< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ قیاس خلف، بر خلاف قیاس مستقیم می باشد و مرکب از اقترانی و استثنائی است/ بیان احکام قیاس خلف/ 2ـ بیان استقراء/ قیاس/ منطق/ شرح منظومه.

و هو خلاف المستقیم قد عرف ای دلیل الخلف یقال لمقابلته الدلیل المستقیم[1]

بعد از اینکه دلیل خلف بیان شد مصنف اشاره می کند به اینکه دلیلی که صورت خلفی ندارد دلیل مستقیم نامیده می شود. تا الان قیاس هایی که مطرح شده بود مستقیم بودند ولی اسمی برای آنها ذکر نشده بود و تحت یک صفتی که جامع باشد یعنی « مستقیم » آورده نشده بود. الان مناسب می بیند که اسم جامعی برای آنها بیاورد. آنها در اینکه خلف نیستند مشترک می باشند لذا همه آنها به یک نام، نامیده می شود و آن، قیاس مستقیم است اگر قبلا اسمی از قیاس مستقیم آمده بود لزومی نداشت بیان کند اسم آنها مستقیم است فقط می توانست بیان کند که آنها با قیاس خلف، مخالفت دارند ولی الان، هم مخالفت و مقابله ی آنها را بیان می کند هم اشاره به اسم آنها می کند.

توضیح عبارت

و هو خلاف المستقیم قد عرف ای دلیل الخلف یقال لمقابله الدلیل المستقیم

ضمیر « هو » به « قیاس خلف » بر می گردد.

ترجمه: و قیاس خلف، خلاف مستقیم « یعنی قیاس مستقیم » شناخته شده است. یعنی دلیل خلف دلیلی است که به مقابلش گفته می شود دلیل مستقیم.

در بعضی چاپ ها « لمقابلته » آمده است یعنی هم می فهماند قیاس مستقیم مقابل قیاس خلف است هم می فهماند علت نامگذاری قیاس مستقیم به خاطر مقابله داشتن با قیاس خلف است.

بنده ـ استاد ـ لفظ « الدلیل المستقیم » را نائب فاعل « یقال » گرفتم می توان اینگونه گفت که لفظ « الدلیل المستقیم » مفعول « مقابلته » است یعنی به دلیل خلف، دلیل خلف گفتیم چون این دلیل خلف با دلیل مستقیم مقابله دارد.

اگر شعر را طوری معنا کنیم که این بیان بتواند تفسیر آن قرار بگیرد کلام خوبی است چون مرحوم سبزواری در سطر قبل در صدد بیان کردن این مطلب است که چرا این قیاس را خلف می نامند. الان یک وجه دیگری ذکر می کند به اینکه به این قیاس، خلف گفته می شود چون مقابل مستقیم است. ولی اگر مصرع « خلاف المستقیم قد عرف » را به طوری معنا نکنیم که بتوان عبارت بعد را تفسیر قرار داد این بیان، قبول نمی شود.

و قیاس الخلف بالحقیقه ینحل الی قیاسین: قیاس اقترانی و قیاس استثنائی کما قلنا: من اقترانی و الاستثنائی قیاس خلف ذو ائتلاف جائی

« بالحقیقه » مربوط به « ینحل » است یعنی نمی خواهد بگوید قیاس خلفِ حقیقی. چون قیاس خلفِ غیر حقیقی نداریم. می خواهد بگوید قیاس خلف، حقیقتاً منحل به دو قیاس می شود ولو ظاهراً یک قیاس است.

«من اقترانی و الاستثنائی » متعلق به « جائی » است.

قیاس خلف اگر چه به ظاهر یک قیاس دیده می شود ولی بالحقیقه دو قیاس کنار هم قرار گرفته است که یکی قیاس اقترانی و یکی قیاس استثنائی است.

ترجمه: قیاس خلف حقیقتاً منحل به دو قیاس می شود « و لو ظاهراً یک قیاس است » که عبارت از قیاس اقترانی و قیاس استثنائی است چنانچه ما این مطلب را در شعر گفتیم: از قیاس اقترانی و قیاس استثنائی قیاس خلف، صاحبِ ترکیب آمده است « یعنی قیاس خلف از این دو مرکب شده است می توان اینگونه معنا کرد: قیاس خلف، صاحبِ ترکیب از اقترانی و استثنائی آمده است ».

هکذا: لو لم یثبت المطلوب لثبت نقیضه و کلما ثبت نقیضه ثبت محال یُنتج لو لم یثبت المطلوب لثبت المحال لکن المحال غیر ثابت فیثبت المطلوب

الان مصنف می خواهد قیاس خلف را دوباره تکرار کند تا در این تکرار واضح شود که هم اقترانی آمده است هم استثنائی آمده است لذا می گوید « هکذا » یعنی قیاس خلف اینچنین است.

« لو لم یثبت المطلوب لثبت نقیضه »: اگر مطلوب ثابت نشود نقیضش ثابت می شود. بیان کردیم که این عبارت، یک قضیه ی شرطیه است. بنده ـ استاد ـ بدنبال این قضیه شرطیه، قضیه ی استثنا را آوردم و سپس نتیجه گرفتم بعداً یک قیاس اقترانی برای بیان بطلان تالی آوردم اما مرحوم سبزواری این کار را نکرده. ابتدا قیاس اقترانی آورده اما نه حملی بلکه شرطی آورده است و فرموده « لو لم یثبت المطلوب لثبت نقیضه » که صغری می شود و عبارت بعدی کبری می شود. هر دو قضیه « چه صغری و چه کبری » شرطیِ اتصالی لزومی می شوند. پس احتیاج است که تلازم هر دو اثبات شود چون صدق قضیه شرطیه به صدق تلازمش است اگر خواستید صغری را اثبات کنید باید تلازمش را اثبات کنید کبری را هم اگر خواستید اثبات کنید باید تلازمش را اثبات کنید.

در جلسه قبل بیان شد که تلازم صغری ثابت است زیرا اگر چیزی صادق نباشد نقیضش به خاطر استحاله ی ارتفاع نقیضین ثابت می شود. پس به استناد این امر بدیهی که می گوید ارتفاع نقیضین محال است تلازم در صغری ثابت شده.

اگر امری مستند به یک امر بدیهی شود و به کمک آن امر بدیهی، این امر اثبات شود خود این امر، بدیهی نیست بلکه نظری است که به وسیله ی بدیهی ثابت شده است. بعضی نظری ها به وسیله ی نظری قبل از خودشان ثابت می شوند تا اینکه به یک نظری می رسیم که به وسیله ی یک بدیهی ثابت می شود. آن بدیهی وسیله ی اثبات نیاز ندارد.

بنده ـ استاد ـ در جلسه قبل گفتم « تلازم صغری، تلازم بدیهی است » این، اشتباه است چون تلازم صغری، بدیهی نیست بلکه مستند به بدیهی است.

« کلما ثبت نقیضه ثبت محال »: هر وقت نقیض مطلوب ثابت شود، محال لازم می آید. این تلازم احتیاج به اثبات دارد چون دلیل بر اینکه اگر نقیض را صادق گرفتیم محذور لازم می آید این است که ما هم یک قیاس اقترانی حملی تشکیل دادیم و به کمک آن قیاس اقترانی حملی ثابت کردیم که اگر نقیض مطلوب مورد قبول واقع شود و دچار محذور می شویم. پس ملازمه ی کبری هم اثبات شد.

« ینتج لو لم یثبت المطلوب لثبت المحال »: این عبارت، نتیجه ای است که از قیاس اقترانی شرطی گرفته می شود یعنی اگر مطلوب ثابت نشود محال ثابت می شود. عبارت « لو لم یثبت المطلوب » اصغر است و عبارت « لثبت نقیضه » اوسط است سپس گفته می شود « و کلما ثبت نقیضه ثبت محال » که عبارت « ثبت محال » اکبر است. در نتیجه گیری حد وسط حذف می شود و نتیجه گرفته می شود « لو لم یثبت المطلوب لثبت المحال ».

نتیجه در قیاس استثنائی به عنوان قضیه ی اصل بکار گرفته می شود بعداً تالی استثنا می شود یعنی به اینصورت گفته می شود لو لم یثبت المطلوب لثبت المحال « این عبارت، قضیه ی اصل در قیاس استثنائی است. سپس می گوییم » لکن المحال غیر ثابت یعنی محال امری است که ثابت نیست. مراد از «ثابت نیست » این نیست « که لازم نیست » چون لازم آمد. لذا وقتی گفته می شود « امر محال ثابت نیست » به معنای این است که امر محال پذیرفته نیست و مردود می باشد.

توجه کنید عبارت « لکن المحال غیر ثابت » یعنی تالی باطل است. سپس نتیجه گرفته می شود « فیثبت المطلوب » یعنی مقدم که عدم ثبوت مطلوب بود، باطل است نتیجه گرفته می شود که مطلوب ثابت است.

سوال: در این قیاس اقترانی حملی که تشکیل داده شد صغری، نقیض مطلوب بود و این، امر باطلی بود. امر باطل را نمی توان صغری قرار داد پس قیاس تشکیل نمی شود تا منتهی به محذور شود.

جواب: ما قیاساتی را از مقدمات کاذبه تشکیل می دهیم و نتیجه ی کاذب می گیریم پس تشکیل قیاس از مقدمات کاذبه ایرادی ندارد. اگر مقدمه ای صورتش با قیاس همراه نبود « یعنی شرائط انتاج را نداشت » نمی توان آن را جزء مقدمات قیاس قرار داد. اما در مورد بحث ما آن مقدمه ای که نقیض مطلوب بود به لحاظ صورت ایرادی نداشت به لحاظ ماده، کاذب بود و ما در قیاس هیچ وقت شرط صدق ماده را نداریم. بله اگر بخواهید نتیجه ی صادقه بگیرید شرط می شود که مقدمات آن، صادق باشد تازه در اینجا هم شرط نمی شود چون از مقدمات کاذب می توان نتیجه ی صادق گرفت.

پس صدق نتیجه و به تعبیر دیگر نتیجه گرفتن، مشروط به این است که صورت مقدمات صحیح باشد تا بتوانند ضرب منتج درست کنند ولی در نتیجه گیری هیچ وقت شرط نشد که ماده ی قضیه هم صادق باشد بلکه فقط گفته شد صورت قیاس باید به شکل منطقی باشد اما ماده می تواند کاذب باشد. پس در تشکیل صورت قیاس احتیاجی نیست به اینکه ماده ی مقدمتین صادق باشد. توجه کنید که تعبیر به « ماده ی مقدمتین » کردیم نه « ماده ی قیاس » چون « ماده ی قیاس » همان صغری و کبری است اما « ماده ی مقدمتین » یعنی ماده ی هر قضیه ای که موضوع و محمول و رابطه است.

صفحه 312 سطر 1 قوله « غوص »

در منطق گفته می شود سه نوع حجت وجود دارد که عبارتند از قیاس « که بحث آن گذشت » و استقرا و تمثیل « که الان وارد بحث این دو می شود ».

« حجت » یکی از دو بحث اساسی منطق بود چون منطق دارای دو بحث است که عبارت از « معرِّف » و « حجت » است. « معرِّف » در باب تصورات و « حجت » در باب تصدیق می باشد. پس حجت یکی از دو قوام منطق بود، « حجت » به سه قسم تقسیم می شد که عبارت از قیاس و استقراء و تمثیل است. قیاس که فرد مهم حجت بود توضیح داده شد الان به استقراء و تمثیل پرداخته می شود. ابتدا استقراء ذکر می شود.

توضیح عبارت

غوص فی الاستقراء و التمثیل

این بخش درباره ی استقراء و تمثیل است.

و اذ تعلیلی فرغت عن اتم الحجج و هو القیاس اذن الی استقراء و تمثیل و هما ای القسمان الآخران من الحجه أجیء

« اذ » تعلیل است.

ترجمه: چون فارغ شدم از تمام ترین سه قسم حجت که قیاس بود به سمت استقراء و تمثیل می آیم. و این استقراء و تمثیل دو قسم دیگر برای حجت هستند.

و اقول فی تعریف الاستقراء: حکم بتحرک الفک الاسفل عند المضغ مثلا علی الکلی کالحیوان

در همین صفحه 312 سطر 19 می فرماید « و اقول فی تعریف التمثیل ».

بیان استقراء: در استقراء کاری که انجام می شود این است که با حس، جزئیاتی احساس و مشاهده می شود و بعد از اینکه حس ما تکرار شد از این جزئیات، حکم کلی گرفته می شود و همه ی این جزئیات چنین حکمی دارند. به عبارت دیگر چند جزئی را جستجو کردیم و حکمی در آنها یافته شد و چون دیدیم که این چند جزئی که جستجو شد با بقیه که جستجو شد یک نوع اند گفته می شود همان حکمی که در مواردِ مورد توجه وجود داشت در بقیه هم که مورد توجه ما نشدند هم این حکم را دارند.

مثال: ما جزئیات حیوانات را دیدیم که وقت خوردن، فک اسفل خود را حرکت می دهند و فقط اعلی ثابت است. سپس چند حیوان را اینگونه دیدیم و حکم کردیم همه حیوانات اینگونه اند. با اینکه مشهود ما همه ی حیوانات نبود بلکه بعضی بود اما حکمی که صادر شد حکم کلی بود. پس حکم کلی که از شهود بعضی جزئیات بدست می آید استقراء می شود.

اما گاهی از اوقات تمام افراد ملاحظه می شوند و حکم بیان می گردد در اینصورت استقراء تام حاصل می شود و مفید یقین می باشد اما جایی که تمام افراد ملاحظه نشوند بلکه بعضی ملاحظه شود و حکم کلی بیان شود استقراء ناقص می گویند.

ترجمه: و می گوییم در تعریف استقرا: حکم می شود به اینکه فک اسفل در همه حیوانات عند المضغ و جویدن غذا حرکت می کند.

لفظ « مثلا » مثال برای « عند المضغ » است و برای « فک اسفل » یا « تحرک » نیست.

بالمشاهده ای بمشاهده الحاکم افراده

« بالمشاهده »: با در آن سببیت است و « افراده » مفعول « مشاهده » است. الف و لام در « بالمشاهده » بدل از مضاف الیه است که « الحاکم » می باشد.

ترجمه: حکم می شود بر کلی، به سبب اینکه حاکم « یعنی کسی که استقراء را مطرح می کند و حکم می کند به اینکه این استقراء انجام گرفته است و حجت می باشد » مشاهده کرده افراد این کلی را.

کالانسان و الفرس و غیرها مما صودف

از طریق مشاهده ی افراد انسان حکم را بر انسان می دهد و از طریق مشاهده ی افراد فرس و بقر حکم را روی آنها می برد. به عبارت دیگر حکم را بر روی جزئی می بیند سپس آن را سرایت به کلی می دهد.

ترجمه: مثل انسان و فرس و بقر و غیر اینها از حیواناتی که حاکم مصادف با آن حیوانات شده است.

فهذا استقرائهم قد حدَدَّه ای عَرَّفه

این است استقرائی که منطقیین می گویند که منطقی تعریفش کرده است.

می توان « حَدِّده ای عَرِّفه » هم خواند ولی مصرع شعر را خراب می کند.

ثم الاستقراء قسمان تم مخفف تام اذ الحکم جمیعا شَمَل و اشتمل علی الحصر

استقراء به دو قسم تقسیم می شود یکی تام و یکی ناقص است. استقراء تام را به خاطر ضرورت شعری تعبیر به « تم » کرده است اما چه وقتی تام است با عبارت « اذا الحکم جمیعا شمل » بیان می کند.

توجه کنید که لفظ « اذ » در اینجا وقتیه گرفته شد یعنی زمانی که حکم، تمام افراد را شامل شود.

« اشتمل علی الحصر »: استقرا اگر تام باشد مشتمل بر حصر است یعنی تمام افراد را در یک مجموعه ای حصر می کند تا حکم بر همه ی این افراد بار شود. مثلا حیوان و فرس و بقر و .... را می شمارد و می گوید اینها مثلا ناطق اند.

می توان « واو » را عاطفه گرفت و گفت: اگر حکم همه را شامل شود و عبارت دیگر حکم مشتمل بر حصر باشد یعنی موضوع، منحصر شده باشد و حکم بر آن موضوعِ منحصر بار شود.

کقولنا « الحیوان و النبات و الجماد متحیز فلک جسم متحیز »

ملاحظه کنید که تمام جسم ها با ذکر عناوینشان جمع شده یعنی جسم را منحصر به این امور « یعنی حیوان و نبات و جماد » کرده است.

توجه کنید این را می توان به صورت قیاس درآورد و چون به صورت قیاس در می آید می توان گفت که مفید یقین است چون قیاس، مفید یقین است. پس اینچنین استقرائی، بالقوه قیاس است و همانطور که قیاس، یقینی است این استقراء تام هم یقینی می شود.

و کذا « الحیوان الناطق حساس، و الحیوانات الغیر الناطقه حساسه، فکل حیوان حساس »

از مثال قبلی نتیجه گرفته شد « کل جسم متحیز » و از این مثال دوم نتیجه گرفته می شود « کل حیوان حساس ». در هر دو مثال حکم از افراد بدست آمد. گاهی به اینصورت است که عناوین افراد پیدا شدند و موضوع قرار داده شدند گاهی هم به اینصورت است که موضوع تقسیم به شعبی شدند و به تمام آن شعب اشاره شد. در هر دو حال موضوع، حاصرِ همه اقسام می شود در اینصورت حکمی که بار می شود بر همه ی اقسام و افراد بار می شود لذا استقراء، تام می شود. در مثال اول توجه کنید که همه ی افرادِ جسم، تحت عنوان رفته است اما در مثال دوم این کار نشده بلکه حیوان را تقسیم به دو قسم حاصر کرده است.

و ناقص

این لفظ عطف بر « تم » است یعنی استقراء گاهی تام است و گاهی ناقص است.

اذا بالاکثر یُدلّ کما فی المضغ

استقراء ناقص زمانی است که دلالت بر اکثر افراد کند یعنی دلالت کند بر اینکه این کار در اکثر افراد انجام داده شده است و حکمِ آن یافت شده است.

مثال آن مضغ است که تمام افراد ملاحظه نشدند و این حکم بر اکثر افراد بار شده است.

یعطی الیقین التمّ

مصنف در ادامه می خواهد بیان کند استقراء تام مفید یقین است و استقراء ناقص مفید یقین نیست که در جلسه ی بعد بیان می شود.

خلاصه: موضوع: بعد از اینکه دلیل خلف بیان شد مصنف اشاره می کند به اینکه دلیلی که صورت خلفی ندارد دلیل مستقیم نامیده می شود. تا الان قیاس هایی که مطرح شده بود مستقیم بودند ولی اسمی برای آنها ذکر نشده بود و تحت یک صفتی که جامع باشد یعنی « مستقیم » آورده نشده بود. الان مناسب می بیند که اسم جامعی برای آنها بیاورد. در ادامه می فرماید قیاس خلف اگر چه به ظاهر یک قیاس دیده می شود ولی بالحقیقه دو قیاس کنار هم قرار گرفته است که یکی قیاس اقترانی و یکی قیاس استثنائی است.

بیان استقراء: در استقراء کاری که انجام می شود این است که با حس، جزئیاتی احساس و مشاهده می شود و بعد از اینکه حس ما تکرار شد از این جزئیات، حکم کلی گرفته می شود و همه ی این جزئیات چنین حکمی دارند.

استقراء به دو قسم تقسیم می شود یکی تام و یکی ناقص است. استقراء تام یعنی زمانی که حکم، تمام افراد را شامل شود. استقرا اگر تام باشد مشتمل بر حصر است یعنی تمام افراد را در یک مجموعه ای حصر می کند تا حکم بر همه ی این افراد بار شود. مثل « الحیوان و النبات و الجماد متحیز فلک جسم متحیز ». اما استقراء ناقص زمانی است که دلالت بر اکثر افراد کند یعنی دلالت کند بر اینکه این کار در اکثر افراد انجام داده شده است و حکمِ آن یافت شده است. مثال آن مضغ است که تمام افراد ملاحظه نشدند و این حکم بر اکثر افراد بار شده است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo