< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/06/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان تعریف نقیض و حكم آن/ موجهات/منطق/شرح منظومه.

غوص فی التناقض[1]

بحث در تفسیر تناقض و بیان احكام تناقض و ذكر شرائط تناقض است. اگر شیئی را رفع و نفی كنیم مثلاً بگوییم « لا انسان». در اینصورت مرفوعی داریم كه «انسان» است و رفعی داریم كه « لا انسان» است. مرفوع با رفع، نقیض هستند یعنی «لا انسان»، نقیض «انسان» است و «انسان» هم نقیض «لا انسان» است. پس رفع، نقیض مرفوع است و مرفوع هم نقیض رفع است. مرفوع، خلاصه ی مرفوعٌ‌ به است یعنی «انسان» مرفوع است به سبب رفعی كه «لا» است. پس «انسان» مرفوعٌ‌ به است و به عبارت خلاصه، مرفوع است. و «لا انسان»، رفع است. مصنف الان بیان می كند نقیض هر شیئی، رفع آن شیء یا مرفوعٌ‌ به آن شیء ‌است. نقیض انسان، رفع انسان است و نقیض لا انسان، مرفوعٌ‌ بهِ «لا انسان» است. و مرفوعٌ‌ بهِ «لا انسان» یعنی همان انسانی كه با این رفع، رفع شده است. پس هر شیئی را كه ملاحظه كنید نقیضش، رفعش می باشد یا مرفوعش می باشد.

توضیح عبارت

غوص ‌فی التناقض

در این فصل تعریف تناقض و احكام آن و شرائط آن ‌بیان می شود.

نقیض كلٍّ ای كل شیء رفع ای رفعه او مرفوع به

لفظ «كل» اضافه به «شیء» شده و در ضرورت شعریه لفظ «شیء» حذف شده و تنوین بدل از آن است. الان در تفسیر «كل» لفظ «شیء» آورده می شود.

«رفعٌ»: تنوین آن بدل از مضاف الیه می باشد كه همان ضمیر است و به « شیء » برمی گردد. ضمیر «مرفوع به» را می توان به « رفع » و می توان به « شیء » برگرداند یعنی انسان، مرفوع است به رفع یا مرفوع است به آن شیئی كه عبارت از «لا انسان» است.

ترجمه: نقیض هر شیئی یا رفع آن شیء است یا چیزی است كه مرفوع به آن رفع است.

فاللا انسان نقیض الانسان لكونه رفعاً له

مصنف عبارت قبلی را با مثال توضیح می دهد و می فرماید «لا انسان» كه رفعِ «انسان» است نقیض «انسان» می باشد.

ترجمه: «لا انسان» چون رفع «انسان» است پس نقیض «انسان» است.

و الانسان نقیضه لكونه مرفوعاً بالرفع

ترجمه: «الانسان» نقیض « لا انسان» است به خاطر اینكه «انسان» با آن رفع كه «لا» یا «لا انسان» است رفع شده است.

نكته: در عبارتِ كتاب، هر دو طرف «یعنی هم رفع و هم مرفوع» توضیح داده شد اما در عبارت مشهور فقط یك طرفِ نقیض ذكر شده است و گفتند «نقیض كل شیء رفعُه» و مرفوع بیان نشده است. آیا این عبارتِ مشهور ناقص است؟ چه كار كنیم تا از نقص دربیاید؟ دو راه ذكر شده

راه اول: بعضی ها این عبارت مشهور را قابل اصلاح ندیدند لذا آن را تبدیل كردند و گفتند «رفع كل شیء نقیضه» یعنی رفع «انسان»، نقیضِ «انسان» است كه عبارت از «لا انسان» می باشد و رفعِ « لا انسان»، نقیضِ «لا انسان» است كه عبارت از «لا لا انسان» می باشد و تبدیل به «انسان» می گردد.

نكته: «نقیض كل شیء رفعه» یعنی نقیضِ انسان، رفع انسان است به عبارت دیگر « لا انسان » رفع « انسان » است ولی « انسان » رفع « انسان » نیست رفع « لا انسان » هم نیست چون « انسان » امر اثباتی است و رفع نمی باشد. این عبارت بیان می كند كه نقیض، خود رفع است لذا «انسان» چون رفع نیست پس نقیض نیست اما در عبارتِ «رفع كل شی نقیضه» توجه كنید كه اگر «انسان» را رفع كنید تبدیل به «لا انسان» می شود و اگر «لا انسان» را هم رفع كنید تبدیل به «لا لا انسان» می شود. در عبارت دوم بیان می كند اگر هر شیئی را رفع كنید «چه انسان را رفع كنید چه لا انسان را رفع كنید» نقیض درست شده است اما در عبارت اولی می گوید اگر شیئی را رفع كنید آن رفع، نقیض است. در اینصورت چیزی كه رفع نیست نقیض هم نیست. در این مثال انسان، رفع نیست.

راه دوم:‌ مرحوم سبزواری همان تعریف اول را تكمیل می كند و می گوید ما در «رفع» تصرف می كنیم و می گوئیم عبارت «نقیض كلی شیء‌ رفعه» را انتخاب می كنیم ولی لفظ «رفع» مصدر است و مصدر دو معنا دارد گاهی به معنای اسم فاعل می آید و به معنای «رافع» است گاهی به معنای اسم مفعول می آید و به معنای «مرفوع» است. در اینصورت گفته می شود «نقیض كل شیء رافعُه» یعنی نقیضِ انسان، رافع انسان است كه «لا انسان» می باشد. یا «نقیض كل شیءٍ مرفوعه» یعنی نقیض «لا انسان»، مرفوعش است كه «انسان» می باشد.

توجه كنید كه در اینجا استعمال لفظ در اكثر از یك معنا نیست بلكه با دو لحاظ می باشد. یكبار رفع به معنای مرفوع و بار دیگر به معنای رفع گرفته می شود. اگر هم استعمال لفظ در دو معنا باشد بعضی ها اجازه دادند كه مرحوم سبزواری هم از همین قبیل افراد است. مرحوم سبزواری تعبیر به «استعمال لفظ در دو معنا» نمی كند ما اسم آن را «استعمال لفظ در دو معنا» گذاشتیم مصنف می فرماید: «من رفع را تعمیم می دهم و عام می گیرم نه اینكه دو معنا برای آن درست كنم» به عبارت دیگر مصنف لفظ «رفع» را لفظی قرار می دهد كه عام باشد و دو مصداق را ارائه دهد كه یكی مصداقِ رافع و یكی مصداق مرفوع است.

تعمیم رفع لهما ای الیهما مرجوع

كلمه «رفع» در قول مشهور كه می گوید «نقیض كل شیء رفعه» را تعمیم بده. این تعمیم به آن رفع و مرفوع كه در مصرع قبل ذكر شد رجوع داده شده است. یعنی به جای اینكه «رفع» و «مرفوع» هر دو ذكر شود كلمه ی «رفع» تعمیم داده می شود.

ترجمه: كلمه ی «رفع» اگر تعمیم داده شود این تعمیم به رفع و مرفوع رجوع می كند.

لما قال بعضهم: نقیض كلشیء رفعه و فُهِمَ منه التخصیص بمثل اللا انسان و لم یشمل عین الشیء بدل بعضهم هذا بقوله: رفع كلشیء نقیضه و بعضهم عمّ الرفع بان المصدر بمعنی القدر المشترك بین المبنی للفاعل و المبنی للمفعول

« بدل » جواب « لما » است.

ترجمه: چون بعضی ها گفتند «نقیض كل شیء رفعه» و از این كلام، تخصیصِ نقیض به مثل « لا انسان» فهمیده شد و این نقیض، شامل عینِ شیء «مثلاً انسان» را نشد ‌بعضی ها این جمله را تبدیل به «رفع كل شیء‌ نقیضه» كردند و بعضی ها «رفع» را تعمیم دادند به اینكه مصدر به معنای قدر مشترك بین مبین للفاعل و مبنی للمفعول است. «یعنی مصدر طوری است كه مشترك بین این دو است».

« و لم یشمل عین الشیء »: «لا انسان» عین «شیء» نیست بلكه تركیبی از «عین» و «لا» است. اگر «لا» را بردارید «عین» كه «انسان» است باقی می ماند. این تعریف شاملِ عین شیء یعنی شامل آن امر اثباتی نشد بلكه شامل نفی شد لذا این تعریف یكی از دو طرفِ نقیض را افاده نكرد. فقط یك طرف را افاده كرد.

و هذا معنی قولنا:‌ تعمیم ـ الی آخره ـ

قولِ ما كه گفتیم «تعمیم رفع لهما ای الیهما مرجوع» اشاره دارد به كاری كه بعضی ها انجام دادند تا عبارت «نقیض كل شیء رفعه» را جامع هر دو طرف نقیض قرار دهند. مصنف می فرماید چون ما معنای دوم كه تعمیم است را انتخاب كردیم لذا در شعر خودمان از لفظ «تعمیم» استفاده كردیم.

من احد الشطرین لا مناص ای من احكام النقیضین انه لا یجوز رفعهما و لا جمعهما

تا اینجا تعریف نقیض بیان شد از اینجا می خواهد حكم نقیضین را بیان كند.

حكم نقیضین: هر دو نقیض صادق اند یعنی با هم جمع نمی شوند. هر دو كاذب نیستند یعنی رفع نمی شوند. اینطور نیست كه هر دو كاذب باشند یعنی رفع شوند یا هر دو صادق باشند یعنی جمع شوند بلكه یكی از دو طرف صادق است و یكی از دو طرف كاذب است. بنابراین یكی از دو طرف به ناچار حاصل است. منصف می فرماید: «من احد الشطرین لا تناقص» یعنی چاره ای از یكی از دو طرف نیست.

«الشطر»: به معنای نیمه یا پاره از هر چیزی را می گویند. كانه نقیض را یك مجموع لحاظ كرده كه این طرفش را یك شطر قرار داده و آن طرفش را یك شطر دیگر قرار داده است یعنی «انسان» و «لا انسان» یك مجموعه گرفته شده كه نیمه ای از آن، «انسان» شده و نیمه ی دیگر، «لا انسان» شده است. هر دو نیمه نمی توانند با هم باشند و هر دو نیمه هم نمی توانند با هم نفی شوند.

«لا مناص » به معنای «لابد» است.

ترجمه: از یكی از دو طرف چاره ای نیست یعنی یكی از احكام نقیضین این است كه رفع آن دو و جمع آن دو جایز نیست «بلكه باید حتماً یك طرف باشد و یك طرف نباشد».

و بالقضیه هنا ای فی المنطق لا فی الحكمه و غیرها اختصاص

مطلب بعدی این است كه آیا تناقض در قضایا هست یا در مفردات هم تناقض راه دارد؟ این مسأله، مسأله ای است كه در منطق طرح شده و نوعاً جواب دادند كه تناقض در قضایا هست و در مفردات تناقض نداریم. لذا «انسان» و «لا انسان» تناقض ندارند اگر تناقض دارند به خاطر این است كه به قضیه برمی گردند. مثلاً «الانسان انسان» با «الانسان لا انسان» تناقض دارد. سپس این دو قضیه را خلاصه می كنند و موضوع را در هر دو حذف می كنند و محمول كه «انسان» و «لا انسان» است باقی می ماند.

مرحوم سبزواری می فرماید: ‌در بحث منطقی، تناقض در قضایا است اما در غیر منطق لازم نیست تناقض در قضایا باشد تناقض در مفردات هم ممكن است. در منطق، نقیضین باید قضیه باشند تا گفته شود یكی موجبه و دیگری سالبه است یا یكی كلیه و دیگری جزئیه است. اگر مفرد باشد موجبه و سالبه یا كلیه و جزئیه گفته نمی شود چون اینها وصف برای قضیه می شوند. پس تناقض چون اقتضا می كند كه یك طرف موجبه باشد و دیگری سالبه یا یكی كلیه و دیگری جزئیه باشد در قضیه اجرا می شود اما در غیر منطق لزومی ندارد تناقض در قضایا باشد بلكه در مفردات هم هست.

ترجمه:‌ و در اینجا یعنی در منطق نه حكمت و غیر آن، تناقض اختصاص به قضیه دارد.

و هو ای التناقض المنطقی اختلاف فی القضیتین بالذات

مصنف می خواهد تناقض را به نحو دیگری بیان و تفسیر كند كه در ضمن تفسیر، شرط تناقض گفته شود و این در واقع اگرچه تفسیر تناقض است ولی در واقع ذكر شرائط تناقض است. شرط تناقض این است كه متناقضین در سه چیز اختلاف داشته باشند كه عبارت از كیف و كم و جهت است و در 8 چیز توافق داشته باشند كه عبارت از موضوع و محمول و شرط و اضافه و كل و جزء‌ و قوه و فعل و زمان و مکان است. یعنی اگر كیفِ این قضیه ایجاب است كیفِ قضیه ی دیگر باید سلب باشد و اگر كمِّ این قضیه كلیت است كمِّ قضیه ی دیگر باید جزئیت باشد. و اگر جهت این قضیه ضرورت است جهت قضیه ی دیگر باید امكان باشد. مصنف تعریف جامعی می آورد كه هر دو شرط در آن وجود دارد یعنی هم شرط اختلاف و هم شرط توافق در آن هست. بعد از اینكه آن تعریف جامع را می آورد می فرماید: متفرعاً بر آن مطلب باید اختلاف در كیف و كم و جهت داشته باشند و اتحاد در موارد دیگر داشته باشند. آن ‌تعریف این است: «تناقضِ منطقی اختلافِ دو قضیه است در صدق و كذب ـ یعنی یكی صادق و یكی كاذب است ـ» لازمه ی اینكه دو قضیه در صدق و كذب اختلاف داشته باشند آن اختلافی است كه ذكر شد و‌آن توافقی است كه بیان شد یعنی لازمه ی دو قضیه در صدق و كذب این است كه در كیف و كم و جهت مختلف باشند و در 8 چیز دیگر توافق داشته باشند و اگر این اختلاف های سه گانه و توافق های 8 گانه نباشد اختلاف در صدق و كذب درست نمی شود، ممكن است هر دو قضیه صادق باشند و ممكن است هر دو قضیه كاذب باشند.

ترجمه: و تناقض منطقی «مصنف در ابتدای ورود در این فصل تناقض را معنا كرد ولی تعریف را مقید به تناقض منطقی نكرد اما الان می خواهد تناقض منطقی را تعریف كند كه در تعریف، قضیه اخذ شود اما در تعریفِ قبلی قضیه اخذ نشد چون مطلق تناقض تعریف می شد چه تناقضی كه در منطق می باشد و مربوط به قضایا است و چه تناقضی كه در سایر علوم می باشد و اعم از این است كه مربوط به قضایا و مفرد باشد. چون در قبل به صورت مطلق تعریف می كرد اسمی از قضیه نیاورد اما الان می خواهد تناقض منطقی را تعریف كند. پس توجه كنید كه تكرار واقع نشده» اختلاف دو قضیه در صدق و همچنین در مِین «یعنی كذب» است.

«بالذات»:‌ گاهی تناقض بین خود دو قضیه است اما گاهی تناقض بین یك قضیه و مرجعِ قضیه دیگر است نه اینكه بین خود دو قضیه باشد یعنی این قضیه با خودِ قضیه ی دوم تناقضِ بالقوه دارد یعنی می تواند تناقض داشته باشد اگر رجوع داده شود. اما با مرجعِ قضیه دوم تناقض بالفعل دارد.

اگر گفته شود «زید انسان» و «زید لا انسان» یا «زید لیس بانسان» بین خودشان تناقض است و لازم نیست یكی از این دو قضیه به چیزی رجوع داده شود. اما اگر گفته شود «زید انسان» و «زید لا ناطق» تناقض بین این دو قضیه نیست مگر اینكه «لا ناطق» را به «لا انسان» برگردانید چون «ناطق» با «انسان» تساوی دارد اگر «لا ناطق» بیاورید مثل این است كه «لا انسان» آورده شده است.

مصنف با قید «بالذات» بیان می كند كه این دو قضیه باید اختلاف بالذات داشته باشند یعنی این دو قضیه خودشان با هم اختلاف در صدق و كذب داشته باشند نه اینكه خودِ یكی از این دو قضیه با مرجع قضیه ی دیگر اختلاف در صدق و كذب داشته باشند.

خرج مثل:‌ «زید انسان» و «زید لا ناطق» فانهما نقیضان بالعرض و فی قوه النقیضین

با قید «بالذات» این دو قضیه خارج شد چون این دو، نقیضانِ بالعرض اند نه بالذات. یعنی با واسطه ی آن قضیه ای كه مرجع است تناقض درست می شود. در این مثال، چون محمول ها فرق كرده لذا تناقض وجود دارد اما چون محمول ها با هم مساوی اند تناقضِ بالقوه هست. یعنی انسان و ناطق دو محمول هستند پس ظاهراً تناقض بین آنها نیست ولی چون ناطق به انسان یا انسان به ناطق ارجاع داده می شود تناقض درست می شود.

فی الصدق كذا فی المین

اختلاف در صدق و همچنین در كذب داشته باشند. «مین» به معنای كذب است.

ای لابد ان یقتسما الصدق والكذب فلا یصدقان معاً و لا یكذبان معا

وقتی دو قضیه طرح می شود این دو قضیه صدق و كذب را بین خودشان تقسیم می كنند یكی، صدق را برمی دارد و می گوید من صادقم و دیگری كذب را برمی دارد و می گوید من كاذبم. هر دو نمی توانند صدق را بردارند و بگویند ما صادق هستیم و با هم جمع شوند هر دو هم نمی توانند كذب را بردارند و بگویند ما كاذب هستیم و هر دو رفع شوند.

ترجمه: ‌باید صدق و كذب را بین خودشان تقسیم كنند نه با هم صدق كنند نه با هم كذب كنند.

فاختلفا كیفاً ای فی الایجاب و السلب و كماً ای فی الكلیه و الجزئیه و جهة عند المتاخرین

نتیجه ی این بحث «كه اگر دو قضیه اختلاف بالذات در صدق و كذب داشتند» این می شود كه دو قضیه در كیف خودشان اختلاف داشته باشند «یعنی یكی موجبه و یكی سالبه باشد و دو قضیه در كمِّ خودشان اختلاف داشته باشند «یعنی یكی كلیه و یكی جزئیه باشد » و دو قضیه در جهت خودشان اختلاف داشته باشند كه اختلاف در جهت را متأخرین از منطقیون اعتبار كردند و قدما آن را معتبر نمی دانستند.

روشن است كه اگر دو قضیه هر دو موجبه باشند هر دو صادق یا هر دو كاذب می شوند ولی اگر یكی موجبه و یكی سالبه باشد و هر دو هم یك چیز را بیان می كنند و یك موضوع و یك محمول دارند یكی صادق و یكی كاذب است. پس اختلافِ در صدق، ایجابِ اختلاف در كیف می كند همچنین اگر هر دو قضیه كلی باشند با توجه به اینكه موضوع و محمول یكی است ممكن است هر دو قضیه صادق یا هر دو قضیه كاذب باشد هكذا اگر هر دو قضیه جزئی باشند. اما اگر یك قضیه كلی باشد و قضیه ی دیگر جزئی باشد حتما یكی صادق و یك كاذب است. هكذا در جهت یعنی اگر هر دو قضیه ادعای ضرورت كنند ممكن است هر دو صادق یا هر دو كاذب باشند همچنین اگر هر دو قضیه ادعای امكان می كنند ممكن است هر دو صادق یا هر دو كاذب باشند اما اگر یكی ادعای ضرورت و یكی ادعای امكان كند حتماً یكی صادق است و یكی كاذب است. ادعای امكان یعنی فكّ موضوع از محمول ممكن است اما ادعای ضرورت یعنی فك آنها جایز نیست، جایز بودن با جایز نبودن تناقض دارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo