< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان مبنای مصنف در باب وجود و ماهیت/ وجودی که برای ماهیت است وجود بالعرض است نه بالتبع یا بالذات/ آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه؟/ بیان فرق سوم کلی منطقی با کلی طبیعی و عقلی/ کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« فلاتحاده بشخصه یحق وجوده لیس کوصف مااعتلق »[1]
آخرین بحثی که در جلسه قبل بیان شد این بود که کلی طبیعی با تمام اطوار مقرون می شود یعنی در هر طوری از اطواری که این افراد دارند کلی طبیعی را می توان یافت. مقرون شدن به معنای اتحاد است یعنی در هر فردی کلی طبیعی با آن فرد متحد و مقرون می شود چون ذاتی آن فرد است و وقتی ذاتی بود با فرد متحد می شود نه اینکه به عنوان یک عرض کنار آن فرد قرار بگیرد پس مراد از مقرون بودن، متحد بودن است لذا مرحوم سبزواری در ادامه بیان می کند « فلاتحاده ».
این جمله بیان می کند که اگر ماهیت موصوف به وجود می شود این صفت وجود برای خود ماهیت است و اینگونه نیست که برای فرد ماهیت و طورِ ماهیت باشد و بالمجاز به خود ماهیت نسبت داده شود. اگر برای فرد و طور باشد و به ماهیت نسبت داده شود وصف به حال متعلَّق می شود و مجاز می باشد اما اگر برای خود ماهیت باشد همانطور که برای فرد هم هست و این وجود به خود ماهیت نسبت داده شود وصف به حال موصوف می شود و نسبت، نسبت حقیقی می شود.
حال مصنف بیان می کند که چون کلی طبیعی با شخص متحد است و این وجود برای شخص، وصف به حال موصوف است و حقیقت می باشد پس برای متحدِ با شخص که همان کلی طبیعی است نیز حقیقت می باشد و وصف به حال موصوف است نه وصف به حال متعلَّق.
توضیح عبارت
« فلاتحاده بشخصه یَحِق وجوده »
ضمیر « فلاتحاده » به « کلی طبیعی » بر می گردد اگر مونث بود به « ماهیت » بر می گشت.
« وجوده »: یعنی وجود شخص که وجود شخص، وجود خود ماهیت هم هست لذا ضمیر « وجوده » را هم می توان به « شخص » و هم به « کلی طبیعی » بر گرداند البته اگر به خود « کلی طبیعی » بر گردد هماهنگی در عبارت حاصل می شود زیرا ضمیر « لاتحاده » و « بشخصه » به کلی طبیعی برگشته است. اگر ضمیر آن به شخص بر گردد یک توهمی ایجاد می کند و آن این است که وجود شخص را گرفته باشد در اینصورت وصف به حال متعلق است و به حال خودش نیست پس بهتر است ضمیر آن به « کلی طبیعی » بر گردد اگرچه به « شخص » هم برگردد اشکال ندارد.
ترجمه: پس به خاطر اتحاد کلی طبیعی با شخصش « و فردش که ماهیت مخلوطه است » سزاوارِ وجودش است.
« لیس کوصف ما اعتلق »
این وجود که برای کلی طبیعی سزوار است و حقِ کلی طبیعی است مانند وصف چیزی که با موصوف علاقه دارد « و تعلق به موصوف دارد » نیست بلکه این وصف، وصف خود موصوف است به عبارت دیگر این « وجود » وصف خود ماهیت است نه وصف فردش که با ماهیت علاقه دارد.
ترجمه: نسبت این وجودی که حق کلی طبیعی است برای کلی طبیعی مثل صفتِ چیزی که مربوط به موصوف است « بلکه وصفی است که مربوط به خود موصوف است نه برای آنچه که علاقه به موصوف دارد ».
نکته: اگر « یحق » به معنای « ثابت می شود » باشد عبارت « لیس کوصف اعتلق » تاسیسی می شود نه تاکیدی. اما اگر « یحق » به معنای « حقیقت می باشد وجودش » باشد در اینصورت عبارت « لیس کوصف ما اعتلق » تاکیدی می شود.
« ای وصفه بالوجود وصف بحال نفسه لا بحال متعلّقه کما فصلنا »
ترجمه: وصف کلی طبیعی به وجود، وصف به حال خود کلی طبیعی است نه وصف به حال متعلّق و وابسته ی کلی طبیعی که شخص و فرد است چنانچه در جای خودش گفتیم.
صفحه 146 سطر 7 قوله « و لیس فیها »
بیان شد که کلی طبیعی در خارج اطواری دارد. طوری از اطوار کلی طبیعی جدای از طور دیگر است. چنین نیست که این طور، خصوصیات طور دیگر را داشته باشد بلکه این طور فقط خصوصیات خودش را دارد. آیا فرد و طوری در خارج وجود دارد که بتواند تمام خصوصیاتِ اطوار را داشته باشد با اینکه خودش یکی از طورها و شخص ها است یا وجود ندارد؟
با این توضیحاتی که داده شد نمی توان چنین فرد و طوری داشته باشیم و الا جمع بین ضدها لازم می آید زیرا یک فرد و یک شخص که هم سفید و هم سیاه باشد امکان ندارد. بله می توان گفت یک نوع داریم که دارای افرادی است که افرادش سیاه و سفید هستند. در نوع می توان خصوصیات افراد را جمع کرد چون نوع، کلی است و در ذهن است اما ما این را نمی گوییم بلکه می گوییم آیا یک فرد شخصی در خارج وجود دارد که تمام خصوصیات متضاد را داشته باشد؟ می گوییم وجود ندارد.
مصنف می خواهد همین مطلب را بیان کند که در بین طور ها یک واحد عددی و واحد شخصی پیدا نمی کنید که وجودش مانند وجود کلی طبیعی باشد و با همه وجود افراد بسازد.
پس نمی توان گفت کلی به نعت کلیت بدون همراهی با عوارض در خارج موجود است و با تمام عوارض سازگار است.
ابن سینا نقل می کند در همدان مردی را دیدم که معتقد بود کلی به نعت کلی در خارج وجود دارد به طوری که همه اوصاف موجوداتِ این نوع را می تواند شامل باشد. مثلا یک کلی طبیعی انسان در خارج به نعت کلیت وجود دارد که تمام خصوصیات انسانی را می تواند داشته باشد. یک کلی برای فرس وجود دارد که تمام خصوصیات فرس را می تواند داشته باشد. هر کدام از ا نواع، یک کلی در خارج دارند که یکی از اطوارشان است و این طور با اینکه طور شخصی است می تواند همه خصوصیات اشخاص را داشته باشد. بعدا از آن شخص تمجید می کند و می گوید « غریز المحاسن بود ». « غریز المحاسن » را بعضی به طور غلط اینگونه معنا کردند که محاسن و ریش او انبوه و فراوان بود. محاسن را حمل کردند بر محاسنی که در فارسی گفته می شود. در حالی که مراد از « محاسن » معنای لغوی آن است که به معنای نیکی ها است. یعنی نیکی های علمی و عملی این شخص فراوان بود چون معنا ندارد شیخ بگوید مردی را در همدان دیدم که ریش او بزرگ بود به خصوص که خود شیخ می گوید من از این شخص استفاده ها بردم یعنی مردی بوده که قابل فایده بوده است. دیگران که بعد از شیخ آمدند نظر رجل همدانی را توجیه کردند و گفتند حرف رجل همدانی درست بوده ولی برای شیخ به طور کامل تبیین نکرده یا تبیین کرده ولی شیخ مدعای او را هم قبول نداشته است. مدعای او این نبوده که در عالم ماده یک کلی طبیعی وجود دارد که با همه ی اشخاص ارتباط دارد بلکه مدعایش این بوده که در عالم تجرد یک شخصی وجود دارد که با تمام اشخاص نوع می تواند سازگار باشد یعنی مرادش رب النوع بوده است و رب النوع، وجود شخصی و خارجی است ولی ابن سینا رب النوع را هم قبول نداشته لذا رجل همدانی را رد می کند نه اینکه وجود خارجی کلی طبیعی در جهان ماده را می گفته و شیخ آن را رد می کرد بلکه وجود کلی طبیعی در عالم تجرد را که رب النوع بوده بیان می کرده و شیخ آن را رد می کرده. ابن سینا هر دو مورد « هم وجود کلی در عالم ماده و هم وجود کلی در عالم مجرد » را رد می کند ولی وجود کلی در عالم ماده را کسی نمی گوید. فقط می گویند رجل همدانی قائل به این شده است اما علمای بعد از شیخ توجیه کردند که رجل همدانی هم این را نگفته بلکه مرادش عالم تجرد بوده است.
توضیح: کلی را به دو نحوه می توان تصور کرد:
1 ـ کلی به معنای فاقد الشرائط است که همان لا بشرط است. این کلی نه سفید است نه سیاه است لذا هم می تواند با سیاه مرتبط باشد هم می تواند با سفید مرتبط باشد. نه بلند است نه کوتاه است لذا می تواند با هر دو مرتبط باشد. جایگاه این کلی در عالم تجرد است و در عالم ماده نیست.
2 ـ کلی به این صورت معنا شود که هم سیاه است و هم سفید است و هم بلند است و هم کوتاه است یعنی همه اوصاف جمع شود و گفته شود با همه اوصاف سازگار است چون همه اوصاف را دارد. این نحوه دوم غلط است.
پس اگر قائل شویم کلی طبیعی به صورت شخص و طور، در خارج موجود است اما به وجود تجردی موجود است اشکال ندارد طبق نظر کسانی که قائل به رب النوع هستند. اما به نظر ابن سینا که رب النوع را منکر است این هم اشکال دارد. آنچه که معروف است رجل همدانی گفته این است که یک وجود خارجی در عالم ماده است و یک شخص است ولی در عین حال کلی است یعنی همه عوارض را دارد این را کسی قبول نمی کند و این نسبت به رجل همدانی داده می شود که خیلی بعید است چون این مطلب به هر کس گفته شود آن را رد می کند تا چه رسد به رجل همدانی که غریز المحاسن هم بوده است.
توضیح عبارت
« و لیس فیها ای فی الاطوار و الاشخاص مثل واحد عددی یحد وجوده ای وجود الطبیعی کان وجودات یعد ای لیس کوجود زید »
مرحوم سبزواری در این شعر می خواهد همین را رد کند که در بین اطوار، طوری وجود ندارد که وجودش مثل وجود کلی طبیعی باشد. وجود کلی طبیعی، وجودات شمرده می شود و در خارج چیزی نداریم که وجودات شمرده شود و گفته شود هم وجود زید و هم وجود بکر وهم وجود عمرو است کلی طبیعی در ذهن ممکن است زیرا گفته می شود این کلی طبیعی هم وجود زید است لذا بر زید حمل می شود و هم وجود عمرو است لذا بر عمرو حمل می شود و هکذا بکر و ... . پس وجود همه هست. چنین کلی طبیعی که در ذهن ما هست وجودِ همه هست و قهرا بر همه حمل می شود اما این کلی که در خارج باشد نمی تواند بر همه افراد حمل شود و وجودات شمرده شود بلکه یک وجود است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo