غیر از مسمی است.
«بان الاسم حاصل من اصوات غیر قاره و مختلف باختلاف الامم و متعدد تاره ـ کالمترادف ـ و متحد اخری ـ کالمشترک ـ
متعدد است در جایی که ترادف باشد و متحد است در جایی که اشتراک باشد.
«و المسمی بخلافه فی الاولین و بعکسه فی الاخیرین»
ضمیر «بخلافه» و «بعکسه» به «اسم» بر می گردد. مسما، خلاف اسم است در آن دو صفت اول یعنی در اسم، حاصل است اما در مسما حاصل نیست. و در اسم، مختلف به اختلاف امم است اما در مسما مختلف به اختلاف امم نیست.
مسمی، بعکس اسم است در دو مورد اخیر. یعنی در جایی که ترادف است تعدد اسم را داریم و عکسش را «که وحدت معنا است» برای معنا داریم. در جایی که اشتراک است اتحاد اسم را داریم و عکس اتحاد را که تعدد باشد بر مسما داریم.
«و بانهما متضایفان متغایران»
ضمیر «بانهما» به «اسم» و «مسما» بر می گردد.
دلیل دوم: صغری: اسم و مسما متضایفند کبری: و کل متضایفین متغایران. نتیجه: فالاسم و المسما متغایران.
«و فیه تامل»
مرحوم شارح می فرماید در این تامل است. بنده «استاد» گمان می کنم «فیه» به استدلال دوم می خورد یعنی تضایف را قبول ندارد و صغری را منکر است یعنی اسم و مسما متضایفان نیستند. شاید گفته شده که اسم برای مسما است. و مسما برای اسم است یعنی هر دو برای هم هستند. لفظ «برای» که بکار رفته از مقوله اضافه است و متضایفان درست کرده. بله رابطه بین این دو به صورت اضافه بیان می شود یعنی تقریبا می توان گفت اضافه نحوی است. یعنی گفته می شود «اسمِ این مسما» و «مسمای این اسم» نه اضافه فلسفی چون اضافه فلسفی مثل فوقیت و تحتیت است پس اینها متضایفان نیستند تا بعداً بگویید متغایران اند.
شاید کسی «فیه تامل» را به دو استدلال بزند.
«و بان اللفظ عرض ممکن و المسمی قد یکون جوهرا بل واجبا»
«بان» عطف بر «بان» در سطر 4 است و استدلال سوم است.
دلیل سوم: گفتند لفظ، عرض است و مسما، جوهر است و لفظ، ممکن است و مسمی می تواند واجب باشد. در الفاظی که اسم ما هستند الفاظ، عرض هستند یعنی از مقوله فعل اند یا از مقوله ی کیف اند. البته تلفظ، فعل است. لفظ هم شاید به مناسبت بتوان گفت از مقوله فعل است در هر صورت لفظ، عرض است چون صوت است و صوت، عرض است زیرا کیفِ مسموع است و کیف مسموع عرض است. اما مسمی، در بین ممکنات، جوهر است یعنی مثلا اسم برای انسان یا درخت می گذارد. البته گاهی ممکن است مسما هم عرض باشد مثلا کیف، مسمایش عرض است. لذا شارح از لفظ «قد یکون» استفاده می کند. اسم، همیشه عرض است ولی مسما، گاهی جوهر است و همین مطلب باعث ایجاد تفاوت می شود.
سپس می گوید اسم، ممکن است چون حادث است. اما مسما گاهی واجب است. درباره واجب تعالی مسمای آن واجب است اما اسم چگونه است؟ آیا ممکن است یا واجب است. مراد از اسم چیست؟
مراد از اسم، لفظ است که مسلماً ممکن است ولو لفظ الله باشد زیرا لفظ الله را ما تلفظ می کنیم و حادث است.
ترجمه: لفظ، این دو صفت را دارد که هم عرض است و هم ممکن است در حالی که مسما گاهی جوهر است «پس با آن چیزی که همیشه عرض است فرق می کند» بلکه گاهی واجب است «و با آن همیشه ممکن است فرق می کند».
گفتیم که اسم، عرض است و مسما، گاهی جوهر است. حال اگر خداوند ـ تبارک ـ مسما باشد آیا می توان به آن جوهر گفت؟
بله خداوند ـ تبارک ـ هم می تواند جوهر باشد و هم می تواند جوهر نباشد بستگی دارد که جوهر چه معنایی دارد. اگر جوهر در مقابل عرض باشد اینطور تعریف می کنند. «ماهیه اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع» یعنی جوهر را تفسیر به «ماهیت» می کنند و خداوند ـ تبارک ـ ماهیت ندارد.
پس این جوهر بر او اطلاق نمی شود. ولی یک جوهر است که به معنای ذات و گوهر است که بر خداوند تبارک ـ اطلاق می شود چون خداوند ـ تبارک ـ دارای ذات است.
اگر جوهر به معنای ذات باشد ماهیاتِ عرضیه هم ذات دارند و آنها را هم می توان مسما قرار داد در این صورت نیاز به لفظ «قد» نیست چون همه مسماها ذات می شوند نه اینکه بعضی ها ذات باشند. بله بعضی، جوهر هستند اما جوهر در مقابل عرض.
چون مصنف لفظ «قد» آورده پس مرادش از جوهر، جوهر در مقابل عرض است.




[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص211، س.3، ط عترت.
[3][3] الکافی، ج1، ص87، ح2.
[4] کافی، ج1، ص84، ح6.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo