« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اول/مساله سی و هشتم /کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات

 

موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله سی و هشتم /کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات

مقدمه: تقسیم وجود به محمولی و رابط

در صفحه ۷۰، سطر دوازدهم، مصنف می‌فرماید:

« المسألة الثامنة و الثلاثون في كيفية حمل الوجود و العدم على الماهيات‌».[1]

(مسئله سی و هشتم: در کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات).

این مسئله همان‌طور که از عنوانش پیداست، درباره حمل وجود و عدم بر ماهیات بحث می‌کند. ولی به مناسبت وارد بحث از حمل (بدون توجه به وجود و عدم) می‌شود؛ یعنی شرط حمل را هم بیان می‌کند. بحثش درباره کیفیت حمل وجود و عدم بحث خیلی طولانی نیست (بحث کوتاهی است) و بعد از اینکه این بحث را گذراند، وارد بحث در حمل می‌شود مطلقاً (چه حمل وجود باشد، چه حمل عدم و چه حمل‌های دیگر).

درباره حمل وجود و عدم می‌فرماید که به طور کلی وجود را (و به تبع عدم را) به دو قسم تقسیم می‌کنیم:

۱. وجود محمولی: وجودی که حمل می‌شود بر موضوعی.

۲. وجود رابط: وجودی که ثابت بین موضوع و محمول واسطه می‌شود و محمول را به موضوع می‌رساند.

گاهی می‌گوییم «زَیدٌ مَوجُودٌ»؛ این می‌شود وجود محمولی (یعنی وجودی که محمول قرار گرفته است). به تبعش گفته می‌شود «زَیدٌ مَعدُومٌ»؛ در این صورت بحث از عدم محمولی است (یعنی عدمی که محمول واقع شده).

گاهی می‌گوییم «زَیدٌ یُوجَدُ له کاتِباً» (یا «زَیدٌ یُوجَدُ لَهُ الکِتابَةُ»)؛ این می‌شود وجود و عدم رابط که بین زید و کتابت ربط برقرار می‌کند. گاهی ربط وجودی، گاهی ربط عدمی. گاهی می‌گوید زید کتابت را دارد، گاهی می‌گوید زید کتابت را ندارد. این می‌شود وجود و عدم رابط.

پس وجود به دو قسم تقسیم می‌شود: یکی محمولی و یکی رابط.

تقریباً وقتی که درباره کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات [بحث] داریم، همین است. بقیه‌اش دیگر بحث بر حمل است؛ شرایط حمل را می‌گوییم و همچنین شرایط سلب را می‌گوییم. اگر ما وجود را حمل کردیم بر ماهیت، آیا اشکال دارد [یا] ندارد؟ همچنین اگر عدم را حمل کردیم بر ماهیت، آیا ماهیت را ثابت دیدیم و بر آن حمل کردیم، یا با عدم به طورکلی رفعش کردیم بدون اینکه ثابتش کنیم؟ این‌ها بحث درباره کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیات است.

پس ابتدا وجود و عدم را تقسیم می‌کنیم به محمولی و رابط. بعد به مناسبت وارد بحث حمل می‌شویم. بعد که بحث حمل تمام شد، برمی‌گردیم به محاسبه کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیت رسیدگی می‌کنیم که اگر وجود بر ماهیت حمل شد (یا عدم بر ماهیت حمل شد) چه وضعی پیش می‌آید. بعد از اینکه این بحث تمام شد، به این [بحث] که حمل و وضع از معقولات ثانی [است]، این بحث می‌کنیم، مسئله تمام می‌شود.

پس مجموعاً ۴ تا بحث شد تو این [مسئله]:

۱. یکی تقسیم وجود به محمولی و رابط.

۲. دوم بحث در مطلق حمل.

۳. سوم بحث در کیفیت حمل وجود بر ماهیت و کیفیت حمل عدم بر ماهیت (یعنی همینی که تو عنوان آمده).

۴. چهارم هم بحث درباره وضع و حمل که از معقولات ثانیه‌اند.

بحث اول را من توضیح دادم؛ وجود و عدم را تقسیم کردند به محمولی و رابط. توضیحی بیش از آن که گفته شد ندارد. از تقسیم می‌کنیم، از [آنجا] وارد بحث حمل می‌شویم.

. تطبیق با متن کتاب

صفحه ۷۰، سطر دوازدهم.

«المسألة الثامنة و الثلاثون: فِی کَیفِیَّةِ حَملِ الوُجُودِ وَ العَدَمِ عَلَی الماهِیّاتِ».

(مسئله سی و هشتم در این است که چگونه وجود بر ماهیات حمل می‌شود و چگونه عدم بر ماهیات حمل می‌شود. که این عرض کرد بحث سومی است که ما در این مسئله داریم. اساس بحثمان هم در همین است، منتها ابتدائاً به صورت مقدمی وجود و عدم را تقسیم می‌کنیم، بعد می‌بینید اسم حمل آمد حمل را توضیح می‌دهیم، بعد آن وقت حمل وجود و عدم را کیفیتش را بیان می‌کنیم).

« قال: ثم الوجود و العدم قد يحملان و قد يربط بهما المحمولات».

(این یک قسم. گاهی وجود و عدم حمل می‌شوند (یعنی حمل بر ماهیت می شوند) «زَیدٌ مَوجُودٌ» یا «زَیدٌ مَعدُومٌ» که می‌شود وجود محمول)).

«وَ قَد یُربَطُ بِهِمَا المَحمُولاتُ».

(و گاهی به توسط وجود و عدم محمولات به موضوعات ربط داده می‌شود، که در این صورت گفته می‌شود وجود رابط یا عدم رابط؛ که شأنش ربط دادن بین محمول و موضوع است، یا به عبارت دیگر ربط دادن محمول به موضوع است).

« أقول: اعلم أن الوجود و العدم قد يحملان على الماهية كما يقال الإنسان معدوم، الإنسان موجود».

(چنانچه گفته می‌شود «الإِنسانُ مَعدُومٌ» یا «الإِنسانُ مَوجُودٌ»).

« و قد يجعلان رابطة».

(این وجود و عدم رابط که محمول را به موضوع می‌رساند، یا بین محمول و موضوع ربط برقرار می‌کند).

(یا ربط ایجابی یا ربط سلبی).

« كقولنا الإنسان يوجد كاتبا».

(که اینجا وجود ثابت شده رابط ایجابی است؛ کتابت را به انسان ربط داده).

« الإنسان تعدم عنه الكتابة ».

(در اینجا هم عدم ربط شده و کتابت را به انسان ربط داده (ربطاً عدمیاً) و به عبارتی کتابت را از انسان سلب کرده).

« فهاهنا المحمول هو الكتابة».

(در این مثال‌هایی که زدیم (در این مثال دوم که زدیم که «الإِنسانُ یُوجَدُ کاتِباً» بود یا «الإِنسانُ یُعدَمُ کاتِباً» بود)، حالا یعنی در این مثال دوم محمول وجود نیست، محمول عدم نیست، بلکه محمول کتابت است. و وجود و عدم محمول نیستند، رابط‌اند).

« و الوجود و العدم رابطتان إحداهما رابطة الثبوت و الوصل و الأخرى رابطة السلب و الفصل».

(رابط اند یعنی یکیشان رابط ثبوت و وصل است (یعنی وجود)، یکیشان (یعنی عدم) رابط سلب و فصل است. یکی ربط می‌دهد (ثبوت را و وصل می‌کند محمول را به موضوع)، یکی ربط می‌دهد (سلب را یعنی جدا می‌کند محمول را). اساس آن عدم رابط جداکننده است، وجود رابط وصل‌کننده است).

این یک بحث مختصری بود در تقسیم وجود به محمولی و رابط. خب توجه می‌کنید چه در محمولی چه در رابط بحث حمل مطرح است. پس مناسب است که ما به طور کلی در واقع حمل بحث کنیم، فارغاً از اینکه حمل به توسط هم محمول وجود است یا عدم، و فارغاً از اینکه رابطی بدانیم که توجه به این خصوصیت بکنیم. درباره حمل به طور مطلق بحث می‌کنیم.

شرایط حمل (اتحاد و تغایر)

(توجه کردید که به چه مناسبت وارد بحث حمل داریم می‌شویم. بحث ما در حمل نیست، به مناسبت داریم وارد بحثش می‌شویم و مناسبت هم توجه کردید).

می‌فرماید که ما اگر صفتی را بر موصوفی (محمولی را بر موضوعی) حمل کنیم، معنایش این نیست که این موصوف همان صفت است، این موضوع همان محمول است و بالعکس این صفت همان موصوف است و این محمول همان موضوع است. این را نمی‌خواهیم بگوییم. چون اگر مفاد حمل این بود، همیشه باید حمل بین دو لفظ مترادف واقع می‌شد و ما نمی‌توانستیم دو لفظ را که متغایر می‌شوند بر یکدیگر حمل کنیم.

اگر مفاد حمل این بود که این آن است (هیچ تفاوتی بینشان نیست)، اگر مفاد این بود، حمل منحصر می‌شد به دو لفظ مترادف که این‌ها را می‌توانستیم بر هم حمل کنیم. اگر ترادف بینشان نبود، نسبت هم نداشتیم.

پس حمل به این معنا نیست که این دو تا یکی‌اند و هیچ تفاوتی بینشان نیست. بلکه کاملاً بینشان اتحاده، حمل به معنای اتحاد کامل نیست، حمل به معنای بینونت کامل نیست (بینونت اصلاً منافات هم داریم). پس اتحاد کامل مجوز حمل نیست، بینونت کامل هم مجوز حمل نیست.

مجوز حمل «اتحاد من جهة و بینونة من جهة اخری» است. یعنی در هر حملی باید بین موضوع و محمول به یک لحاظ اتحاد باشد و به یک لحاظ تغایر باشد تا ما بتوانیم حمل کنیم.

اگر همه جا اتحاد (اگر اتحاد کامل باشد، هیچ تغایری نباشد) حمل شیء [بر نفس] لازم می‌آید و لازم می‌آید که حمل منحصر باشد در جایی که به دو لفظ مترادف باشد.

اگر تغایر مطلق باشد، لازم نیست که ما نتوانیم حمل کنیم. دو شیء جدا و مباین را که نمی‌شود بر هم حمل کرد.

پس هر حملی ما احتیاج داریم هم به تغایر هم به اتحاد. یعنی این محمول و موضوع من جهةٍ باید متحد باشند، من جهةٍ باید مغایر باشند.

ببینید مثالی که عرض می‌کنم توجه کنید: «الضّاحِکُ کاتِبٌ».

ضاحک می‌شود موضوع و کاتب می‌شود محمول. این دو تا در انسانیت اتحاد دارند، در ضحک و کتابت [تغایر] دارند. پس من جهةٍ اتحاد دارند و من جهةٍ اخری تغایر دارند. کاملاًشان تغایر نیست، کاملاً بینشان هم اتحاد نیست. یعنی هم انسانیت دارند، هم ضحک یا کتابت دارند. به لحاظ انسانیت بینشان اتحاد است، به لحاظ ضحک و کتابت بینشان [تغایر است]. اینجا حمل جایز [است].

در این «الإِنسانُ کاتِبٌ» هم همین‌طور. «الإِنسانُ کاتِبٌ» موضوع و محمول با هم در انسانیت شریک‌اند، در کتابت تغایر دارند. در اینکه هر دو انسان‌اند متحدند (بالاخره «الإِنسانُ کاتِبٌ»، کاتب هم انسان است، انسان هم انسان است؛ کاتب یعنی انسان هم کاتب است). هردوشان در انسانیت شریک‌اند، در کتابت فرق دارند. در انسان کتابت اخذ نشده، در کاتب اخذ شده. در هر دو انسانیت اخذ شده (هم در الانسان هم در کاتب)، اما در اولی کتابت اخذ نشده، در دومی کاتب [کتابت اخذ] شده. اخذ کاتب و عدم کاتب تغایر شده است.

این دو مثال با هم تفاوت هم دارند. تفاوتشان را توجه کنید:

در مثال اول مابه الاتحاد خارج از موضوع و محمول است. موضوع الضاحک است و محمول الکاتب است که مابه الاتحاد انسان است. انسان خارج است از کتابت و از [ضحک] (یعنی امر سومی است غیر از کاتب، غیر از ضاحک).

ولی در مثال دوم که می‌گفتیم «الإِنسانُ کاتِبٌ»، مابه الاتحاد یکی از طرفین است (یعنی موضوع).

پس گاهی مابه الاتحاد دو قضیه یکی از طرفین قضیه است، گاهی مابه الاتحاد قضیه خارج از قضیه است.

پس این‌طور شد؛ کل مطلب را جمع کنیم:

در هیچ حملی اجازه داده نمی‌شود که موضوع و محمول کاملاً متحد باشند. و الا لازم می‌آید حمل شیء بر نفس است، یا به عبارت [دیگر] یا لازم می‌آید که همیشه حمل در جایی باشد که محمول و موضوع و هم مترادف باشد. در حالی که حمل شی بر نفس باطل است و اینکه حمل مشروط به ترادف و موضوع و محمول باشد، این هم باطل است. این شرط را ما نداریم.

بنابراین نتیجه می‌گیریم که در حمل اتحاد تام مجازه(نه شرط است، بلکه مضره) و همچنین در حمل تغایر تام مضره و الا باعث می‌شود که ما نتوانیم محمولی را بر موضوعی حمل کنیم (دو تا متغایر، دو تا متغایر را نمی‌شود حمل کرد).

پس در حمل اتحاد من جهة و تغایر من جهة لازم است. یک جهت اتحادی لازم است و یک جهت اختلافی لازم است. جهت اتحاد توسط می‌شود گاهی خارج از موضوع و محمول است، گاهی هم یکی از این دو تاست. پس جهت اتحاد گاهی امر ثالث است و گاهی یکی از طرفین است.

این کلیت مبحثی است که ما درباره حمل بحث می‌کنیم. بعد یک سؤال و جوابی هم داریم، آن را بعداً طرح می‌کنیم. پس بحث حمل تمام شد به همین مقدار اکتفا کردیم.

تطبیق با متن کتاب

«قالَ: وَ الحَملُ یَستَدعِی».

(حمل استدعا می‌کند که طرفین - یعنی موضوع و محمول - به لحاظی و به وجهی اتحاد داشته باشند و به [وجه] دیگر [تغایر] داشته باشند).

«اتِّحادَ الطَّرَفَینِ مِن وَجهٍ».

(اتحاد تام مانع است).

«وَ تَغایُرَهُما مِن آخَرَ».

(تغایر تام مانع است).

«وَ جِهَةُ الاِتِّحادِ».

(یعنی موضع اتحاد).

«قَد تَکُونُ أَحَدَهُما».

(گاهی احد طرفین است).

«وَ قَد تَکُونُ ثالِثاً».

(گاهی هم امر ثالث و خارج از طرفین است).

« أقول: لما ذكر أن الوجود و العدم قد يحملان و قد يكونان رابطة بين الموضوع و المحمول‌ شرع في تحقيق معنى الحمل».

(چرا مصنف وارد بحث حمل شد. لما ذکر که وجود و عدم (قد یحملان) خب در اینجا بحث حمل مطرح شده است. (و قد یکونان) رابطه بین موضوع و محمول که اینجا هم باز بحث حمل مطرح شده. دو بار مطرح شد: یکی از جایی که موجود و معدوم را محمول قرار می‌دادیم، یکی آنجایی که رابط بین محمول و موضوع قرار می‌دادیم. در هر دو بحث، بحث حمل مطرح شد. چون چنین شد ورود مصنف در بحث حمل بود. حالا می‌خواهیم معنا کنیم شرایط حمل را بگوییم، مضرات حمل را بگوییم (یعنی کجا منافات دارد که منافیات حمل را بگوییم، حرف عبارت خیلی خوبی هم منافیات همگی که کجا حمل جایز نیست). آنجا که طرفین اتحاد تام داشته باشند و آنجا که طرفین تغایر تام داشته باشند، در این دو جا حمل جایز نیست. در جایی هم جایز است که تغایر من جهة و اتحاد من جهة آخر باشد).

« و تقريره »[2] .

(تقریر این معنای حمل این است که).

«أَنّا إِذا حَمَلنا وَصفاً عَلی مَوصُوفٍ».

(اگر ما حمل کردیم وصفی را بر موصوفی).

« فلسنا نعني به أن ذات الموضوع هي ذات المحمول بعينها».

(مراد به این حمل نیست که بگو این ذات موضوع همان ذات محمول است به عینها. به عینها یعنی همان کلمه همانی که من آوردم همان تفسیری در این‌هاست. نمی‌خواهیم بگوییم ذات موضوع همان ذات محمول است بدون هیچ تفاوتی).

«فَإِنَّهُ».

(یعنی اگر ما بخواهیم این‌چنین حمل و این اگر بخواهیم حمل را این‌چنین معنا کنیم).

«لا یَبقی حَملٌ وَ لا وَضعٌ».

(حمل یعنی محمول شدن، وضع یعنی موضوع شدن باقی نمی‌ماند).

«إِلّا فِی الأَلفاظِ المُتَرادِفَةِ و هو باطل و لأن قولنا الإنسان حيوان حمل صادق و ليس الإنسان و الحيوان مترادفين».

(مگر در الفاظ مترادفه. همیشه الفاظ مترادفه موضوع و محمول خواهند شد. در حال با هم اختصاص الفاظ مترادفه ندارد، در جاهای دیگر هم هست. از اینجا می‌فهمیم که اتحاد تام بین [موضوع] و محمول نباید باشد. این یک دلیل بر اینکه اتحاد تام لازم نیست.

دلیل دوم این است که در «الإِنسانُ حَیَوانٌ» انسان کل [است] حیوان جزئه. ما حیوان را که جزء [است] بر انسانی که [کل است] حمل کردیم، در حالی که این‌ها مترادف نیستند (یکی جزء یکی کل، هر عین هم نیستند). باز بردن یکی جزء یکی کله امر جایز هست. با اینکه می‌بینیم ترادف نیست و «الإِنسانُ حَیَوانٌ» حملش صادق [است]، در حالی که انسان و حیوان مترادف نیستند. این یک مطلب که اتحاد تام بر حمل مضر [است]، نه شرط نیست بلکه مضر هم [هست]).

«وَ لا نَعنِی بِهِ».

(و لا نعنی عطف بر آن و لا قبل است که مطلب دوم می‌خواهد بیان کند. می‌خواهد بگوید که همان‌طور که اتحاد تام نباید باشد، تباین تام هم نباید باشد. و لا نعنی به (یعنی به حمل) اینکه ذات موضوع مباین است با ذات محمول. این هم مقصد ما نیست که تباین تام بین موضوع و محمول قائل بشویم).

« أن ذات الموضوع مباينة لذات المحمول فإن الشيئين المتباينين كالإنسان و الفرس يمتنع حمل أحدهما على الآخر، ».

(زیرا دو شیء متباین (مثل انسان و فرس) يمتنع حمل أحدهما على الآخر نمی‌شود یکی را بر دیگری حمل کرد. پس حتماً باید بین موضوع و محمول [اتحاد] برقرار نباشد [؟] تا ما بتوانیم حملشان کنیم).

خب این دو تا را نفی کردیم: اینکه اتحاد تام در حمل باشد نفی شد، اینکه تباین تام در حمل باشد نفی شد. حالا آنچه که لازم است می‌گوییم:

«بل نَعنِی بِهِ».

(یعنی نعنی بالحمل این را که موضوع و محمول بینهما اتحاد من وجه و تغایر من وجه می‌بخشیم می‌گوییم موضوع و محمول باید از [یک جهت] اتحاد داشته باشند، از جهتی تغایر داشته باشند).

« أن الموضوع و المحمول بينهما اتحاد من وجه و تغاير من وجه فإذا قلنا الضاحك كاتب».

(فإذا قلنا الضاحك كاتب به این قول ما غصب می‌کنیم یعنی وسط ما غصب می‌کنیم به این قولمان که شیئی که گفته می‌شود له الضاحک).

« عنينا به أن الشي‌ء الذي يقال له الضاحك هو الشي‌ء الذي يقال له الكاتب».

(همان شیئی است که گفته می‌شود له الکاتب. آن شیء که انسان است، از جهت اتحاد شیء [است]. به عبارت خاص تر آن جهت اتحاد انسان است. می‌توانید روی این جهت اتحاد شیء روی این جهت اتحاد انسان است. اگر شیء را جهت اتحاد گرفتید عام قرار دادید، اگر انسان را جهت اتحاد قرار دادید خاص قرار دادید. پس جهت [اتحاد] یک شیء است. در جهت تغایر که کتابت و [ضحک] است، و آن شیء هم انسان است. پس بفرمایید جهت اتحاد انسان است).

« جهة الاتحاد هي الشي‌ء و جهة التغاير هي الضحك و الكتابة.».

(اذا عرفت هذا فعلاً این قسمتی که الان می‌خواهیم شروع کنیم به خواندنش دارد این عبارت مصنف را بیان می‌کند که «جِهَةُ الاِتِّحادِ قَد تَکُونُ أَحَدَهُما وَ قَد تَکُونُ ثالِثاً». آن قسمت از عبارات مصنف دارد بیان می‌کند که از خارج توضیح داده شد).

«إ إذا عرفت هذا فاعلم أن جهة الاتحاد».

(وقتی شرط حمل را دانستی و فهمیدی که امر مشروط به اتحاد من این جهت و تغایر من جهت اخری است، پس بدان که جهت اتحاد).

«قَد تَکُونُ أَمراً مُغایِراً لِلمَوضُوعِ وَ المَحمُولِ».

(گاهی امری است مغایر با موضوع و محمول؛ یعنی امر سومی است غیر از این دو تا).

«کَما فِی هذا المِثالِ فإن الشي‌ء الذي يقال له ضاحك و كاتب هو الإنسان و هو غير الموضوع و المحمول».

(یعنی در مثال مذکوری که گفتی «الضّاحِکُ کاتِبٌ». چرا اینجا جهت اتحاد فرق دارد با طرفین (یعنی غیر از موضوع است، غیر از محمول است)؟ زیرا شیئی که گفته می‌شود له ضاحک و گفته می‌شود له کاتب، هو الانسان آن شیء انسان است، و انسان غیر موضوع است و غیر محمول است، امر سومی است. پس اتحاد خارج از موضوع و محمول شد).

«وَ قَد تَکُونُ».

(این یک مورد. یک مورد دیگر این است که).

«أَحَدَهُما».

(جهت اتحاد احدهما (یعنی یکی از موضوع و محمول). مثلاً موضوع جهت اتحاد است).

« كقولنا الإنسان ضاحك و الضاحك إنسان».

(مثل اینکه می‌گوییم الانسان ضاحک. انسان در الانسان ضاحک جهت اتحاد موضوع است. در ضاحک انسان جهت اتحاد محمول است و چون گفت جهت اتحاد احدهما باشد (احدهما یعنی یا موضوع یا محمول)، تعیین نکرد کدامشان. پس معلوم می‌شود هم می‌تواند جهت اتحاد موضوع باشد، هم می‌تواند از جهت اتحاد محمول باشد. در حال الانسان ضاحک جهت اتحاد که انسان است موضوع است، در ضاحک انسان جهت اتحاد چه انسان است محمول است).

اشکال مستشکل: لزوم قیام محمول به موضوع

خب این مطلب تمام شد، هم توضیح دادیم به مقداری که لازم بود. اشکالی در اینجا شده، این اشکال را باید طرح کنیم و جواب بدهم.

اشکال این است که شما در حمل تغایر لازم می‌نویسید. منتها گفتید تغایر من جهة. اگر تغایر حاصل باشد، چون متغایرین نمی‌توانند بر همدیگر حمل شوند، پس باید احدهما (یعنی یا موضوع یا محمول) به دیگری قائم باشد تا با این قیام آن اثر تغایر از بین برود و تغایر تغایر خالص نباشد. و الا اگر محمول به موضوع قیام نداشت، این رابطه قیام بینشان برقرار نبود، آن تغایر اجازه نمی‌داد که محمول را بر موضوع حمل کند. باید قیام محمول به موضوع وجود داشته باشد تا آن تغایر نتواند مانع حمل شود.

تا اینجا مستشکل مطلب را توضیح می‌دهد، بعد اشکال می‌کند. اشکالش این است که اگر قیام لازم بود، چرا شما محمول را به موضوع قائم می‌کنید؟ قیام از این طرف درست می‌کنیم. از آن طرف هم قیام ممکن است که موضوع به محمول قائم باشد. در حالی که هیچ‌کدام از علمای منطق موضوع را به محمول قائم نمی‌کند.

شما برای فرار از تغایر کلی (چه مانع حمل است) باید یک قیامی درست کنیم که تغایر کلی نباشد، این دو تا (یعنی موضوع و محمول) به هم یک ارتباطی داشته باشند، و آن قیام [است]. اگر معتبر باشد (قیام اگر معتبر باشد)، فرق نمی‌کنیم محمول به موضوع قائم باشد یا موضوع به محمول قائم باشد؛ در هر دو حال قیام هست. در حالی که شما قیام را فقط از جانب محمول درست می‌کنید، از جانب موضوع قیام را کافی نمی‌دانید. این اشکال را برای ما کردند.

پس اشکال این است که تغایر تام مانع حمل است. برای اینکه این تغایر و این مانع از بین برود، باید قیام را درست کنید (یعنی قیام احد طرفین به دیگری) [اگر] بخواهیم قیام را درست کنیم، هم قیام موضوع [به] محمول مشکل ما را برطرف می‌کند، هم قیام محمول به موضوع مشکل ما را برطرف می‌کند. پس شما هر کدام از این‌ها را باید کافی بدانید، در حالی که فقط یکیش را کافی می‌دانید.

جواب این است که اصلاً ما قیام را معتبر نمی‌دانیم. حتی قیام محمول [به] موضوع [را] معتبر نمی‌گیریم، و [تا] شما اشکال کنید که بگویید از این طرف هم قیام را تهیه کنی و اعتبار کنید. مثلاً قیام اعتبار نمی‌کند.

شاهدش این است که می‌گوییم «الإِنسانُ حَیَوانٌ». حیوان جزء انسان است. جزء که به کل قائم نیست. حالا ممکن است بگویید کل به جزء قائم است، ولی جزء که به کل قائل [قائم] نیست. در این حال ما جزء را بر کل حمل کردیم، گفتیم الانسان حیوان. پس معلوم می‌شود که قیام معتبر نیست. که [اگر] قیام معتبر بود، این حملمان باید غلط می‌بود، چون در این حمل قیام حاصل نشده (یعنی حیوان حمل نشده به انسان). چون قیام حاصل نشده، از اگر قیام شرط بود حملمان باطل می‌شد. و چون حمل باطل نیست بلکه صحیح است، می‌فهمیم که قیام شرط نیست.

این اشکالی بود که در مسئله شده بود و جوابی داده شد.

اشکال را به یک بیان طرح کردیم، بیان دیگری هم بیان اشکال دارد. مستشکل گفت اگر قیام معتبر باشد (اگر قیام معتبر باشد)، لازم می‌آید که هم بتوانیم محمول را به موضوع قائم کنیم، هم موضوع را به محمول قائم کنیم. چرا شما یک طرف را گفتید؟ ما جواب دادیم که قیام معتبر نیست. بنابراین نه قیام محمول به موضوع، نه قیام موضوع به محمول.

اشکال دیگری هم مستشکل دارد که در فرض اعتبار قیام آن اشکال را مطرح می‌کند. می‌گوید اگر قیام شرط باشد (که قیام را شرط می‌دانست)، اگر قیام شرط باشد، شما محمول را قائم می‌کنید به موضوعی که محمول به او قیام دارد، یا به موضوعی که محمول به او قیام ندارد؟

الان محمول را می‌خواهید قائم کنید به موضوع. به کدام موضوع قائمش بکنید؟ به موضوعی که محمول را گرفته و محمول را دارد، یا به موضوعی که محمول را ندارد؟

اگر این محمول را قائم کنید به موضوعی که محمول را دارد، اجتماع [مثلین] لازم می‌آید. یعنی در موضوع واحد دو بار محمول باید قائم بشود. شما می‌گویید من محمول را قائم می‌کنم به موضوعی که این محمول را دارد. خب اگر این موضوع محمول را دارد که خب واجد محمول است. دوباره می‌خواهد محمول را قائم کنیم به این موضوع، اجتماع مثلین لازم می‌آید. دو تا محمولی که مثل [هم‌اند] الان تو یک موضوع جمع می‌شود.

و اگر بگویید ندارد (اگر بگویید موضوع محمول را ندارد)، لازم می‌آید وقتی که که محمول را قائم به موضوع می‌کنید، لازم نیست اجتماع مثلین چون شما دارید می‌گویید موضوع محمول را ندارد، پس عدم محمول برای موضوع هست. دو مرتبه محمول را قائم می‌کنید، وجود محمول برای موضوع هست. پس در موضوع هم عدم محمول را داریم، هم وجود محمول را داریم. و این ها دو تا هستند.

جواب می‌دهیم: اگر قیام معتبر باشد (چنان که شما می‌گویید، ما که قیام معتبر نمی‌دانیم)، یعنی اگر قیام معتبر باشد و حمل استدعا کند قیام را، قیام محمول به موضوعِ خالی معتبر است؛ نه به موضوع واجد و نه به نه به موضوع واجد محمول و نه به موضوع فاقد محمول (محمول قائل نیست). نه به موضوعی که محمول را دارد و نه به موضوعی که محمول را ندارد. به عبارت راحت ترموضوع ما نه مقید به وجود محمول است، نه مقید به عدم محمول است. موضوع خالی است که محمول به آن قائم می‌شود.

[پرسش و پاسخ کلاسی]

سؤال: موضوع...

پاسخ: بله دیگر، موضوعی که خالی است از این محمول. نه خالی است مقیداً به اینکه خالی باشد، نه مقید است این موضوع به عدم محمول تا ورود محمول اجتماع نقیضین درست کند و نه مقید است موضوع به وجود محمول تا ورود محمول اجتماع مثلین درست کنه. بلکه موضوع خالی است (به قول شما لا شرط است). موضوع خالی است از محمول. وقت بر این موضوع خالی این محمول قائم می‌شود.

پس اگر قیام را شرط نکردیم، که اصلا این مشکلات نیست. اگر قیام را شرط کردیم و گفتیم حمل استدعا دارد قیام را، مشکل اجتماع مثلین و اجتماع نقیضین را به این صورت حل می‌کنیم که ما موضوع خالی را که مقید به خلاف نیست، آن را قرار می‌دهیم و محمول را به چنین موضوعی قائم می‌کنیم. نه به موضوعی که واجد محمول است (تا اجتماع مثلین لازم بیاید) و نه موضوعی که قائم محمول است (که اجتماع نقیضین لازم بیاد). به موضوع من حیث هو ما این محمول را قائم می‌کنیم.

از مطلب کم کنم تمام بشه بعد از رو بخوانم. خواجه می‌فرماید که مشروط به تغایر هست، ولی تغایر مستلزم قیام نیست. پس حمل محدود به قیام نیست تا این اشکال که گفته شد اگر قیام شرط است می‌تواند قیام محمول باشد می‌تواند قیام موضوع باشد وارد شود. اصلاً این اشکال چرا پیدا نمی‌کند؟ باره عرض کنم ما هم مشروط به تغایر می‌دانیم، اما تغایر مستلزم قیام نمی‌دانیم تا نتیجه این شود تا نتیجه این شود که هم مشروط به قیام است. بنابراین این اشکال وارد نمی‌شود که قیام هم از طرف موضوع درست هم از طرف محمول درست است.

بعد می‌گوییم در فرضی که ما قیام را شرط بدانیم، اشکال دوم وارد نمی‌شود که می‌گفت آیا این محمول قائم می‌شود به موضوعی که محمول را دارد یا به موضوعی که محمول را ندارد؟ اگر قائم شود به موضوعی که محمول را دارد اجتماع مثلین است، و اگر قائم شود به موضوعی که محمول ندارد اجتماع نقیضین است.

بر فرض که قیام شرط حمل باشد، این اشکال وارد نمی‌شود. زیرا ما می‌گوییم که محمول قائم است به موضوع من حیث هو ، نه به موضوع واجد محمول و نه به موضوع فاقد محمول.

پس توجه کردید ابتدا گفتیم قیام شرط نیست و آن اشکال اول را جواب دادیم. گفتیم بر هر صورت قیام شرط باشد، آن اشکال دوم وارد نمی‌شود.

تطبیق با متن کتاب

« قال: و التغاير لا يستدعي قيام أحدهما بالآخر و لا اعتبار عدم القائم في القيام لو استدعاه ».

(و التغاير لا يستدعي قيام أحدهما بالآخر. بالاخره تغایری که در حمل شرط هست، اقتضا نمی‌کند قیام یکی از این دو به دیگری را (قیام محمول [به] موضوع یا قیام و موضوع [به] محمول). اصلاً قیام در حمل لازم نیست. شاهدش هم همانی است که عرض کردم که می‌گوییم «الإِنسانُ حَیَوانٌ»؛ جزء را محمول قرار می‌دهیم، در حالی که جزء به کل قائم نیست (یعنی محمول به موضوع قائم نیست). پس معلوم می‌شود که حمل مشروط به قیام نیست. تغایر استدعا نمی‌کند قیام احد طرفین را بالاخر).

« و لا اعتبار عدم القائم في القيام لو استدعاه ».

(لو استدعاه را من مقدر معنا می‌کنم تا عبارت راحت‌تر معنا بشود. و اگر و اگر استدعاه (یعنی اگر هم استدعا کرد قیام را، فرض استدعا) اعتبار نمی‌شود م قائم عدم قائم (یعنی عدم محمول) در موضوع اعتبار نمی‌شود. عدم قائم یعنی این‌طوری نیست که در قیام محمول به موضوع اعتبار شود که موضوع فاقد این قائم (یعنی فاقد این محمول) باشد. قائم یعنی محمول دیگر، چون محمول می‌خواهد قائم بشود به موضوع. در قیام محمول به موضوع شرط نمی‌شود عدم قائم (یعنی شرط نمی‌شود عدم محمول، شرط نمی‌شود که موضوع فاقد محمول باشد). و الا اجتماع نقیضین لازم میاد که شرط نمی‌شود که محمول واجد که موضوع واجد محمول باشد).

پس «وَ لا اعتِبارَ» (یعنی و لا یستدعی این تغایر اعتبار عدم القائم (یعنی عدم المحمول) را استدعا کند این تغایر که عدم القائم در قیام معتبر باشد. اگر استدعا کند تغایر قیام را (اگر تغایر قیام را استدعا کند)، استدعا نمی‌کند در این قیام عدم قائم را. یعنی اقتضا نمی‌کند که قیام در فرضی که قائم (یعنی محمول) حاصل نیست تحقق پیدا کند، بلکه قیام در فرضی که موضوع من حیث هو است تحقق پیدا می‌کند، نه در فرض عدم قائم).

عبارت را دقت کنید: «وَ لا» (یعنی و استدعا نمی‌کند این تغایر در) «اعتِبارَ عَدَمِ القائِمِ فِی القِیامِ» (یعنی این تغایر باعث نمی‌شود که ما در قیام محمول به موضوع عدم القائم (یعنی عدم المحمول) را در موضوع اعتبار کنیم تا شما بگویید این تناقض است.

«لَو استدعاه».

(این «لَو استدعاه».را آخر گفته. من توجه کردید در اول معنا کردم تا عبارت روان بشه. یعنی اگر هم تغایر استدعای قیام بکند، استدعا نمی‌کند که عدم القائم در در قیام معتبر باشد. بلکه در قیام عدم قائم نقشی ندارد، همان‌طور که وجود القائم نقشی ندارد. همان‌طور که وجود محمول نقشی ندارد، عدم محمول هم نقش ندارد. اگر وجود محمول نقص داشته باشد اجتماع مثلین می‌شود، برای اینکه گفتند اگه عدم محمول نقص داشته باشد اجتماع نقیضین می‌شود. برای این گفته شد ما می‌گوییم هیچ‌کدام لازم نیست. البته عدم القائم را دارد ایشان می‌گوید، تو وجود القائم را همه می دانند که معتبر نیست. یعنی در قیام محمول به موضوع معتبر نیست که محمول قائم باشد به موضوع تا بتواند قائم شود. این همه می‌دانند که شرط قیام قیام نیست. ممکن است کسی فکر کند شرط قیام عدم قیام است (یعنی محمول باید به موضوع قائم نباشد تا بتواند به موضوع قائم شود). این ممکن است کسی فکر کند. ما می‌گوییم نه، این هم شرط نیست. عدم قائم هم شرط نیست این مقداری بود که توضیح دادند ان‌شاءالله روشن شده باشد).

«أقول: لما ذكر أن المحمول مغاير للموضوع من وجه».

(چون مصنف ذکر کرد که محمول مغایر با موضوع را آورد. ولی چون این را ذکر).

«صَدَقَ عَلَیهِ مُطلَقُ التَّغایُرِ».

(و تغایر بر این تغایر که معتبر است صدق کرد مطلق تغایر. می‌بینید که آن بر صدق می‌کند. اینجا تغایر من وجه را گفت که تغایر من وجه فردی است برای تغایر خاصه، و آن تغایر عام است. هر عامی بر خاص صدق می‌کند. پس تغایر بر این تغایر من وجه صدق می‌کند. بنابراین وقتی گفتیم وقتی گفتیم که در حمل تغایر من وجه معتبر است، مثل اینکه گفته باشیم در حمل تغایر معتبر است. تا اینجا را ما قبول داریم).

«و صدق التغاير لا يستدعي قيام أحدهما بالآخر ».

(بعد مدعی می‌خواهد بگوید این تغایری که در حمل معتبر است استدعا دارد قیام را. می‌خواهد این را بگوید تا نتیجه بگیرد که پس قیام هم در حمل معتبر است. ما می‌خواهیم بگوییم نه، استدعای قیام ندارد. این تغایری که معتبر است استدعای قیام ندارد. پس معلوم باشد که ما چی می‌گوییم. او می‌خواهد بگوید که تغایر در هر حملی صادق است، ما می‌گوییم بله این درست است. می‌خواهد بگوید تغایر مستدعی قیام است، ما می‌گوییم این درست نیست تغایر مستدعی قیام است.).

« و صدق التغاير لا يستدعي قيام أحدهما بالآخر ».

(می گوییم و صدق تغایر که قیام احد طرفین را بالاخر).

«کَقِیامِ العَرَضِ بِمَحَلِّهِ».

(مانند قیام عرض محلش (قیام عرض به محل). محل مفعول مطلق نوعی است، لذا وقتی می‌خواهیم معنایش کنیم بر سرش مثل در می‌آوریم، می‌گوییم مثل قیام العرض به محله. استدعا نمی‌کند این تغایر قیام احد طرفین را بالاخر مانند قیام عرض محلش).

« فإنا نقول الإنسان حيوان ».

(زیرا ما می‌گوییم الانسان حیوان).

« و ليست الحيوانية قائمة بالإنسانية ».

(در حالی که لیست الحیوانیة قائمة بالانسانیة. حیوانیت قائم به انسان نیست. ما وجود اینکه قائم به انسان نیست، ما حملمان صادق است. پس معلوم می‌شود در صدق حمل قیام محمول بر موضوع لازم نیست).

«ثُمَّ لَو فَرَضنا».

(خب ثُمَّ لَو فَرَضنا این از اینجا می‌خواهد آن و لو استدعاه را ذکر کند. ایشان هم (یعنی مرحوم علامه هم) لو استدعاه را جلو می‌آورد. می‌گوید ثم لو فرضنا. این لو فرضنا تفسیر همان لو استدعاه است.

« ثم لو فرضنا أن التغاير مع الحمل يقتضي قيام أحدهما بالآخر ».

(ثم لو فرضنا که تغایر با حمل اقتضا می‌کند قیام احدهما بالاخر را. تغایر با هم نه تغایر خالی. تغایر مباینته اقتضای قیام نمی کند، اما هرگز چیز متغایر بودند و ما حملشان هم کردیم. تغایر با هم جمع شد. هم تغایر بود هم حمل حاصل شد. این تغایر با حمل اقتضا می‌کند قیام احدهما بالاخر را. تغایر خارجی که اقتضای قیام نمی‌کند. تغایر باشد حمل هم انجام گرفته باشد. آن وقت در چنین حالتی گفته می‌شود که محمول به موضوع قائم است. این قیام را تغایر تنها اقتضا نکرد، تغایر با هم داشت که توضیح دادم).

«لَکِن لا یَلزَمُ».

(چون لو فرض که تغایر با هم اقتضا می‌کنداحد طرفین بالاخر. لکن می‌گوییم لازم نمی‌آید از اینکه محمول و قائم موضوع است).

« من كون المحمول قائما بالموضوع كون الموضوع في نفسه مأخوذا باعتبار عدم القائم

(لازم نمی‌آید که موضوع فی نفسه مأخوذ باشد به اعتبار عدم القائم موضوع فی نفسه یعنی موضوع عدم القائم است. موضوع من حیث هو را نباید همراه کنید با اعتبار عدم (یعنی با اعتبار عدم المحمول). اگر همراه شدید با این اعتبار، دیگر نمی‌توانید محمول را برایش حمل کنید. چون اگر محمول حمل بشود تناقض لازم می‌آید. این موضوع بر آن اعتبار شده عدم محمول؛ وقتی شما محمول را وارد کنید، وقت لازم می‌آید هم وجود محمول را این موضوع داشته باشد هم عدم محمول را داشته باشد، این یعنی تناقض.

پس باید قبول کنید که در قیام محمول به موضوع لازم نیست که در کنار موضوع عدم قائم یا عدم المحمول اعتبار شود).

«لَکِن لا یَلزَمُ» (اینکه محمول قائم موضوع شده لازم نمی‌آید که موضوعی مأخوذ باشد با این اعتبار ماخوذ باشد).

«بِاعتِبارِ عَدَمِ القائِمِ».

(به این اعتبار یعنی اعتبار عدم محمول

چرا لازم نیست که این اعتبار دخالت کنند؟ عرض کردیم اجتماع نقیضین است ولی مرحوم علامه این را مطرح نمی‌کند. می‌فرماید که عدم قائم یک امری است که نه عبارت است از موضوع، نه عبارت است از محمول. این یک امر زائد است که نه موضوع را استدعا می‌کند، نه محمول او را استدعا می‌کند. و به عبارت مختصر او را قیام استدعا نمی‌کند.

قیام محمول به موضوع امر ثالثی خارج از موضوع و خارج از محمول که نه موضوع اقتضا می‌کند نه محمول اقتضا می‌کند. و به عبارت جامع قیام محمول به موضوع این عدم القائم را اقتضا نمی‌کند. پس چون عدم قائم مقتضی ندارد، پس وجود ندارد. یعنی اینطور نیست که موضوع همراه باشد با عدم قائم،عدم قائم که می‌خواهد همراه موضوع باشد، باید یک عاملی بیاردش، عاملی برای آوردنش نیست.

«فَإِنَّهُ حِینَئِذٍ».

(فَإِنَّهُ حِینَئِذٍ یعنی عدم القائم حینئذ. در این هنگامی که ما قیام را شرط دانستیم (قیام محمول به موضوع شرط دانستیم) فانه یعنی این عدم قائم اعتباری است یا اعتبار عدم قائم اعتباری است).

« اعتبار زائد على نفس المحمول و الموضوع لا يستدعي مجرد القيام ».

(زائد علی نفس المحمول بر موضوع. که نه مندرجه تحت محمول است، نه مندرجه تحت موضوع است، خارج از این دو تاست).

(ظاهر بر این است که).

«لا یَستَدعِی مُجَرَّدُ القِیامِ».

(لا یَستَدعِی مُجَرَّدُ القِیامِ. نسخه‌ای نداریم لایستدعیه باشه؟ دارید متنشون بله متن خوبیه لا یستدعیه متن خوبیه. حالا اگه در متن باشه خوبه در تعلیقه گفته گفته لایستدعیه خوبه یا گفته لایستدعیه نسخه اون پاورقی شما در کتاب ما هم هست ولی اون آخر کتاب است. مال شما تو همین صفحه کار خوبی کرد در چاپ دوم آوردن پایین که ما پاورقی را آورده در هین پایین صفحه علی ای حال لا یستدعیه خب خیلی خوبه).

«فَإِنَّهُ» (یعنی عدم القائم).

«حِینَئِذٍ» (در این هنگامی که ما موضوع را فی نفسه اعتبار کردیم و قیام را هم لازم دانستیم).

«اعتِبارٌ زائِدٌ عَلی نَفسِ المَحمُولِ وَ المَوضُوعِ».

(این عدم قائم اعتبار زائد بر نفس محمول و موضوع).

«لا یَستَدعِی مُجَرَّدُ القِیامِ».

(که این زائد را لا یستدعی مجرد قیام (قیام احدهما بالاخر) این زائد را اقتضا نمی‌کند. پس این زائد عاملی ندارد. وقتی عاملی ندارد اعتبار می‌شود. پس ما در موضوع اعتبار نمی‌کنیم عدم القائم را. اگر هم قیام را معتبر بدانیم، عدم قائم را در موضوع معتبر نمی‌دانیم. پس اولاً قیام معتبر نمی‌کنیم، ثانیاً بر هرچی قیام معتبر بدانیم عدم قائم را در موضوع معتبر نمی‌دانیم و الا اجتماع نقیضین لازم میاد چانکه بیان کردیم)

پس مطلب اخیری که گفتیم این شد که بعضی‌ها دیدند که حمل مشروط به تغایر است فکر کردند تغایر قیام را اقتضا می‌کند نتیجه‌ای گرفتند که پس حمل مشروط بر قیام است.ما ابتدا گفتیم هم مشروطه قیام نیست. شاهدمان هم این بود که در جایی که محمولمان جزء است قیام محمول موضوع را نداریم، در حالی که حمل صحیحه.

بعد فرض کردیم و قبول کردیم که قیام لازم است. گفتیم با فرض اینکه قیام معتبر است، در موضوع اخذ نمی شود عدم القائم (یعنی عدم المحمول) تا قیام محمول باعث وقوع تناقض شود. عدم المحمول در موضوع اخذ نمی‌شود، بلکه موضوع نسبت به وجود محمول و عدم محمول لا به شرط است. وقتی محمول قائم می‌شود به این موضوع لا به شرط وقتی قائم شد تازه این موضوع می‌شود همراه محمول.

پس این‌طور نیست که موضوع همراه محمول باشد تا محمول به او قائم شود و الا اجتماع مثلین لازم میاد و این‌طور نیست که محمول قائم نباشد به موضوع و بعداً قیام محمول به موضوع حاصل شود و الا اجتماع نقیضین لازم میاد. همچون‌طور که حق این است که اگر قیام شرط باشد، موضوع را باید از محمول (چه وجود محمول چه عدم محمول) خالی کنیم، بعد بگوییم محمول به این موضوع خالی (که همان موضوع من جیث هو است قیام پیدا کرده است.

این کل مسائلی بود که در اینجا گفته شد. اشکالی در مورد هم برطرف شد. حالا وارد بحث سوم می‌شویم. بحث اول عرض کردیم تقسیم وجود است به محمولی و رابط. بحث دوم بحث مختصری بود درباره هم و دفع این اشکالی که به نظر می‌رسید. حالا دو تا مطلب که تمام شد، وارد مطلب سوم می‌شویم که چگونه وجود را بر ماهیت حمل کنیم و چگونه عدم را بر ماهیت حمل کنیم. که این خودش بحث سوم است و منشعب می‌شود به دو بحث: یکی بحث بر کیفیت حمل وجود بر ماهیات، یکی بحث بر کیفیت حمل عدم بر ماهیات. که ان‌شاءالله این بحث سوم را در جلسه آینده مطرح میکنیم.

[پرسش و پاسخ کلاسی]

سؤال:...

پاسخ: قیام احدهما بالاخر ظاهرش این است که هر یک از موضوع محمول به دیگری قائم باشد. سوال: ولی چون قیلم از طرف محموله ما این عبارت قیام اهل حمل می‌کنیم قیام محمول موضوع قیام محمول آورده می‌گیریم. چشم موضوع چی آورده؟

پاسخ: موضوع باید خالی باشد تا محمول را بران حمل کنیم

سوال: ...

پاسخ: در آنجایی که موضوع بشود یعنی قضیه شرط محموله، یعنی محمول را در موضوع اخذ کردیم بعد هم کردیم. در اینجا اخذ محمول در موضوع شرط قیام نشده، شرط ضرورت شده. یعنی اگر بخواهید محمول را برای موضوع ضروری کنید، محمول را در آن موضوع اخذ می کنیم. نه، اگر بخواهید قیام کنید

سوال: ...شدیدتر.

پاسخ: بله، اشکالی که در می‌آید نه این بوده که می‌گوید محمول را باید در موضوع عرض کنیم تا قیام محمول به موضوع در این فرد ضروری شود. اگر اخذ نکنید، حالا یا قیام نیست یا اگر قیام هست قیام ضروری نیست. اگر بخواهید قیام را ضروری کنید باید اخذ کنید در اینجا اجتماع مثلین دیگر نمی‌شود، اجتماع نمی‌شود. چون ما ضرورت را مشروط می‌کنیم، می‌گوییم که بله موضوع مشروط است به محمول و اگر بخواهد موضوع محل معمول است و و اگر بخواهد ضرورتاً محل محمول باشد، باید موضوع با محمول ملاحظه شود که در این صورت اشکال پیش نمی‌آید. از طرف قضایای به شرط محمول عرض کردم شرط قیام نیست.اخذ محمول شرط قیام نیست،

سوال:شرط این مجرد یا این مجرد از خودش ..

پاسخ: صرف قیام اقتدا نمی‌کند این اعتبار زائد رو دلیلی علاوه بر قیام دارد.

سوال: این میان خودش مثلاً یک مفهومی دارد. خب چی فکر کردن مجرد یا...

پاسخ: مجرد این فقط مجرد این تنها قیام تنها کافی نیست. قیام تنها کافی نیست. قیام تنها استدعا نمی‌کند عدم القائم را. اگر بخواهید عدم القائم را اعتبار کنید، یک دلیلی باید داشته باشید که نداشتید. سوال: مجرد قیام صرف قیام...

پاسخ: صرف قیام تنها کافی نیست.

سوال: نا مفهوم

پاسخ: بله منتقل که مفهوم یکی پس اینجا چی می‌شود؟ آنجا شرایط هم آنجا ببینید چطوری شما صفت را به لحاظ مصداق حل می‌کنید در حالی که در حالی که علمیت بینشان می‌گوید به لحاظ مصداق به لحاظ مصداق واحد به لحاظ مفهوم یکی اند. در جایی که شما ذات و صفت را بر هم حل می‌کنید (یعنی صفت را بر می‌کند یا صفتی را بر صفت دیگر حل می‌کند)، در واجب تعالی معنیش این است که ذاتاً متحدند و مفهوم متغیر. حالا علمش این‌ها می‌گوید که صفات در وجود همه مفهومشان هم می‌گوید چیه؟ مفهومشان می‌گوید چیه و شما می‌کنید صفتی را و صفت یا صفت را بردار در حالی که مفهومشان یکی است و مصداقشان یکی است. اینجا شما می‌فرمایید هیچ تغایری بینشان نیست. باز هم تغایر در اینجا به اعتبار ما درست می‌شود، باز هم تغایر به اعتبار ما درست می‌شود. از لفظی که با تفاوت دارند، از لفظی با من تفاوت دارند. نظر مفهوم جواب نداشته باشند. ببین بالاخره تغایر درست شما دارد

سوال: نامفهوم

پاسخ: لفظ رو ببریم مترادف بر مترادف حل نمی‌شود. ما اشکالی کردیم، اشکال که کردیم گفتیم حمل منحصر به مترادف نیست و نگفتیم مترادف بر مترادف را نمیشه حمل کرد که اشکال ندارد مترادف بر مترادف حمل می‌شود. ولی گفتیم که نباید منحصر کنیم در مترادف..

سوال: این را چیز کردن معتقدن متغیر نمی‌توانند به همدیگر حمل شوند این بوده که به متغایر نمی‌تونم بشه. بله دو تا متغایر نمی‌شود هم بشه، باید باید به هم داشته باشند تا همشون قیام عرف یعنی قیام دیگری هم داریم که آوردنشان یا عوض به محل پیدا...

پاسخ: البته لزومی ندارد قیام دیگر داشته باشند. می‌گوید مانند قیام هست. این لزومی ندارد ما قیام دیگر هم داشته باشد، فقط دارد توضیح می‌دهد. ولی در این حال قیام دیگر هم دیگر قیام محمول به موضوع از دلیل قیام عرض به محل نیست، همان شکلیه. قیام عرض به محل قیام حضوریه، ولی قیام محمول به عرض به این موضوع لازم نیست باشد

 


logo