< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح و شرح خطبه/ شرح المقدمة/ شرح منازل السائرین.

خلاصه جلسه قبل: مصنف توضیح دادند که اقسامی را در این کتاب مطرح می کنم و هر قسم شامل ده مقام است و هر مقام ده درجه دارد که مجموعا هزار درجه شود.

[م] و قد صنّف جماعة من المتقدمین و المتأخرین فی هذا الباب تصانیف عساک لاتراها او اکثرها _علی حسنها_ مغنیة کافیة.[1]

حال می فرمایند که کتابهای دیگری نیز در این علم تصنیف شده است ولی همه آنها مشکلاتی دارند که بیان خواهد شد هر چند این کتابها نیز کتابهای خوبی هستند ولی از جهاتی جامع نیستند.

ترجمه و شرح متن:

و جماعتی از متقدمین و متأخرین در این باب تصانیفی دارند که چه بسا تو این ها و یا اکثر اینها را بی نیاز کننده نبینی هر چند همگی کتب خوبی هستند.

منهم من اشار الی الاصول و لم یشف بالتفصیل.

نقائص کتب دیگران:

نقص اول: بعضی به اصل مقامات اشاره کرده اند ولی شعبه های این اصول را بیان نکرده اند و به عبارت دیگر مجمل گفته اند و این اجمالشان مخلّ است یعنی این اصول منشعب به شعبی هستند ولی مصنفین این کتب این انشعابات را ذکر نکرده اند.

شفّ الامر یعنی در آن امر دقت و مو شکافی کرد.

و منهم من جمع الحکایات و لم یلخّصها تلخیصا و لم یخصص النکتة تخصیصا.

[ش] ای لم یبیّن الدقیقة المقصودة من الحکایة.

نقص دوم: بعضی حکایات را نقل کرده اند و باید از این حکایات برداشتی داشته باشند و منظور حکایت را بیان کنند ولی این کار را نکرده اند و نکته اصلی این حکایات را بیان نکرده اند و همچنین بهتر است که حکایات را ملخص و کوتاه بیان کنند ولی این کار را نکرده اند.

[م] و منهم من لم یمیز بین مقامات الخاصة و ضرورات العامة

نقص سوم: و بعضی نیز مثلا مقامی از مقامات مثل زهد را که دارای چندین معنا و درجه است (مثلا در بحث ما دارای سه معناست یکی برای عامه و دیگری برای سالکین و سومی برای محققین) فقط یک معنای آن را ذکر کرده و خلاصه بین مقامات انسانهای خاص و آن هایی که جزء ضروریات عامه هستند و باید در همه مردم به طور حتمی باشند فرق نگذاشته در حالی که کتاب برای خواص نوشته شده و مصنفین چنین کتبی به نحوی زهد را معنا کرده اند که برای عوام مناسب است و جزء مقامات سالکین و محققین نیست و کار صحیح این است که هر سه مرحله زهد به طور کامل توضیح داده شوند.

مثلا اگر کسی زهد را به بی رغبتی معنا کند این تعریف عام زهد است ولی زهد در درجه خاصه یعنی اینکه نسبت به دنیا بی رغبت باشد و نسبت به این کمالی که الآن دارد (بی رغبتی به دنیا) نیز بی رغبت باشد و به این زینت و کمالش توجه نکند.

و منهم من عدّ شطح المقلوب مقاما و جعل بوح الواجد و رمز المتمکن شیئا عامّا و اکثرهم لم ینطق عن الدرجات.

[ش] و الفرق بین «ضرورات العامة» و «مقامات الخاصة» ان الزهد مثلا بالنسبة الی العامی المبتدی ضروری و هو الزهد فی الدنیا و بالنسبة الی الخاصة هو الزهد فی الزهد و هو مقام عال لا یری صاحبه للدنیا قدرا حتی یکون الزهد فیها مقاما فیتساوی عنده الفقر و الغنی کما قال عمر: «الفقر و الغنی مطیّتان لا ابالی ایهما امتطی».

و اما الشطح: فهو کلام علیه رائحة الرعونة و الدعوی کقول بعضهم: «انا الفاعل فی هذا العالم» و قول بعضهم: «لیس فی جبّتی سوی الله».

و اما بَوح الواجد کقول الحجاج: «انا الحق».

و رمز المتمکن: «انا الباقی ببقاء الحق»، «انا الموجود بوجوده».

نقص چهارم: انسان گاهی اوقات حالتی به او دست می دهد و در آن حالت مقلوب می شود و چیزهایی می گوید که مثلا موجب شرک است و این به خاطر غلبه حالت است و به این حرف ها «شَطَح» می گویند و بعضی از کتبی که در عرفان تألیف شده شطحیات مقلوب را مقام می دانند در حالی که چنین چیزی مقام نیست.

نکته: این شطحیات به خاطر ظرفیت نداشتن نسبت به آن مقام است و کسانی مثل پیامبر هر چند در بالاترین مقامات عرفانی هستند ولی شطحی از آنها سر نمی زند.

مثلا شخصی در وقتی که مقلوب است اینگونه می گوید که من پروردگار هستم و خودش را رب می بیند و این به خاطر این است که در خدا فانی شده است لذا اینگونه می گوید و این حرفش صحیح نیست و باید اینگونه بگوید که من فانی در رب هستم.

نکته: در تکلم خدا با انبیا مثلا صحبت خدا با حضرت موسی چند نظریه است:

- یکی این است که خداوند صوت را ایجاد کرد مثلا خداوند صوت را در درخت ایجاد می کند.

- گروهی دیگر می گویند که خداوند به فیض اقدسش همه اشیاء را به ظرفیتی خاص آفرید و به فیض مقدسش به هر موجود، وجودی مناسب داد مثلا به عقول وجود عقلی داد و یکی از چیزهایی که خداوند به فیض اقدسش آفرید حروف هستند و اصلشان چیزهایی است که ما نمی دانیم چیست و خداوند در هنگام تکلم با فیض مقدسش این وجود حروف را ایجاد می کند همانگونه که در زبان ما نیز آنها را با فیض مقدسش جاری می سازد.

شاید این دو قول یکی باشند ولی قول دوم با اصطلاحات بیشتر و توضیح بهتری بیان شده است.

اقوال دیگری نیز در این بحث وجود دارد.

و همچنین انسان گاهی به وجد می آید و وجد همانطور که در جلسه قبل معنا شد شعله ای است که از دیدار شیء شورانگیز فروزان می شود. وقتی خداوند کسی را به وجد می آورد گاهی او چیزی را اظهار می کند که به آن «بَوح الواجد» می گویند و این بوح الواجد مخصوص کسانی است که به این درجه رسیده باشند در حالی که در بعضی از کتب این الفاظ به صورت عام مطرح شده اند و برای سالکین تجویز شده است.

و تمکین یعنی دیدن حق بدون دیدن خلق به شخصی که اینچنین فقط به حق نظر کند متمکن می گویند. این متمکن در حینی که حال تمکن بر او مسلط است الفاظ و جملاتی را می آورد که اینها حالت کنایی و رمزی دارند و اینگونه الفاظ مخصوص کسانی است که متمکن هستند ولی در بعضی از کتب این را عام محسوب کرده اند و گفته اند که هر کسی می تواند این الفاظ را به کار برد.

ترجمه و شرح متن:

و بعضی نیز اظهار واجد و رمز و کنایه متمکن را شیئی عام قرار داده اند.

نقص پنجم: و بسیاری که کتبی در منازل سائرین نوشته اند درجات را ننوشته اند در حالی که درجات ریزترین اجزاء سلوک هستند و سالک باید از اجزا شروع کند.

شرح شارح:

و فرق بین ضرورات عامه و مقامات خاصه این است که زهد مثلا به نسبت به عامی مبتدی ضروری است (یعنی لازم است و قدم اول سلوک است) و آن زهد در دنیا است که عبارت باشد از بی اعتنایی به متاع های دنیا ولی همین زهد نسبت به خاصه، زهد به زهد دنیا است (زهد به دنیا زهد عام است و زهد نسبت به این زهد زهد خاص است) و این مقامی عالی است که صاحبش دنیا را قدری نمی بیند تا آنکه زهد در این دنیا را مقامی حساب کند.

نکته: ابن سینا می فرمایند کسی که در دنیا زاهد باشد بخاطر اینکه خداوند در آخرت جبران کند چنین شخصی طماع است و می خواهد زهد در این دنیا که خیلی قلیل است را با نعم اخروی که خیلی متعالی است عوض کند و چنین شخصی در نهایت طمع است.

نکته: ابن سینا در نمط نهم اشارات اینگونه می گویند که بعضی از عرفا باید فقیر باشند و بعضی غنی و عرفان با هر دو می سازد و شخص عارف چه غنی باشد و چه فقیر زاهد است و برایش فرقی ندارد. ولی شاید درجه زاهد فقیر بالاتر باشد.

پس نزد آن کسی که زاهد بالمعنی الخاص است (یعنی زهد در زهد دارد) فقر و غنی مساوی است همانگونه که عمر گفته که «فقر و غنا دو مرکب اند و باکی ندارم که بر کدامیک سوار شوم».

اما «شطح» کلامی است که بر آن کلام رائحه نادانی و بی خردی و ادعا است مانند قول بعضی که «من فاعل این عالم هستم» و یا «در جبه من سوی الله نیست».

و اما «بوح الوجد» مثل قول حجاج که «من حق هستم»

و رمز متمکن مثل اینکه «من باقی ببقاء حق هستم» و «من موجود به وجود حق هستم» که این رمز متمکن صحیح است.

وجد نوعی سکر است و هیچ مانعی ندارد که ما اظهار واجد را نوعی شطح حساب کنیم و اینگونه بگوییم که مصنف می خواسته دو امر را بیان کنند که بعضی خواستند شطح را مقام بگیرند و بعضی نیز شطحی که بوح الواجد هست را عام گرفته اند و هر دو اشتباه است و یا اینکه می توانیم بگوییم که بین شطح و بوح الواجد فرق است و شطح از روی نادانی است ولی بوح واجد از روی فهم و درایت است ولی از روی مستی است و شخص مطلبی را که به آن معتقد است و حتی بعد از هوشیاری نیز به آن معتقد است را بیان کرده است.

نکته: بعضی از عرفا که می بینند که دستور امام زمان علیه السلام پای اعدام منصور حلاج بوده اینگونه می گویند که امام زمان علیه السلام اعدام منصور حلاج را امضا کردند نه به خاطر اینکه ناحق گفته بلکه به خاطر این بوده که آنچه را که نباید می گفته، گفته است و چنین اقوالی را نباید اظهار کرد.

ولی به نظر می رسد که این توجیه صحیح نیست و شطح قول باطلی است و قول حلاج شطح بوده است.

منصور زمان غیبت صغری بوده است لذا امضایی نسبت به اعدام ایشان صورت گرفته است و شاید بعضی از عرفای زمان غیبت کبری نیز مستحق اعدام باشند و به خاطر غیبت کبری چنین حکمی صادر نشده است.


[1] شرح منازل السائرین، ماتن: ابو اسماعیل عبدالله الأنصاری، شارح: کمال الدین عبدالرزاق القاسانی، ج1، ص107.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo