< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شروع در رد قول به جسم لایتجزی با استفاده از وحدت طباع اجسام مشاهَد و اجسام صغار و اجزاء فرضی/ الفصل الثامن/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: قول ذیمقراطیسی ها را نقل کردیم و گفتیم که آنها معتقداند که جسم از اجسام صغار لایتجزی تشکیل می شود و اگر بخواهیم جسم را به صورت فکی تقسیم کنیم، از همان درزهایی که در بین این اجسام صغار موجود است تقسیم صورت می پذیرد و در نهایت به جسمی می رسیم که تقسیم فکی نمی شود هر چند می تواند تقسیم وهمی شود.

حال می خواهیم نظر ذیمقراطیسی ها را رد کنیم تا در نتیجه مزاحمت این قول با دلیل مثبت هیولی از بین برود.

قوله فإن خطر هذا ببالك فاعلم أن القسمة الوهمية و الفرضية أو الواقعة بحسب اختلاف عرضين قارين كالسواد و البياض في البلقة أو مضافين كاختلاف محاذاتين أو موازاتين أو مماستين تحدث في المقسوم اثنينية ما يكون طباع كل واحد من الاثنين طباع الآخر و طباع الجملة و طباع الخارج الموافق في النوع و ما يصح بين كل اثنين منها يصح بين اثنين آخرين فيصح إذن بين المتباينين من الاتصال الرافع للاثنينية الانفكاكية ما يصح بين المتصلين و يصح بين المتصلين من الانفكاك الرافع للاتحاد الاتصالي ما يصح بين المتباينين [1]

جوابی که ما به ذیمقراطیسی ها می دهیم این است که جسمی را تقسیم می کنیم تا به جسم لایتجزی برسیم که شما معتقد هستید که این جزء، تقسیم فکی نمی شود و سه تقسیم دیگر را در مورد این جسم جاری می دانید و آن سه تقسیم عبارت اند از تقسیم وهمی و تقسیم به وسیله عرضین قارین مانند تقسیم به وسیله سیاهی و سفیدی و تقسیم به وسیله دو اضافه مثل اینکه بگوییم که فلان سطح جسم با جسمی محاذی است و سطح دیگر آن جسم لایتجزی با چیز دیگری محاذی است.

اعراض قار اعراضی هستند که بر شیء وارد می شوند بدون مقایسه ولی اضافه عرضی است که با مقایسه شیء با شیئی دیگر بر موضوع خود وارد می شود.

نتیجه حرفی که گفتیم این است که ذیمقراطیسی ها این جزء مفروض را که موسوم به جسم لایتجزی است به سه نوع تقسیم، منقسم می دانند.

حال ما برای مثال جسم لایتجزی را به تقسیم وهمی منقسم می کنیم مثلاً این جزء را به دو قسم وهمی تقسیم می کنیم و یکی را «الف» و دیگری را «ب» می نامیم.

حال سؤال می پرسیم که آیا این جزء وهمی الف با جزء وهمی ب طبیعتی یکسان دارد یا خیر؟

آنها جواب می دهند که طبیعت این دو جزء با همدیگر یکسان است.

همچنین طبیعت این الف با طبیعت کل این جسم لایتجزی (که الف و ب در آن قرار دارند) نیز یکسان است و همچنین طبیعت جزء الف با اجسام خارج از این جسم لایتجزی که از همین سنخ هستند نیز یکسان است.

پس در نتیجه چهار چیز حاصل شد که طبیعتی یکسان دارند: جزء الف و جزء ب و جسمی که شامل این دو جزء است و اجسام دیگری که از همین سنخ هستند.

پس اگر حکمی را برای طبیعت این اجسام ثابت کردیم، پس این حکم برای هر چهار شیء ثابت است مثلا اگر ثابت کردیم که وصل و فصل بر طبیعت امتداد عارض می شوند، پس بر همه این افراد نیز عارض می شوند.

پس حالا که ثابت کرده ایم که طبیعت امتداد قابل وصل و فصل است پس هم اجسام خارجی محکوم به این حکم هستند و هم آن جسم لایتجزی که شامل الف و ب است و هم الف و هم ب چون همگی مصادیق این طبیعت هستند.

پس همانگونه که جسم بزرگ قابل وصل و فصل است آن اجزاء کوچک نیز همینگونه هستند چه اینکه جزء بزرگ را متصل واحد بدانیم و چه اینکه آن را متصل بالتماس و التجاور بدانیم.

پس چون حکم (که قبول وصل و فصل است) بر روی طبیعت رفته است، هر چهار مصداقی که برای طبیعت ذکر کردیم این حکم را بدون تفاوت می پذیرند.

پس با این بیان ثابت می شود که جسم لایتجزی نیز وجود ندارد و جسم چه کوچک باشد و چه بزرگ قابلیت انفصال را دارد.

وقتی قابلیت فصل را برای جسم بزرگ و جسم کوچک ثابت کردیم در نتیجه هر جا قابلیت فصل ایجاد شود، وجود هیولی نیز اثبات می شود.

پس هیولی هم در جسم بزرگ و هم در اجسام کوچک و هم در اجزاء فرضی یک جسم در همگی اینها ثابت است.

نکته: این گروه تقسیم فرضی را نیز قبول دارند ولی چون تقسیم وهمی و فرضی نزدیک به هم هستند معمولاً از یکی از آنها نام برده می شود.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: و اگر این مطلب به ذهن تو خطور کند پس بدان که تقسیم وهمی و ... در مقسوم (که عبارت از جسم لایتجزی است) احداث تعدد و اثنینیت می کند.

«القسمة الوهمیه» اسم «انّ» است و «تحدث فی المقسوم اثنیة ما» خبر «انّ» است.

حال چه این تقسیم، وهمی و فرضی باشد یا تقسیمی که واقع می شود به حسب اختلاف دو عرض قار مثل سیاهی و سفیدی در بلقه (جسمی که سیاه و سفید است) و یا به وسیله قسمتی که به سبب اختلاف مضافین واقع می شود مثل اختلاف محاذاتین یعنی این جسم لایتجزی طرفی از او محاذی با یک جسم است و طرف دیگر آن محاذی با جسم دیگر است و مثل اختلاف با موازات یا مساوات.

محاذات یعنی مقابل بودن و لو اگر خطی را از یکی رد کنیم و خط دیگری را از دیگری رد کنیم به هم برسند ولی موازات یعنی اینکه مقابله بین دو جسم به گونه ای باشد که خطی را که از یکی رد می کنیم به دیگی نرسد و مماسات یعنی به هم چسبیدن.

خلاصه اینکه به وسیله این تقسیمات در جسم اثنینیتی حادث می شود که طبیعت هر یک از این دو قسم وهمی (که از جسم لایتجزی استخراج شده اند) همان طبع دیگری است و همان طبع کل است و همان طبع اجسام لایتجزی دیگر است که موافق با طبع کل هستند در نوع.

پس طبیعت الف و ب همان طبیعت کل (مجموع الف و ب) و همان طبیعت اجسام دیگری است که مجموع آنها جسم مشاهَد را تشکیل می دهند.

و هر چه که بین دو تا از آنها صحیح است برای دو تای دیگر از آنها نیز صحیح است.

مثلاً اگر اتصال و انفصال بین دو جزء صحیح است پس بین دو جزء دیگر نیز صحیح است یعنی همانگونه که می توان جسم مشاهد را تقسیم کرد پس می توان اجزاء را نیز منفصل کرد.

پس همانگونه که بین دو جسم جدای از هم (چه دو جسم بزرگ و چه دو جسم صغیر صلب) صحیح است آنچه که بین متصلین صحیح است که آن بیان باشد از اتصالی که رافع تعدد و انفکاک است، همانگونه صحیح است بین دو متصل آنچه که بین دو متباین صحیح است و آن بیان باشد از انفکاکی که رافع اتحاد اتصالی است.

پس هر دو تا از افراد این طبیعت را اگر متصل باشند می توانیم منفصل کنیم و اگر منفصل باشند می توانیم متصل کنیم. البته اینکه اتصال حاصل می شود یا خیر و یا می توانیم آن را حاصل کنیم و یا نه بحث دیگری است و ما فقط می خواهیم قابلیت انفصال و اتصال را ثابت کنیم.

«من الاتصال الرافع للاثنینیة الانفکاکیة» بیان است از «ما یصح بین المتصلین» و در اینجا «مِن» بیانیه بر مبهم مقدم شده است و هم تقدم «مِن» بیانیه و هم تؤخرش جایز است.

پس هر چه که بین دو فرد از طبیعت جایز است چه اتصال باشد و چه انفصال بین افراد دیگر این طبیعت نیز جایز است.

پس همانگونه که تقسیم انفکاکی خارجی بین دو فرد از طبیعت جایز است، بین افراد دیگر آن طبیعت نیز جایز است.

دقت شود که در جواب به این قول، مصنف مستقیماً سراغ تفکیک انفکاکی نرفتند بلکه به سراغ تقسیم وهمی رفتند و گفتند که جسم لایتجزی را تقسیم وهمی می کنیم و در نتیجه دو قسم وهمی به دست می آید و یکی را الف نامیدند و دیگری را ب و بعد الف را با ب و با جسم کل و با سایر اجسام این طبیعت مقایسه کردند و همه را در طبیعت یکسان دانستند در نتیجه بر همه آنها یک حکم بار کردند و وقتی حکم انفصال بر طبیعت جسم رفت پس برای همه اجسام چه صغیر و چه کبیر جاری است و همانگونه که هر دو جسم مشاهدی از این طبیعت قابل اتصال و انفصال هستند، همانگونه اجزاء صغار آن نیز قابل انفصال و اتصال هستند.

پس هر دو متصلی را می توان منفصل کرد و هر دو منفصلی را می توان متصل کرد چه اجسام کبیر باشند و چه صغیر.

پس دوباره برهان اثبات هیولی تکرار می شود که جسم قابل انفصال است و اتصال یعنی صورت جسمیه نمی تواند انفصال را قبول کند در نتیجه باید چیز دیگری باشد که انفصال را قبول کند و آن هیولی است.

نکته: در علم جدید ثابت شده است که هر اتم مشتمل بر سه جزء است الکترون و نوترون و پروتون و این سه با هم مجاور هستند و بر فرض که اجسام بزرگ نیز با هم مجاور باشند و متصل نباشند و فقط در کنار هم قرار گرفته باشند ولی به هر حال آن اجسام ریز خودشان ذاتاً متصل هستند و دارای امتداد هستند و ما هیولی را در همین اجسام کوچک می توانیم ثابت کنیم خلاصه اینکه حتی اگر یک جسم دارای امتداد و اتصال به نحو حقیقی موجود باشد، وجود هیولی اثبات می شود.

پس اگر این بیان مصنف صحیح باشد مبنای ذیمقراطیسی ها رد می شود و دوباره اتصال به نحو یکپارچگی ثابت می شود.

پس در اینجا مصنف حکم به اتصال و انفصال را بر روی طبیعت اجسام بردند و درست است که از افراد استفاده کردند ولی خصوصیتی از خصوصیات افراد در حکم دخیل نبود لذا حکم بر روی طبیعت اتصال می رود و هر اتصالی قابل انفصال می شود در نتیجه احتیاج به هیولی نیز برای همه اتصالات و همه اجسام اثبات می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo