< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اشکال دیگری از فخر رازی و پاسخ به آن و بیان قول ذیمقراطیس مبنی بر تشکیل جسم از اجسام صِغار لایتجزّی (نه اجزائی که جسم نباشند)/ الفصل السابع و الثامن/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحث در این داشتیم که هیولی برای همه اجسام ثابت است چه اجسام فلکی و چه اجسام عنصری زیرا که ما احتیاج به هیولی را برای طبیعت نوعیه اتصال و امتداد ثابت کردیم و این طبیعت نوعیه هم در فلک موجود است و هم درعنصر لذا احتیاج به هیولی نیز در همه اجسام موجود است.

فخر رازی سه اشکال کرده بود و همه را جواب دادیم.

در اشکال سوم فخر رازی فکر کرده بود که مصنف حکم یعنی احتیاج را با توجه به بعض اجسام که اجسام عنصری است تبیین کرده است بنابر این نتیجه گرفته بود که پس مصنف، حکم به امکان احتیاج کرده است نه حکم به وجوب احتیاج چون احتیاج را در بعضی از اجسام ثابت کرده است و اثبات حکم در بعضی از موارد یعنی امکان وجود.

ولی خواجه جواب دادند که مصنف حکم را با توجه به اتصال و امتداد ثابت کردند در نتیجه حکم وجوب است و نه امکان و این تصوری که فخر داشته اند که حکم با توجه به عنصریات ثابت است، اشتباه است و اشکال فخر وارد نیست.

و الشكوك التي أوردها على كون الطبيعة الجنسية مقتضية لشي‌ء في بعض الصور دون غيرها بخلاف الطبيعة النوعية متعلقة بسوء اعتبار الكليات و تنحل بمراعاة ما ذكرناه فلا فائدة في التطويل بالإعادة [1]

مصنف در این عبارت اخیری که از ایشان خواندیم اینگونه گفتند که طبیعت امتداد نوعیتی است که مختلف می شود با خارجات بر خلاف طبیعت جنسیه که چون با فصولِ مختلف، مختلف می شود می تواند اقتضاهای مختلفی داشته باشد مثل طبیعت حیوان که با فصل نطق، اقتضای ضحک دارد و با سایر فصول چنین اقتضایی ندارد و این اختلافِ در اقتضا، به خاطر اختلاف در فصل است و فصل ذاتی شیء است و فصول عامل اختلاف درونی هستند و جنس را مختلف می کنند لذا جنس با توجه به فصول، اقتضایات مختلفی پیدا می کند.

اما در طبیعت نوعیه اینچنین نیست و طبیعت نوعیه فصل خود را گرفته است و عامل اختلافِ اقتضا در طبایع نوعیه، امور خارجه است که می توان از آنها قطع نظر کرد.

اشکال فخر رازی: فخر بر این حرف اشکال کرده اند و اشکال عبارت است از اینکه:

شما آمدید جنس را ملاحظه کردید و خواستید بگویید که مقتضای این جنس بعد از آمدن فصل چیست مثلا اگر نطق را گرفت اقتضای ضحک می کند و اگر نگرفت اقتضای دیگری دارد.

این حرف صحیح است ولی فخر می گویند که این کار را نکنید بلکه طبیعت جنس را ملاحظه کنید و ببینید که چه اقتضایی دارد و این جنس در انسان اقتضای ناطقیت می کند و همین حیوان در فرس اقتضای صاهلیت دارد.

خلاصه اینکه فخر می گوید که این جنس را که طبیعت واحد است و در همه انواع مشترک است را با بعد از فصول نسنجید بلکه با خود فصول بسنجید و در نتیجه خواهید فهمید که جنس با اینکه طبیعتی واحد است ولی اقتضاهای مختلفی دارد و در هر جا فصل مختلفی را اقتضا می کند یعنی جنس بدون اینکه تغییر کند فصول مختلفی را اقتضا می کند یعنی یک امر واحد، اقتضاهای مختلفی دارد و همین را می توان در طبیعت نوعیه نیز مطرح کرد.

دقت شود که فخر رازی اینگونه می گویند که طبیعت جنسیه نیز مانند طبیعت نوعیه است و هر دو واحد هستند و طبیعت جنسیه قبل از آمدن فصول اقتضاهای مختلفی دارد یعنی قبل از آمدن فصل، طبیعت جنسیه که امری واحد است مقتضایش فصول مختلف است در حالی که مقتضِی واحد است و همین را می توانیم در طبیعت امتداد که طبیعتی نوعیه است نیز بگوییم یعنی بگوییم که طبیعتی واحد است ولی اقتضاهای متفاوتی دارد.

جواب: جواب این است که جنس فصل را اقتضا نمی کند.

اگر ما در خارج جنس و فصل را می داشتیم، در این صورت می توانستیم بگوییم که جنس، فصل را اقتضا می کند ولی در خارج فقط شخص و نوع هستند و جنس و فصل امری ذهنی هستند و در ذهن اقتضایی نیست و اقتضا در خارج است و جنس بعد از گرفتن فصل (وقتی نوع شد) اقتضا می کند عوارض مختلف را.

پس ما اصلا در خارج جنس و فصل را جدای از هم نداریم بلکه جنس و فصل در خارج با هم و در ضمن نوع موجود اند.

پس خواجه جواب می دهد که شما کلیات را به خوبی اعتبار نکرده اید و باید جنس و فصل را در ذهن اعتبار می کردید نه در خارج و این مطلبی که مصنف بیان کرده اند صحیح است چون نوع در خارج موجود است ولی آنچه که شما بیان کردید صحیح نیست چون جنس در خارج موجود نیست به تنهایی که بخواهد فصل را اقتضا کند.

فراموش نشود که قبلا گفتیم که طبیعت نوعیه یعنی «طبیعت من حیث هی هی» یا همان «طبیعت لابشرط» که در خارج موجود است ولی گفتیم که طبیعت جنسیه در خارج موجود نیست و حتی گفتیم که در ذهن نیز موجود نیست و با آمدن فصل موجود می شود لذا به فصل، محصِّل می گوییم و گفتیم که جنس قبل از تحصیل وجود ندارد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و شکوکی که فخر رازی وارد کرده است بر قول مصنف و نظر مصنف که طبیعت جنسیه می تواند مقتضی باشد برای شیئی در بعضی از صور و مقتضی غیر آن باشد در بعضی از صور دیگر برخلاف طبیعت نوعیه که امر واحدی است و نمی تواند مقتضیات متفاوتی داشته باشد، و چنین شکوکی که فخر مطرح کرده است متعلق است به سوء اعتبار و سوء لحاظ کلیات و این شکوک برطرف و حل می شوند با توجه به آن جواب و مطالبی که ذکر کردیم و فایده ای ندارد که ما جواب فخر را بدهیم و طول بدهیم مطلب را با تکرار کردن مطالب و مباحث گذشته (که آن مطالب گذشته جواب به فخر هستند).

[الفصل الثامن] وهم و تنبيه [في بيان حكم الأجسام المؤلفة]

أو لعلك تقول ليس الامتداد الجسماني الواحد يقابل للانفصال البتة فإنه إنما ينفصل الجسم المركب من أجسام بسيطة لا احتمال فيها للانقسام إلا الذي يقع بحسب الفروض و الأوهام و ما يشبهها

در این فصل بیانی هست که با این بیان می خواهیم هیولی را نفی کنیم و بگوییم هیولی نداریم.

اما با قطع نظر از غرضی که در این فصل است اول خود مطلب را توضیح می دهیم.

در صفحه 7 توضیح دادیم که اجسام یا بسیطه هستند و یا مرکبه.

معانی بسیط:

و بسیط بودن را به دو گونه تفسیر کردیم:

- یکی عناصر اربعه.

- و دیگری اجسامی که از چند چیز تشکیل نشده اند یعنی اجزائشان یک سنخ هستند مثل چوب که البته از عناصر اربعه تشکیل شده است ولی کل چوب یک صورت نوعیه واحده دارد.

تا حالا بحث ما از اجسامی بود که بسیط بودند و بحث کردیم که آیا می توانیم این اجسام را تقسیم کنیم و بر فرض که بتوانیم آیا تا بی نهایت است یا تا یک مقدار متناهی.

و بعد در مورد این بحث کردیم که آیا هیولی در جسم موجود است و یا خیر.

حال از اجسام مرکب می خواهیم بحث کنیم و در اینجا منظور از اجسام مرکب، مرکب در مقابل عناصر اربعه است یعنی در مقابل معنای اولی که برای بسیط ذکر کردیم.

پس جسم مرکب در اینجا یعنی غیر عناصر اربعه چه همه اجزائش متشکل و مثل هم باشند مثل چوب و چه مختلف باشند مثل بدن انسان که از گوشت و پوست و استخوان و.... تشکیل شده است.

مصنف اول به نظر خصم اشاره می کنند و آن را وهم می نامند و سپس حرف این گروه را رد می کنند و با رد حرف این گروه دوباره هیولی اثبات می شود یعنی این اشکالی که این گروه داشتند برطرف می شود لذا برهان هیولی بدون معارض باقی می ماند.

بیان مذهب ذیمقراطیس و اتباعش:

قول این گروه بدین بیان است که:

ما یک جسم مرکب مثل یک تخته چوب را می توانیم تقسیم کنیم و تقسیم در واقع در درزها و شکافهایی وارد می شود که در این جسم موجود است و این جسم حقیقةً واحد و متصل نیست بلکه هر جسم از اجزاء صغاری تشکیل شده است که به هم چسبیده اند و چون شیارهای ریزی بین آنها وجود دارد لذا برای ما قابل دید نیستند و آنها را به صورت پیوسته می بینیم.

و بعد از تقسیم جسم سرانجام می رسیم به اجسامی که قابل تقسیم خارجی نیستد نه اینکه ما ابزار آن را نداریم بلکه واقعاً در خارج قابل تقسیم خارجی نیستند. البته این اجسام صغار را می توان وهماً و یا با استفاده از عوارض تقسیم کرد و فقط آن تقسیمی که ممتنع است، تقسیم فکی است.

دقت شود که این گروه قائل به جسم لایتجزی هستند بر خلاف گروه قبل که قائل به جزء لایتجزی بودند و آن جزء را جسم نمی دانستند و همچنین این گروه تقسیم وهمی و تقسیم با اعراض را قبول دارند ولی قائلین قول قبل اینگونه تقسیمات را قبول ندارند.

پس قول این گروه با گروه قبل دو تفاوت دارد یکی در جسم بودن اجزاء و یکی در تقسیم غیر فکی اجزاء.

نکته: منظور از بساطت عناصر این است که این عناصر از اجزائی که صورت مختلف داشته باشند تشکیل نشده است ولی اینکه عناصر اجزاء مقداری دارند مورد قبول همه است و بالعیان دیده می شود و یک مقدار آب را می توان در دو لیوان ریخت.

غرض این بیان نفی هیولی نیست ولی به نوعی نفی هیولی می کند چون ما در استدلال بر اثبات هیولی گفتیم که بر صورت جسمیه اتصالیه فصل وارد می شود و صورت اتصالیه نمی تواند این فصل را قبول کند لذا احتیاج به شیء دیگری است که انفصال را قبول کند ولی این قول بالکل اتصال را نفی می کند چون گفت که جسم شامل اجزاء بالفعل جدا از هم است که در کنار یکدیگر چسبیده اند و اصلا اتصالی وجود ندارد بلکه جسم منفصل است و با جدا سازی و دو تکه کردن جسم، این انفصال ظاهر می شود و با این بیان دیگر اصلا احتیاجی به هیولی نیست چون اصلا اتصالی نیست که بخواهد انفصال را بپذیرد بلکه کلا جسم منفصل است.

پس روشن شد که با قبول این قول اصلا احتیاجی به هیولی نمی ماند و طبق این قول اصلا احتیاجی به هیولی در هیچ جسمی نه فلکی و نه عنصری وجود ندارد و در عنصریات نه بسایط و نه مرکبات هیچکدام احتیاج به هیولی ندارند و جسم قبول فصل می کند بدون احتیاج به هیولی یعنی اصلا جسم منفصل است و اصلا متصل نیست بلکه جسم شامل منفصلاتی است که در ظاهر به صورت متصل نشان داده می شوند.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: یا شاید تو چنین بگویی که امتداد جسمانی واحد قابل انفصال نیست قطعا، پس همانا آنچه که منفصل می شود آن جسمی است که مرکب است از اجسام بسیطی که این اجسام بسیط نمی توانند انقسام را تحمل کنند الا انقسامی که به وسیله فرض و و هم و مشابه اینها (اختلاف به عرض قار و به اضافه و ...) واقع می شود.

پس اینها برای جسم مرکب علاوه بر تقسیم وهمی و فرضی و مشابه اینها، انقسام فکی را هم قائل اند ولی اینها فک را از طریق درزها و شیارهای ریزی که ما نمی بینیم قائل هستند و کلاً اتصال را به آن معنایی که ما گفتیم (یکپارچگی نه تماس منفصلات) قبول ندارند بلکه انفصالات جدای از هم را جسم می دانند.

او: یعنی اینکه این اشکال دومی است بر استدلال بر اثبات هیولی که عبارت باشد از قول به اجسام لایتجزی و اشکال اول نیز قول به تفکیک بین عناصر کبیر و بین فلکیات و عنصریات صغیر در احتیاج به هیولی بود.

مراد از امتداد جسمانی واحد همان ذره ریزی است که جسم لایتجزی نامیده می شود و مصنف با این بیان می خواهند بگویند که همان جزء ریز نیز امتداد و صورت جسمیه دارد و با قید واحد می خواهند بفهمانند که این جزء دیگر قابل تجزیه نیست.

در اینجا بسیطه به معنای جسم لایتجزی است.

پس این گروه، همان اوّلِ برهان ما را مورد خدشه قرار می دهند چون ما گفتیم که انفصال بر اتصال وارد می شود ولی اینها اصلا اتصال را قبول ندارند.

قد ذكرنا في صدر النمط أن الأجسام إما مفردة و إما مؤلفة و ذكرنا المذاهب في الأجسام المفردة بحسب الاحتمالات الأربعة و بقي حكم المؤلفة فنقول من‌ المذاهب المتعلقة بهذا الموضع في الأجسام المؤلفة مذهب ينسب إلى بعض القدماء كذيمقراطيس و غيره و هو قولهم إن الأجسام المشاهدة ليست ببسائط على الإطلاق بل هي إنما متألفة عن بسائط صغار متشابهة الطبع في غاية الصلابة و تألف البسائط إنما يكون بالتماس و التجاور فقط و الجسم البسيط الواحد منها لا ينقسم فكاً أصلا و ينقسم وهما للحجة المذكورة

خواجه در اول توضیحاتشان اشاره می کنند به مطالب گذشته که ما جسم را به دو قسم تقسیم کردیم جسم بسیط و جسم مؤلف و جسم بسیط را شامل چهار احتمال دانستیم و گفتیم تقسیماتی که در جسم ممکن اند یا به حالت امکان باقی مانده اند و یا به فعلیت رسیده اند یعنی یا اجزاءِ جسم، بالقوه هستند و یا بالفعل و این اجزاء بالفعل و بالقوه یا متناهی هستند و یا غیر متناهی و مجموعاً چهار قول در جسم بسیط مطرح است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: ما ذکر کردیم در ابتدای نمط اول که اجسام یا مفرد هستند و یا مؤلف و مذاهب در اجسام مفرد را به حسب احتمالات چهار گانه ذکر کردیم و باقی مانده است حکم جسم مؤلف پس می گوییم:

از مذاهبی که به این موضع مربوط اند (در مورد جسم مذاهب مختلفی است که بعضی مربوط به بحث ما نیستند) و در اجسام مؤلفه مطرح شده اند، مذهبی است که نسبت داده شده است به بعضی از قدما مثل ذیمقراطیس و غیر او.

می توان گفت که امروزه نیز تقریباً قول ذیمقراطیس اثبات شده است.

و این مذهب قول اینهاست که می گویند:

اجسامی که ما مشاهده می کنیم به طور مطلق بسیط نیستند (بلکه مشتمل بر بسیط هستند و بعضی از اجسام صغار، بسیط هستند) بلکه این اجسام مؤلف هستند از اجسام بسیطی که صغیر و ریز هستند و طبع و طبیعتشان مثل هم است و اینها در غایت صلابت هستند لذا قابل تقسیم و شکافتن نیستند.

این قسمت از حرف آنها باطل شده است و امروزه اجزاء صغار را نیز می شکافند.

و ساخته شدن جسمی به وسیله این بسائط به صورت تماس و مجاورت است و جسم بسیط واحد از این اجسام، قابل تقسیم فکی نیست اصلاً (یعنی نه بالقطع و نه بالکسر) ولی به صورت وهمی تقسیم می شوند به خاطر حجت و دلیل مذکور (یعنی به خاطر همان دلیلی که برای امکان انقسام وهمی تا بی نهایت اقامه کردیم).


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo