73/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
ضرورت بحث و علت تقدیم آن/مقدمه /علم النفس
موضوع: علم النفس/مقدمه /ضرورت بحث و علت تقدیم آن
مقدمهای بر فن ششم طبیعیات شفاء: علم النفس
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
ساختار کلی کتاب شفاء و جایگاه بخش طبیعیات
کتاب «شفاء» مشتمل بر چهار نوع علم است: اول منطق، بعد طبیعیات، سپس ریاضیات و در نهایت الهیات. بخش طبیعیاتِ آن، مشتمل بر هشت «فن» است. پس علم طبیعی، یک علم است و این هشت فن، هر کدام شعبهای از آن علم محسوب میشوند؛ زیرا «فن» در لغت به معنای علم است ولی در اصطلاح اخص از آن است.
مروری بر فنون پیشین بخش طبیعیات
1. فن اول (سمع کیان): در فن اول، در «سمع کیان»، یعنی امور عامه علم طبیعی، از قبیل حرکت، تعریف جسم، ترکیب و قسمت، هیولی و صورت و... بحث میشود.
2. فن دوم (سماء و عالم): در مورد «سماء و عالم» بود؛ یعنی در این بخش بحث میشد که اقسام اجسام بسیط چه هستند و توضیحاتی در مورد اجسام بسیط ارائه میگردید؛و بالاخره وارد بحث افلاک که اجسام بسیط هستند و تلاقی و حرکات آنها می شدند.
3. فن سوم (کون و فساد): در این بخش، از کون و فساد بحث میشد؛ یعنی اینکه کدام موجودات مادی، «کائن» و «فاسد» هستند (به وجود میآیند و سپس فاسد میشوند و چیز دیگری به جای آنها به وجود میآید). عناصر اربعه نیز در همان مبحث مطرح میشد.
4. فن چهارم (فعل و انفعالات): در فن چهارم، درباره فعل و انفعالاتِ کیفیات و مزاجی که از این فعل و انفعالات به دست میآید، بحث میشد.
5. فن پنجم (معادن): سپس وارد بحث در معادن شدند که عبارت است از مرکبی که متکون از عناصر است.
گذار از مرکبات غیرآلی به موجودات زنده و طرح بحث «نفس»
پس از آنکه بحث در عناصر تمام شد، باید بحث در «مکوّنات» (موجودات ترکیبیافته از عناصر) شروع شود. مکونات سه قسم هستند: یکی معدن (جمادات)، یکی نبات و یکی حیوان. پس از فن چهارم، وارد بحث در معادن شدند که بحث در جمادات است، یعنی اولین چیزی که از عناصر تشکیل میشود.
حال، شایسته است که به بحث در نبات و حیوان وارد شویم. مؤلف بیان میکند که ما قبل از آنکه وارد بحث در حیوان و نبات شویم، یک بحث کلی را مطرح میکنیم که آن، بحث در «نفس» است. پس فن ششم بحث در «نفس» میشود ، فن هفتم بحث در «نبات» میشود و فن هشتم بحث در «حیوان» میشود. این، هشت فنی است که در این کتاب مطرح میشود.
ایشان در این مقدمه کتاب «النفس»، ابتدائاً توضیح میدهند که چگونه ما این فن ششم را مطرح و شروع کردیم. همانطور که توضیح دادم، مقدمتاً شروع به ارائه فهرستی از مباحث گذشته کرده و به اینجا میرسند که ما احتیاج داریم به اینکه از نبات و حیوان بحث کنیم. اما دیدیم که بحث از نبات و حیوان، مستلزم بحث از نفس نباتی و بحث از نفس حیوانی است. و اگر این بحث را مستقلاً نداشته باشیم، بهتر است یک بحث مشترک (در باب نفس) تشکیل دهیم و بعداً وارد بحث نبات و حیوان شویم.
فلسفه تقدیم «فن نفس» بر بحث نبات و حیوان
در آخر این مقدمه، توضیح داده میشود که چرا ما علمالنفس را مقدم داشتهایم و فن نفس را بر فنی که در باب نبات و باب حیوان بحث میکند، مقدم کردهایم. به این ترتیب، مقدمه با ذکر مباحث گذشته و تعیین جایگاه این فن نفس، به اتمام میرسد.
جایگاه این فن، واقعاً فن ششم است، اما میتوان آن را فن هفتم یا هشتم نیز قرار داد، به مناسبتی که بعداً خواهیم گفت. اکنون این قطعه را میخوانیم، انشاءالله.
تحلیل مقدمه کتاب «النفس»: مروری بر فنون پیشین طبیعیات
«الفَنُّ السّادِسُ مِنَ الطَّبیعِیّاتِ...»[1]
گفتیم هشت فن هست؛ ششمین فن کتاب نفس است.
فن اول: امور عامه طبیعت (سمع کیان)
«قَدِ استَوفَینا فِی الفَنِّ الأَوَّلِ الکَلامَ علی الأُمورِ العامَّةِ لِلطَّبیعَیات...»[2]
در فن اول که چهار مقاله داشت، ما به طور استیفاء و کامل بحث کردیم، کلام را در باب امور عامهای که در طبیعت است، به انجام رساندیم؛ از قبیل بحث در ترکبش از هیولی و صورت، یحث درحرکت و بحث در عوارضی که بر امور طبیعیه که از جهات ذوکم بودن امورطبیعیه عارض می شوند و سایر مباحثی که در امور طبیعیه مطرح میشوند.
فن دوم: آسمان و عالم (سماء و عالم)
«ثُمَّ تَلَوناهُ بِالفَنِّ الثّانِی فِی مَعرِفَةِ السَّماءِ وَ العالَمِ...»[3]
بعد، به دنبال آن فن اول، کلام را در فن ثانی، در باب شناخت آسمان و کل این عالم، وارد کردیم.(اعم از منظومه شمسی و ثوابت و حتی فوق ثوابت که فلک اطلس باشد) و در اظلام و صور سماوی بحث کردیم و در حرکات الا در عالم طبیعت بحث کردیم.چه حرکات افلاک باشد و اولین حرکتش حرکت اطلس است که فلک «محدّد الجهات» به آن گفته می شود؛ و قدما معتقد بودند که پیدایش شبانهروز به خاطر حرکت اوست. می گفتند این فلک در هر شبانه روز یک دور می چرخد،(360 درجه می چرخد) و به تبع خودش تمام افلاک می چرخد.افلاک، غیر از این حرکتی که به تبع فلک اطلس دارند، حرکات خاصی نیز برای خود دارند که بعضی ممکن است چند سال زمینی هم طول بکشد.حرکت اولی همان حرکت محدد الجهاتی است که باعث پیدایش شبانه روز می شود. در آن جا در این زمینه بحث شد.
«وَ حَقَّقنا أَحوالَ الأَجسَامِ الَّتِی لَیسَت بِفاسِدَةٍ وَ الَّتِی تَفسُدُ...»[4]
.
و در همان فن دوم، احوال اجسامی را که فاسدشدنی نیستند (مانند اجرام سماوی مافوق قمر) و اجسامی را که فاسد میشوند (مانند اجسام عالم طبیعتِ مادون قمر)، تحقیق کردیم. قدما معتقد بودند که از کره قمر به پایین، که همین چهار کره (نار، هواء، ماء، خاک یا ارض) باشد، «عالم کون و فساد» است.ما فوق قمر را که اجرام علیه و سماویه بودند را قائل به فساد نبودند و می گفتند دائما باقی است.
فن سوم: کون و فساد
«ثُمَّ تَلَوناه فی الکَلامِ علی الکَونِ وَ الفَسادِ و أسطقساتها...»[5] .
بعد، به دنبال آن فن دوم، فن سوم را مطرح کردیم که دارای یک مقاله است و در آن، درباره کون و فساد سخن گفتیم. قول قدما را گفتیم که اشیاء اگر بخواهند کائن شوند چگونه متکون شدند و چگونه فاسد می شوند.بعضی را قبول و بعضی را رد کردیم.
«وَ استَقصَینا أَقسامَ الکائِناتِ...»[6]
و اقسام «کائنات» (موجودات کائن و فاسد) را استقصاء کرده و گفتیم که اینها دارای عناصری هستند که تشکیلدهنده آنها میباشند. و آن عناصر، عبارتند از همین چهار عنصر: آب، خاک، آتش و هوا. این، فن سوم بود.
ادامه مروری بر فنون پیشین طبیعیات:
اما فن چهارم
« ثُمَّ تَلَوناه فی الکَلامِ عَلى أَفعالِ الکَیفِیّاتِ الأُوَلی وَ انفِعالاتِها...»[7]
بعد، به دنبال آن فن سوم، فن چهارم را آوردیم که در آن، در باب افعال کیفیات اُوَلی و انفعالات آنها سخن گفتیم. کیفیات اُوَلی عبارت از چهار کیفیت هستند: حرارت، برودت، یبوست و رطوبت. این چهار عدد، با هم فعل و انفعال کرده و در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند و بر اثر این تأثیر و تأثر، مزاج هایی حاصل میشود. یعنی شدت حرارت به واسطه وجود برودت میشکند و شدت برودت به واسطه حرارت میشکند. اینها حالتی اعتدالی به وجود میآورند.آن حالت اعتدالی را مزاج می نامند.
«وَ الامزجه المُتَوَلِّدَةِ مِنها...»[8]
و سخن گفتیم در باب امزجه ای که از این کیفیات متولد میشوند. امزجه، همان حالت تعادل و اعتدال این کیفیات است. عناصر ، وقتی با هم ترکیب میشوند، هر کدام دارای کیفیت شدیدی هستند که بر اثر ترکیب اینها کیفیت شدید می شکند، هر یکی به واسطه دیگری ناقص و ضعیف شده و در نتیجه، یک حالت اعتدالی به وجود میآید.آن وقت مزاج حاصل می شود. مزاج هم از عناصر حاصل می شود که حالت اعتدالی بین عناصر است. هم از کیفیات حاصل می شود که حالت اعتدالی بین کیفیات است.
گذار از مباحث عناصر به مرکبات و طرح بحث «نفس»
وقتی این چهار فن تمام شد، ما در عالم کون و فساد عناصر را یافتیم. حال باید «مرکبات من العناصر» را بحث کنیم که سه قسم هستند: یکی جمادات، یکی نباتات و یکی حیوانات. از اینجا، سه بحث دیگر باقی مانده است؛ که اگر به چهار بحث قبلی اضافه کنیم هفت بحث می شود. ما دیدیم که اولین چیزی که از عناصر تشکیل میشود، جسم است، جماد است و معدن است. لذا، این بحث را در ابتدا قرار دادیم. سپس نوبت به نبات و حیوان رسید.باید نبات و حیوان را بعد از معدن بحث می کردیم. ولی این کار را نکردیم؛ گفتیم ما به الاشتراک، اینها را مورد بحث قرار دهیم. ما به الاشتراکِ نبات و حیوان، «نفس» بود، بدون اینکه توجه به نفس نباتی یا حیوانی داشته باشیم،چون ما به الاشتراک را در نظر میگیریم. پس، یک فنی را نیز درباره «نفس» تأسیس کنیم که فن ششم میشود. سپس، اگر فرصت شد، فن هفتم و هشتم، درباره نبات و حیوان مطرح میکنیم.
«وَ بَقِیَ لَنا أَن نَتَکَلَّمَ فِی الأُمورِ الکائِنَةِ مِنها...» [9]
بعد از آنکه عناصر معلوم شد، برای ما باقی ماند که درباره امور کائنه، یعنی امور مرکبی که از این عناصر تشکیل می شوند، سخن بگوییم. بعد از اینکه عناصر روشن شدند، مرکبات من العناصر باید روشن شود. مرکبات من العناصر سه عدد است: یکی جماد ، یکی نبات ، یکی حیوان، که مسلم آن که به عناصر نزدیک تر است، جماد است. پس باید ابتدا در مورد جماد بحث کنیم.
«فکانَتِ الجَماداتُ وَ ما لا حِسَّ لَهُ وَ لا حَرَکَةَ إِرادِیَّةَ أَقدَمَها وَ أَقرَبَها تَکَوُّنا مِنَ العَناصِرِ...»[10]
جمادات و موجوداتی که نه حس دارند و نه حرکت ارادی، اقدم الامور الکائن و اقربِ الامور الکائن تکونا من العناصر بودند یعنی اگر بخواهد از جای خودش ترکیب شود و سیر کند به حیوان برسد ابتدا باید جماد شود پس اقرب الامور من التکون فی العناصر جمادات هستند.
«فَتَکَلَّمنا فِی الفَنِّ الخامِسِ فِیها...»[11]
پس در فن خامس، در باب این جمادات سخن گفتیم که مشتمل بر دو مقاله بود.
«وَ بَقِیَ لنا مِنَ العِلمِ الطَّبیعِیِّ النَّظَرُ فِی أَمرَینِ: أَحَدُهُما أُمورُ النَّباتاتِ، وَ الآخَرُ أُمورُ الحَیواناتِ.»[12]
پس دو فن دیگر باقی مانده است. اما ما در این دو فن، تنها بحث نمیکنیم؛ ابتدائاً در «ما به الاشتراک» این دو، یعنی «نفس»، بحث میکنیم و سپس در این دو، به طور خاص بحث میکنیم. پس سه فن دیگر، علاوه بر آن فنون، خواهیم داشت،که مجموع فنون هشت بحث می شود.
تبیین فلسفه تقدیم بحث «نفس» بر مباحث نبات و حیوان
اولویت بحث از «صورت» بر «ماده»
سبب اینکه چرا از نفس شروع کردند را می فرمایند. می فرمایند نبات و حیوان، هر دو جسم دارند. علاوه بر جسم، صورتی نیز دارند که نباتیتِ این جسم یا حیوانیتِ این جسم را تعیین میکند و اگر آن صورت را از دست بدهند، دیگر حیوان یا نبات نیستند؛ زیرا حقیقت آنها به صورتشان است. پس اگر بخواهیم درباره نبات یا حیوان صحبت کنیم، باید درباره حقیقت آنها که همان صورتش است، بحث نماییم. البته اگر در ماده بحث کنیم، بحث در حیوان و نبات کردهایم؛ و اگر در صورت بحث کنیم، باز هم بحث در حیوان و نبات کردهایم. اما اولویت با این است که ما در چیزی بحث کنیم که سازنده حقیقتِ شیءِ مورد بحث ماست و آن، صورت آن است.پس باید ابتدا در صورت حیوان و صورت نبات بحث کنیم. و صورت حیوان و صورت نبات همان چیزی است که ما آن را نفس می نامیم. لذا قبل از بحث نبات و حیوان از نفس بحث می کنیم.
«وَ لَمّا کانَتِ النَّباتاتُ وَ الحَیواناتُ مُتَجَوهِرَةَ الذَّواتِ عَن صورَةِ هی النَّفسِ وَ مادَّةِ هی الجِسم و الاعضاِ....»[13]
چون نباتات و حیوانات، ذاتشان از دو جزء تشکیل میشود: یکی صورتی که عبارت از نفس است و دیگری مادهای که عبارت از جسم و اعضاست
.
«وَ کانَ أَولى ما یَکونُ عِلماً بِالشَّیءِ هو ما یَکونَ مِن جِهَةِ صورَتِه لما کِانت...»[14]
و از آن طرف، علمی که سزاوارتر است علم به چیزی باشد، علم از جهت صورت آن چیز است. یعنی اگر ما علم به ماده شیء پیدا کنیم، علم به آن شیء پیدا کردهایم و اگر علم به صورت شیء پیدا کنیم، باز هم علم به آن شیء پیدا کردهایم؛ ولی علم به صورت، از علم به ماده بهتر و قویتر است.لذا اولی ما یکون علما بالشیء علم به صورت آن شیء است که سازنده حقیقت آن شیء است. چون نباتات از دو چیز ساخته شدند: یکی صورت و از طرف دیگر علم به صورت اولی از علم به ماده است
«...رَأَینا أَن نَتَکَلَّمَ أَوَّلاً فِی النَّفسِ...»[15]
به این جهت، رأی ما بر این شد که ابتدا در نفس (که صورت نبات و حیوان است) صحبت کنیم.
فلسفه طرح بحث مشترک در باب «نفس»
این کار را میتوان به دو نحو انجام داد: میتوان در نفس نباتی و نفس حیوانی به طور مشترک بحث کرد، یا میتوان آنها را جداجدا بحث نمود. اما ما صلاح ندیدیم که بحث نفس را تفصیل داده و دو بخش کنیم؛ یک بخش در نبات و یک بخش در حیوان. بلکه صلاح دیدیم که بحث در نفس را به طور مشترک مطرح کنیم و یک فنی به نام «فن النفس» تشکیل دهیم و بعداً به بحث خصوصی نبات یا حیوان بپردازیم. این کار را به دو جهت انجام دادیم:
جهت اول: سهولت در ضبط و یادگیری
دیدیم اگر بخواهیم بحث را پراکنده کنیم، ضبط آن مشکل میشود. چون علم نفس، مباحث آن به یکدیگر مرتبط است؛ مثلاً برخی مباحثی که در نبات مطرح است، در حیوان نیز هست. پس چه بهتر که ما اینها را در یک جا جمع کنیم تا ضبط آنها آسانتر شود؛ هم خودمان بهتر میتوانیم درس بدهیم و هم متعلم بهتر میتواند یاد بگیرد.
جهت دوم: وجود قدر مشترک و عدم تخصص در خصوصیات
جهت دومی که ما بحث مشترک را مطرح کردیم، این است که نبات و حیوان، یک قدر مشترک دارند. آن قدر مشترک این است که نفس نباتی، عهدهدار تولید، تنمیه (رشد) و تغذیه است.یعنی غذا را به عهده دارد،تولید مثل را به عهده دارد، نمو آن ماده را هم به عهده دارد. نفس حیوانی نیز همین سه خصوصیت را دارد، به اضافه حس و حرکت ارادی،پس ما. به الاشتراک این دو نفس در این سه امر است و در این سه امر اشتراک دارند. چون ما از طرفی، نبات را به طور کامل نمیشناسیم و فصول و انواع نباتی را به طور کامل نمیشناسیم، به این جهت دیدیم که همان قدر مشترک را مطرح کرده و درباره آن بحث کنیم، بهتر است. زیرا اگر بخواهیم به آن بحثهای خصوصی وارد شویم، بسیاری از آنها برای ما مجهول است و در مورد نبات تبحری نداریم.
پس به دو جهت، بحث کلی شد:
1. اگر این بحث را تفصیل دهیم، ضبط آن مشکل میشود.
2. بین نفس نباتی و نفس حیوانی، قدر مشترک داریم. این قدر مشترک به ما اجازه میدهد که بحث را به طور مشترک مطرح کنیم؛ به خصوص که ما در مورد خصوصیات نبات، تخصص کامل نداریم. پس اگر بحث را کلی مطرح کنیم بهتر است.
تحلیل متن کتاب شفاء در باب عدم تفصیل بحث نفس
«وَ لَم نَرَ أَن نُبَتر عِلمَ النَّفسِ...»[16]
«نُبتر» یعنی نُقَطِعَ، تقطیع کنیم. نسخه ای نُنَثِر دارد یعنی پراکنده کنیم. و صلاح ندیدیم که علم نفس را تقطیع کنیم.
«تَفریعاً فَنَتَکَلَّمُ أَوَّلاً فِی النَّفسِ النَّباتِیَّةِ، ثُمَّ فِی النَّفسِ الحَیوانِیَّةِ، ثُمَّ فِی النَّفسِ الإِنسانِیَّةِ»[17] صلاح ندیدیم که اینگونه تفصیل دهیم. پس بحث را باید کلی و مشترک مطرح کنیم.
«وَ إِنَّما لَم نَفعَل ذلِکَ لِسَبَبَینِ»[18]
چرا این تفصیل را انجام ندادی؟ به دو جهت:
1. جهت اول: دشواری ضبط به دلیل پراکندگی:
2. « أحدهما أن هذا التبتیر با در نسخه ای دیگر التنثير مما يوعّر ضبط علم النفس المناسب بعضه لبعض...»[19] : یکی از دو جهت، این است که این تفصیل، ضبط علم نفس را که بعضی از مسائل آن با بعضی دیگر مناسبت دارد، سخت و دشوار میکند. این مناسبتها اقتضا میکند که ما آنها را در یک جا جمع کنیم، نه اینکه تقطیع کنیم.اگر تقطیع کنیم پراکنده شده و ضبط آن ها مشکل می شود، هم متعلم و هم نویسنده به زحمت می افتند.
3. جهت دوم: وجود قدر مشترک:
4. «وَ الثّانِی أَنَّ النَّباتَ یُشارِکُ الحَیوانَ فِی النَّفسِ الَّتِی لَها فِعلُ النُّمُوِّ وَ التَّغذیَةِ وَ التَّولیدِ»[20] و جهت دوم این است که نبات، با حیوان در نفسی که برای آن، فعلِ تغذیه، رشد و تولید مثل است، مشترک میباشد.
:
ادامه بحث: تبیین دلایل طرح مشترک مبحث «نفس»
نبات و حیوان در داشتن این نفسی که عهدهدار این افعال (نمو، تغذیه، تولید) است، مشترک هستند.
«و يجب لا محالة أن ينفصل عنه بقوى نفسانية تخص جنسه ثم تخص أنواعه »[21]
نبات با حیوان در این نفس مشترک هستند. اگر بخواهیم نبات را از حیوان تمییز دهیم، باید ما به الامتیازی به آن اضافه کنیم. ما به الامتیازی که جنس حیوان را از جنس نبات جدا کند. بعد که جنس نبات را از جنس حیوان جدا کرد، دوباره ما به الامتیازهای دیگری داریم که انواع نبات را ما بین خود نبات از همدیگر جدا می کند. پس یکبار باید جنس حیوان از جنس نبات جدا شود،این امتیاز جنسی می خواهد. یکبار باید انواع نبات از همدیگر جدا شوند که این امتیاز نوعی می خواهد.
و يجب لا محالة ابتدا بشود آن نبات از آن حیوان به قوای نفسانیای که اختصاص به جنس نبات دارد. سپس، برای تمییز انواع نبات از یکدیگر نیز، باز به قوای نفسانی دیگری نیاز داریم که هر یک به نوعی از انواع نبات اختصاص داشته باشد، که از هم امتیاز پیدا کند. پس در اینجا دو بحث داریم:
1. بحث در مابهالاشتراک حیوان و نبات.
2. بحث در قوای نفسانی مختص جنس نبات و سپس مختص انواع آن.
اما بحث دوم برای ما خیلی روشن نیست که در مختصات نبات بحث کنیم. اما بحث اول برای ما روشن است. به این جهت، ما سخن را در بحث اول ذکر میکنیم.
«وَ الَّذِی يمكننا أن نتكلم عليه مِن أَمرِ النَّفسِ النَّباتِ هُوَ ما یُشارِکُ فیهِ الحَیوانُ»[22]
آن بخشی که ما می توانیم بحث کنیم در امرِ نبات بحث اول است، همان بخشی است که حیوان نیز در آن با نبات مشارکت دارد.اما در مورد خصوصیات دستمان باز نیست.
«لِأَنَّا لَسنا نَشعُرُ کَثیرَ شُعورٍ بِالفُصولِ المُنَوِّعَةِ لِمَعناها الجِنسِیِّ فى النبات »[23]
زیرا ما شعور و اطلاع زیادی به فصولِ منوّعه معنای جنسیِ نبات نداریم. لذا، بحث خصوصی نبات را اینجا مطرح نمیکنیم.
نتیجهگیری نهایی: ضرورت طرح بحث مشترک
«وَ إِذا کانَ الأَمرُ کَذلِکَ...»[24]
وقتی وضع چنین است، یعنی مابهالاشتراک وجود دارد و ما نیز در مابهالاشتراک، تخصص بیشتری داریم، پس بحث را در همین قدر مشترک مطرح میکنیم.
ایشان میفرماید نسبت نبات به این قدر مشترک (نفسِ فاعلِ تولید، نمو و تغذیه) با نسبت حیوان به آن، مساوی است. بنابراین، اگر ما بخواهیم تنها در نبات به این مناسبت بحث کنیم و در حیوان بحث نکنیم، ترجیح بلامرجح خواهد بود و همچنین بالعکس.چون نسبت هر دو به این ما به الاشتراک یکسان است. به این سبب، ما تصمیم گرفتیم که بحث را مشترک مطرح کنیم تا هم نفس نباتی و هم نفس حیوانی، هر دو، مورد بحث قرار گیرند.
«وَ إِذا کانَ الأَمرُ کَذلِکَ، لَم تَکُن نِسبَةُ هَذا القِسمِ مِنَ النَّظَرِ إِلى أَنَّهُ کَلامٌ فِی النَّباتِ أَولى مِنها إِلى أَنَّهُ کَلامٌ فِی الحَیوانِ» [25]
وقتی چنین اشتراکی وجود دارد، نسبت این قسم از نظر (نظر در نفس به عنوان اینکه مولد است یا مغذی است یا منمی است) به عنوان کلامی در باب نبات، اولی و ارجح از نسبت آن به عنوان کلامی در باب حیوان نیست.
ادامه بحث: تبیین ضرورت بحث مشترک از منظر تساوی نسبت و تقدم مابهالاشتراک
نسبت این نظر به اینکه کلامی در باب نبات است، اولی از این نیست که کلامی در باب حیوان باشد. یعنی نمیتوان این بحث را به نبات اختصاص داد، زیرا اولویتی وجود ندارد؛ و همچنین نمیتوان آن را به حیوان اختصاص داد، زیرا اولویتی وجود ندارد.
«إِذ کانَت نِسبَةُ الحَیوانِ وَ النَّباتِ إِلَیهِ واحِدَةً»[26] . چون نسبت حیوان و نبات به این نفس، یکسان است.
تعمیم استدلال به «نفس حیوانی»
«وَ کَذلِکَ حالُ النَّفسِ الحَیوانِیَّةِ بِالقیاسِ إِلَى الإِنسانِ وَ الحَیواناتِ الأُخَرِ»[27]
در چند خط قبل توضیح دادیم که ما آن جهت جامع نباتی را که همان نفس مولده و منمیه و مغذیه هست را می شناسیم، ولی آن امتیازات منوّعه را کمتر می شناسیم. می گویند همین مقدار نسبت به حیوان هم هست.در حیوان یک جهت مشترک دارد. که هر حیوانی دارای نفسی است که علاوه بر تغذیه و تنمیه و تولید دارای حس و حرکت بالاراده هم هست.این رو در کل حیوانات می بینیم. اما اگر بخواهیم حیوانی را از حیوانی دیگر تمییز دهیم، احتیاج به فصول منوّعه داریم.بعضی از.آن فصول منوّعه را می دانیم و برخی را نمی دانیم. آن مقداری هم که می دانیم رتبه اش بعد از ما به الاشتراک است
همیشه «ما به الامتیاز» در رتبه بعد از «ما به الاشتراک»قرار دارد. پس ما به الاشتراک در حیوان، مقدم بر ما به الامتیاز است. همانطور که در نبات، ما به الاشتراک را بحث کردیم و ما به الامتیاز را به دلیل عدم علم کافی بحث نکردیم، در حیوان نیز ما به الاشتراک را بحث میکنیم و ما به الامتیاز را بحث نمیکنیم؛ زیرا ما به الامتیاز مجهول ما هست (که مانند نبات میشود) و اگر هم معلوم ما باشد، باز هم در آن بحث نمیکنیم به خاطر آنکه رتبه آن، بعد از ما به الاشتراک است. پس هم در نفس نباتی و هم در نفس حیوانی، از اشتراکات صحبت میکنیم و به خصوصیات منوّعه کاری نداریم. و خصوصیات منوّعه را برای دو بحث دیگر می گذاریم.
«وَ کَذلِکَ حالُ النَّفسِ الحَیوانِیَّةِ بِالقیاسِ إِلَى الإِنسانِ وَ الحَیواناتِ الأُخَرِ».[28]
یعنی حال نفس حیوانی نسبت به انسان و حیوانات دیگر هم همینطور هست. یعنی نسبت به نفس حیوانی، انسان و حیوانات دیگر مشترک هستند. نسبت انسان به نفس حیوانی مثل نسبت حیوانات دیگر به نفس حیوانی است. پس بحث کردن از نفس حیوانی به طور مطلق لازم است. به طور خاص که اختصاص بدهیم به انسان یا حیوانات دیگر، ترجیح بلا مرجح است.
جمعبندی نهایی و نتیجهگیری
«وَ إِذ کُنّا إِنَّما نُریدُ أَن نَتَکَلَّمَ فِی النَّفسِ النَّباتِیَّةِ وَ الحَیوانِیَّةِ مِن حَیثُ هِیَ مُشتَرَکَةٌ...»[29]
جواب این اذ چند خط بعد که می گوید فکان الاولی ان یتکلم است
و چون ما تصمیم داریم که در نفس نباتی و نفس حیوانی از حیث مشترک بودنشان بحث کنیم...
«...وَ العِلمُ بِالمُخَصِّصِ لا یَحصُلُ إِلّا بَعدَ العِلمِ بِالمُشتَرِکِ...»[30]
و علم به مخصِّص، حاصل نمیشود مگر بعد از علم به مشترک...
پس ابتدا باید بحث در علم به مشترک پیاده کنیم بعد در مخصِّص
«...وَ کانَ قَلیلَ الإِشتِغالِ بِالفُصولِ الذّاتِیَّةِ لنفس نفس ولنبات نبات ولحيوان حيوان تَعَذَّرَ ذلِکَ عَلَینا...»[31]
و از طرفی، چون ما اشتغال و علم زیادی به فصول ذاتیه (مخصِّصات) نداریم...
علاوه بر اینکه علم به مخصِّص بعد از علم به مشترک هست. به فصول ذاتیه هم عالم نیستیم.
ادامه بحث: نتیجهگیری نهایی و تحلیل عبارت پایانی
«... فكان الأولى أن نتكلم فى النفس فى كتاب واحد»[32]
پس واجب شد که برای علم نفس، در ابتدا یک کتاب واحد و مستقل اختصاص دهیم که بحث آن، در باب قدر مشترک باشد.
«...ثُمَّ إِن أَمکَنَ أَن نُتبِعَ النَّباتَ وَ الحَیوانَ کَلاماً مخصِّصاً فَعَل»[33]
سپس، اگر برای ما مقدور بود که به دنبال آن، در باب نبات و حیوان نیز بحثی مخصِّص (غیرمشترک) بیاوریم، این کار را خواهیم کرد. (و این کار را نیز انجام دادهاند؛ در فن هفتم، بحث در نبات و در فن هشتم، بحث در حیوان به طور مخصِّص مطرح شده است).
تحلیل و تبیین عبارت «قَلیلَ الإِشتِغالِ بِالفُصولِ الذّاتِیَّةِ...»[34]
«...وَ کانَ قَلیلَ الإِشتِغالِ بِالفُصولِ الذّاتِیَّةِ لِلنَّفسِ نفس وَ لِلنَّباتِ نَباتاً وَ لِلحَیوانِ حَیواناً...» [35]
تبیین عبارت:
در اینجا دو مطلب گفته میشود:
1. «لِلنَّباتِ نَباتاً وَ لِلحَیوانِ حَیواناً»: فصول ذاتیهای که نباتی را از نبات دیگر و حیوانی را از حیوان دیگر تمییز میدهد.
2. «لِلنَّفسِ نفس»: این واژه در اینجا نیاز به تفسیر دارد.
تفاسیر مختلف از «لِلنَّفسِ»:
• تفسیر اول (نفس به معنای انسان):
◦ ممکن است مقصود از «نفس»، نفس انسان باشد. اما این تفسیر با مشکل مواجه است، زیرا فصول ذاتیه برای «انسان و انسان» معنا ندارد؛برای نبات و حیوان می شود گفت زیرا هر نباتی با نبات دیگر و هر حیوانی با حیوان دیگر در فصول ذانیه فرق می کند. اما فصل ذاتی همه انسانها یکی است..به همین خاطر میتوان «لام» را به معنای «مِن» بیانیه گرفت تا «نفس»، تفسیری برای «فصول ذاتیه» باشد. یعنی «فصول ذاتیهای که عبارت است از نفسٍ نفس».یعنی عبارت از نفوس انسانی که هر کدام فصول ذاتی، نفسشان است اگر چه این خلاف ظاهر است.
• تفسیر دوم (نفس به معنای عام):
◦ می توانیم بگوییم لام به معنای خودش باشد و «نفس نفس» را به معنای عام ذکر کرده. سپس، عبارات «لِلنَّباتِ نَباتاً» و «لِلحَیوانِ حَیواناً»، آن معنای عام را تشویق می کند یکبار در حیوان یکبار در نبات.که دیگر «نفس نفس» را اختصاص به انسان ندهیم که اگر اختصاص به انسان ندهیم دیگر ایرادی نیست و لام به معنای خودش است. یعنی فصول ذاتیه برای «نفس نفس» ، چه این نفس، نباتی باشد و چه حیوانی.می دانید که فصول ذاتیه باید نفوس را از هم جدا کند چه نفوس نباتی چه نفوس حیوانی. بعد همین عام را ایشان خاص می کند یکبار در ضمن «لِلنَّباتِ نَباتاً» ذکر می کند و یکبار در ضمن «لِلحَیوانِ حَیواناً»
◦ اگر این تفسیر را بپذیریم، دیگر نیازی به تأویل «لام» نیست و عبارت به صورت روان معنا میشود.
تکمیل بحث: فلسفه تقدیم «فن النفس» بر فنون نبات و حیوان
تا اینجا ایشان ثابت کرد که ما باید در نفس، از این جهت که قدر مشترک است، بحثی داشته باشیم. اما در اینجا این سؤال مطرح میشود که شما یک بحث مشترک به عنوان «کتاب النفس» و دو بحث مختص به عنوان «کتاب النبات» و «کتاب الحیوان» مطرح میکنید؛ چرا «کتاب النفس» را بر «کتاب النبات» و «کتاب الحیوان» مقدم کردید؟ چرا فن ششم، فن نفس قرار داده شد؟
ایشان میفرماید که بیشتر مباحثی که ما در بحث نبات و حیوان (که بحث مخصِّص است) داریم، درباره بدنِ حیوان و بدنِ نبات است. اما بحث در مورد نفس، بحث درباره صورتِ نبات و صورتِ حیوان است؛ و بحث در صورت، اقدم از بحث در نبات است. یعنی شناخت شیء به وسیله صورت آن، اولی از شناخت شیء به وسیله ماده آن است. به این مناسبت، ما بحث در نفس را، که متکفل شناخت نبات و حیوان است، مقدم داشتیم بر بحث در نبات و حیوان، که بحث در شناخت ماده نبات و حیوان است.بعد هم این مطلب را به صورت دیگری مطرح می کنند که می رسیم.
تحلیل متن کتاب شفاء در باب تقدم بحث نفس
«وَ أَکثَرُ ما یُمکِنُنا مِن ذلِکَ» — «ذلِکَ» به «کَلام مخصِّص» بازمیگردد — «یَکونُ مُتَعَلِّقاً بِأَبدانِها...» [36]
بیشترین بخش از آن کلام مخصِّص که در مورد حیوان و نبات برای ما مقدور است، متعلق به ابدان (نبات) آنهاست؛ نه درباره نفوسشان. درباره نفوسشان، همان مقداری که مشترک است، ما تخصص داریم.
«...وَ بِخَواصَّ مِن أَفعالِها البَدَنِیَّةِ...»[37]
و به خواصی از افعال بدنی آن حیوان و نبات که هرچه هست، بالاخره مربوط به بدن آنها میشود.
«فلأن نُقَدِّم تعرّف أَمرِ النَّفسِ وَ نُؤَخِّر تعرّف أَمرِ البَدَنِ، کانَ أَهدى سَبیلاً فِی التَّعلیمِ مِن أَن نُقَدِّمَ...» [38]
پس اگر شناخت امر نفس را مقدم کنیم و شناخت امر بدن را مؤخر نماییم، این، در تعلیم و تعلم، راهی واضحتر است از آنکه شناخت امر بدن را مقدم و شناخت امر نفس را مؤخر کنیم.
نتیجهگیری نهایی:
• مباحث اختصاصی ما (در فنون هفتم و هشتم) مربوط به بدن (ماده) است.
• مباحث مشترک ما (در فن ششم) مربوط به نفس (صورت) است.
• و شناخت نفس (صورت)، اقدم بر شناخت بدن (ماده) است.
تکمیل بحث: جمعبندی نهایی و فلسفه تقدم «فن النفس»
بنابراین، بحث نفس را نیز بر آن کلام مخصِّص که شناخت بدن است، مقدم میداریم.
«فإن مَعونَةَ مَعرِفَةِ أَمرِ النَّفسِ فِی مَعرِفَةِ الأَحوالِ البَدَنِیَّةِ أَکثَرُ مِن مَعونَةِ مَعرِفَةِ البَدَنِ فِی مَعرِفَةِ الأَحوالِ النَّفسانِیَّةِ» [39]
تأثیر و کمکی که معرفت امر نفس در معرفت احوال بدنی میگذارد، بیش از آن است که معرفت بدن، ما را در معرفت نفس یاری کند. یعنی اگر نفس را بشناسیم، چون نفس به بدن تعلق دارد، بدن را نیز میتوانیم بهتر بشناسیم. اما اگر بدن را بشناسیم، چنین نیست که نفس را بهتر بشناسیم. به این جهت، ما چنین دیدیم که بهتر است بحث نفس بر نبات و حیوان مقدم شود.
تبیین عدم ضرورت ذاتی در تقدیم بحث
«على أن كل واحد منهما يعين على الآخر...»[40]
این مطلب، تقریباً همان مبحث گذشته است، با این تفاوت که ایشان اندکی تنزل میکند. تاکنون بیان میکرد که اولی آن است که ما کتاب نفس را بر کتاب نبات و کتاب حیوان مقدم کنیم. حال میگوید خیر، هر دو در اختیار شماست؛ هر کس میخواهد، نبات و حیوان را مقدم کند و هر کس میخواهد، نفس را مقدم کند. اما ما از این دو کار، تقدیم نفس را به خاطر همین جهتی که ذکر شد، انتخاب کردیم؛ یعنی به این خاطر که دیدیم دخالت شناخت نفس در شناخت بدن، بیشتر است.
« على أن کُلَّ واحِدٍ مِنهُما مُعینٌ على الآخَرِ»[41]
هر یک از این دو معرفت، یعنی معرفت نفس یا معرفت بدن، معین و یاریرسان دیگری است.
«وَ لَیسَ أَحَدُ الطَّرَفَینِ بِضَرورِیِّ التَّقدیمِ.»[42]
یعنی تقدیم هیچکدام، واجب و ضروری نیست.
«إِلّا أَنّا آثَرنا أن نقدّم الكلام فى النفس لما اعلیناه (یا در نسخه ای دیگر أمليناه) من العذر »[43]
ما تقدیم نفس را به خاطر همان عذری که در بالا گفتیم، انتخاب کردیم.
تکمیل بحث: جمعبندی نهایی و ترسیم نقشه راه آینده کتاب شفاء
آن «عذر مذکور» را میتوان دو جور در نظر گرفت :
1. همین مطلب اخیر: اینکه شناخت نفس، در شناخت بدن، بیش از شناخت بدن در شناخت نفس، یاری میرساند. به این جهت ما آن را مقدم کردیم
2. آن که در صفحه ی قبل گفتیم: «وكان أولى ما يكون علما بالشىء هو ما يكون من جهة صورته...» [44] علم اولی علمی است که از طریق صورت حاصل شده باشد نه از طریق ماده. و نه علم به صورت رو متکفله و از این جهت مقدم است. پس این اعلیناه من العذر را می توانید به چند خط قبل یا به صفحه ی قبل برگردانید و هر کدام باشد عیبی ندارد..
اگر به صفحه قبل برگردانید عبارت مشتمل بر تکرار نیست. چون یک جهت، جهت اول بود که ذکر کردیم و یک جهت نیز را ارجاع به صفحه ی گذشته می دهیم و تکرار نمی شود. ولی اگر به چند خط قبل برگردانید ارجاع به نزدیک است ولی مشتمل بر تکرار. هر کدام یک جهت خوبی دارد و یک جهت بدی دارد. انتخاب با خودتان است.
گفتیم هیچ کدام از این دو فن ضروری التقدیم نیستند، اگر هم ما یکی را مقدم داشتیم به خاطر این عذری بود که گفتیم.
«فمن شاء أن يغيّر هذا الترتيب فعل بلا مناقشة لنا معه...»[45]
حالا که هیچ کدام ضروری التقدیم نیستند هر کس خواست، این ترتیب را عوض کند و ما با او بحثی نداریم.
ترسیم نقشه راه فنون آینده طبیعیات و سایر بخشهای شفاء
«وهذا هو الفن السادس....»[46]
تا اینجا اثبات شد که ما در ما به الاشتراک باید بحث کنیم و ما به الاشتراک را هم مقدم می کنیم بر آن ما به الامتیاز. پس فن ششم، درباره این موضوع (نفس) است.
«ثُمَّ نَتلوهُ بِالفَنِّ السّابِعِ... فِی أَحوالِ النَّباتِ»: [47] فن هفتم، بحث در نبات است که مشتمل بر 19 مقاله است.
«وَ بِالفَنِّ الثّامِنِ... فِی أَحوالِ الحَیوانِ»: [48]
فن هشتم، بحث در احوال حیوان است که در آنجا، بحث انسان نیز مطرح میشود.
«وَ نَختِمُ بِهِ العِلمَ الطَّبیعِیَّ»: [49]
و با آن، علم طبیعی را ختم میکنیم.
«وَ نَتلوهُ بِالعُلومِ الرِّیاضِیَّةِ فِی فُنونٍ أَربَعَةٍ» : [50]
سپس به علوم ریاضی در چهار فن (حساب، هندسه، نجوم، موسیقی) میپردازیم.
«ثُمَّ نَتلو ذلِکَ العِلمَ الإِلهِیَّ»[51]
پس از آن، به علم الهی و ما بعد الطبیعه میپردازیم.
«وَ نُردِفُهُ بِشَیءٍ مِن عِلمِ الأَخلاقِ»[52] :
و در پیِ آن علم الهی، مقداری از علم اخلاق را میآوریم.
«وَ نَختِمُ کِتابَنا هذا» [53]
و کتاب خود، یعنی همین کتاب «شفاء» را، با همین بحث اخلاق به پایان میرسانیم.
مقدمه به پایان رسید و بحث اصلی به جلسه آینده موکول میشود.