< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ حظّ و بهره عبد از جلالت «یعنی الله» چیست؟
2 ـ بیان نظریات مختلف درباره «الله»
«فحظ العبد من الجلاله ـ کما قیل ـ التالّه بان یکون مستغرق القلب و الهِمّه بالله»[1]
بحث در کلمه «الله» بود و اینکه اسم اعظم است و اینچنین گفته شد که هر اسمی از اسماء الهی معنای خاصی دارد و ما ماموریم که خداوند ـ تبارک ـ را با آن اسم بخوانیم ﴿وَ لله الاسمَاءُ الحُسنَی فَادعُوهُ بِهَا﴾خواندن اسم به سه صورت است:
1 ـ به لسان حال: مثل اینکه شخص مریض وقتی خداوند ـ تبارک ـ را می خواند حالتش اقتضا می کند که شافی را بخواند. شخص جاهل وقتی خداوند ـ تبارک ـ را می خواند حالتش اقتضا می کند که علیم را بخواند. یعنی هر کس اسم مناسب با حال خودش را می خواند.
2 ـ به لسان قال: مثلا شخص جاهل می گوید «یا رب» و آن را به زبان می آورد و تلفظ می کند ولی چون حالتش جهل است «یا رب» که می گوید همان «یا علیم» است شخصِ فقیر که «یا رب» می گوید به معنای «یا مغنی» است. شخص مریض هم «یا رب» می گوید به معنای «یا شافی» است. قسم اول و دوم خیلی فرق نکرد جز اینکه در یک جا حالش خواننده است و در یک جا زبانش خواننده است.
3 ـ به لسان فعل: گاهی انسان مریض می شود و خداوند ـ تبارک ـ او را شفا می دهد یا جاهل است و خداوند ـ تبارک ـ او را عالم می کند. او بعد از اینکه شفا پیدا کرد شروع به مداوای دیگران می کند و مظهر شافی می شود این شخص با فعلش شافی را می خواند. چون مریض نیست و کلامی هم نگفته یعنی «یا رب» نگفته که بگوییم به معنای «یا شافی» باشد بلکه این شخص با عملش کاری می کند که اسم شافی انجام می دهد. یا فرض کنید جاهل بوده و مطلبی را نمی دانسته سپس عالم شده و الان آن را به دیگران تعلیم می دهد باز به فعلش «یا علیم» را می خواند نه به زبانش یا حالش.
ما دستور داریم که اسماء الهی را بخوانیم ﴿فَادعُوهُ بِهَا﴾ و باید امتثال کنیم اما نحوه دعوت مشخص نشده و هر سه صورت می تواند مراد باشد. به حال یا فعل یا قال خداوند ـ تبارک ـ را بخوانید.
در آخر بحث گذشته سطر 12 هم آمده بود «هذه هی الدعوه المامور بها الموحدین من المومنین فلیمتثلوا» یعنی دعوتی که موحدین از مومنین به آن مامور شدند و باید امتثال کنند. سپس با فاء تفریع می فرماید: «فحظ العبد...» اسم جلاله برای خداوند ـ تبارک ـ است و عبد سهمی از این اسم ندارد اما می تواند بهره ای از این اسم ببرد و حتی می توان گفت که به عبارت دیگر سهمی از این اسم دارد و آن سهم به قول ایشان، تالّه است.
تالّه را به دو صورت معنا می کنیم:
1 ـ متخلّق به اسماء الهی بشویم او عالم است ما هم عالم شویم. او رحیم است ما هم رحیم شویم او منتقم است ما هم منتقم شویم. یعنی نه تنها اسماء الهی را بفهمیم بلکه در خودمان هم پیاده کنیم تا خودمان هم مظهری از آن اسماء شویم و واجد ظهورات آن اسماء شویم. وقتی می گویند «مشاء حکیم الهی است و دیگری حکیم متاله است» یعنی وقتی حکیم الهی گفته می شود به معنای این است که اگر سه چیز را بداند حکیم الهی می شود:
1 ـ خداوند ـ تبارک ـ
2 ـ اوصاف الهی
3 ـ افعال الهی.
«مراد از افعال الهی، کل موجودات است» یعنی هر بخشی از موجودات را که بداند حکیم می شود ولی به حدّ خودش است چون علمِ به این سه، حکمت درست می کند و غیر از این سه، علمی وجود ندارد چون علم یا علم «خداوند ـ تبارک ـ است یا علم به اوصاف الهی یا علم به افعال الهی است. علم های ظاهری، علم به افعال الهی است مثل فیزیک، شیمی ریاضی تاریخ و ...» اما متاله آن است که هم عالم باشد و هم متخلّق به اخلاق الهی باشد.
2 ـ انسان مستغرق در یاد اِلاه باشد. نه تنها مستغرق در یاد بلکه به تعبیر شارح مستغرق در همت هم باشد یعنی هم از نظر علمی، یاد خداوند ـ تبارک ـ باشد هم تمام آنچه که برایش مهم است خداوند ـ تبارک ـ باشد. یعنی وقتی در افعالش وارد می شود آنچه که برای او مهم است خداوند ـ تبارک ـ باشد در اینصورت تمام کارهایش رنگ خدایی می گیرد چون تمام همتش خداوند ـ تبارک ـ است. به تعبیر شارح «لا یری غیر الله» یعنی غیر از خداوند ـ تبارک ـ چیزی را نمی بیند. و کارهایی را که می کند همه به خاطر خداوند ـ تبارک ـ است چون غیری را نمی بیند که بخواهد به خاطرش کار کند. اینچنین شخصی متاله است و در اسماء الهی غرق شده و حالت فنا پیدا کرده فنا به معنای متوجه بالکیه است وقتی گفته می شود «در اسماء الهی غرق شده و حالت فنا پیدا کرده» یعنی توجه بالکلیه به اسماء الهی پیدا کرده به طوری که این توجه اش هرگز قطع نمی شود حتی اگر انسان ها را ببیند به عنوان اینکه عبد خداوند ـ تبارک ـ و آیت او هستند می بیند پس باز هم توجه به خداوند ـ تبارک ـ دارد و در اسماء الهی غرق است حتی وقتی که کارهای دنیایی می کند چون معتقد است که همه این امور مربوط به خداوند ـ تبارک ـ و آیت او هستند لذا وقتی کار می کند کار خدایی می کند یعنی می نشیند و با دیگران صحبت می کند ولی غافل از خداوند ـ تبارک ـ نیست چون دیگران را هم وقتی ملاحظه می کند به عنوان اینکه آیت خداوند ـ تبارک ـ هستند ملاحظه می کند. برای انسان گاهی پیش می آید و برای عرفا بیشتر پیش می آید که از راه رفتن مردم در خیابان به یاد خداوند ـ تبارک ـ می افتیم. یا دو نفر حرف می زنند و نزد ما حرف زدن جلوه می کند که یک زبان به این کوچکی تکان می خورد و این همه الفاظ و معانی را ظاهر می کند این ها چیزهایی است که گاهی به ذهن انسان خطور می کند عارف همیشه این فکر را دارد و مستغرق در اسماء الهی است و همیشه در حال تفکر در اِلاه است حتی وقتی که با افرادی مثل خودش سر و کار دارد.
توضیح عبارت
«فحظ العبد من الجلاله ـ کما قیل ـ التالّه»
بهره و سهمی که عبد از لفظ جلاله الله می برد چنانکه گفته شده تالّه است. بهره انسان، تالّه است و خداوند ـ تبارک ـ صاحب این اسم است اما ما در این اسم باید غرق شویم و چون این اسم جامع اسماء است پس باید در اسماء غرق شویم یعنی تمام همت ما اسماء الهی باشد و تمام علم و توجه ما به این اسماء باشد.
«بان یکون مستغرق القلب و الهِمّه بالله»
هم قلبش که وسیله علم است هم همتش که تعیین کننده عملش است مربوط به خداوند ـ تبارک ـ باشد قلب مربوط به علم است و همت مربوط به عمل است.
«و لا یری غیره و لا یلتفت الی ما سواه»
این عبارت تفسیر دیگری برای مستغرق القلب است. غیر خداوند ـ تبارک ـ را نبیند، التفات به ماسوای خداوند ـ تبارک ـ نکند چه در علمش و چه در رفتارش.
«و یصیر فی الاسماء مستغرقا فی الفناء»
فناء به معنای توجه تام است. در اسماء مستغرق شود. ولی مستغرق در فنا یعنی مستغرق در توجه باشد یعنی توجه، تمام وجود او را بپوشاند که او غرق در این توجه شود و توجه به دیگری نداشته باشد.
صفحه 203 سطر 16 قوله «قال بعض»
بحث در لفظ جلاله الله بود حال از بعض اهل تحقیق نقل می کند که درباره لفظ جلاله الله چه گفته است.
بعض اهل تحقیق گفته الله اسم جامع و مطلق است و قیدی ندارد اما اسماء الهی همه آنها قید دارند مثلا اسم «شافی» قید شفا دارد و اسم «خالق» قید خلق دارد و اسم «رازق» قید «رزق» دارد اما الله چون جامع است قید ندارد لذا همه اسماء را شامل می شود سپس می فرماید: مثل خود ذات است که ذات گاهی با فلان صفت ملاحظه می شود و گفته می شود «علیم» و گاهی با فلان صفت دیگر ملاحظه می شود و گفته می شود قدیر و مرید. اما گاهی خود ذات ملاحظه می شود که در این صورت هم علیم و هم قدیر و مرید و ... است. همانطور که ذات احدیث مستجمع کمالات است و مطلق می باشد الله هم مطلق است و همه کمالات را دارد لذا می توان به این مناسبت الله را اسم ذات گذاشت اما نه ذات احدیتی که غیب است چون قبلا بیان شد که آن نه اسم و نه رسم دارد.
الله جامع همه صفات است هم صفات جلالیه و هم صفات جمالیه را شامل می شود. «بعضی گفتند جلال، صفت سلبی است و جمال، صفت ثبوتی است. بعضی گفتند جلال، مربوط به قهر و انتقام است و جمال مربوط به مهر و رحمت است».
توضیح عبارت
«قال بعض اهل التحقیق: الله هو الاسم الجامع المطلق»
بعض اهل تحقیق هم تعبیر به جامع و هم تعبیر به مطلق دارد و اگر مطلق باشد همه مقیدها را در خودش دارد اما اگر مقید باشد مخصوص همان قید است.
بعض اهل تحقیق می گوید الله اسم جامع مطلق است.
«الذی لا یتقید بقید و لا یتعین بحکم اصلا»
کلمه حکم در عرفان به اثر اسم گفته می شود. هر اسمی خودش حکم دارد اگر این اسم را مقید به شافی کنید حکمش شفا می شود و اگر این اسم را مقید به رازق کنید حکمش رزق می شود الان الله مقید به هیچ حکمی نیست لذا همه احکام «شافی و رازق و ...» را شامل می شود چون مطلق است.
ترجمه: با هیچ حکمی متعیّن نمی شود «چون متعین نمی شود با همه حکم ها سازگار است پس جامع همه احکام است. اما چرا جامع است چون مربوط به ذات است همانطور که ذات، جامع همه اوصاف است این اسم هم جامع همه اوصاف است در واقع الله، اسمُ الاسم است یعنی اسم واقعی همان معنایی می باشد که برای خداوند ـ تبارک ـ است این لفظی که ما می گوییم اسمی است که آن معنا را بیان می کند و آن معنا، ذات است اما نه ذات غیب بلکه ذاتی که ظهور پیدا کرده که جای اسماء است و همه اسماء را شامل می شود و مرادف با ذات می شود. همانطور که ذات هیچ یک از تعینات را ندارد و با همه تعینات می سازد این هم هیچ یک از تعینات را ندارد و با همه تعینات می سازد.
«و جامعیته باعتبار انه للذات فی المرتبه الاحدیه من جهه اخذه من حیث هو اسم للذات»
و جامعیت این اسم به اعتبار این است که این اسم برای ذات است نه در مرتبه غیبیه بلکه در مرتبه احدیت «یعنی در آن مرتبه ای که صفات می آیند و آشکار می شوند» از این جهت جامع است که اسم برای ذات است «پس حکم ذات را دارد و جامع و مطلق است».
«و للذات فی مرتبه الواحدیه ایضا من جهه احاطته بجمله الاسماء و الصفات الجمالیه و الجلالیه انتهی»
هم در مرتبه احدیت اسم است هم در مرتبه واحدیت است.
فرق بین احدیت و واحدیت معلوم است و قبلا گفته شده. بعد از اینکه ذات از غیب ظهور می کند و تجلی اول را انجام می دهد مرتبه احدیت حاصل می شود بعداً با تجلی بعدی که جلوه بیشتری می کند مرتبه واحدیت حاصل می شود. مرتبه احدیت، مرتبه بساطت است و مرتبه ای است که اسماء و صفات هستند اما داخلِ هم هستند و عین هم می باشند. اما در مرتبه واحدیت، اسماء و صفات از یکدیگر جدا می شوند مثلا علیم از قدیر جدا می شود و هر دو از حیّ جدا می شوند یعنی به تفصیل این اسماء و صفات ملاحظه می شوند اما در مرتبه احدیت، همه اسماء هستند ولی بالاجمال ملاحظه می شوند نمونه این در ما وجود دارد مجتهد، ملکه اجتهاد دارد و همه مسائلی که می خواهد در رساله بیاید در آن ملکه اجتهاد به نحو اجمال حاصل است بعداً همین مسائل در رساله به نحو تفصیل می آیند. آنچه در رساله آمده تفصیل آن مجمل است و آن مجمل هم اجمال همین تفصیل است. این رساله با ملکه اجتهاد از نظر جامعیت فرقی ندارد هر دو جامع اند ولی یکی به نحو اجمال جامع است و یکی به نحو تفصیل جامع است.
مرتبه احدیت و واحدیت اینچنین است که هر دو مرتبه مطلق هستند ولی یکی مطلق به نحو اجمال است و یکی مطلق به نحو تفصیل است آن وقت الله با هر دو سازگار است یعنی هم اسم برای مرتبه احدیت و هم اسم برای مرتبه واحدیت است.یعنی هم اسم است برای اسمائی که بالاجمال موجودند و هم اسم است برای اسمائی که بالتفصیل موجودند لذا ایشان بعد از اینکه فرمود: «جامعیته باعتبار انه للذات فی المرتبه الاحدیه» دوباره می گوید: «و للذات فی مرتبه الواحدیه» یعنی همانطور که در مرتبه احدیت این اسم برای ذات بود در مرتبه واحدیت هم الله اسم برای ذات است.
«من جهه احاطته...» با این عبارت، وجه شبه را بیان می کند.چون الله در جامعیت شبیه به ذات می شود چه ذاتی که در مرتبه احدیت است چه ذاتی که در مرتبه واحدیت است به تعبیر دیگر گفته می شود به اعتبار اینکه این اسم، اسم ذات است پس مثل ذات است همانطور که ذات، جامع و مطلق است این هم جامع و مطلق است. وجه شبه همین جامعیت است.
ترجمه: از جهت احاطه لفظ الله به مجموعه اسماء و صفات جلالیه و جمالیه.
«و هو کما تری»
شارح این مطلب را خیلی قبول ندارد چون شارح سعی داشت که الله را اسم ذات قرار ندهد اگرچه بیشتر همتش این بود که اسم ذات در مرتبه غیب نیست و این شخص می گوید اسم ذات در مرتبه احدیت و واحدیت است یعنی بعد از مرتبه غیب است، حرف این شخص خیلی با حرف مصنف اصطکاک ندارد ولی در عین حال مصنف قبول نداشت که الله عَلَم برای ذات باشد.
«و قال صاحب الفتوحات المکیه: جمعیته باعتبار استغنائه عن الغیر و احتیاج الغیر الیه»
این بعض اهل تحقیق گفت جمعیت و جامعیت الله به خاطر این است که اسم برای ذات است حال یا در مقام احدیت یا در مقام واحدیت. اما صاحب فتوحات گفته جامع بودن الله نه به اعتبار این است که اسم ذات است بلکه به اعتبار استغناء از غیر است گویا جامعیت الله را به نحو دیگری توجیه کرده است و گفته چون این اسم بی نیاز از غیر است و غیر به او محتاج است لذا این را جامع دانسته است. مراد از غیر همان اسمای دیگر است این، بی نیاز از همه اسماء است یعنی وقتی لفظ «الله» گفته شود همه اسماء در آن هست ولی اسماء دیگر به این احتیاج دارند لذا وقتی علیم گفته می شود به معنای الله علیم است. قدیر که گفته می شود به معنای الله قدیر است معنای جامعیت این است که همه اسماء به این محتاج اند و این از همه بی نیاز است.
دقت کنید «استغنائه عن الغیر» یک امر سلبی است وقتی گفته می شود «بی نیاز از غیر» لفظ «بی» در «بی نیاز» علامت سلب است «بی نیازی» به معنای این است که «نیاز ندارد». در دومی، که «احتیاج الغیر الیه» است لفظ «احتیاج» ثبوتی است و لو اینکه «بی نیازی» به معنای عدم احتیاج است و احتیاج هم به معنای ناداری است و به این بیان می توان هر دو را سلبی گرفت زیرا استغنا به معنای عدم احتیاج است و احتیاج به معنای ناقص بودن و نداشتن است. پس احتیاج را می توان به سلب برگرداند ولی به ظاهر ثبوتی است لذا اثباتی معنا می شود و گفته می شود «نیازمند بودن یا نیاز داشتن».
الله چون استغناء از غیر دارد پس با اسماء سلبی سازگار است و چون غیر به او احتیاج دارد پس با اسماء ثبوتی سازگار است.
اسماء سلبی همان صفات جلالیه اند و اسماء ثبوتی، صفات جمالیه می شوند پس الله هم با صفات جمالیه مناسبت دارد هم با صفات جلالیه، یعنی جامع هر دو است.
ترجمه: صاحب فتوحات گفته جامع بودن الله به اعتبار استغنایش از غیرات و به اعتبار احتیاج غیر به او است.
«و الاول یفید الجلال و الثانی الجمال و الکمال عباره عن مجموع الصفتین»
این اسم کامل است لذا واحد مجموع الصفتین است هم صفت کمال و هم صفت جمال را دارد. صفات جلالی خداوند ـ تبارک ـ صفات جمالی هستند و صفات جمالی هم صفات کمالی هستند. از اینجا شارح کلمات بزرگان را درباره الله نقل می کند.
«قیل: الله اسم للذات لجریان النعوت علیه»
قول اول: بعضی گفتند الله اسم ذات است برای جریان نعوت بر آن. گفتند ذات را ملاحظه کنید که نعت بر ذات جاری می شود. هر نعتی بر ذاتِ آن جوهری که مربوط به این نعت است جاری می شود مثلا نعتِ ذاتی انسانیت یا نعتِ عرض علم همه بر ذات ما عارض می شوند و جاری می گردند.
این قول می گوید الله را می توان اسم ذات قرار داد چون همان وضعی که برای ذات است همان وضع برای الله است از اینجا کشف می کنیم که الله با ذات، یکی است یعنی اسم ذات است و آن وضعی که برای ذات است جریان صفات بر ذات است. همه صفات بر ذات جاری می شوند در الله هم همینطور است که همه صفات بر الله جاری می شوند. یعنی الله را با علم می آورید علیم می شود و الله را با قدرت می آورید قدیر می شود. همانطور که ملاحظه می کنید تمام اسماء بر الله جاری می شوند همانطور که تمام اسماء بر ذات جاری می شوند. پس هر دو، مجرا برای اسماءند پس الله با ذات مناسبت دارد یعنی بگویید الله اسم برای ذات است. ولی شارح قبول نکرده بود الله اسم برای ذات باشد.
ترجمه: الله اسم برای ذات است به خاطر جریان نعوت بر آن همانطور که جریان نعوت بر ذات است «یعنی همانطور که جریان نعوت بر ذات است همچنین جریان نعوت بر الله است پس الله با ذات مناسبت دارد یعنی اسم برای ذات است».
«و قیل هو اسم للذات مع جمله الصفات الالهیه»
قول دوم: اسم برای ذات است به علاوه مجموع صفات. «مراد از جمله، مجموع است نه بخشی از صفات».
طبق این قول، «الله» به معنای ذات موصوف به صفات می شود اما بنابر قول قبلی الله به معنای ذات است.
ترجمه: ذات به ضمیمه مجموع صفات الهیه مسمی می شود و الله اسم می شود.
«فاذا قیل: الله فمعناه الذات الموصوفه بالصفات الخاصه و هی صفات الکمال و نعوت الجلال»
الله معنایش ذات نیست بلکه ذات متصف به صفات خاصه است.
«و قیل انه اسم للمعبود الحق الجامع لصفات الالهیه المنعوت بنعوت الربوبیه المتفرد بالوجود الحقیقی»
قول سوم: این قول، الله را اسم ذات قرار نمی دهد چه ذات باشد چه ذات به ضمیمه صفات باشد. بلکه می گوید اسم است برای معبود که جامع صفات الهیه است. از نظر مفاد با قبلی فرق نمی کند ولی تعبیرش فرق می کند. الله را اسم ذات قرار نمی دهد لذا این، به قول ما خیلی نزدیک می شود چون ما هم الله را اسم ذات قرار ندادیم این هم اسم ذات قرار نمی دهد. ما الله را اسم صفات قرار دادیم یعنی مستجمع جمیع، یا اسم ذاتِ مستجمع جمیع صفات قرار دادیم، اسم ذات غیبی قرار ندادیم.
ترجمه: گفته شد، که الله اسم برای معبود حقی که جامع صفات الهیه است و معبود حقّی که مربوط به نعوت ربوبیه است، می باشد.
وجود حقیقی در اینجا در مقابل وجود مجازی است. بنابر قول عرفا نسبت وجود به ما نسبت مجازی است یعنی نسبت الی غیر ما هو له است. «مراد از مجاز، مجاز عقلی است نه لغوی و مجاز در اسناد است نه مجاز در کلمه .گاهی گفته می شود «اسد» و از آن حیوان مفترس اراده می شود که به این مجاز لغوی و مجاز در کلمه گفته می شود. اما یک وقت گفته می شود «جری المیزاب» که مجاز عقلی و مجاز در اسناد است. اسناد جریان به ناودان مجازی است در اینجا هم همینطور است که وقتی گفته می شود اسناد وجود به موجودات، مجازی است و اسناد وجود به خداوند ـ تبارک ـ حقیقی است مراد مجاز و حقیقت عقلی است نه مجاز و حقیقت لغوی یا به تعبیر دیگر مجاز در اسناد است نه مجاز در کلمه.
پس اینطور شد که وجود حقیقی به معنای وجودی است که حقیقتاً وجود باشد. عرفا می گویند این وجود حقیقی برای ممکنات نیست بلکه برای واجب است که قائل به وحدت وجود می شوند یعنی یک موجود است که حقیقتاً می توان وجود را به او نسبت داد، بقیه اگر نسبت وجود به آنها داده شود مجازی است چون بقیه، وجود ندارند بلکه حکایت وجود می کنند ولی به اعتبار اینکه حکایت وجود می کنند وجود را به آنها نسبت می دهیم و نسبت ما نسبت مجازی می شود در واقع اینها موجود نیستند بلکه حاکی از وجود هستند. این که بیان کردیم معنای صحیحِ وحدتِ وجود است اما معناهای فاسد هم دارد که بعضی به آن معنای فاسد معتقد می شوند و مشرک و نجس می شوند.
«فان کل موجودٍ سواه غیر مستحق للوجود بذاته»
مرحوم شارح معنا را به صورت دیگر معنا می کند و می فرماید: اگر هم وجود به دیگران داده شده «نه اینکه حکایت از وجود به دیگران داده شده باشد بلکه خود وجود به دیگران داده شده» به صورت امانت داده شده و برای خودشان نیست آن که وجود برای خودش است خداوند ـ تبارک ـ است پس بقیه موجودات ذاتاً مستحق وجود نیستند اگر ذاتا مستحق وجود بودند خودشان موجود بودند و احتیاجی نبود که کسی ایجادشان کند آنها با عطا مستحق وجود می شوند یعنی وقتی خداوند ـ تبارک ـ وجود را به آنها عطا می کند مستحق وجود می شوند و الا از ناحیه ذاتشان وجودی نیست فقط واجب الوجود است که بذاته موجود است اما بقیه موجودات به عطای واجب تعالی موجودند.
ترجمه: هر موجودی غیر از خداوند ـ تبارک ـ مستحق وجود نیست بذاته «و اگر مستحق وجود شده به عطاء اِلاه مستحق شده نه بالذات».
«و انما استعار الوجود منه ـ تعالی ـ»
غیر خداوند ـ تبارک ـ مستحق وجود نیست بلکه وجود را از خداوند ـ تبارک ـ عاریه گرفته.
«فهو من حیث ذاته هالک»
اگر خودش را ملاحظه کنید و عطای واجب تعالی را ملاحظه نکنید می بینید که هالک است.
«و من حیث موجِده موجود»
از این جهت که خداوند ـ تبارک ـ او را ایجاد می کند و علت او هست و همیشه موجود است پس این مخلوق هم به لحاظ موجِدش موجود است.
«فکل موجود هالک الا وجهه»
همه هالکند فقط خود خداوند ـ تبارک ـ هالک نیست پس اگر هالکند یعنی وجود ندارند پس وجود، خاص به او است و این را وحدت وجود می گویند.
تا اینجا سه قول در مورد الله تعالی ـ نقل شد الان چند روایت می آورد که الله را معنا کرده است.
«و فی الکافی و التوحید عن ابی الحسن موسی ـ علیه السلام ـ انه سئل عن معنی الله؟ فقال استولی علی ما دقّ و جلّ»
در کافی و توحید مرحوم صدوق از ابی الحسن موسی علیه السلام نقل می کند که فرمودند الله به معنای مستولی بر هر چیزی که کوچک و بزرگ از موجودات اسمی باشد. «دقّ به معنای دقیق و کوچک و جلّ به معنای جلیل و بزرگ است».
«قال صاحب الوافی لما کان الله اسماء للذات الاحدیه القیومیه فُسّر بما یختص به الذات و هو استیلاؤها علی الدقیق و الجلیل»
وافی، روایاتِ کتبِ کافی و توحید و ... را شرح مختصری کرده این کلامی که از وافی نقل می شود شرح مختصری است که در ذیل این روایت آمده است.
صاحب وافی بیان می کند که به چه جهت خداوند ـ تبارک ـ مستولی بر کوچک و بزرگ است. جواب می دهد که خداوند ـ تبارک ـ قیوم است و این صفت برای او ثابت است. قیومیت اقتضای استیلا و اشراف را می کند ولی اشراف بر دو قسم است:
1 ـ اشراف در عمل
2 ـ اشراف در علم.
قیومیت، اشراف در عمل را می رساند.خداوند ـ تبارک ـ بر همه موجودات قیوم است یعنی بر همه (چه بزرگ چه کوچک) استیلا دارد.
ترجمه: چون الله اسم ذات قیوم است تفسیر شده به تفسیری که ذات را افاده می کند «یا تفسیر شده به یکی از اوصافی که اوصاف ذات است» و آن صفتی که صفت ذات است استیلاء ذات بر دقیق و جلی است «چون ذات استیلاء بر دقیق و جلی دارد الله هم که ذات است استیلاء بر دقیق و جلی دارد».
«و اعلم ان فی الخبر اسقاطا فانه متنا و سندا مذکور فی الاحتجاج»
روایاتی نقل کردیم که در این روایات الله اسم ذات دانسته شده بود حال می خواهد روایت دیگری نقل کند.
ترجمه: در این خبر، اَسقاط است که در احتجاج ذکر شده «اَسقاط» به معنای این نیست که در خبر سقط است بلکه این نقلی که شارح کرده مشتمل بر سقط است اما خود خبر سالم است. شارح در اینجا بعضی چیزها را از آن حذف کرده است یعنی این خبر سنداً و متناً در احتجاج نقل شده و وقتی به احتجاج مراجعه شود دیده می شود که جملات بیشتری دارد از آنجا کشف می شود که در این نقلی که شارح کرده چیزهایی افتاده که در احتجاج به آنها تصریح شده و در اینجا نیامده است.
«و فیه: و سئل عن معنی قول الله ﴿عَلَی العَرشِ استَوَی﴾[2]»
و در خبری که در احتجاج آمده که از معنای این آیه سوال شده.
«فقال: استوی علی ما دق و جل»
خداوند ـ تبارک ـ بر کوچک و بزرگ استیلا دارد.
«فعلی ذلک لا دخل له فیما نحن فیه فتدبر»
«علی ذلک»: بنابر اینکه معنای الله این باشد که این روایت می گوید ربطی به بحث ما پیدا نمی کند چون ما داریم الله را به عنوان اسم قرار می دهیم می توان «ذلک» را به این برگرداند که بنابراین اَسقاطی که هست این روایت ربطی به ما پیدا نمی کند چون آن که مربوط به ما هست معنای الله است نه معنای قول الله ﴿عَلَی العَرشِ استَوَی﴾. چون او از معنای ﴿عَلَی العَرشِ استَوَی﴾ سوال کرده نه از «الله» و ما بحث از «الله» داریم.
ترجمه: بنابر اینکه این اَسقاط در خبر وجود دارد که آن اسقاط را اگر اضافه کنید می بینید روایت کاری به معنای «الله» ندارد و سوال از آیه قرآن می کند و ربطی به بحث ما ندارد.
«و لاجل جامعیته المذکوره قیل هو الاسم الاعظم»
از جهت اینکه این اسم الله، جامعیت دارد آن جامعیتی که ذکر شد حال به هر معنایی که گفته شد «چون چند معنا برای جامعیت بیان کرد» به آن اسم اعظم گفته شده «همه اسم ها عظیم اند و این اسم جامع همه است».
«و قیل اعظمیته لاجل تکررّه فی سبع و ثمان ماه و الفین موضعا فی القرآن»
بعضی گفتند اینکه اعظم است به خاطر این است که در قرآن در دو هزار و هشتصد و هفت جا ذکر شده از اینجا کشف کردند که الله، اسم اعظم است.
«و قیل کون الله اسماً اعظم اقرب من التحقیق لاختصاصه بالذات الاحدیه»
و بعضی گفتند اعظمیتش به خاطر این است که به ذات احدیت اختصاص دارد. هیچ کس نمی تواند اسم خودش را «الله» بگذارد.اگر الله اسم اعظم باشد مناسب است و مطابق با تحقیق است چون اختصاص به ذات احدیت دارد و ذات احدیت اعظم است و این هم اعظم است.
ترجمه: اینکه الله اسم اعظم باشد مطابق تحقیق است زیرا این اسم اختصاص به ذات احدیت دارد «همانطور که ذات احدیت، اعظم است این اسمِ مختص به آن هم اعظم است».
«و قال حجه الاسلام لما کان هذا الاسم دالا علی الذات الجامع لجمیع الصفات الکمالیه بخلاف سائر الاسماء کان باطلاق اسم الاعظم احقّ و احری»
مراد از حجه الاسلام، غزالی است.
چون این اسم دلالت بر ذات جامع می کند پس اسم اعظم می شود اما بقیه اسم ها دلالت بر ذات می کنند اما نه ذات جامع بلکه بر ذات عالم یا بر ذات قادر یا ... دلالت می کند.
ترجمه: چون این اسم دلالت می کند بر ذاتی که جامع جمیع صفاتی کمالیه است به خلاف سایر اسماء که جامع صفات کمالیه نیستند. اگر بر این اسم، اسم اعظم اطلاق شود مناسب تر است.
«قال الشیخ النجم الکبری فی طوالع التنویر من مطالع التفسیر»
مراد نجم الدین کبری است بنده نمی دانم که عمداً شارح لفظ «دین» را انداخته یا در چاپ افتاده است.
«دلیل اعظمیته هذا الاسم انه بکل لسان مذکور و فی کل طائفه مشهور یعلمه المومن و الکافر و یعرفه الموحد و الملحد»
دلیل اعظمیت این اسم این است که این اسم به همه زبان ها ذکر می شود و در هر طایفه ای مشهور است حتی در بین کفار که می فرماید اگر از آنها پرسیده می شود که چه کسی خالق است می گویند الله خالق است معلوم می شود که این اسم نزد آنها هم رایج بود.
«کما قال ـ عز من قائل ـ ﴿وَ لَئِن سَئَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولَنَّ الله﴾[3]»
خداوند ـ تبارک ـ می فرماید اگر از کافران هم پرسیده شود که چه کسی آنها را خلق کرده می گویند الله خلق کرده پس معلوم می شود که الله اسمی است که در زبان آنها هم وجود داشته است.
«و المشرکون مقرون بان الشفاعه عند الله ـ کما قال سبحانه ﴿هَوُلاءِ شُفَعَاءُنَا عِندَالله﴾[4]»
مشرکون مقرند به اینکه این بت ها شفاعت، عند الله می کنند پس الله را قبول دارند که شفاعت عندالله را قبول دارند. پس الله مقبول همه است لذا مناسب است که اسم اعظم نامیده شود.
«قال المولوی
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود ترسا و یهود را همه رو به تو بود»
همه عبادت می کنند و همه به خداوند ـ تبارک ـ اعتراف دارند.
«از یاد وصال تو به بت خانه شدم تسبیح صنم زمزمه ذکر تو بود»
حالا کلیسا رفتم و ترسا «یعنی نصاری» و یهود را دیدم که رو به تو متوجه اند. این مطلب ممکن است خیلی تعجب نداشته باشد ولی من به بت خانه هم که رفتم دیدم اسم تو در آنجا هم هست و بت هم تو را می شناخت صنم هم تسبیح خداوند ـ تبارک ـ می کند چنانچه مرحوم صدرا و بقیه معتقدند که همه چیز تسبیح خداوند ـ تبارک ـ می کند حتی جمادات و صنم هم جماد است.
«سئل عن سلطان العارفین عن اسم الاعظم؟ قال «اسماء الله کلها عظیمه»
مراد از سلطان العارفین، حضرت امیر علیه السلام است که سوال شد اسم اعظم چیست؟ فرمودند که همه اسماء خداوند ـ تبارک ـ عظیمه هستند تعیین نفرمودند.
«روی الصدوق فی کتاب التوحید ان رجلا قام الی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ فقال: یا امیرالمؤمنین اخبری عن بسم الله الرحمن الرحیم»
مرحوم صدوق روایت کرده که مردی از بسم الله الرحمن الرحیم سوال کرد.
«فقال ـ علیه السلام ـ ان قولک الله اعظم اسمٍ من اسماء الله ـ عزو جل ـ و هو الاسم الذی لا ینبغی ان یسمی به غیر الله و لم یُتَسَمَّ به مخلوق ـ ... الحدیث ـ»
حضرت فرمود الله اسم اعظم است و غیر از خداوند ـ تبارک ـ هیچ کس حق ندارد اسم الله را بر خودش بگذارد.
«و هو الاسم الذی...». سزاوار است که غیر از خدوند ـ تبارک ـ به این نام نامیده نشود و به وسیله این اسم هیچ مخلوق علامت نهاده نشود «یعنی اسمی برای آن گذاشته نشود».




[1]لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص203، س.14، ط عترت

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo