< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان تقسیم کلی به منطقی و طبیعی و عقلی/ كلي و جزئي / مباحث الفاظ / منطق / شرح منظومه.
« غوص فی ذکر اقسام اخری للکلی »[1]
قبلا بیان شد که کلی به دو قسم متواطی و مشکک تقسیم می شود الان اقسام دیگری برای کلی بیان می شود. کلی متصف به سه صفت می شود که عبارتند از منطقی و طبیعی و عقلی. توضیح آنها در جلسه قبل بیان شد.
توضیح عبارت
« غوص فی ذکر اقسام اخری للکلی و یوصف الکلی بمنطقی و بالطبیعی و بالعقلی »
کلی به سه قسم تقسیم می شود.
« فالمنطقی هو الکلی بحمل اولی »
منطقی، کلی به حمل اولی است یعنی اگر کلی را بر مفهوم کلی حمل کردید آن را کلی منطقی می گویند و اگر بر مصداق کلی حمل کردید آن را عقلی یا طبیعی می گویند.
ترجمه: کلی منطقی آن است که کلی بر آن حمل می شود به حمل اولی « یعنی وقتی محمول را کلی قرار می دهید وموضوع را چیزی قرار می دهید که مفهومش با مفهوم کلی مساوی باشد آن موضوع، کلی منطقی است و محمول، بیان برای این است که این کلی، کلی منطقی است.
« و الحمل الاولی ما هو مفاده الاتحاد بین الموضوع و المحمول بحسب المفهوم »
« بحسب المفهوم » مربوط به « الاتحاد » است.
حمل اولی حملی است که مفادش اتحاد به حسب مفهوم باشد « هر حملی مفادش اتحاد است یعنی بین موضوع و محمول، اتحاد بر قرار می کند حال اگر اتحاد به حسب مفهوم درست کرد حمل اولی می شود و اگر اتحاد به حسب وجود درست کرد حمل شایع می شود » بین موضوع و محمول.
نکته: در قضیه لازم نیست همیشه ماهیت بیاید گاهی هم مفهوم می آید مثلا وقتی « وجود» آورده می شود یک مفهوم است و ماهیت ندارد. « مفهوم » عام تر از « ماهیت » است و در جاهایی که « مفهوم » ماهیت باشد اتحاد ماهیت ها در وجود است مگر اتحاد ماهیت با خودش یا با جنس و فصلش باشد و الا دو ماهیتی که نه جنس یکدیگر و نه فصل یکدیگرند هیچ وقت بر یکدیگر حمل نمی شوند مگر به لحاظ اتحاد در وجود. اتحاد در مفهوم بین دو ماهیت غریبه هم اصلا ممکن نیست. حمل اولی هیچ وقت بین دو ماهیت غریبه « یعنی دو ماهیتی که جنس و فصل و نوع یکدیگر نباشند » بر قرار نمی شود اما حمل شایع را می توان بر قرار کرد.
« مثل ( الانسان انسان ) و ( الانسان حیوان ناطق ) »
مانند « الانسان انسان » که نوع بر نوع حمل شده است و مانند « الانسان حیوان ناطق » که جنس و فصل بر نوع حمل شده است. اینها ماهیت هایی هستند که غریبه نیستند و حمل می شوند و اتحاد مفهومی دارند یعنی مفهومِ موضوع با محمول یکی است.
نکته: به این حمل، حمل اولی می گویند شاید به این خاطر باشد که هیچ واسطه ای دخالت نمی کند. اما در حمل شایع، « وجود » دخالت می کند و واسطه می شود تا این مفهوم بر آن مفهوم حمل شود و این ماهیت بر آن ماهیت حمل شود.
« و الحمل الشایع مفاده مجرد الاتحاد بینهما بحسب الوجود »
« بحسب الوجود » مربوط به « الاتحاد » است.
در مفاد حمل شایع هم اتحاد است اما به حسب وجود است نه به حسب مفهوم.
در تعریف حمل اولی، لفظ « مجرد » آورده نشد اما در تعریف حمل شایع لفظ « مجرد » آورده شد. وقتی اتحادِ در مفهوم باشد اتحادِ در وجود هم هست و نمی تواند بگوید « مجرد اتحاد در مفهوم باشد » چون دو چیزی که مفهومشان یک چیز است وقتی این شی موجود شد آن دیگری هم موجود می شود به عبارت دیگر اصلا دو چیز نیست تا گفته شود یکی موجود شد و یکی موجود نشد. اما در حمل شایع، دو شیء که اتحادِ در وجود دارند ممکن است اتحاد در مفهوم داشته باشند یا نداشته نباشد.
مرحوم سبزواری می فرماید در حمل شایع فقط اتحاد در وجود لازم است و اتحاد در مفهوم لازم نیست.
نکته: حمل اولی به مناسبت اینکه محمول و موضوع اتحاد در وجود دارند می تواند حمل شایع باشد ولی می دانید که همیشه اگر یک امری دو منشا داشته باشد « مثلا حمل در ما نحن فیه دو منشا دارد که یکی اتحاد در وجود و یکی اتحاد در ماهیت است » باید آن امر را به منشاء قبلی نسبت داد نه به منشاء دوم نسبت داد.
در ما نحن فیه اتحاد در مفهوم قبل از اتحاد در وجود است پس باید اتحاد مفهومی ملاحظه شود و گفته شود حمل به اعتبار اتحاد مفهومی است نه وجودی، لذا نباید حمل اولی را حمل شایع بنامید ولو قانون حمل شایع در اینجا می آید که اتحاد در وجود است و ما وقتی حمل را تقسیم به شایع و اولی می کنیم این تقسیم باعث می شود این دو قسم، قسیم هم شوند و نمی توانند با هم جمع شوند یعنی نمی توان در یک جا هم حمل اولی و هم حمل ثانی باشد. بله اگر لحاظ، دخالت داده شود امکان دارد که گفته شود به لحاظ اتحاد مفهومی، حمل اولی است و به لحاظ اتحاد در وجود، حمل شایع است لذا نوعا جایی که حمل اولی است کسی آن را حمل شایع قرار نمی دهد.
سوال: مفهوم، در اخذی که ما می کنیم بعد از وجود است لذا باید وجود مقدم بر مفهوم شود.
جواب: شما به این اخذ توجه نکنید بلکه خود دو مفهوم وقتی در مفهوم بودن یکی بشوند آیا به سراغ این می روید که بگویید این دو مفهوم، در وجود هم یکی هستند؟ یا وقتی این دو را در مفهوم، یکی گرفتید نمی گویید دو چیز داریم که وجودشان یکی است. یعنی قبل از اینکه به وجود برسید اتحاد در نزد شما حاصل است. اینکه مفهوم از وجود خارجی گرفته می شود حرف دیگری است که مورد بحث ما نیست زیرا مفهوم در ذهن، بعد از وجود خارجی می آید یعنی ابتدا باید وجود خارجی دیده شود و ادراک شود تا وجود ذهنی شود و وجود ذهنی، مفهوم می شود اما وقتی بخواهید اتحاد را بر قرار کنید اگر اتحاد، بین دو مفهوم باشد اتحادِ وجود هم هست اما اگر اتحادِ وجود باشد می توان اتحاد مفهوم را رد کرد. پس اتحاد در مفهوم مقدم بر اتحاد در وجود است چون دو چیز اگر در مفهوم متحد شدند ما را از اتحاد در وجود بی نیاز می کنند معلوم می شود که این اتحاد در مفهوم مقدم است که ما را از اتحاد در وجود بی نیاز می کند.
پس اتحادی که بین دو چیز برقرار می شود اگر بین دو مفهوم بر قرار شود احتیاجی نیست که بین دو وجود برقرار شود پس اتحاد در مفهوم مقدم بر اتحاد در وجود است.
« مثل ( الکاتب متعجب )، ( المتعجب ضاحک ) »
مثل « الکاتب متعجب » و « المتعجب ضاحک »
« ای هو هو وجودا لا مفهوما »
« هو » ی اول به « موضوع » و « هو » ی دوم به محمول بر می گردد. و معنای عبارت این می شود « او، اوست » یعنی به جای « کاتب » لفظ « هو » و به جای « متعجب » هم لفظ « هو » قرار دهید و قضیه « الکاتب متعجب » تبدیل به قضیه « هو هو » می شود.
نکته: گاهی به جای « حمل » تعبیر به « هو هویت » می کنند که از همین جا گرفته شده است چون در هر حملی دو تا « هو » گذاشته می شود که یکی به جای موضوع و یکی به جای محمول هست و از آن تعبیر به « هو هو » می کنند اگر بخواهند مصدر جعلی از آن مشتق کنند تعبیر به « هو هویت » می کنند که به معنای « این، آن بودن است ».
ترجمه: یعنی این موضوع همان محمول است ولی به لحاظ وجود نه به لحاظ مفهوم « مفهومش فرق می کند زیرا کاتب از نظر مفهوم عبارت از متعجب نیست ولی وجود کاتب همان وجود متعجب است یا وجود متعجب همان وجود ضاحک است ».
« فالکلی المنطقی نفس الکلی و مجرد الکلیه »
« مجرد الکلیه » عطف بر « نفس الکلی » است.
تا اینجا که کلی منطقی را با کمک گرفتن از حمل اولی بیان کرد و حمل اولی را تفسیر کرد از اینجا خلاصه گیری می کند و می فرماید « کلی منطقی به یک تعبیر، خود کلی است و به یک تعبیر، مجرد کلیت است » نه اینکه موصوفی به علاوه کلیت باشد مثلا وقتی گفته می شود « انسانِ کلی »، کلی منطقی نیست چون موصوف به وصف کلیت آمده است. اما در کلی منطقی، صرف کلیت « که همان اِبای از صدق بر کثیرین نداشتن » را کلی منطقی می گویند.
« لا شیء ذلک الشیء هو الکلی »
کلی منطقی عبارت از چیزی نیست که آن چیز، کلی باشد در حالی که در کلی طبیعی و عقلی به این صورت است که عبارت از انسانی است که این انسان، کلی است.
ترجمه: کلی منطقی عبارت از شیئی که آن شیء، کلی طبیعی باشد نیست.
« بخلاف الطبیعی کطبیعه الانسان و الفرس و غیرهما »
به خلاف کلی طبیعی مثل انسان و فرس و غیر این دو.
اینها شیئی هستند که متصف به کلی اند نه اینکه خود مفهوم کلی باشند.
« فان کل واحد منها شیء ذلک الشیء هو الکلی کما قلنا »
« کل واحد منها » یعنی طبیعت انسان و فرس و غیر این دو.
ترجمه: هر یک از طبیعت انسان و فرس و غیر این دو، شیئی است که آن شیء، کلی است نه اینکه خودش مفهوم کلی باشد.
نکته: بحثی در جلسه قبل مطرح شد که به صورت مختصر از آن گذشتیم و امروز کمی مفصل مطرح می کنیم. بیان شد که کلی به سه قسم تقسیم می شود. لفظ « کلی » مقسم می شود و این سه قسم، اقسام می شوند. سوال این است که خود « کلی » که مقسم است کدام یک از این تفاسیر کلی طبیعی و کلی منطق و کلی عقلی برای آن می آید؟ عنوانی که مصنف برای این فصل آورده تعبیر به « غوص فی ذکر اقسام اخری للکلی » می کند نشان می دهد که کلی را دارای اقسام می کند پس کلمه « یوصف » در صفحه 130 سطر 9 آمده هیچ ابهامی ندارد اما کلمه « تقسیم » که بنده « استاد » بکار بردم و گفتم کلی به سه قسم تقسیم می شود را از عنوان کلام مصنف می توان فهمید ولی این احتیاج به توجیه دارد و آن توجیه را در ضمن مثال بیان می کنیم:
گفته می شود که ماهیت نسبت به شرائط یکی از سه حال را دارد یا لا بشرط است یعنی هیچکدام از شرائط و قیود را لازم ندارد یا بشرط لا است یعنی باید این قید را نداشته باشد. یا بشرط شیء است یعنی باید این قید داشته باشد. در اینجا گفته می شود ماهیتی که تقسیم شد به این سه قسم، خود « ماهیت » داخل در کدام یک از این سه قسم است؟ نمی توان مقسم را داخل در هیچکدام از این سه قسم کرد اما می توان همراه با سه قسم کرد. در اینجا لا بشرط مقسمی درست شد و گفته شد مقسم، لا بشرط است سپس گفته می شود که یک قسم از این اقسام سه گانه، لا بشرط است چگونه مقسم با قسم یکی شد زیرا هر دو، لا بشرط شدند. جواب داده شد که مقسم را مقید به « لا بشرط مقسمی » کردیم و قسم را مقید به « لا بشرط قسمی » کردیم. در اینصورت باید معنای « لا بشرط مقسمی » و « لا بشرط قسمی » بیان شود. « لا بشرط قسمی » یعنی آن که نسبت به این سه قسم، لا بشرط است یعنی آن را نه بشرط لا به تنهایی ملاحظه کن نه بشرط شی به تنهایی ملاحظه کن و نه لا بشرط ملاحظه کن بلکه طوری اخذ کن که بتواند با هر سه قسم همراهی کند. مثلا انسان نسبت به سفیدی و سیاهی و کاتب و امی لا بشرط است و مقید نیست. اما لا بشرط مقسمی نسبت به سه قسم، لا بشرط است اما لا بشرط قسمی نسبت به آنچه که مناسبش است لا بشرط می باشد مثلا بعضی اوصاف مناسب انسان هستند که ممکن است باشند و ممکن است نباشند. انسان نسبت به این اوصاف، لا بشرط می شود اما انسان نسبت به جنس و فصل خودش لا بشرط نیست ولی نسبت به عوارضی که از آن مفارقت می کند لا بشرط است. پس لا بشرط قسمی، لا بشرط از چیزی است و لا بشرط مقسمی، لا بشرط از چیز دیگر است.
اما در ما نحن فیه که لفظ « کلی » مقسم قرار می گیرد کلی است که بتواند شامل کلی منطقی و طبیعی و عقلی شود اما کلی طبیعی اگر مثلا کلی طبیعی انسان باشد شامل افراد انسان می شود و اگر کلی طبیعی فرس باشد شامل افراد فرس می شود و اگر کلی طبیعی آب باشد شامل افراد آب می شود. پس مقسم، کلی است اما نسبت به این سه مورد است و اقسام، کلی هستند نسبت به امور دیگر. همانطور که لا بشرط مقسمی، لا بشرط به آن سه قسمش بود و لا بشرط قسمی هم لا بشرط از دو قسم دیگر بود.
بنده « استاد » در جلسه قبل بیان کردم « کلی » که مقسم است کلی منطقی است. ولی لازم نیست گفته شود این « کلی » که مقسم است از چه سنخ کلی است. بلکه همانطور که بیان شد « کلی » که مقسم است نسبت به این سه مورد، کلی است. اگر چه لازم نیست « کلی » که مقسم است از هیچیک از این اقسام سه گانه کلی نباشد ولی اگر کسی خواست بگوید از کدام قسم است آیا باید آن را قسم چهارم قرار دهد یا از همین سه قسم قرار دهد؟ جواب این است که کلی منطقی می باشد زیرا کلی منطقی عبارت از این بود که قابل صدق بر کثیرین باشد و این « کلی » که مقسم است قابل صدق بر سه کلی است و این سه کلی، کثیر هستند. و لذا کلی منطقی است. اگر کسی بگوید مسمای به کلی، تقسیم به سه قسم کلی می شود در اینصورت مسمای به کلی، مفهوم نیست و کلی منطقی هم نیست کلی طبیعی و عقلی هم نیست بلکه یکی از این اقسام سه گانه است.
« و غیره و هو الطبیعی و العقلی شائع الحمل کلی اما بضم الکاف مخفف کلّی و اما بکسرها امر من وکل یکل »
اگر « کِلی » به کسر خوانده شود صیغه امر است و باعث می شود « غیرَه » به نصب خوانده شود و مفعول آن می شود.
اگر « کُلی » به ضم خوانده شود خبر می شود و باعث می شود « غیرُه » به ضم خوانده شود و مبتدای آن می شود.
البته « کُلی » همان کلّی است که یاء آن تخفیف داده شده است و « کِلی » همان « کِل » است که یاء به آن اضافه شده است و به معنای « واگذار » است.
ترجمه بر اساس اینکه « کُلی » خوانده شود: و غیر کلّی منطقی که عبارت از کلی طبیعی و عقلی است کلی است اما به خاطر اینکه حمل کلی بر این د،و حمل شایع است نه حمل اولی.
ترجمه بر اساس اینکه « کِلی » خوانده شود: واگذار کن غیر کلّی منطقی را به حمل شایع « یعنی حمل شایع را در موردش اجرا کن ».
« و الیاء للاطلاق »
اگر « کِلی » به کسر بخوانی امر از « وکل یکل » است و یاء آن به خاطر اطلاق است که اشباعی می باشد و در ضرورت شعری می آید.
« و اللام علی الاول للتعلیل و علی الثانی للاختصاص »
اگر « کُلی » به ضم بخوانید لام در « لشائع » برای تعلیل است و اگر « کِلی » به کسر بخوانید لام در « لشائع » برای اختصاص است.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo