< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان تعریف مشهور شکل و بیان اشکالاتی به این تعریف و بیان تعریف صحیح شکل و اینکه هر متناهی لازم دارد شکل را و مطرح کردن سه فرض در مورد لزوم شکل برای صورت جسمیه/ الفصل الثانی عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: در این فصل دوازدهم نظر مصنف بر این است که ثابت کنند تلازم بین ماده و صورت را و به تعبیر دیگر می خواهند ثابت کنند که صورت جسمیه تنها نداریم بلکه هر صورت جسمیه ای باید حلول در هیولی و ماده داشته باشد و برای اثبات این مقصود ایشان ابتدا ثابت می کنند که هر صورت جسمیه ای شکل دارد و بعد از طریق شکل داشتن ثابت می کنند که باید ماده داشته باشد.

پس شکل داشتن جسم را مبنی قرار می دهند و وجود ماده را بر آن بنا می کنند.

مصنف در بیانشان ابتدا مبنی را ذکر می کنند و سپس بنا را بر این مبنا استوار می کنند و ترتیب منطقی نیز همین است.

مصنف در عبارتشان فرمودند که چون جسم متناهی است، باید شکل داشته باشد.

در این متن مصنف می خواهند مبنی را ثابت کنند و در عبارت بعد به بنا می پردازند.

همانطور که توجه می کنید ابن سینا از تناهی جسم به شکل داشتن جسم می رسند یعنی گویا اینگونه می گویند که جسم متناهی است و هر متناهی دارای شکل است پس جسم دارای شکل است.

اینکه جسم متناهی است مطلبی است که در فصل قبل اثبات شد.

و اینکه هر متناهی درای شکل است را مصنف بدیهی می دانند لذا به آن نمی پردازند و خواجه این کبری را اثبات می کنند.

يريد بيان امتناع انفكاك الصورة الجسمية عن الهيولى فبين أولا لزوم الشكل للصورة بتوسط التناهي ثم بنى البرهان عليه [1]

خواجه ابتداءً شکل را تعریف می کنند به تعریفی که مشهور گفته اند و بعد می فرمایند هر چند مشهور شکل را اینگونه تعریف کرده اند ولی شکل از مقوله دیگری است و باید به نحو دیگری تعریف شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: مصنف اراده کرده است که بیان کند که صورت جسمیه نمی تواند از هیولی منفک شود یعنی صورت جسمیه باید در هیولی حلول کند تا مجموعاً جسم را تشکیل دهند و اینگونه نیست که صورت جسمیه به تنهایی جسم را تشکیل دهد کما اینکه شیخ اشراق و متکلمین به آن معتقد هستند.

صورت جسمیه بُعد جوهری است که در همه اجسام موجود است و جسم را به فعلیت می رساند.

چون مصنف این قصد را داشتند لذا اول بیان کردند که شکل لازم می باشد برای صورت و این لزوم را به توسط تناهی بیان کردند سپس برهان را بر این مطلب (لزوم) بنا کردند.

روش متداول این است که بعد از «اولاً»، «ثانیاً» گفته شود ولی گاهی بعد از اولا، «ثُمَّ» آورده می شود و این کار در عبارات ابن سینا به وفور به چشم می خورد و خواجه نیز در اینجا همینگونه عبارت پردازی می کنند.

«بتوسط اللزوم» هم می تواند متعلق به «بیّن» باشد و هم می تواند متعلق به «لزوم» باشد.

اگر متعلق به بین باشد مربوط به مقام اثبات می شود یعنی مصنف از طریق تناهی، لزوم شکل را اثبات می کنند یعنی تناهی واسطه در اثبات است و مصنف برای تبیین از طریق تناهی به شکل رفته اند و شاید شکل علت تناهی باشد نه تناهی علت شکل.

ولی اگر تناهی متعلق به لزوم باشد، در این صورت متعلق به مقام ثبوت می شود یعنی جسم چون دارای تناهی است و متناهی است، دارای شکل می باشد و علت شکل داشتن جسم، متناهی بودن آن است.

ظاهرا وجه دوم بهتر است.

أما بيان الأول فهو أن الشكل و إن قيل في تعريفه «أنه ما أحاط به حد أو حدود» لكنه إذا حقق كان ماهية من الكيفيات المختصة بالكميات و الحد في هذا الموضع هو النهاية و كان المفهوم من الشكل هو «هيئة شي‌ء تحيط به نهاية واحدة أو أكثر من واحدة من جهة إحاطتها به»

دیگران شکل را اینگونه تعریف کرده اند و گفته اند که «ما احاط به حد او حدود».

مراد از «حد»، «نهایت» است لذا می توان اینگونه گفت که «ما احاط به نهایة او نهایات».

و مراد از «ما» یا «مقدار» است و یا «جسم طبیعی».

دایره یک حد و یک نهایت بیشتر ندارد اما مربع چهار نهایت دارد و مثلث سه نهایت دارد و مخروط دو نهایت دارد و استوانه سه نهایت دارد و مکعب مثلا شش نهایت دارد و هکذا.

پس مقداری که احاطه شده است به وسیله یک یا چند حد، شکل است.

بنابر این تعریف، شکل به جسم (جوهر) و یا مقدار (کم) تعریف شده است در حالی که شکل از این مقولات نیست بلکه شکل کیفیت مختص به کمیت است بنابر این باید شکل را به «هیئت» تعریف کرد چون کیفیت هیئت است.

پس باید گفته شود که شکل «هیئت شیئی است حال چه این شیء مقدار باشد و چه جسم طبیعی باشد».

پس باید هیئت را به اول تعریف اضافه کنیم و شکل را اینگونه تعریف کنیم که:

«هیئةُ شیءٍ احاط به حدٌ اَو حدودٌ».

پس آن خللی که در تعریف مشهور بود به وسیله آوردن لفظ «هیئت» جبران شد.

دقت شود که «احاط» یعنی اینکه جسم احاطه شده است و متناهی است و لذا هر متناهی دارای شکل است.

مطلبی که باقی مانده این است که خواجه قید دیگری را به تعریف نیز اضافه کرده اند که سایرین آن قید را اضافه نکرده اند.

خواجه می فرمایند که «شکل هیئت چیزی است که احاط به حد او حدود من جهة اَحاطَتها به» که علت اضافه کرن این قید را بعداً توضیح می دهیم.

ترجمه و شرح متن:

شارح: اما بیان مطلب اول که عبارت باشد از مبنای بحث این است که شکل هر چند در تعریفش گفته شده است که چیزی (مقداری یا جسم طبیعی) است که احاطه کرده است او را حدی یا حدودی.

و علت اینکه این تعریف اشکال دارد این است که شکل از مقوله کیفیات است نه کمیات و جواهر.

ولی شکل اگر مورد تحقیق واقع شود، ماهیتش از کیفیات مختص به کمیات است پس باید طوری تعریف شود که کیفیت بودنش نیز معلوم باشد.

و منظور از «حد» در اینجا «نهیات» است (حد به معنای تعریف نیز آمده است و چون تعریف حقیقت شیء را بیان می کند، به حقیقت شیء نیز حد می گویند که این دو معنا در اینجا لحاظ نشده اند).

ولی اگر شکل محقق شود مفهوم از شکل این می شود که:

«شکل هیئت شیئی (مقدار یا جسم طبیعی) است که احاطه کرده است آن را نهایتی واحد یا نهایاتی متعدد از آن جهت که آن را احاطه کرده است».

همه کیفیت ها هیئت هستند و بعضی از کیفیتها احاطه می کنند و بعضی احاطه نمی کنند مثلا صورت علمیه کیفیتی است که در ذهن عارض می شود ولی احاطه ای ندارد لذا در تعریف داخل نمی شود و یا مثلا قدرت که یکی از کیفیات نفسانی است نیز شیئی را احاطه نمی کند.

اما بعضی از کیفیت ها هستند که احاطه می کنند مثل لون که باید به نحوی از تعریف اخراج شوند تا تعریف مانع اغیار باشد.

مثلا موجودی که سفید رنگ است این رنگ سفیدیِ او هیئتی است که تمام این موجود را احاطه کرده است پس باید چنین کیفیاتی مثل لون را نیز از تعریف خارج کنیم تا تعریف مانع از اغیار باشد.

لذا شارح قید «مِن جَهَةِ اَحاطَتها به» را اضافه می کنند و می فرمایند که شکل هیئتی است کذایی که آن احاطه کردنش مهم است یعنی از این جهت که احاطه کرده است، هیئت شده است و اگر احاطه را از آن بگیریم، هیئت نیست مثلاً لون از آن جهت که شیء را احاطه کرده است، هیئت نیست بلکه از جهت دیگری هیئت است ولی شکل هیئت بودنش به خاطر احاطه ای است که نسبت به جسم دارد یعنی در کیفیاتی مثل لون، احاطه بودن علت کیفیت بودن آنها نیست ولی شکل از آن جهت که شیء را احاطه کرده است، هیئت است.

فإذن الشي‌ء المتناهي يلزمه أن يكون ذا شكل و الامتداد الجسماني متناه فهو ذو شكل و هذا معنى قوله فقد بان لك أن الامتداد الجسماني يلزمه التناهي فيلزمه الشكل

حال که شکل تعریف شد با توجه به این تعریف، ملاحظه می کنیم که جسم باید احاطه شود تا هیئتی به نام شکل پیدا شود.

به جای احاطه از تناهی استفاده می کنیم چون اگر جسم احاطه شود، متناهی می شود و آن چیزی که متناهی است، احاطه شده است.

پس نتیجه می گیریم که تا احاطه و تناهی نباشند، شکل نیست.

پس هر جسمی که متناهی باشد، دارای شکل است.

در فصل قبل نیز اثبات کردیم که همه اجسام متناهی هستند.

پس هر جسمی متناهی است.

و هر متناهی دارای شکل است.

پس هر جسمی دارای شکل است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: پس هر شیئی که متناهی باشد، لازم می باشد او را که دارای شکل باشد و امتداد جسمانی نیز متناهی است کما اینکه در فصل قبل اثبات شد پس امتداد جسمانی دارای شکل است.

و این معنای قول مصنف است که گفته است که «برای تو روشن شد که امتداد جسمانی لازم است او را تناهی پس لازم می باشد آن امتداد جسمانی را شکل»

دقت شود که اصل تعبیر مصنف اشاره به قیاس مذکور دارد هر چند به آن تصریح نشده است.

و فائدة قوله «أعني في الوجود» أن الامتداد لا يستلزم الشكل من حيث ماهيته لأنه يمكن أن يتصور غير متناه و حينئذ لا يكون ذا شكل بل إنما يستلزمه من حيث إنه في الوجود لا ينفك عن شكل ما لوجوب تناهيه ‌

در ذیل متنی که از مصنف خواندیم «اعنی فی الوجود» نیز آمده بود.

حال شارح می خواهند این قید را توضیح دهند.

شارح می فرمایند این لزومی که الآن گفتیم که شکل لازم جسم است، فقط در وجود خارجی است و اگر خود ماهیت جسم را بدون وجود خارجی لحاظ کنیم هم می تواند با شکل باشد و هم بدون شکل.

علت این است که ذهن می تواند جسم خارجی را که متناهی است به دو نحو تصور کند: هم می تواندآن را مانند خارج متناهی تصور کند و هم می تواند جسم را (که در خارج متناهی است)، به صورت نامتناهی تصور کند و وقتی نامتناهی تصور شد، حد و حدودی ندارد لذا شکل نیز ندارد.

پس ممکن است که جسم در ذهن بدون وصف تناهی موجود شود لذا ماهیت جسم لازم ندارد شکل را بلکه وجود جسم مستلزم شکل است و این جسم خارجی است که شکل را لازم دارد.

خلاصه اینکه شکل، لازمه ماهیت جسم نیست و می توانیم شکل را از ماهیت جسم جدا کنیم ولی شکل لازمه وجود خارجی جسم است و نمی توانیم در خارج جسمی داشته باشیم که دارای شکل نباشد.

پس شکل از لوازم وجود جسم است ولی از لوزام ماهیت جسم نیست.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و فایده قول مصنف که « اعنی فی الوجود» این است که امتداد شکل را از حیث ماهیتش لازم ندارد زیرا امتداد ممکن است که تصور شود در حالی که غیر متناهی است و در این هنگام دارای شکل نیست چون حد و نهایتی ندارد.

بلکه همانا امتداد شکل را لازم دارد از آن جهت که این امتداد در وجود خارجی از شکل مُنفَکّ نمی شود و این به خاطر این است که واجب است که امتداد جسمانی در خارج متناهی باشد به همان دلائلی که بیان شد.

قوله فلا يخلو إما أن يكون هذا اللازم يلزمه و لو انفرد بنفسه عن نفسه أو يلحقه و يلزمه لو انفرد بنفسه عن سبب فاعل مؤثر فيه أو يلزمه لسبب الحامل و الأمور التي تكتنف الحامل

مبنای بحث تمام شد و گفتیم که مبنی این است که از متناهی بودن جسم، به دارای شکل بودن جسم برسیم.

حال می خواهیم وارد بنا شویم و ثابت کنیم که این جسمِ دارای شکل از هیولی خالی نیست و صورت جسمیه باید هیولی را داشته باشد و در هیولی حلول کند.

برای اثبات این مدعا ایشان سه فرض را مطرح می کنند که بیش از این سه فرض قابل تصور نیست.

فرض اول: فرض اول این است که صورت جسمیه تنها باشد و به تنهایی لازم داشته باشد شکل را و خود صورت عن نفسه لازم داشته باشد شکل را.

فرض دوم: فرض دوم این است که صورت جسمیه به تنهایی شکل را لازم داشته باشد ولی این شکل از ناحیه خودش نیست بلکه غیر، این شکل را به صورت جسمیه اضافه می کند.

فرض سوم: فرض سوم این است که صورت جسمیه همراه با ماده و عوارض ماده لازم داشته باشد شکل را.

فرض اول و دوم را مصنف باطل می کنند یعنی باطل می کنند که صورت جسمیه منفردا شکل را بپذیرد چه از ناحیه خودش و چه از ناحیه غیر شکل را بگیرد.

حال که این دو صورت باطل شد، صورت سوم متعین می شود.

پس صورت جسمیه باید با ماده باشد و صورت جسمیه با همراهی با ماده شکل را لازم دارد.

پس در داشتن شکل، صورت و ماده هر دو دخیل هستند و چون شکل از جسم جدا نمی شود، ماده و صورت نیز از جسم جدا نمی شوند.

پس از اینکه این سومی (شکل)، آن دو تا (ماده و صورت) را رها نمی کند، نتیجه می گیریم ماده و صورت نیز همدیگر را رها نمی کنند.

اما اینکه چگونه آن دو فرض اولیه باطل هستند نیاز به بحث دارد که آن را بعداً بیان می کنیم.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: یا این لازم (شکل)، لازم می باشد صورت جسمیه را هر چند تنها باشد و آن ار عن نفسه لازم می باشد یعنی فاعلی این شکل را به صورت جسمیه نمی دهد بلکه خودش این صورت را می گیرد.

و یا اینکه صورت به تنهایی این شکل را می پذیرد و شکل لازم می باشد صورت را و ملحق می شود شکل به آن امتداد به تنهایی در حالی که این لازم یعنی شکل صارد شده است از سببی که فاعل و اثر گذار است در این امتداد.

و یا اینکه این شکل لازم می باشد صورت را به خاطر سببی که حمل می کند صورت جسمیه را یعنی به خاطر سببی که قبول می کند صورت جسمیه را یعنی صورت جسمیه را حمل می کند و همچنین اموری که در اطراف این حامل هستند یعنی امتداد جسمانی باید همراه با هیولی و عوارض هیولی باشد تا صورت جسمیه را بپذیرد.

پس فرض سوم این است که شکل لازم امتداد است به خاطر حاملی که صورت جسمیه را حمل می کند و به خاطر اموری که در اطراف این حامل هستند یعنی عوارضی که این حامل را در بر گرفته اند.

پس سه صورت فرض شد.

صورت اول و دوم را باطل می کنیم و در نتیجه صورت سوم اثبات می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo