< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق عقل هیولانی و عقل بالملکه/ بیان اقسام ضروریاتی كه می توانند مقدمه ی برهان قرار بگیرند/ مقدمات برهان باید ضروری باشند/ مقدمات برهان/ برهان/ صناعات خمس/ منطق/ شرع منظومه.

و بها صارت عقولا بالملكه[1]

بیان شد همه ی قضایای نظری را باید به قضایای بدیهیه ارجاع دهیم سپس بحث را در قضایای بدیهیه شروع شد. گفته شد آنها نعمت های الهی هستند كه به عقل هیولانی افاضه می شوند و با افاضه ی آنها عقل ما از مرتبه ی هیولانی به مرتبه ی بالملكه منتقل می شود. یعنی در ابتدای تولد، عقل ما هیولانی است بعداً كه بدیهیات به ما افاضه می شوند ما مرتبه ی بالاتر عقل كه عقل بالملكه است را واجد می شویم. پس با همین بدیهیات از مرتبه ی هیولانی به مرتبه ی بالملكه می رویم. این كلام مرحوم سبزواری بود كه نیاز به توضیح دارد و توضیح آن در جلسه قبل شروع شد.

توضیح بحث: انسان وقتی متولد می شود عقلش از تمام صور عقلیه خالی است و هیچ یك از صور عقلیه او مرتسم نشدند ولی قابلیت تمام صور عقلیه را دارد. یعنی خداوند ـ تبارك ـ عقل انسان را طوری آفریده كه بی نهایت صورت در آن جا می گیرد پس قابلیت همه ی صور عقلیه را دارد. اگر هم نتوانست موجودی را بالكنه « یعنی بالذات » درك كند لااقل بالوجه «یعنی از ناحیه اوصافشان» درك می كند یعنی مثلا فرض كنید عقل ما نمی تواند عقول عالیه را درك كند چون مرتبه ی عقول عالیه بالاتر است. مثلا عقل ما نمی تواند خداوند ـ تبارك ـ را آنطور كه هست درك كند ولی می تواند خداوند ـ‌ تبارك ـ را بالوجه «یعنی از ناحیه اسما و صفات و از ناحیه مخلوقات» درك كند. هیچ چیزی نیست كه عقل نتواند آن را درك كند زیرا اگر نتوانست آن را بالكنه درك كند لااقل بالوجه درك می كند پس هه چیزها را درك می كند. لذا ادراك عقل، ادراك بی نهایت است چون بی نهایت صورت را می تواند درك كند یعنی عقل ما در وقت تولد قوه ی ادراکِ موجوداتِ بی نهایت را دارد. همانطور که هیولی می تواند بی نهایت صُوَر خارجی را بگیرد و با صورتها متحد شود و اجسام را تشكیل دهد. همچنین عقل ما هم بی نهایت صورت معقوله را بگیرد و با صورتها متحد شود و موجود عقلی بسازد. به همین جهت تشبیهاً به هیولی، عقلِ ما را که هیچ صورتی ندارد ولی می تواند همه صورتها را بگیرد به آن عقل هیولانی گفتند. سپس خداوند ـ تبارك ـ به آن بدیهیات را افاضه می كند. بیان شد كه معلوم نیست چه وقت افاضه می شود اما وقتی توجه می كند متوجه می شود كه این معقولات و بدیهیات را دارد.

بدیهیات سرمایه ای هستند كه كسب نظریات را برای ما مهیا و ممكن می كنند. چون سرمایه هستند لذا عقل ما به سرمایه و ملكه دسترسی پیدا كرد که به این مناسبت به آن عقل بالملكه گفته می شود. وقتی عقل بالملكه شد شروع به فكر كردن می كند. گروهی هستند كه فكر می كنند اما گروهی هست كه فكر خود را ضایع می كنند. كسانی كه فكر می كنند به نظریات می رسند. آنهایی كه فكر نمی كنند ﴿ فما ربحت تجارتهم ﴾ هستند یعنی سرمایه به آنها داده شده است و آن را حفظ كرده و در گوشه ای گذاشته و استفاده نمی كنند لذا ربحی هم بدست نمی آورند.

كسانی كه از اینها استفاده می كنند از مرتبه ی بالملكه وارد مرتبه ی بالفعل می شوند در تفسیر بالفعل اختلاف است. آیا اگر یك صورت نظری بدست آمد نسبت به همان یك صورت، بالفعل می شود و نسبت به بقیه هنوز بالملكه است یا اینكه باید تمام نظریات را به دست بیاورد تا بالفعل شود؟ اگر تفسیر دوم را قبول كنید افراد خیلی كمی وجود دارند كه به مرتبه ی عقل بالفعل برسند.

این قول كه می گوید باید تمام نظریات را بدست بیاورد تا بالفعل شود، به دو گروه تقسیم می شود. یك گروه می گوید: همه ی معقولات نظری را بدست آورده و آنها را در مخزن قرار داده است هر كدام را كه بخواهد حاضر می كند. یا همه را همین الان حاضر دارد كه این، در مرتبه ی مستفاد است. عقل مستفاد نادرتر از بالفعل است یعنی فردی كه همه ی معقولات را داشته باشد و همه را هم حاضر داشته باشد خیلی كم است. شاید اگر از ائمه و انبیاء علیهم السلام بگذریم عقل مستفاد نداشته باشیم. چون تا متوجه به یك صورت می شویم از صورت دیگر غافل می شویم فقط كسی كه مظهرِ « لا یشغله شان عن شان » است كه انبیاء و اوصیاء‌ می باشند، ممكن است تمام صور را یكجا ملاحظه كنند. بله ممكن است خداوند ـ تبارك ـ موهبتی كند و حالتی به ما بدهد و جزء اولیاء لله بشویم و مظهر « لا یشغله شان عن شان » بشویم و به درجه ی عقل مستفاد برسیم.

نكته: بعضی افراد كه به نظر می رسد دقتِ تسمیه آنها بیشتر است عقل مستفاد را مرتبه ی سوم گرفتند و عقل بالفعل را مرتبه ی چهارم گرفتند. گفتند وقتی صورت را كسب می كنیم این صورت، مستفاد می شود نه اینكه ما عقل مستفاد باشیم. ما به خاطر اینكه دارای آن عقل مستفاد هستیم به ما، مستفاد می گویند ولی ما مستفید هستیم نه مستفاد. صورت، مستفاد است یعنی وقتی تمام صور ادراكی را حاضر كنید این عقل، بالفعل است اما وقتی كه صور ادراكی را استفاده كردید ولی همه آنها را الان ملاحظه نمی كنید این عقل، مستفاد است. این تفسیر به واقع نزدیكتر است.

ما دارای 4 مرتبه هستیم كه عبارتند از مرتبه ی عقل هیولانی و مرتبه ی بالملكه و مرتبه ی بالفعل و مرتبه ی مستفاد. به بالفعل و مستفاد فعلا كاری نداریم. الان بحث در هیولانی و بالملكه است. البته اشاره ای به بالفعل و مستفاد شد و آیه قرآن آورده شد ﴿ فما ربحت تجارتهم ﴾ یعنی اگر كسی عقل بالملكه خودش را بكار نگیرد و این سرمایه ها را وسیله ی كسب آن نظریات قرار ندهد به ربحِ این سرمایه ها دسترسی پیدا نكرده است. اما كسانی كه دنبال كسب نظریات رفتند در تجارت، سود كردند.

آنچه مهم است مرتبه ی هیولانی و بالملكه است. مرتبه ی هیولانی را مرتبه ی عدم می نامند چون در آن مرتبه چیزی یعنی «صورت عقلی» نداریم فقط قوه است. اگرچه صورت وهمیه و خیالیه و حسیه داریم كه مهم نیستند و مورد بحث ما نمی باشند. پس عدم است اما بعداً واجد می شویم. وجود، ملكه می شود. پس مرتبه ی هیولانی، مرتبه ناداری صور معقوله است و مرتبه ی ملكه، مرتبه دارائی بدیهیات است لذا گفته می شود وِزانِ مرتبه هیولانی نسبت به مرتبه ی بالملكه وِزانِ عدم نسبت به ملكه است و وِزانِ مرتبه ی بالملكه نسبت به مرتبه ی هیولانی وِزانِ ملكه نسبت به عدم است. پس کأنّه بین این دو مرتبه ی عقل، رابطه ی عدم و ملکه است.

مرحوم سبزواری می فرماید عقل هیولانی با این نعمتی كه خداوند ـ تبارك ـ به آن افاضه می كند عقل بالملكه می شود یعنی از مرتبه ی هیولانی خارج می شود و مرتبه ی بالملكه را واجد می شود.

و بها صارت عقولا بالملكه

و به این نِعَم موهبیه ای كه خداوند ـ تبارك ـ عطا می كند «یعنی بدیهیات»، این عقل هیولانی، عقل بالملكه می شود.

اذ التخالف بین هاتین المرتبتین من العقول كالتقابل بین العدم و الملكه

مصنف تعبیر به تخالف و تشبیه به تقابل می كند.

تخالف بین این دو مرتبه از عقول مثل تقابل بین عدم و ملكه است. در این دو مرتبه تخالف وجود دارد نه تقابل چون این دو با هم جمع می شوند یعنی وقتی وارد مرتبه ی بالملكه می شویم عقل هیولانی را از دست نمی دهیم باز هم عقل هیولانی داریم ولی در آن مرتبه از ضعف نیست بلكه كاملتر شده است. در هر حركت تكاملی مرتبه ی بعدی، واجدِ مرتبه قبلی هست و كاملتر شده است یعنی علاوه بر اینكه مرتبه ی قبل را دارد یك چیزی هم اضافه دارد. در ما نحن فیه هم به همینصورت است كه ما عقل هیولانی را داریم چون هنوز هم قدرتِ ادراك داریم و می توانیم جذب كنیم ولی به مرتبه ی بالفعل رسیدیم كه مرتبه ی بالاتر است. در وقت رسیدن به مرتبه ی بالاتر هنوز مرتبه ی پایین وجود ندارد لذا مصنف تعبیر به تخالف می كند نه تقابل. تقابل در جایی است كه اگر این مرتبه را داشتی باید آن مرتبه را از دست بدهی و اگر مرتبه ی قبلی را داری نباید مرتبه ی بعدی را داشته باشی. در ما نحن فیه یعنی عقل هیولانی و عقل بالملكه با هم تخالف دارند و این تخالف مثل تقابل است اما نه از جهت عدم امكان اجتماع بلكه از جهت اینكه مرتبه ی اول، عدم و قوه است و مرتبه ی دوم، وجود و فعلیت است. مثل عدم و ملكه كه در عدم، عدم و قوه است و در ملكه، وجود و فعلیت است. همین وضع در ما نحن فیه موجود است.

ترجمه: زیرا تخالف بین این دو مرتبه از عقول «یعنی مرتبه ی هیولانی و مرتبه ی بالملكه» مثل تقابل بین عدم و ملكه است.

اذ فی مرتبه العقل الهیولانی قوه و عدم و فی هذه المرتبه الثانیه فعلیات و ملكات لقوی و اعدام

ترجمه: اما از چه جهت این دو مرتبه از عقول مثل تقابل بین عدم و ملكه است؟ چون در مرتبه ی عقل هیولانی آنچه هست قوه و عدم می باشد و در مرتبه ی عقل بالملكه، فعلیات برای قوی و ملكات برای اعدام است «یعنی قوه ها تبدیل به فعلیت شدند و اعدام جای خودشان را به ملكات و وجودات دادند».

الا ان العقول ان لا تلتفت الی هذه القنیه و لا تكتسب فما ربحت تجارتهم بل لا تدخل تحت اطلاق «الكاسب حبیب الله»

« قنیه » یعنی « سرمایه و قوت ».

«الا» استثنا از خط اخیر نیست. بیان شد « و هی نعم موهبیه اعطاها الله لكل العقول الهیولانیه » یعنی همه این سرمایه را دارند الا اینكه بعضی ها از این سرمایه استفاده می كنند و بعضی استفاده نمی كنند.

مستثنی منه این است « همه دارای عقول هیولانی هستند ». ولی همه كه دارای عقل هیولانی هستند از آن استفاده نمی كنند. بعضی ها استفاده می كنند و بعضی ها استفاده نمی كنند.

ترجمه: الا اینكه عقول اگر التفاتِ به این قُنیه و سرمایه نكنند و به كمك این سرمایه، اكتسابی نداشته باشند تجارتشان سود نمی كند. بلكه دقیق تر بگویم كه اصلا تاجر و كاتب نیستند تا بدنبال سودش باشند.

« ان لا تلتفت الی هذه القنیه و لا تكتسب »: مصنف، هم تعبیر به « لا تلتفت » هم تعبیر به « لا تكتسب » كرده است. بعضی انسانها اینگونه هستند كه اصلا التفاتی به این معقولات ندارند تمام عمرشان و مشغولیاتشان را به محسوساتشان و متخیلات و موهوماتشان می چرخانند. اگرچه دارای عقلیات هستند ولی توجهی به آنها ندارند. بعضی ها التفات به معقولات می كنند ولی یا به خاطر اینكه متوجه نیستند كه از این معقولاتِ بدیهی می توان معقولات نظری را كسب كرد یا نه اینكه متوجه نیستند بلكه مشغولیاتشان اجازه نمی دهد یا تنبلی می كنند ولی در هر صورت، از اكتساب اِعراض می كنند. این دو گروه، «یعنی آنهایی كه التفات نكردند و آنهایی كه التفات كردند و اكتساب نكردند» موفق به كسب نمی شوند. كسی موفق می شود كه اولا التفات كند ثانیا اكتساب كند. توجه كنید كه این مركبِ از التفات و اكتساب، موفق می شود و چون مركب ینتفی بانتفاء بعض اجزائه است لذا اگر اكتساب نفی شود یا التفات نفی شود این منفعت از بین می رود. منفعت برای كسی است كه هر دو كار را انجام دهد.

بل لا تدخل تحت اطلاق «الكاسب حبیب الله»: لفظ «بل» برای ترقی است یعنی نه تنها ربحی ندارند بلكه قبل از ربح، كاسب نیستند.

یك بحث این است كه مراد از «الكاسب حبیب الله» چه می باشد؟ آیا مراد همین انسانها كه كسب می كنند حبیب الله هستند؟ بعضی از علمای عقلی گفتند این، مراد نیست. كاسب یعنی كاسبِ عقلیات نه كاسبِ پول و در آمد. كاسب پول و درآمد هم كاسب است و مغبوض خداوند تبارك نیست اما چنان هنری به خرج نداده است كه حبیب الله بشود. كسی كه در علم پیش می رود و به كمالات علمی دسترسی پیدا می كند تا انسان كاملی شود. چون انسان از طریق علم و عمل به كمال می رسد. در اینجا این شخص یك بُعد كمال كه علم است را تحصیل می كند لذا حبیب خداوند ـ تبارك ـ است. زیرا این شخص به سمت كمال می رود و خداوند ـ تبارك ـ كمال مطلق است و هر كسی كه به سمت خداوند ـ تبارك ـ بیاید حبیب خداوند ـ تبارك ـ است پس این كاسب حبیب خداوند ـ تبارك ـ است.

در جای دیگر گفته شده «الجزئی لا یكون كاسبا و لا مكتسبا» جزئی، كاسب نیست یعنی نمی تواند معلوم تصوری یا تصدیقی باشد و به ما كسبِ مجهول را بدهد. مكتسب هم نیست یعنی مجهولی نیست كه ما از طریق معلومات آن را كسب كنیم. در علم ما بدنبال جزئی نیستیم بلكه بدنبال كلی می رویم. سپس جزئی نه كاسب است «یعی معرِّف یا حجت نیست» نه مكتسَب است. «یعنی معرَّف و ما یحتج علیه نیست».

خلاصه: بیان شد همه ی قضایای نظری را باید به قضایای بدیهیه ارجاع دهیم سپس بحث را در قضایای بدیهیه شروع شد. گفته شد آنها نعمت های الهی هستند كه به عقل هیولانی افاضه می شوند و با افاضه ی آنها عقل ما از مرتبه ی هیولانی به مرتبه ی بالملكه منتقل می شود. یعنی در ابتدای تولد، عقل ما هیولانی است بعداً كه بدیهیات به ما افاضه می شوند ما مرتبه ی بالاتر عقل كه عقل بالملكه است را واجد می شویم.

تخالف بین این دو مرتبه از عقول مثل تقابل بین عدم و ملكه است. در این دو مرتبه تخالف وجود دارد نه تقابل چون این دو با هم جمع می شوند یعنی وقتی وارد مرتبه ی بالملكه می شویم عقل هیولانی را از دست نمی دهیم باز هم عقل هیولانی داریم ولی در آن مرتبه از ضعف نیست بلكه كاملتر شده است. چون در مرتبه ی عقل هیولانی آنچه هست قوه و عدم می باشد و در مرتبه ی عقل بالملكه، فعلیات برای قوی و ملكات برای اعدام است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo