< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیحی مختصر در مورد مقامات قسم نهایات/ شرح المقدمة/ شرح منازل السائرین.

خلاصه جلسه قبل: نه قسم از ده قسمی که عارف باید پشت سر بگذارد را توضیح دادیم که هر قسم مشتمل بر ده مقام بود و در نتیجه ما نود مقام را طی کردیم و اکنون می خواهیم قسم دهم را بیان کنیم.

[ی_قسم النهایات]

و فی کل ذلک اعتلال لبقاء انّیّته المنافیة للفناء الذاتی.

فاذا وقع فی مقام المعرفة التامة بلغ النهایة بالفناء فی الذات الاحدیة فیبقی ببقاء الحق فکان الفانی فانیا فی الازل و الباقی باقیا لم یزل فیتحقق بتحقیق الحق ایاه ثم یقع فی مقام التلبیس بالظهور فی رسوم الخلق هدایة لهم و رحمة مع انه فی مقام الوجود منخلعا عن رسمه و بعد ذلک لا یکون الا تجرید عین الجمع عن درک العلم ثم تفرید الاشارة الی الحق من الحق بالحق فی عین الجمع و هو الحق بدون الخلق ثم توحید الحق بذاته لذاته فی صور هیاکله کما قال امیر المؤمنین علی علیه السلام: «نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره»

«شهد الله انه لا اله الا هو» [1]

در آخر قسم قبل گفتیم که عارف هنوز به نهایتش نرسیده است و هنوز متوجه به خودش است یعنی هنور کاملا فانی نشده است و هنوز دارای اعتلال و بیماری است لذا باید وارد قسم دهم شود تا این اعتلال را به کلی از بین ببرد.

اولین مقامی که عارف در این قسم باید وارد آن شود معرفت تامه است و معرفت به معنای احاطه پیدا کردن به شیئی است همانگونه که هست.

سؤال: آیا می شود به خداوند معرفت تامه پیدا کرد و خدا را احاطه کرد؟

جواب: هر کس به اندازه توانایی خودش می تواند معرفت به خدا داشته باشد و کسی نمی تواند به طور کلی خدا را احاطه کند و خلاصه اینکه درجه وجودی هر شخص با شخص دیگر متفاوت است مثل اینکه کسی از سوراخ دیوار به شیئی نگاه کند و کسی از پنجره و کسی از در و کسی به طور مستقیم و باید دریچه های وجودمان را به سمت دنیا ببندیم و به سمت خدا باز کنیم و این فناء و معرفت تام است.

ترجمه و شرح متن:

و و قتی این عبد سالک وارد مقام معرفت تامه شد به قسم نهایات رسیده است به اینکه فانی شود در ذات احدیت پس باقی می ماند به بقاء حق.

ما توانایی رسیدن به مقام احدیت را نداریم و نهایت سیر ما مقام واحدیت است و تنها پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام به این درجه می توانند برسند.

قطره ای در دریایی می افتد و فرض کنید این دریا بی نهایت است در نتیجه قطره در این دریا غرق می شود و او نیز در این بی نهایت قرار می گیرد و حال ما با خدا نیز همینطور است و ما با توجهی که به خدا پیدا می کنیم، توجهمان در این ازلیت و ابدیت فانی می شود.

پس آن فانی، فانی در ازل می شود و آن باقی، باقی لم یزل می شود.

پس این انسان محقق می شود با محقق کردن خدا آن شخص را.

الآن نیز خدا ما را محقق کرده است ولی الآن با وجود زائل و حادث و متغیر موجودیم ولی بعد از رسیدن به این مرحله گویا خدا وجود دیگری به ما می دهد و وجود ثابتی می یابیم.

یعنی قبلا وجود خلقی داشته ایم و وقتی به این مرحله می رسیم وجود حقی می یابیم.

سپس این انسان در مقام تلبیس واقع می شود و در رسوم خلق ظاهر می شود.

یعنی این شخص در بین مردم زندگی می کند و همان کارهایی که مردم انجام می دهند را انجام می دهد تا مردم را هدایت کند و به خاطر او خدا بر مردم رحمت می کند.

نکته: همانگونه که قبلا گفتیم کسی که به این مرحله برسد پیغمبر است و برای هدایت مردم مبعوث شده است.

در حالی که این انسان در مقام وجود است.

«الوجود اسم للظفر بحقیقة الشیء» کسی در مقام وجود است که به حقیقت اشیاء آگاهی داشته باشید.

در حالی که این شخص از رسم وجود جدا شده است.

رسم وجود یعنی اینکه شیء موجود باشد با وجود حق یعنی شخص در مقام وجود است ولی آثار وجود را ندارد.

مثلا اگر انسان عالم باشد علم برای او صفتی است و صفت اقتضا می کند وجود موصوف را پس در بحث ما چون قرار است که شخص فانی شده باشد لذا نباید ادراک علمی داشته باشد و این انسان در عین جمع باید عین جمع خودش را که شهود حق است از درک علم خالی کند و ادراک علمی نداشته باشد و اگر دارای صفت علم باشد چون موصوف به وجود صفت موجود است لذا اگر علم داشته باشد و به این علم توجه داشته باشد گویا هنوز فانی نشده است.

جمع یعنی کثرت را ندیدن و به سمت واحد رفتن و جمع مقام اتصال به خداوند است به گونه ای که شخص غیر حق را نمی بیند.

پس شخص در مقام جمع، ادراک علمی ندارد.

اگر «دَرک» را «دَرَک» بخوانیم معنا متفاوت می شود:

دَرَک مقابل دَرَج است. درج مراتبی است که به سمت بالا می رود و درک مراتبی است که به سمت پایین می رود به مراتب بهشت درجات می گویند و به مراتب جهنم درکات می گویند.

و اگر درک را به این معنا بگیریم یعنی باید خود را از درکات علم خالی کنیم و این صفت باعث سقوط انسان و پایین آمدن درجه او می شوند.

هر دو توضیح برگرفته از کلمات شارح در همین کتاب است.

یعنی حتی این علم به فنا را نیز به دور بیندازیم و خود را فانی بدانیم و این زینت را در خود نبینیم.

و مقام بعد این است که شخص فقط اشاره به حق کند.

این اشاره به حق حتی در ابتدای سیر نیز موجود است ولی این اشاره ای که در اینجا است فرق دارد این اشاره «بالحق» و «من الحق» است یعنی به وسیله خود حق و از ناحیه خود حق این اشاره صادر می شود یعنی این وجودی که با تحریک حق ایجاد شده، صادر می کند اشاره ای را که منتهی به حق است.

الفاظ در این مباحث نمی توانند منظور را به خوبی روشن و بیان کنند لذا توضیح این مقامات با الفاظ سخت است.

و این اشاره در عین جمع است و عین جمع حق بدون خلق است (در مقابل تفرقه که خلق بدون حق است).

«التوحید محو آثار البشریه و تجرد الالوهیة».

خداوند بذاته خودش را توحید می کند لذاته.

تمام این موجودات جهان آیت اند برای توحید و کل موجودات جهان دال بر وحدت الهی هستند و همه موجودات فعل یک اله هستند و چون این موجودات جهان بر هم تأثیر و تأثر دارند پس همگی اجزاء یک موجوداند پس فعل خدا یکی است که دارای اجزاء است.

پس توحید الحق لذاته بخلقه یعنی اینکه خدا از طریق خلق توحید خودش را نشان می دهد ولی در اینجا توحید الحق لذاته بذاته است یعنی در اینجا خداوند توحید خودش را به وسیله ذات خودش نشان می دهد.

ضمیر «هیاکله» به توحید بر می گردد و هیاکل توحید عبارت اند از «مرائی الماهیات» یعنی آینه های ماهیات و در این آینه ها توحید الهی نشان داده شده است و در صور ماهیات خداوند خودش را توحید می کند و این شخصی که فانی شده در هر کدام از هیاکل توحید خداوند را می بیند و در هر جا که بنگرد خدا را می بیند و همه هیاکل را هیکل الهی می بیند و چیزی را به شکل غیر خدا نمی بیند و این گونه نیست که بگوید که این شجری است که دال بر توحید است بلکه در هر چیز مستقیما خداوند را می بیند.

همانگونه که امیر المؤمنین علیه السلام در جواب کمیل از حقیقت می فرمایند که: «حقیقت نوری است که از صبح ازل طلوع می کند و بر هیاکل توحید آثارش ظاهر می شود»

صبح ازل را به دو نحو معنا مکرده اند:

یکی به معنای ذات احدیت و یکی به معنای عالم امر یعنی عالم مجردات.

حقیقت اله نوری است که از صبح ازل (مقام احدیت یا عالم امر) طلوع می کند و بر سایر موجودالت می تابد و موجودات به نور او روشن و موجود می شوند.

حقیقت یعنی خداوند و آثارش که وجود منبسط است بر هیاکل توحید ظاهر می شود و همه اشیاء، آثار این نور اند.

پس بنابر این تفسیر نور، خدا است و آثارش وجود منبسط است.

این مطالب در مورد توحید از کتاب انوار جلیه مرحوم ملا عبدالله زنوزی گرفته شده است.

پس این طور شد که حقیقیت که خداوند است نوری است که طلوع می کند و می تابد از صبح ازل و آثارش که وجود منبسط است بر ماهیات آشکار می شود.

و خود خداوند شهادت می دهد که یکی است.

پس خداوند در هر کدام یک از این هیاکل خودش را واحد نشان داده است و این هیاکل به وسیله آثاری که گرفته اند شهادت به وحدانیست خداوند می دهند.

قسم نهایات هم عملش سنگین است و هم بیانش سنیگن است ومن تا جایی که در توانم بود توضیح دادم و برای توضیح بیشتر باید صبر کنید تا به آخر کتاب و به این قسم برسیم و توضیح اصلی نزد خداست.

پس صد مقام را به صورت مجمل در ده قسم بیان کردیم و بیان تفصیلی این مقامات در مباحث کتاب مطرح می شود ولی عمل به اینها را باید خود اشخاص انجام دهند.

در جلسه آینده از اولین مقام که یقظه است شروع می کنیم.


[1] شرح منازل السائرین، ماتن: ابو اسماعیل عبدالله الأنصاری، شارح: کمال الدین عبدالرزاق القاسانی، ج1، ص129.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo