< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شروع در ابطال تالی اول (هیولی به تنهایی دارای وضع باشد)/ الفصل الرابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: گفتیم که مصنف می‌خواهند ثابت کنند که ماده از صورت جسمیه جدا نمی‌شود و قبلاً ثابت کرده بودند که صورت جسمیه از ماده جدا نمی‌شود و حال می‌خواهند ثابت کنند که ماده از صورت جدا نمی‌شود لذا تلازم دارند یعنی هیچ‌کدام یکدیگر را رها نمی‌کنند.

برای اثبات این مدعا یعنی اینکه ماده از صورت جدا نمی‌شود در این فصل ثابت می‌کنند که این هیولی بدون صورت نمی‌تواند ذات وضع باشد و در فصل بعد ثابت می‌کنند که تمی تواند بدون وضع باشد و لذا هیولی نمی‌تواند بدون صورت باشد چون بدون صورت بودن هیولی منتهی به دو فرض است که هر دو فرض باطل می‌شوند و در فصل شانزدهم نیز این نتیجه را بیان می‌کنند یعنی از نتیجه این فصل که فصل چهاردهم باشد و فصل بعد که فصل پانزدهم باشد، در فصل شانزدهم نتیجه می‌گیرند که هیولی از صورت جدا نمی‌شود یعنی هیولی نیز متوقف است بر صورت و چون در قبل هم ثابت شده بود که صورت نیز متوقف است بر هیولی لذا ثابت می‌شود که هر دو بر هم توقف دارند و چون مورد توقفشان متفاوت است، لذا دور لازم نمی‌آید یعنی صورت در تعینش احتیاج دارد به هیولی و هیولی در تحققش احتیاج دارد به صورت.

ما وارد این بحث شده بودیم که هیولی اگر بخواهد مورد اشاره حسی قرار بگیرد، باید صاحب صورت باشد و به توسط صورت، مورد اشاره حسی قرار می‌گیرد و مفهومش این بود که اگر صورت نداشته باشد، نمی‌تواند مورد اشاره حسی قرار بگیرد و حال می‌خواهیم بر همین مفهوم استدلال کنیم.

متن: قوله و لو كان له في حد ذاته وضع... [1]

استدلال: قیاس استثنایی با رفع تالی:

مقدمه اول: اگر هیولی تنها باشد و بخواهد مورد اشاره حسی قرار بگیرد، (مقدم) یا اینکه این هیولی منقسم است به تمام جهات و یا منقسم نیست (تالی).

مقدمه دوم: ولی هر دو قسم باطل است کما اینکه بیان می‌کنیم.

نتیجه: لذا مقدم نیز باطل است.

پس دقت شود که مصنف یک قیاس استثنایی تشکیل می‌دهند و در این قیاس می‌خواهند ثابت کنند که هیولی نمی‌تواند به تنهایی ذات وضع باشد.

استدلال به این صورت است که مصنف ابتدا خلاف مقصودشان را به عنوان مقدم قرار می‌دهند و بعد دو تالی را بر این مقدم متفرع می‌کنند و بعد هر دو تالی را باطل می‌کنند و لذا مقدم که خلاف مقصود مصنف است باطل می‌شود و مقصود مصنف که نقیض این مقدم است، ثابت می‌شود.

اگر هیولی به تنهایی دارای وضع اشد، یا این هیولی در تمام جهات تقسیم می‌شود و یا در تمام جهات تقسیم نمی‌شود چه اینکه در دو جهت تقسیم شود و چه در یک جهت و چه اصلا تقسیم نشود یعنی تالی دوم خودش مشتمل بر سه فرض است.

بعد هر دو تالی را باطل می‌کنیم و لذا مقدم نیز باطل می‌شود و نتیجه می‌گیریم که هیولی اگر مورد اشاره حسی واقع شود، باید دارای صورت باشد و هو المطلوب.

در این قیاس استثنایی تلازم بین مقدم و تالی احتیاج به استدلال ندارد چون دو فرض تالی دائر مدار بین نفی و اثبات است و وجه سومی وجود ندارد چون ارتفاع نقیضین محال است و در نتیجه هیولایِ اینچنینی، منحصر در یکی از این دو قسم است.

پس تلازم بین مقدم و تالی احتیاج به بیان ندارد و فقط باید بطلان تالی را بیان کنیم.

تالی اول راحت باطل می‌شود به این بیان که:

بطلان تالی اول: اگر هیولایِ تنها، قابل اشاره حسی باشد و منقسم شود به تمام جهات، پس باید این هیولی دارای حجم باشد چون حجم است که سبب تقسیم به طول و عرض و عمق می‌شود پس هیولی در چنین حالتی دارای حجم است در حالی که قبلاً گفتیم که هیولی حامل حجم است نه دارای حجم و چیزی که می‌خواهد حامل حجم باشد باید صاحب حجم نباشد در حالی که قبلاً گفتیم‌ که هیولی حامل حجم است لذا تالی اول باطل است.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله و لو كان له [و اگر برای این حامل یعنی هیولی] في حد ذاته وضع [در حد ذاتش وضعی باشد یعنی بدون اقتران با صورت جسمیه قابل اشاره حسی باشد] و هو منقسم [(«و» حالیه است) در حالی که این هیولی منقسم است] كان [در این صورت محذور این است که این حامل] في حد ذاته [به تنهایی] ذا حجم [این حامل دارای حجم می‌شود در حالی که قبلاً ثابت کردیم که این حامل، حامل حجم است نه دارای حجم؛ پس با توجه به حرف‌های قبل، این فرض باطل می‌شود].

شارح: أي لو كان للحامل وضع [یعنی اگر برای این حامل وضعی باشد] و هو قائم بذاته [و آن هیولی قائم به ذاته باشد] خال عن الصورة [و قائم به خودش باشد یعنی اینکه خالی از صورت جسمیه باشد] فلا يخلو إما أن يكون منقسما على الإطلاق و في جميع الجهات [یا این هیولی منقسم علی الاطلاق (یعنی فی جمیع الجهات) است («فی جمیع الجهات» عطف تفسیری است)] أو لم يكن [و یا اینکه منقسم علی الاطلاق نباشد که خود شامل سه قسم است یکی اینکه منقسم در دو بعد باشد و یکی منقسم در یک بعد و یکی غیر منقسم. حال شروع می‌کنیم به بطلان هر دو قسم] فإن كان منقسما في جميع الجهات [اگر هیولی این‌چنینی که فرض شده است بدون صورت است اگر منقسم در جمیع جهات باشد] كان بانفراد ذاته عن الصورة [لازم می‌آید با اینکه ذاتش جدای از صورت است]، جسما ذا حجم [دارای حجم باشد] و قد كان حاملا للحجم [در حالی که قبلاً گفتیم که هیولی حامل حجم است] هذا خلف [و این خلف است و مخالف با مطالبی است که قبلاً ثابت کردیم یعنی مخالف این است که قبلاً گفتیم که هیولی قابل حجم است. پس شق اول تالی باطل است].

متن: (قوله أو غير منقسم كان في حد نفسه...) و هذا هو القسم الذي لا يكون الحامل فيه منقسما على الإطلاق...

«غیر منقسم» عطف بر «هو منقسم» است و این شق دوم تالی است.

عبارت مصنف را بعداً معنا می‌کنیم و اول عبارت شارح را می‌خوانیم.

ترجمه و شرح متن:

و هذا [یعنی از «هذا غیر منقسم» تا آخر] هو القسم الذي لا يكون الحامل فيه منقسما على الإطلاق [این قسمی است که حامل در آن فرض شده است که منقسم علی الاطلاق نباشد یعنی در تمام جهات منقسم نشود چه اینکه در بعض جهات تقسیم شود و چه اینکه اصلا تقسیم نشود] فغير منقسم عطف على قوله و هو منقسم [پس «غیر منقسم» عطف است بر «هو منقسم»] و يريد به [و اراده کرده است مصنف از این عبارت] أن الحامل إن كان بانفراده ذا وضع و كان غير منقسم [اینکه اگر حامل یعنی هیولی به تنهایی دارای وضع باشد و غیر منقسم باشد] كان بانفراده مقطع منتهى إشارة [باید که به تنهایی مقطع منتهای اشاره‌ای باشد].

متن: قوله أو غير منقسم كان في حد نفسه مقطع منتهى إشارة...

حال به توضیح عبارت مصنف می‌پردازیم.

وقتی به یک چیز اشاره می‌کنیم، اشاره از ما شروع می‌شود و به مشارالیه ختم می‌شود پس مشارالیه، منتهای اشاره است و اشاره باید به مشارالیه ختم شود و قطع شود و اگر قطع نشود و اشاره هنوز ادامه پیدا کرد، معلوم می‌شود که مشارالیه آن منتهایی که فرض شده است نیست بلکه ماوراء آن است.

پس در هر اشاره‌ای مقطع منتهای اشاره موجود است یعنی به جایی می‌رسیم که در آن، اشاره قطع می‌شود.

برای توضیح بیشتر باید توجه کنیم که بین مُشیر و مشارالیه، یک بعدی توهم می‌شود که ما آن را بعد موهوم می‌نامیم و این فاصله گاهی جسم است و گاهی خط است و گاهی سطح است.

فرض کنید می‌خواهیم به جسمی اشاره کنیم.

سؤال این است که به کجای جسم اشاره می‌شود؟

مشخص است که به سطح جسم اشاره می‌شود و چون به عمق جسم که نمی‌توانیم اشاره کنیم چون در دسترس ما نیست لذا به سطح جسم اشاره می‌کنیم بنا بر این اشاره به جسم نیز مانند اشاره به سطح است پس این دو صورت یک حالت دارند چه اشاره به جسم و چه اشاره به سطح در هر دو حالت، اشاره به سطح انجام می‌شود.

پس فرقی نمی‌کند که مشارالیه جسم باشد یا سطح باشد در هر دو صورت تبیین به این صورت است که:

بین مشیر و مشارالیه بعدی تصور می‌شود. ما با یک انگشت نمی‌توانیم به سطح یک متر در یک متری اشاره کنیم لذا باید به وسیله جسمی که همین اندازه است اشاره کنیم و فقط با یک انگشت می‌توان به جسمی که به اندازه یک بندانگشت است اشاره کنیم در نتیجه برای اینکه بتوانیم به یک جسم یک متر در یک متر اشاره کنیم باید بین مشیر و مشارالیه جسم مکعب مستطیلی باشد که آن هم یک سطح یک متر در یک متر داشته باشد.

فرض کنیم که فاصل جسم با مشیر ده متر است ولی آن سطحی که مقابل صورت مشیر است آن جسم یکی متر مربع است و ده متر فاصله بین مشیر و مشارالیه است.

حال چه بخواهیم مستقیماً به این سطح اشاره کنیم و چه بخواهیم به این جسمی که حاوی این سطح است اشاره کنیم.

پس بین مشیر و مشارالیه یک جسمی را تصور می‌کنیم که آن را بُعد موهوم بین مشیر و مشارالیه قرار می‌دهیم که یک سطح آن که به مشیر چسبیده است یک متر در یک متر است و آن سطح دیگر که به مشارالیه چسبیده است نیز یک متر در یک متر است یعنی یک متر مربع است و آن چهار سطح دیگر طولشان به اندازه فاصله بین مشیر و مشارالیه است یعنی طولشان در فرض ما ده متر است.

پس بین مشیر و مشارالیه یک بعد موهوم درست می‌شود که آن هم جسم است.

حال آن سطحی که مشارالیه ماست در دو طرف تقسیم می‌شود هم در طول و هم در عرض ولی در عمق تقسیم نمی‌شود و علت اینکه در عمق تقسیم نمی‌شود این است که اگر تقسیم شود، فاصله بین مشیر و مشارالیه افزوده می‌شود یعنی در واقع اشاره به سطح جسم نبوده بلکه مثلاً به نیم متر بعد بوده است و این نشان می‌دهد که اشاره به سطح نبوده پس اگر اشاره به سطح باشد، باید که اشاره وقتی به سطح مشارالیه رسید در عمق تقسیم نشود بلکه فقط در طول و عرض تقسیم شود.

این دو فرض است یعنی فرضی است که در آن مشارالیه جسم باشد یا سطح باشد.

اما اگر مشارالیه خط باشد، در این صورت چون خطِ جدای از جسم نداریم لذا فرض می‌کنیم که جسمی در فاصله ده متری از ما قرا دارد که سطح یک متر در نیم متر آن در روبروی ماست و ما می‌خواهیم به خط یک متری آن اشاره کنیم نه به همه این سطح، در این حالت باید از بین خودمان تا آن سطح، یک سطح را تصور کنیم که این سطح، دو خط دارد که یک خط یک متری آن در مقابل مشیر است و یک خط یک متری دیگر آن در مقابل مشارالیه است و یک فاصله ده متری بین مشیر و مشارالیه قرا دارد پس طول این سطح ده‌ متر است و عرض آن یک متر است که یک عرض این مستطیل در مقابل مشیر است و یک عرض دیگر آن در مقابل مشارالیه است.

در این صورت فاصله بین مشیر و مشارالیه سطح است نه جسم.

خب این سطح در عمق تقسیم نمی‌شود چون سطح فاقد عمق است و همچنین در عرض نیز تقسیم نمی‌شود چون عرض منتهای اشاره است چون داریم به خطی که در عرض است اشاره می‌کنیم و این سطحی که بالا می‌رود در دو طرف تقسیم می‌شود یکی در طول و دیگری در عرض ولی اگر من این سطح را در عرض تقسیم کردم، یعنی اگر آن خط مشارالیه در عرض تقسیم شد معلوم می‌شود که این بعدی که داشته می‌رفته بالا به سمت مشارالیه، سطح نبوده است بلکه حجم بوده یعنی جسمی بوده است که داشته بالا می‌رفته است و در این صورت باید هم در پهنا قسمت شود و هم در درازا و اگر فرض بر این است که سطح دارد بالا می‌رود، منتهای اشاره با لحاظ عرض یا مثلاً طول تقسیم نمی‌شود خلاصه به آن لحاظی که منتهی به خط مشارالیه است تقسیم نمی‌شود لذا در فرض ما این بعدی که فاصله است فقط در یک جهت تقسیم می‌شود و آن در بعد طول است ولی در فرض‌های قبل در دو جهت تقسیم می‌شدند.

پس اگر مشارالیه خط باشد، بعد متوهم بین مشیر و مشارالیه سطح است و سطح اصلا عمق ندارد و همچنین به جهت عرض تقسیم نمی‌شود چون عرض مشارالیه است یعنی اشاره در جهت عرض قطع شده است و پیش نرفته است.

صورت چهارم این است که بخواهیم به نقطه اشاره کنیم.

حال چون نقطه به تنهایی نداریم لذا یک جسمی را تصور می‌کنیم که این جسم به یک سطح ختم می‌شود و سطح به یک خط و خط به نقطه ختم می‌شود و آن بعدی که بین مشیر و مشار الیه است خط است که یک طرف به مشیر چسبیده است و یک طرف به مشارالیه.

بعد موهوم در این حالت از هیچ طرف تقسیم نمی‌شود چون خط عمق ندارد و همچنین عرض نیز ندارد و همچنین طول این بعد متوهم نیز تقسیم نمی‌شود چون این طول قطع شده است و وقتی به نقطه رسیده است، پایان یافته‌ است و اگر پایان نیافته بود، معلوم می‌شد که اصلا این نقطه مورد اشاره نیست.

پس مشارالیه چهار حالت دارد یا جسم است و یا سطح است و یا خط است و یا نقطه است.

در تمام این چهار حالت اشاره در آن جهتی که امتداد پیدا می‌کند باید قطع شود یعنی اگر اشاره در عمق است باید در عمق به جایی برسد که ادامه نیابد و همچنین است اگر در طول باشد یا در عرض.

پس مقطع اشاره باعث می‌شود که اشاره ادامه پیدا نکند و در جایی منقطع شود و در هر کدام از این چهار حالت، اشاره در یک جهت منقطع نمی‌شود.

اگر اشاره به جسم یا به سطح باشد، فقط در همان یک جهت است که تقسیم صورت نمی‌پذیرد و اگر اشاره به خط باشد، در این صورت در یک جهت دیگر نیز تقسیم نمی‌شود و اگر اشاره به نقطه باشد، مشارالیه در هیچ جهت تقسیم نمی‌شود.

پس اگر هیولی که خالی از صورت است مشارالیه واقع شود و در تمام جهات تقسیم نشود، مشخص می‌شود که منتهای اشاره است که در هر سه جهت تقسیم نشده است چه اینکه در دو جهت تقسیم شود و چه در یک جهت و چه اصلاً تقسیم نشود و منتهی‌الیه اشاره بودن یعنی اینکه در آن جهتی که اشاره صورت گرفته است، تقسیم نشود.

پس اگر هیولی فقط منتهای اشاره باشد، هیولی در هر سه جهت تقسیم نمی‌شود.

پس مقطع منتهای اشاره یعنی جایی که آن بعد موهوم که فاصله بین مشیر و مشارالیه است قطع شده است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و يريد به [و اراده کرده است مصنف از این عبارت] أن الحامل إن كان بانفراده ذا وضع و كان غير منقسم [اینکه اگر حامل یعنی هیولی به تنهایی دارای وضع باشد و غیر منقسم باشد]، كان بانفراده مقطع منتهى إشارة [باید که به تنهایی مقطع منتهای اشاره‌ای باشد که هر مقطع منتهای اشاره لااقل در یک جهت نباید قسمت شود چون اگر در آن جهت اشاره قطع نشود، یعنی اشاره هنوز ادامه داشته است. پس وقتی به یک جسم و یا یک سطح اشاره می‌کنیم، جسمی بین ما و مشارالیه فاصله می‌شود که این جسم در عمق همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا به مشارالیه برسد و وقتی به مشارالیه رسید، در عمق قطع می‌شو‌د یعنی دیگر ادامه پیدا نمی‌کند و همچنین است اگر مشارالیه خط باشد، سطحی بین ما و مشارالیه تصور می‌شود که ادامه پیدا می‌کند تا وقتی که آن قسمتی که عرض است یا طول است به مشارالیه برسد و در آن قسمت که به مشارالیه رسیده است، دیگر اضافه پیدا نمی‌کند لذا دیگر آن قسمت اضافه نمی‌شود و همچنین است آن بعدی که متوهم است در بین مشیر و مشارالیه که نقطه باشد. پس خلاصه منتهای اشاره که هیولی است یا در دو جهت تقسیم می‌شود و یا در یک جهت و یا در هیچ جهت یعنی اگر در هر سه جهت تقسیم شده باشد، لازم می‌آید که این هیولی منتهی‌الیه اشاره نبوده باشد.

پس با این بیانات فرض دوم تالی درست می‌شود یعنی هیولی در هر سه جهت منقسم نیست و منتهای الیه اشاره است چون گفتیم که هیولی قابل اشاره حسی است.

پس اگر هیولی در دو جهت تقسیم شود، سطح می‌شود و اگر در یک جهت تقسیم شد، خط می‌شود و اگر در هیچ جهت تقسیم نشود، نقطه می‌شود ولی این تالی باطل است چون بیان می‌کنیم که خط و سطح متصلی هستند که می‌توانند منفصل شوند و آن چیزی که می‌تواند منفصل شود، احتیاج به هیولی دارد و خود هیولی نیست که در جلسه بعد توضیح می‌دهیم و همچنین نقطه نیز نمی‌تواند باشد چون نقطه حال است ولی هیولی محل است.

پس تالی دوم به این صورت است که هیولی یا سطح است و یا خط است و یا نقطه است و سطح و خط بودن هیولی باطل است چون این دو انفصال را می‌پذیرند به توسط هیولی لذا هیولی نمی‌تواند سطح و خط باشد و همچنین هیولی نمی‌تواند نقطه باشد چون نقطه حلول می‌کند ولی هیولی محل است نه حالّ که ادامه بحث را در جلسه بعد بیان می‌کنیم].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo