< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وحدت در تناقض/ بیان تناقض منطقی/ بیان تناقض و احکام آن/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

و الوحده فیما عدا هذه الثلاثه متجهة من الثمانیه المشهوره[1]

تعریف تناقض بیان شد سپس آن را در منطق اختصاص به دو قضیه دادیم اما بیان شد که در غیر منطق اختصاص به دو قضیه ندارد علتش توضیح داده نشد ولی علتش روشن است چون در منطق بحث از مفردات نمی شود بحث در مرکبات است چه مرکباتی که می توانند قول شارح باشند که مرکب تام خبری نیستند چه مرکباتی که می توانند قضیه باشند و در حجت بکار می آیند که مرکبات تام خبری اند. در منطق بحث در قول شارح و قیاس است که هر دو مرکب می باشند. پس بحث در منطق، بحث در مرکبات است اگر بحث از مفردات می شود بحث مقدمی می باشد لذا تناقض در مفردات برده نمی شود.

در وقتی که خواستیم تناقض را در منطق توضیح بدهیم تعبیر به « اختلاف فی القضیتین » کردیم. چون تناقض در منطق مطرح بود. ولی قید « بالذات » هم آورده شد. در قید « بالذات » توضیح داده شد که تناقض بالعرض و بالقوه خارج می شود یعنی اگر دو چیز نقیض بالعرض باشند مراد ما نیست و اگر دو چیز نقیض بالقوه باشند مراد ما نیست بنده ـ استاد ـ در جلسه گذشته دو چیزی که در قوه ی نقیض باشند را توضیح دادم اما دو چیزی که بالعرض نقیض باشند را توضیح ندادم. در تناقض بالقوه مثال به « انسان » و « لا ناطق » زده شد که تناقض ندارند بلکه در قوه ی نقیضان هستند یعنی می توان ارجاع به متناقضین داد.

اما تناقض بالعرض در جایی است که با واسطه متناقض اند یعنی اگر آن واسطه ملاحظه شود تناقض وجود دارد اما اگر واسطه ملاحظه نشود تناقض وجود ندارد مثلا در « انسان » و « لا ناطق » تناقض بالعرض است یعنی نیاز به واسطه دارد. واسطه عبارت از « الانسان ناطق » می باشد. همین قضیه یا قضیه « کل ناطق انسان » یا « کل انسان ناطق » که بیان تساوی « انسان » با « ناطق » را می کند واسطه می شود تا ما بین « انسان » و « لا ناطق » تناقض را ببینیم. اگر این واسطه یعنی اتحاد « انسان » با « ناطق » نبود بین « انسان » و « لا ناطق » تناقض نبود.

بعد از این که این مطلب بیان شد، توضیح داده شد که در تناقض اینگونه است که دو قضیه با هم صادق نیستند و دو قضیه با هم کاذب نیستند بلکه یکی کاذب و یکی صادق است. سپس از این مطلب استفاده شد که چون باید یکی صادق باشد و یکی کاذب باشد پس حتما باید دو قضیه از نظر ایجاب فرق کنند یعنی اگر یکی سالبه است دیگری موجبه باشد زیرا اگر هر دو موجبه باشند ممکن است هر دو صادق یا هر دو کاذب باشند. همچنین هر دو قضیه باید در کمیت تفاوت کنند یعنی هر دو کلی نباشند یا هر دو جزئی نباشند. اگر یکی کلی است دیگری جزئی باشد علتش این است که اگر هر دو کلی باشند ممکن است هر دو صادق باشند یا اگر هر دو جزئی باشند ممکن است هر دو صادق باشند.

در ادامه بیان شد که اختلاف در جهت را متاخرین اضافه کردند مثل « کل انسان کاتب بالضروره » و « لاشیء من الانسان بکاتب بالضروره » که هر دو قضیه کاذب است. هم اثبات کتابت به نحو ضروره برای انسان، کاذب است هم نفی کتابت به نحو ضروره برای انسان، کاذب است اما اگر اینگونه گفته شود « کل انسان کاتب بالامکان » و « لاشیء من الانسان بکاتب بالضروره » که در یکی ادعای امکان و در دیگری ادعای ضرورت شد در اینصورت قضیه ی اولی صادق و قضیه ی دومی کاذب است. اگر در قضیه ی اولی ادعای ضرورت کنید و در دومی ادعای کتابت کنید قضیه ی اولی کاذب و قضیه ی دومی صادق می شود. بالاخره اگر اختلاف در جهت را رعایت کردید یکی صادق و دیگری کاذب می شود و تناقض برقرار می شود اما اگر اختلاف در جهت را رعایت نکنید ممکن است هر دو کاذب باشند وقتی هر دو کاذب بودند تناقض حاصل نمی شود. پس تناقض به اختلاف در جهت هم احتیاج دارد همانطور که احتیاج به اختلاف در کم و کیف دارد.

تا اینجا در جلسه قبل بیان شده بود و مباحث تقریبا تکراری بود فقط چند نکته در لابلای بحث که بیان نشده بود، بیان کردیم. از اینجا اول بحث امروز باشد. در تناقض 8 وحدت لازم است که اگر این وحدات باشند این قانونی که عبارت از « صدق یک قضیه و کذب قضیه ی دیگری » بود حاصل می شود اگر این 8 وحدت نبودند این قانون حاصل نمی شد ما چون در تناقض این قانون را لازم داشتیم باید کاری کنیم که در همه متناقضان این قانون حاصل شود یعنی صدق احد القضیتین و کذب دیگری حاصل شود.

بیان 8 وحدت در تناقض

1ـ موضوع: دو قضیه که متناقض به حساب می آید باید موضوعشان واحد باشد مثلا وقتی گفته می شود « زید عالم هست » باید در قضیه ی نقیضش گفته شود « زید عالم نیست » نه اینکه بگوییم « عمرو عالم نیست ». اگر موضوع، عوض شد تناقض از بین می رود و هر دو قضیه می تواند صادق و می تواند کاذب باشد اینچنین نیست که یکی صادق و یکی کاذب باشد.

2 ـ زمان: اگر اینگونه گفته شود « زید در این زمان عالم است »و « زید در زمان قبل که طفل بود عالم نبود » باز هر دو قضیه صادق است. اختلاف اگر در زمان باشد باز هم تناقض نیست و ممکن است هر دو قضیه صادق باشد. اما اگر توافق در زمان بود و گفته شود « زید الان عالم است » و « زید الان عالم نیست » در اینصورت تناقض درست می شود چون یک قضیه صادق است و قضیه ی دیگر کاذب است.

3 ـ مکان: اگر گفته شود « زیدی که در اینجاست عالم می باشد » و « زیدی که در منزل فلان شخص است جاهل می باشد و عالم نیست » در این دو قضیه اختلاف در مکان وجود دارد و هر دو قضیه صادق است.

4ـ محمول: اگر گفته شود « زید عالم است » و « زید قادر نیست » در اینجا محمول ها فرق کرده و ممکن است هر دو قضیه صادق باشد. برای اینکه تناقض حاصل شود باید محمول در دو قضیه یکی باشد یعنی گفته شود « زید عالم است » و « زید عالم نیست » در اینصورت یک قضیه صادق می شود و قضیه ی دیگر کاذب می شود.

5 ـ شرط: اگر شرط، اختلاف داشته باشد تناقض وجود ندارد مثلا گفته می شود « این جسم به شرط اینکه اسود باشد قابض بصر است » و « این جسم به شرط اینکه ابیض باشد قابض بصر نیست » اما اگر گفته شود « این جسم به شرط اینکه ابیض باشد قابض بصر است » و « این جسم به شرط اینکه ابیض باشد قابض بصر نیست » تناقض حاصل می شود.

6ـ جزء و کل: اگر گفته شود « این انسان سیاه است » و « این انسان سفید است » این دو قضیه ظاهراً تناقض دارند ولی اگر مراد ما اینگونه باشد « کل پوست این انسان سیاه است ولی دندانهای این انسان سفید است » تناقض نخواهد بود چون جزئی از این انسان که دندان است سفید است ولی کل بدن این انسان سیاه است. در این مثال، جزئی سفید است و کل را سیاه قرار داده به شرطی که این کل شامل آن جزء نشود و الا در خود آن جزء دوباره تناقض می آید اما کلی مراد است که شامل آن جزء نیست چون کل پوست این انسان سیاه است ولی دندان که جزء پوست نیست سفید می باشد. اینجا را اختلاف به جزء و کل می گویند یعنی در یک قضیه، جزء مطرح می شود و در قضیه ی دیگر، کل مطرح می شود اما اگر در یک جا کل مطرح شد و در جای دیگر جزءِ همان کل مطرح شد در جزء، تناقض لازم می آید مثلا گفته شود « تمام دست این شخص سیاه است » و « کف دست این شخص سفید است ». « کف دست » جزء « دست » است و وقتی گفته شد « تمام دست سیاه است » معنایش این است که کف آن هم سیاه است. الان که گفته می شود « کف دست سفید است » در خود « کف دست » که جزء است تناقض گفته شد.

پس جزء و کل، در جایی رافع تناقض است که کل باشد و جزئی باشد که از یک کل دیگر باشد نه اینکه این جزء، جزءِ همان کل باشد.

7ـ اضافه: مثلا اگر گفته شود « غلامِ زید عالم است » و « غلامِ عمرو عالم نیست » تناقض وجود ندارد چون اضافه فرق می کند.

8ـ قوه و فعل: مثلا اگر گفته شود « این شیء یعنی گُل که می خواهد بعداً عسل شود، حار نیست ولی وقتی عسل شد حار می شود » سپس بگوییم « عسل حار نیست » و « عسل حار است » مراد ما از عسلی که حار نیست عسل بالقوه می باشد که همان گُل است و مراد ما از عسلی که حار است عسل بالفعل می باشد. در اینجا تناقض وجود ندارد باید دو قضیه در قوه و فعل یکسان باشند یعنی اگر در قضیه ی اول، عسل بالقوه مطرح است در قضیه ی دومی هم عسل بالقوه مطرح شود و در قضیه ی اول، عسل بالفعل مطرح است در قضیه ی دومی هم عسل بالفعل مطرح شود.

تا اینجا معلوم شد که تناقض یعنی صدق یکی از دو قضیه و کذب دیگری متوقف بر این 8 توافق است همانطور که متوقف بر آن سه اختلاف بود.

پس در تناقض دو شرط وجود دارد:

1ـ اختلاف در آن سه امر.

2 ـ توافق در این 8 مورد.

توضیح عبارت

و الوحده فیما عدا هذه الثلاثه متجه من الثمانیه المشهوره

« متجه »: « اتجه الیه » یعنی روی به آن آورد. در اینجا به اینصورت معنا می شود که منطقیون به سمت وحدت اتجاه دارند و آن را اعتبار می کنند و قبول می کنند.

« من الثمانیه المشهوره »: بیان « ما » در « فیما عدا » است. یعنی ماعدای این ثلاثه که در آنها توافق و وحدت شرط است عبارت از آن 8 تای مشهور است.

ترجمه: وحدت بین دو قضیه در غیر از این سه امری که گفته شد « یعنی در غیر از کیف و کم و جهت » متجه است.

و هی ان یکون معنی المحکوم علیه و المحکوم به و الشرط و الاضافه و الکل و الجزء و القوه و الفعل و المتی و الاین غیر مختلف

« غیر مختلف » خبر « یکون » است.

« معنی المحکوم علیه »: یعنی معنای « محکوم علیه » مراد است نه لفظ « محکوم علیه »، به عبارت دیگر معنای موضوع مراد است چون گاهی ممکن است تعبیر به « زید » کنیم ولی گاهی تعبیر به « ابن فلان » کنیم که هر دو یک نفر است. در اینجا معناها یکی است ولو ظاهر آنها فرق کرد. البته اگر ظاهر اینها فرق کند تناقض آن، بالقوه می شود ولی باز هم می خواهیم جایی را درست کنیم که تناقض نباشد حتی تناقض بالقوه هم نباشد و الا اگر معنا فرق نکند و ظاهر لفظ فرق کند تناقض آن بالقوه است مثل « انسان » و « لا ناطق ». در اینجا هم « زید » با « ابن فلان » تناقض بالقوه دارد. بعد از اینکه بیان شود « زید » با « ابن فلان » یکی است تناقض، بالفعل می شود. اما اگر در جایی معنا، واحد بود و دانستیم که هر دو لفظ برای یک معنا می باشد تناقض حاصل می شود یعنی گفته شود « زید عالم است » و « ابن عمرو عالم نیست » و مراد از « زید » و « ابن عمرو » یک نفر باشد.

لفظ « معنی » در « معنی المحکوم علیه » بر تمام 8 مورد داخل می شود.

ترجمه: و آن 8 مورد عبارتند از معنای محکوم علیه و معنای محکوم به و شرط و اضافه و کل و جزء و قوه و فعل و زمان و مکان، که این معنا غیر مختلف باشد.

اذ مع الاختلاف یجوز الصدق فی جمیع المواد فلا تناقض

« فی جمیع المواد »: یعنی مواد مهم نیست که کتابت باشد یا علم باشد یا هر چیز دیگر باشد. اگر اختلاف در موضوع حاصل شد ممکن است هر دو قضیه صادق باشد تناقضی حاصل نشود مثلا گفته شود « زید کاتب و عمرو لا کاتب » یا « زید عالم و عمرو لاعالم »

توجه کنید که بیان کردیم ماده ی قضیه یکی باشد و در تمام مواد، موضوع آن یکی باشد اگر موضوع، در تمام مواد مختلف شد، تناقضی نیست. اگر موضوع، مختلف شود ماده هم مختلف می شود چون ماده ی قضیه، یک طرفش موضوعش می باشد و یک طرفش محمولش می باشد اگر موضوع را عوض کنید ماده ی قضیه عوض می شود اگر چه ممکن است صورت قضیه عوض نشود به اینکه آن قضیه، حملیه است این قضیه هم حملیه باشد. پس مراد از « فی جمیع المواد » چه می باشد؟ توجه کنید توضیحی که بیان شد توضیح تامی نبود یعنی اگر گفته شود « در هر ماده ای اگر موضوع عوض شد ممکن است دو قضیه، صادق باشد » اگر موضوع عوض شود ماده، عوض می شود و نمی توان گفت در همه ی ماده ها اینگونه است. مراد از « جمیع المواد » چنانچه در صفحه بعد از مرحوم خواجه مطلبی نقل می شود این است: چه مواد امکانی، چه مواد ضروری چه مواد دوام و چه مواد فعلیت. پس مراد از ماده همان چیزی است که اگر ذکر شود به آن جهت گفته می شود نه اینکه مراد از ماده، ماده ی قضیه باشد چون می دانید که ماده دو اطلاق دارد. یکی مراد از ماده در مقابل صورت است. یعنی صورت قضیه این است که حملیه باشد مثلا، اما ماده ی قضیه این است که زید با عالم باشد اگر زید را بردارید ماده عوض شده اگر عالم را بردارید ماده عوض شده است. معنای دیگر این است که اگر به کیفیت نسبت تلفظ شود به آن، جهت لفظیه می گویند و اگر تصور کنید به آن، جهت عقلیه می گویند و اگر نه تلفظ کنید و نه تصور کنید بلکه همانطور به صورت واقعی قرار دهید ماده ی قضیه می شود. به عبارت دیگر ماده ی قضیه همان کیفیت نسبتی است که اگر به آن تلفظ می کردید جهت می شد یا اگر تصور می کردید جهت می شد ولی وقتی تصور و تلفظ نشود ماده می باشد. مراد از « فی جمیع المواد » این معنای دوم است که بیان شد نه آنچه که قبلا بیان کردیم.

پس « فی جمیع المواد » یعنی « در تمام جهات ». یعنی اگر جهت، ضرورت باشد یا فعلیت باشد یا دوام باشد یا امکان باشد اگر موضوع را عوض کنید قضیه ممکن است صادق باشد مثلا اینطور بگویید « الانسان کاتب بالامکان » و « لا شیء من الفرس بکاتب بالضروره ». هر دو قضیه صادق است. یا اینطور بگویید که مواد هم یکی باشد « الانسان حیوان بالضروره » و « الشجر لیس بحیوان بالضروره » در اینصورت هم تناقض نیست. در ماده ی ضرورت، موضوع عوض شد و هر دو صادق شدند. ممکن است موضوع را عوض کنید و هر دو کاذب شوند و تناقض درست نشود مثل « الانسان حیوان بالامکان » و « لا شیء من الفرس بحیوان بالامکان ».

ترجمه: زیرا اگر اختلاف بین محکوم علیه ها یا محکوم به ها یا شرط یا ... باشد جایز است هر دو قضیه صدق کند در جمیع مواد.

کقولنا: زید کاتب و عمرو لیس بکاتب

در این مثال تناقض نیست چون موضوع تفاوت دارد.

و زید کاتب و لیس بمنجم

در این مثال تناقض نیست چون محمول تفاوت دارد.

نکته: این مثال هایی که زده می شود با فرضِ این است که فقط در موضوع تفاوت باشد و در زمان و بقیه امور دیگر توافق باشد.

و الاسود قابض لنور البصر ای بشرط السواد و لیس بقابض له ای بشرط زوال السواد

اسود، قابض نور بصر است به شرط سواد بودن و قابض نور بصر نیست به شرط زوال سواد. چون شرط دو تا می باشد لذا هر دو قضیه صادق اند و تناقض ندارند.

« قابض لنور البصر »: یعنی تاریکی و سیاهی، چشم را جمع می کند برخلاف سفیدی که چشم در نور باز می شود.

و زید اب ای لعمرو و لیس باب ای لبکر

در این مثال، اضافه فرق کرده است در جمله اول « اب » اضافه به « عمرو » شده و در جمله دوم « اب » به « بکر » اضافه شده است و چون اضافه ها فرق کرده لذا تناقض نیست.

نکته: توجه کنید مثالهایی که مصنف می آورد لف و نشر مرتب با موارد 8 گانه ای دارد که در صفحه 266 سطر 10 بیان کرد.

و الزنجی اسود ای بشرته و لیس باسود ای سنه

این عبارت، مثال برای اختلاف به جزء و کل است.

« الزنجی »: یعنی « زنگی » و به کسی گفته می شود که اهل زنگ بار باشد. زنگ بار یکی از کشورهای آفریقا است ظاهراً آن کشور با ایران ارتباط داشته و فکر می کردند سیاهان اهل آنجا هستند. بعداً این لفظ « زنگ بار » را عربی کردند تبدیل به « زنجی » شد و الان چند طایفه از سفید پوست ها در زنگ بار هستند که خودشان را ایرانی اصیل می دانند و ایرانی هم بودند و از آنجا منتقل به زنگ بار شدند.

ترجمه: زنگی سیاه است یعنی پوستش سیاه است و زنگی سیاه نیست یعنی دندانش سیاه نیست.

نکته: مصنف در این مثال زنگی را حساب کرده و یکبار موضوع را کل زنگی قرار داده که عبارت از بشره است و یکبار جزء زنگی قرار داده نه جزء بشره که عبارت از سن است. لذا آن شرطی که در جزء و کل لازم است، رعایت شده یعنی جزء را جزءِ همین کل نگرفته بلکه کل را کلِ زنگی گرفته و جزء را هم جزء زنگی گرفته نه اینکه جزء را جزء همین کل بگیرد یعنی دندان را جزء بشره نگرفته ولی بشره را عرفاً کل زنگی گرفته و دندان را جزء گرفته است.

و العسل حار ای بالقوه و لیس بحار ای بالفعل

این عبارت مثال برای قوه و فعل است.

بنده این مثال را وقتی توضیح می دادم بر عکس گفتم شما آن را اصلاح کنید. عسل، بالقوه حار است اما بالفعل حار نیست. اگر « بالقوه » و « بالفعل » صفت « عسل » باشد اینگونه می شود « عسل بالقوه، حار است » و « عسل بالفعل، حار نیست » می توان قید نسبت گرفت که مصنف هم قید نسبت گرفته است یعنی حار بودن عسل، بالقوه است و بالفعل نیست به عبارت دیگر خود عسل، بالفعل حار نیست ولی می تواند حار باشد اگر مثلا با فلان چیز مخلوط شود یا فلان حالت را پید کند.

و زید موجود ای الآن و لیس بموجود ای فی المستقبل

این عبارت مثال برای متی است.

و زید جالس ای فی السوق و لیس بجالس ای فی الدار

این عبارت مثال برای أین است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo