< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح و شرح الفاظ وارده در عبارت مصنف (متصل بذاته، قابل للاتصال و الانفصال، قبولاً يكون هو بعينه الموصوف بالأمرين جمیعاً)/ الفصل السادس/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحثمان در اثبات هیولی بود و مصنف برای اثبات هیولی دو مقدمه ذکر کردند و بعد وارد استدلال شدند.

مقدمه اول این بود که جسم طبیعی دارای جسم تعلیمی است.

و مقدمه دوم این است که جسم منفصل و متصل می شود.

يريد بالمتصل بذاته هاهنا الصورة الجسمية و هي التي من شأنها الاتصال لذاتها و اتصالها هو كونها بحيث يلزمها الجسم التعليمي فهي ذلك الامتداد الذي في الشمعة حال كونها كرة و مكعبا و مشكلا بسائر الأشكال و الدليل على أن اسم المتصل قد يطلق على هذه الصورة قول الشيخ ره في الشفاء في فصل في أن المقادير أعراض بهذه العبارة أما الجسم الذي هو الكم فهو المقدار المتصل الذي هو الجسم بمعنى الصورة [1]

بعد از بیان مقدمه، مصنف وارد استدلال می شوند به این بیان که:

جسم قبول اتصال و انفصال می کند یعنی جسم که متصل است می تواند منفصل شود و بعد از انفصال دوباره می تواند متصل شود و این اتصال و انفصال قابلی را لازم دارد و قابل، جزءِ بالفعلِ جسم یعنی صورت جسمیه نیست به بیانی که خواهد آمد پس باید شیء دیگری در جسم غیر از صورت جسمیه باشد که قبول وصل و فصل کند و آن هیولی است.

یکی از مفرداتی که در ضمن استدلال آمده «المتصل بذاته» است که اکنون می خواهیم آن را توضیح دهیم.

مراد از «متصل بذاته» در اینجا صورت جسمیه است ولی متصل بذاته دو استعمال دارد:

- یک معنای آن صورت جسمیه است که معروض جسم تعلیمی است.

- یک معنای دیگر خود عارض یعنی خود جسم تعلیمی است.

بقیه چیزها که متصل اند به وسیله ی این دو متصل می شوند.

اتصال در این دو استعمال با یکدیگر متفاوت اند:

- وقتی می گوییم که صورت جسمیه متصل است یعنی جسم تعلیمی را لازم دارد و جسم تعلیمی عرض لازم اوست و اگر جسم تعلیمی در این صورت جسمیه نبود، صورت جسمیه نیز متصل نبود پس چون جسم تعلیمی لازم صورت جسمیه است، پس اتصال نیز لازمه صورت جسمیه است و این صورت جسمیه خودش بالذات متصل می شود برخلاف جسم طبیعی و یا بر خلاف هیولی که اتصالشان را از صورت جسمیه می گیرند ولی صورت جسمیه خودش متصل است و لو به توسط جسم تعلیمی مثلا وقتی اسبی حرکت می کند و گاری را به دنبال خود حرکت می دهد در اینجا هم اسب متحرک است و هم گاری ولی آن کسی که در گاری نشسته است را متحرک نمی دانیم پس اسب متحرک است و عامل حرکت خودش است و گاری نیز متحرک است و سبب حرکتش اسب است ولی آن کسی که در گاری نشسته است متحرک نیست حقیقةً و به عبارت دیگر اسب متحرک است بدون واسطه و گاری متحرک است با واسطه در ثبوت ولی شخص نشسته در گاری حقیقةً متحرک نیست ولی متحرک است با واسطه در عروض یعنی مجازاً متحرک است. در این مثال إسناد حرکت به اسب مانند اسناد اتصال به جسم تعلیمی است و اسناد حرکت به گاری مانند اسناد اتصال به صورت جسمیه است و اسناد حرکت به شخص نشسته در گاری مانند اسناد اتصال به هیولی یا جسم طبیعی است.

پس بذاته در اینجا در مقابل بالعرض است نه در مقابل بالواسطة.

- جسم تعلیمی نیز متصل بذاته است یعنی خودش متصل است و حتی واسطه در ثبوت نیز ندارد.

شارح می فرمایند که مراد از «متصل بذاته» در اینجا معنای اول یعنی صورت جسمیه است نه جسم تعلیمی و بعد شواهدی از کلام مصنف از شفا برای این استعمال می آورند و بعد می فرمایند که حتی اگر «متصل بذاته» ر ا بر جسم تعلیمی نیز تطبیق دهیم باز نیز کلام تمام است و استدلال ثابت است ولی صحیح همان است که گفته شد که مراد از متصل بذاته صورت جسمیه است.

بعد شارح صورت جسمیه را معنا می کنند که این معنا در گذشته گفته شد و برای مثال می فرمایند مومی که اَشکال مختلفی پیدا می کند در تمام این اشکال اتصالش (اتصال جوهری) و مطلق جسم تعلیمیش ثابت است و تنها اتصال مُعَیَّنَش (اتصال عرضی) که شکل خاصی از آن است متغیر می شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: مصنف از «متصل بذاته» در اینجا اراده کرده است صورت جسمیه را (و شاید در جای دیگر جسم تعلیمی را اراده کرده باشد) و صورت جسمیه شیئی است که شأنش این است که خودش متصل باشد (و لو با واسطه در ثبوت یعنی این وصفِ اتصال، وصفِ به حالِ موصوف است نه وصفِ به حالِ متعلقِ موصوف) و اتصال صورت جسمیه یعنی به گونه ای باشد که جسم تعلیمی را لازم داشته باشد (یعنی جسم تعلیمی عرض لازم او باشد) و صورت جسمیه همان امتدادی است که در موم وجود دارد وقتی که به صورت کره و مکعب و سایر اشکال می شود.

نکته: هر عرضی مؤخر است از موضوعش در وجود، و مقدم است از موضوعش در آنچه که خودش دارد چنانچه که جسم تعلیمی در اتصالی که دارد بر موضوعش یعنی صورت جسمیه مقدم است ولی در وجودش از صورت جسمیه مؤخر است. دقت شود که منظور از تقدم و تأخر تقدم و تأخر زمانی نیست بلکه منظور تقدم و تأخر رتبی است و همه جواهر و اعراضِ موجودِ در جوهر با هم موجود می شوند.

و دلیل بر اینکه متصل بذاته گاهی بر صورت جسمیه نیز اطلاق می شود این است که شیخ ره در شفا در فصلی که معنون است به اینکه مقادیر، اعراض هستند به این مطلب اشاره می کنند که: جسمی که کم جسم طبیعی است (جسم تعلیمی) پس آن، مقدارِ متصلی است که آن جسم است به معنای صورت (صورت جسمیه).

شیخ ره در این عبارت می فرمایند که آن مقداری که جسم تعلیمی است، مقدار متصلی است که جسم به معنای صورت است یعنی جسم تعلیمی مقدار صورت است و در این عبارت مصنف متصل را بر صورت جسمیه اطلاق کرده اند.

و لو حمل المتصل بذاته هاهنا على الجسم التعليمي الذي هو المقدار لكان البرهان على إثبات الهيولى بحاله إلا أن الحق ما ذكرناه

شارح می فرمایند و لو منظور از متصل بذاته در اینجا صورت جسمیه نباشد و مراد جسم تعلیمی باشد، باز نیز برهانی که مصنف ذکر می کنند ثابت است پس چه متصل بذاته بر صورت جسمیه حمل شود همانگونه که بیان کردیم و چه بر جسم تعلیمی حمل شود در هر دو حال برهان مصنف صحیح است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و اگر متصل بذاته در اینجا حمل بر جسم تعلیمی که مقدار است و جوهر نیست شود، باز آن برهانی که می خواهد هیولی را ثابت کند به حال خودش است و در قوت خودش باقی است ولی حق آن است که ما گفتیم و مراد از متصل بذاته در اینجا همان صورت جسمیه است.

و يريد بالقابل للاتصال و الانفصال الهيولى و إنما قيد المتصل بالذات لأن المادة أيضا متصلة و لكن بغيرها أعني بالصورة

دومین مفردی که باید توضیح داده شود «قابل للانفصال و الاتصال» است که مراد مصنف از این قید، آن چیزی است که می خواهیم آن را اثبات کنیم چه ماده باشد و چه صورت باشد و چه کم و چه هر چیز دیگر.

پس تا زمانی که قابل نباشد، اتصال و انفصال صورت نمی گیرد و باید اثبات کنیم که صورت جسمیه و یا جسم تعلیمی نمی توانند قابل باشند.

پس ماده را قابل انفصال و اتصال می دانیم یعنی ماده شیئی است که متصل و منفصل می شود ولی در اینجا قید «بذاته» نداریم و بر خلاف صورت جسمیه که متصل بذاته است، ماده بذاته نه متصل است و نه منفصل است و فقط به خاطر اینکه صورتش متصل است، او نیز بالعرض متصل نامیده می شود ولی خود صورت جسمیه بذاته متصل است.

پس اتصال و انفصال ماده برای خودش نیست بلکه به خاطر مجاورش یعنی صورت است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و مصنف اراده کرده است از «قابل به اتصال و انفصال» هیولی را.

و همانا مصنف متصل را مقید به «بالذات» کرد، زیرا ماده نیز متصل است ولی اتصالش بالذات نیست بلکه به غیر خودش است یعنی به «صورت» است یعنی اتصالش بالعرض است.

و إنما قيد القابل للاتصال و الانفصال بقوله «قبولا يكون هو بعينه الموصوف بالأمرين» لأن القابل للاتصال و الانفصال يقال بالحقيقة و من حيث المعنى للذي يقبلهما و يكون بعينه هو الموصوف بهما و هو المادة لا غير و يقال بالمجاز و من حيث اللفظ للذي يطرأ عليه أحدهما و ينتفي بطريانه فلا يكون موصوفا بالطارى‌ء كالصورة التي تنعدم هويتها الاتصالية عند طريان الانفصال فلا تكون هي بعينها موصوفة بالانفصال فإن الاتصال لا يقبل الانفصال و لا الاتصال لأنه لو قبل الانفصال لكان الشي‌ء قابلا لعدمه و لو قبل الاتصال لكان الشي‌ء قابلا لنفسه

مطلب دیگری که باقی مانده است که می توان گفت اساس بحث ماست و می توان گفت که مدار استدلال همین مطلب است و آن این است که وقتی مصنف قابلیت اتصال و انفصال را بیان کرد، یک مفعول مطلق نوعی را نیز اضافه کرده اند به این بیان که «قبولاً یکون هو بعینه الموصوف بالامرین جمیعاً» و سؤال این است که چرا مصنف این قید را آورده اند؟!

برای توضیح این مطلب می گوییم که قبول به دو نحو است قبول حقیقی و مجازی.

قابل حقیقی: وقتی دیواری را رنگ می کنیم، عارضی را که رنگ است بر دیوار وارد می کنیم و دیوار این عارض را قبول می کند و بعد از قبول، این قابل از بین نمی رود و هنوز باقی است، چنین قابلی قابل حقیقی است و بعد از عروض عارض باقی می ماند.

قابل مجازی: ولی بعضی از قابل ها با آمدن عرض از بین می روند مثلا اگر فساد را بر صورتی عارض کنیم، در این صورت با آمدن فساد، صورت از بین می رود و در اینجا صورت را قابل مجازی می دانیم و در حقیقت این ماده است که قابل حقیقی است و صورت را مجازاً قابل می گوییم و ماده فساد صورتی را می پذیرد و تکوُّن صورت دیگری را قبول می کند. خلاصه اینکه به قابلی که با آمدن عرض از بین می رود، قابل مجازی می گوییم.

در بحث ما نیز اگر صورت جسمیه انفصال را بپذیرد لازم می آید که بعد از آمدن انفصال، صورت جسمیه از بین رود پس صورت نمی تواند قابل حقیقی باشد ولی ماده هم می تواند اتصال را بپذیرد و هم انفصال را بپذیرد بعینه و خود این ماده می تواند اتصال و انفصال را بپذیرد بعینه یعنی بشخصه بدون اینکه عوض شود یعنی ماده می تواند قابل حقیقی برای اتصال و انفصال باشد ولی صورت نمی تواند این دو وصف را بپذیرد بعینه و مصنف برای اینکه بفهمانند که صورت قابل نیست، این قید «قبولا یکون هو بعینه الموصوف بالامرین جمیعا» را می آورند یعنی ما به دنبال قابلی هستیم که قبولی اینچنینی داشته باشد که صورت چینین شأنی را ندارد و مصنف با این قید می خواهند زمینه را برای اثبات هیولی در آینده فراهم کنند.

سؤال: سؤالی که باقی می ماند این است که چرا صورت نمی تواند اتصال و انفصال را بالحقیقة بپذیرد؟

جواب: اگر صورت جسمیه بخواهد انفصال را بپذیرد، باطل می شود چون قوام صورت جسمیه به اتصال است و صورت جسمیه با آمدن انفصال باطل می شود و تبدیل به دو صورت دیگر می شود و همچنین صورت جسمیه خودش دارای اتصال است لذا نمی تواند اتصال را بپذیرد زیرا اتصال در او حاصل است و در واقع خودش اتصال است و یک شیء نمی تواند خودش را بپذیرد.

و همچنین اگر شیء دیگری نیز داشته باشیم که انفصال ذاتی او باشد، چنین چیزی نیز نمی تواند اتصال و انفصال را بپذیرد به همان توضیحی که بیان شد.

خلاصه اینکه برای قبول اتصال و انفصال، شیئی لازم است که نسبت به این دو لابشرط باشد و بتواند هر دو را قبول کند نه اینکه نسبت به یکی بشرط شیء باشد و نسبت به دیگری به شرط لا.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و مصنف مقید کردند قابل اتصال و انفصال را به قول خودشان که «قبولا يكون هو بعينه الموصوف بالأمرين» زیرا که اتصال و انفصال بالحقیقة و ازجهت معنا (در مقابل بالمجاز یعنی آن قابلی که حقیقةً یک چیز را بپذیرد و هم لفظ و هم معنایِ قبول بر آن صدق کند نه اینکه فقط صدق لفظی باشد) به آن چیزی گفته می شود که اتصال و انفصال را قبول کند و بعینه موصوف به اتصال و انفصال شود و آن ماده است نه چیز دیگری.

و قابل اتصال و انصفال به صورت مجازی و به حیث لفظ (بدون صدق معنا) گفته می شود به چیزی (مثلا صورت جسمیه) که عارض شود بر او یکی از آن دو (اتصال و انفصال)، و آن شیء با عروض یکی از این دو صفت منتفی می شود پس در نیتجه، موصوفِ به آن عارض نمی شود چون با عروض عارض از بین رفته است مثل صورت جسمیه ای که هویت اتصالیه اش با عروض انفصال از بین می رود پس آن صورت بعینه موصوف به انفصال نمی شود زیرا اتصال (صورت جسمیه) نمی تواند انفصال و اتصال را قبول کند زیرا اگر شیء متصل (صورت جسمیه)، انفصال را قبول کند، در این صورت شیء، قبول کننده ی عدم خودش است و اگر شیء متصل (صورت جسمیه)، اتصال را قبول کند، در این صورت شیء، قبول کننده ی خودش است.

تعبیر به «هویت» به خاطر این است که اتصال، عارضِ لازمِ صورت است و عارضِ لازم به ماهیت شخصیت و هویت می دهد البته در واقع هویت به «وجود» است ولی عوارض حدودی هستند که نشان می دهند که وجود این ماهیت در چه حد است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo