< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عكس موجبه كلیه، موجبه جزئیه می شود نه موجبه كلیه 2 ـ‌ عكس سالبه كلیه، سالبه كلیه/ بیان قوانین عكس مستوی/ عكس مستوی/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

و لا ینتقض بمثل قولنا « كل شیخ شابا » لصدقه و كذب عكسه و هو « بعض الشابّ كان شیخا »[1]

بحث در عكس مستوی بود بیان شد كه اگر موجبه كلیه را به موجبه جزئیه عكس كنید كار درستی انجام شده ولی اگر به موجبه كلیه عكس كنید در همه جا صحیح نیست بلكه در بعضی جاها صحیح است و در بعضی جاها صحیح نیست. با توجه به اینكه اگر اصل صادق است باید عكس هم صادق باشد اگر اصل، موجبه ی كلیه باشد در جایی كه محمول، اعم است را به صورت موجبه كلیه عكس كنید قضیه، كاذب می شود با اینكه اگر اصل، صادق است باید عكس هم صادق باشد ولی می بینیم اگر اصل، صادق است ولی عكس آن كاذب است. پس معلوم می شود كه این قضیه عكس ندارد یا اینچنین عكسی ندارد. مگر اینكه عكس، موجبه جزئیه قرار داده شود كه در اینصورت اصل و عكس هر دو صادق می شوند مثلا مثل « كل حیوان انسان » كه قضیه اصل می باشد صادق است. اگر بخواهید آن را عكس كنید و به صورت موجبه كلیه بیاورید و بگویید « كل انسان حیوان » كاذب می شود ولی اگر به صورت موجبه جزئیه بیاورید و بگویید « بعض الانسان حیوان » صادق می شود. در مواردی كه موضوع و محمول مساوی اند مثل « كل انسان ناطق »، عكس به صورت موجبه كلیه می تواند بیاید و گفته شود « كل ناطق انسان » ولی اگر در اینجا به صورت جزئیه گفته شود صادق است یعنی « بعض الناطق انسان » هم صادق است.

الان معترضی می گوید كه ما موجبه كلیه را به موجبه جزئیه عكس كردیم ولی باز هم دیدیم كه اصل صادق است ولی عكس آن كاذب در آمد. مثل « كل شیخ كان شابا » یعنی هر پیرمردی قبلا جوان بود. این قضیه، صحیح است چون هیچ كسی از بچگی به پیرمردی وارد نمی شود بلكه باید دوران جوانی را هم بگذراند. این قضیه را وقتی عكس كنید اگر بگویید « كل شاب كان شیخا » غلط است بلكه گفته می شود « بعض الشاب كان شیخا » در حالی كه این غلط است چون هیچ جوانی قبلا پیر نبود. پس باید قاعده دیگری تنظیم كرد كه در آن قاعده، اینگونه قضایا هم پیش بینی شوند یعنی گفته شود اگر اصل، صادق بود عكس هم صادق است به شرطی كه اولاً‌ جزئیه باشد ثانیا یك شرط دیگری داشته باشد تا اینگونه قضایا را خارج كند و الا در اینگونه قضایا اصل، صادق است و عكس كاذب می شود. پس یك شرط برای عكس كردن موجبه كلیه كافی نیست كه گفته شود به صورت جزئیه عكس شود بلكه شرط دیگری نیاز است.

مصنف جواب می دهد كه حرف ما به این مثال نقض نمی شود و احتیاج به شرط دوم نیست و همان جزئیت كافی است. شما این قضیه را عكس نكردید اگر عكس می كردید همانطور كه اصل صادق بود عكس هم صادق می شد. عكس به معنای این است كه جای محمول با موضوع عوض شود نه اینكه جای جزئی از محمول را با موضوع عوض كنید و جزء دیگرش در جای خودش باشد. اگر محمول، مركب است باید كلِ دو جزء، موضوع قرار داده شود. محمول در اینجا « كان شابا » است. در عكس باید لفظ « كان » موضوع قرار داده شود همانطور كه « شابا » آورده شد. شما اینگونه عكس كردید « بعض الشاب كان شیخا » لفظ « كان » كه باید در موضوع بیاید در محمول باقی مانده است. اگر لفظ « كان » را در موضوع بیاورید قضیه عكس صادق می شود. « بعض من كان شابا شیخ » یعنی بعضی از كسانی كه قبلا جوان بودند الان پیرمرد شدند. این حرف صحیحی است. اگر عكس به صورت صحیح واقع شود صدق اصل در عكس محفوظ می ماند و در عكس، كذبی نخواهد بود.

نكته: قضیه می تواند محمول واقع شود مثل همین مثال « كل شیخ كان شابا » كه لفظ « كان شابا » قضیه است. اما وقتی می خواهید آن را موضوع قرار دهید باید تصرف در آن واقع شود و مثلا گفته شود « بعض من كان شابا » یعنی لفظ « من » آورده شود تا « كان » موضوع قرار نگیرد بلكه «من كان شابا » موضوع شود كه این، اشكال ندارد چون اسم ذات، موضوع شده نه اسم معنا. لفظ « كان » معنا است و نمی تواند موضوع شود اما لفظ « من » كه ذات است آورده می شود تا موضوع قرار داده شود ولی ذات، مركب می شود و گفته می شود « من كان شابا ».

نكته: یكبار گفته می شود « بعض الانسان حیوان » كسی اشكال نكند كه بعض دیگرش هم حیوان است. قضیه « بعض الانسان حیوان » صحیح است و اثبات شیء نفی ماعدا نمی كند. و لذا كذب نیست. در ما نحن فیه اگر گفته شود « بعض من كان شابا فهو شیخ » یعنی « بعض كسانی كه شاب بودند الان به درجه پیری رسیدند » كسی اشكال نكند كه همه كسانی كه جوان بودند الان پیر هستند. چون اثبات شی در بعض افراد دلیل بر نفی بعض دیگر نیست.

توضیح عبارت

و لا ینتقض بمثل قولنا: « كل شیخ كان شاباً »

« لا ینتقض »: اینكه بیان شد موجبه كلیه به موجبه جزئیه عكس می شود و در همه موارد اگر اصل، صادق باشد عكس هم صادق خواهد بود، با این مثال نقض نمی شود كه در این مثال، موجبه كلیه به موجبه جزئیه عكس می شود كه اصل، صادق بود اما عكس، كاذب بود. این را نمی توان ناقض كلام ما بگیرید كه گفتیم اگر اصل، صادق است عكس هم صادق است.

ترجمه: این ادعای ما نقض نمی شود: مثل قول ما كه می گوییم « كل شیخ كان شابا ».

لصدقه و كذب عكسه و هو « بعض الشاب كان شیخا »

این عبارت تحلیل برای منفی یعنی « ینتقض » است نه نفی كه « لا ینتقض » است یعنی دلیلی است كه مستشكل می آورد. یعنی چرا نقض می شود؟ به خاطر صدق این اصل « یعنی اصل، صادق است » و عكسش كاذب است كه « بعض الشاب كان شیخا » می باشد.

فان هذا لیس عكسه لان « كان جزءُ المحمول فی الاصل و لم ینقل فی العكس »

این عبارت تعلیل برای نفی « یعنی لا ینتقض » است.

ترجمه: « مصنف می فرماید این ادعای ما با این مثال نقض نمی شود » چون آنچه كه بیان شده عكس برای آن اصل نیست به خاطر اینكه لفظ « كان » در قضیه اصل جزء محمول است و در عكس، این جزء نقل داده نشد « با اینكه محمول، بکلّه باید نقل داده می شد ».

بل عكسه الصحیح « بعض من كان شابا فهو شیخ »

ضمیر « عكسه » به « قولنا » برمی گردد.

ترجمه: بلكه عكسِ صحیحِ قول ما این است « بعض من كان شابا فهو شیخ ».

فهذا مثل ان « بعض الحیوان هو غیر انسان »، لیس عكسه « بعض الانسان هو غیر حیوان » لان السلب جز المحمول و لم یُنقل الی الموضوع بل بعض غیر الانسان هو حیوان

مرحوم سبزواری یك مثال دیگر اضافه می كند كه مستشكل ممكن است از این مثال استفاده كنند كه مصنف آن را رد می كند. مثلا قضیه اصل به اینصورت باشد « بعض الحیوان هو غیر انسان » این قضیه، صحیح است چون بعضی حیوانها انسان نیستند. این را به اینصورت عكس می كنند « بعض الانسان هو غیر حیوان » یعنی بعض انسانها حیوان نیستند. این، غلط است. جواب این است كه لفظ « غیر » در قضیه اصل، جزء محمول بود همانطور كه « كان در مثال قبل جزء محمول بود باید لفظ « غیر » در موضوع بیاید و در محمول قرار نگیرید. لذا عكسِ صحیح به اینصورت می شود « بعض غیر الانسان هو حیوان ». این، صحیح است.

ترجمه: این « مثالی كه شما به عنوان نقض بر ما وارد كردید و به صورت غلط آن را عكس كردید » مثل این است « بعض الحیوان هو غیر انسان » كه قضیه ی اصل است و عكسش « بعض الانسان هو غیر حیوان » نیست چون سلب « كه لفظ غیر است، در قضیه ی اصل جزء محمول بوده و در عكس به موضوع نقل داده نشده « پس در واقع عكس نشده » بلكه عكس واقعی « بعض غیر الانسان هو حیوان » است « كه صادق است همانطور كه اصل صادق است ».

نكته: عبارت « بعض من كان شابا فهو شیخ » قضیه شرطیه نیست بلكه حملیه است كه گاهی از اوقات بعضی از موضوعات در آنها معنای شرط است مثل كلمه « مَن » كه اگرچه موضوع است و شرطی نمی باشد ولی بمنزله « مَن » شرطیه است لذا غالبا در جایی كه « من » موضوع قرار داده می شود بر محمول آن، فاء ‌داخل می شود با اینكه در محمول قضایای حملیه فاء نمی آید. جایی كه شرط باشد فاء می آورند تا بفهمانند این محمول بمنزله ی جزء است.

صفحه 275 سطر 3 قوله « السالب »

بیان عكس سالبه ی كلیه: عكس سالبه كلیه، سالبه كلیه است.

مصنف یك دلیل برای آن می آورد، این دلیل به صورت قیاس استثنایی است كه در آن ادعا می شود « و التالی باطل » نتیجه گرفته می شود « فالمقدم مثله » اما دو علت برای بطلان تالی بیان می شود.

بیان دلیل: اگر سالبه كلیه را به سالبه كلیه عكس نكنید لازمه اش محذور است و آن محذور یا سلب شی عن نفسه است یا خلف است.

ادعای ما این است: كلما صَدَق « لا شیء من الانسان بحجر » كه سالبه كلیه است صَدَق « لا شیء من الحجر بانسان » كه عكس آن سالبه ی كلیه می باشد. و الا «یعنی اگر این عكس، صادق نبود به عبارت دیگر و ان لم یكن العكس صادقا » عكس باید چیز دیگر باشد آن چیز دیگر نمی تواند مرادفش باشد زیرا اگر این، صادق شد مرادفش هم صادق است آن چیز دیگر نمی تواند مضادش باشد زیرا ممكن است ضدای لا ثالث لهما باشد كه هر دو ضد نفی شوند. تنها چیزی كه اگر نباشد، آن دیگری هست متناقضان است پس اگر « لا شیء من الحجر بانسان » صدق نكند نقیضش باید صدق كند كه « بعض الحجر انسان » می باشد آن وقت به اینصورت می شود: اصل كه « لا شیء من الانسان بحجر » صادق است عكس آن « لا شیء من الحجر بانسان » شد اما طرف مقابل قبول نكرد و گفت این صادق نیست. وقتی این، صادق نباشد نقیضش باید صادق باشد یعنی « بعض الحجر انسان » باید صادق باشد. ما می گوییم فرض كنیم كه این نقیض صحیح است. در اینصورت می گوییم قضیه ی « لا شیء من الانسان بحجر » به نظر هر دو « هم ما و هم طرف مقابل » صادق بود قضیه « بعض الحجر انسان » به نظر طرف مقابل صادق است الان طبق نظر این شخص عمل می كنیم و این دو قضیه صادق را به صورت صغری و كبری قرار می دهیم باید نتیجه، صادق درآید. می گوییم : صغری: « بعض الحجر انسان »، كبری: « لا شیء من الانسان بحجر »، نتیجه « لا شیء من الحجر بحجر ».

این قیاس چون به صورت شكل اول است باید موجبه را صغری و سالبه را كبری قرار داد.

نتیجه ای كه گرفته می شود اخسّ از مقدمتین است لذا اگر موجبه و سالبه در صغری و كبری هست باید در نتیجه، سالبه آورده شود و اگر جزئیه و كلیه در صغری و كبری هست باید در نتیجه، جزئیه آورده شود. وقتی نتیجه را ملاحظه می كنید می بینید سلب الشیء عن نفسه می شود. پس اگر آن نقیضی كه طرف مقابل ادعای صدقش را دارد صادق باشد لازمه اش سلب الشیء عن نفسه است و این، باطل است. این باطل از كجا آمد؟ یا مواد قیاس خراب بود و كاذب داشت یا شكل قیاس و صورت قیاس خراب است. شكل قیاس كه غلط نیست چون به صورت شكل اول است پس صورت قیاس خراب نیست به سراغ ماده قیاس می رویم كه یك صغری و یك كبری است. كبری را هر دو « هم ما و هم طرف مقابل » قبول دارند پس تمام مشكلات در صغری است كه « بعض الحجر انسان » می باشد و غلط است. پس معلوم می شود نقیض، كاذب است پس « لا شیء من الحجر بانسان » كه ابتداءً توسط ما به عنوان عكس مطرح شده بود صادق است.

نكته: قضیه ی « بعض الحجر انسان » از ابتدا معلوم است كه كاذب می باشد ولی این وقوعِ بطلان در جایی هست كه حجر و انسان شناخته شده است ولی در جاهایی قضایایی وجود دارد كه مورد اختلافات می باشد مثلا گفته می شود « بعض موجودات العالم قدیم ». این قضیه آیا صادق است یا كاذب است؟ بعضی ها می گویند صادق است و بعضی می گویند كاذب است. در این موارد باید امتحان كرد كه آیا سلب الشیء عن نفسه لازم می آید یا نه؟

توضیح عبارت

و السالب الكلی كنفسه انتكس

ترجمه: سالبه كلیه مثل خودش عكس می شود « یعنی عكس سالبه كلیه، سالبه ی كلیه است ».

و الا لزم سلب الشیء عن نفسه

و الا اگر عكسِ سالبه ی كلیه، سالبه ی كلیه نباشد سلب الشیء عن نفسه لازم می آید.

لانه كلها صدق « لا شیء من الانسان بحجر » صدق « لا شی من الحجر بانسان »

هر وقت صادق باشد « لا شیء من الانسان بحجر »، صادق است « لا شیء من الحجر بانسان ». این موجبه ی كلیه را ما قبول داریم.

و الا لصدق نقیضه و هو « بعض الحجر انسان »

خصم مخالفت كند یعنی می گوید « لا شیء من الانسان بحجر» صادق است ولی « لا شیء من الحجر بانسان » صادق نیست. حال مصنف بیان می كند كه اگر این قضیه ی عکس، صادق نباشد باید نقیضش صادق باشد كه « بعض الحجر انسان » می باشد.

فنضمّه مع الاصل و نقول: « بعض الحجر انسان » و لا شی من الانسان بحجر » فینتج: « بعض الحجر لیس بحجر، و هذا محال »

وقتی نقیض صادق است ما این نقیض را با آن قضیه « لا شیء من الانسان بحجر » كه هر دو قائل به صدق آن هستیم ضمیمه می كنیم.

ترجمه: این نقیض كه « بعض الحجر انسان » است را با اصل كه « لا شیء من الانسان بحجر » بود ضمیمه می كنیم و اینطور می گوییم « بعض الحجر انسان و لا شی من الانسان بحجر » نتیجه می دهد « بعض الحجر لیس بحجر » و این محال است.

منشأه نقیض العکس لان الاصل صادق و هیئة الاول بدیهیه الانتاج فبقی ان یكون نقیض العكس باطلا فیكون العكس حقا و هو المطلوب

منشا این محال، نقیض عكس است زیرا اصل كه « لا شی من الانسان بحجر » می باشد صادق است و صورت شكل اول هم بدیهیه الانتاج است پس باقی می ماند اینكه نتیجه ی باطل به خاطر بطلان نقیض عكس است و اگر نقیض عكس باطل است پس خود عكس حق است و این مطلوب است.

و ایضا

محذور بعدی است كه در جلسه بعد بیان می شود.

خلاصه: بحث در عكس مستوی بود بیان شد كه اگر موجبه كلیه را به موجبه جزئیه عكس كنید كار درستی انجام شده ولی اگر به موجبه كلیه عكس كنید در همه جا صحیح نیست. الان معترضی می گوید كه ما موجبه كلیه را به موجبه جزئیه عكس كردیم ولی باز هم دیدیم كه اصل صادق است ولی عكس آن كاذب در آمد. مثل « كل شیخ كان شابا » یعنی هر پیرمردی قبلا جوان بود. این قضیه، صحیح است وقتی آن را عكس كنید « بعض الشاب كان شیخا » می شود كه این غلط است چون هیچ جوانی قبلا پیر نبود. مصنف جواب می دهد كه حرف ما به این مثال نقض نمی شود شما این قضیه را عكس نكردید اگر عكس می كردید همانطور كه اصل صادق بود عكس هم صادق می شد. عكس به معنای این است كه جای محمول با موضوع عوض شود نه اینكه جای جزئی از محمول را با موضوع عوض كنید و جزء دیگرش در جای خودش باشد. محمول در اینجا « كان شابا » است. در عكس باید لفظ « كان » موضوع قرار داده شود همانطور كه « شابا » آورده شد. لذا عکس می شود « بعض من كان شابا شیخ » یعنی بعضی از كسانی كه قبلا جوان بودند الان پیرمرد شدند. این حرف صحیحی است.

مرحوم سبزواری یك مثال دیگر اضافه می كند كه مستشكل ممكن است از این مثال استفاده كنند كه مصنف آن را رد می كند. مثلا قضیه اصل به اینصورت باشد « بعض الحیوان هو غیر انسان ». این را به اینصورت عكس می كنند « بعض الانسان هو غیر حیوان ». جواب این است كه لفظ « غیر » در قضیه اصل، جزء محمول بود باید لفظ « غیر » در موضوع بیاید و در محمول قرار نگیرید. لذا عكسِ صحیح به اینصورت می شود « بعض غیر الانسان هو حیوان ».

مصنف در ادامه به بیان عكس سالبه ی كلیه می پردازد که سالبه كلیه است. مصنف یك دلیل برای آن می آورد: اگر سالبه كلیه را به سالبه كلیه عكس نكنید لازمه اش محذور است و آن محذور یا سلب شی عن نفسه است یا خلف است.

ادعای ما این است: كلما صَدَق « لا شیء من الانسان بحجر » كه سالبه كلیه است صَدَق « لا شیء من الحجر بانسان » كه عكس آن سالبه ی كلیه می باشد. و الا «یعنی اگر این عكس، صادق نبود به عبارت دیگر و ان لم یكن العكس صادقا » نقیضش باید صدق كند كه « بعض الحجر انسان » می باشد در اینصورت می گوییم قضیه ی « لا شیء من الانسان بحجر » به نظر هر دو « هم ما و هم طرف مقابل » صادق بود قضیه « بعض الحجر انسان » به نظر طرف مقابل صادق است الان طبق نظر این شخص عمل می كنیم و این دو قضیه صادق را به صورت صغری و كبری قرار می دهیم باید نتیجه، صادق درآید. می گوییم : صغری: « بعض الحجر انسان »، كبری: « لا شیء من الانسان بحجر »، نتیجه « لا شیء من الحجر بحجر ». وقتی نتیجه را ملاحظه می كنید می بینید سلب الشیء عن نفسه می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo