< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سؤال فخر رازی بر عبارت مصنف و دو جواب از خود ایشان برای این سؤال و یک پاسخ از طرف شارح و بیان اینکه جسم تا بی نهایت قابل انقسام است و بیان انواع انقسامات/ الفصل الثالث/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: در عبارات مصنف نکاتی بود که بعضی را خودمان بیان کردیم و بعضی را فخر رازی بیان کرده بود و گفته های فخر رازی را اصلاح کردیم.

در جلسه قبل گفته شد که «لیس یجب» به معنای امکان عام است، امکان عامی که با امکان خاص و یکی از ضرورتین جمع می شود و در اینجا منظور این است که با امتناع قابل جمع است یعنی یا ممکن خاص است و یا ممتنع است که نظر مصنف این است که وجود این مفاصل ممتنع است.

متن: و بالجملة فالقضية الأولى مهملة كما مر...[1]

جمله اولی که مصنف ذکر کرد مهمله است و مهمله در حد جزییه است و جمله دوم نیز جزییه بود و این دو مقدمه برای یک قیاس هستند و از ترکیب مقدمات جزییه، نتیجه جزییه حاصل می شود و نتیجه آن است که ممکن است جسمی باشد که دارای مفاصل نباشد.

و اینکه مصنف نتیجه جزییه آورده به خاطر این است که مقدماتش جزییه است و الا خود مصنف قائل به کلیت این نتیجه هستند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و بالجملة فالقضية الأولى مهملة كما مر و الثانية جزئية لأن قوله ليس يجب أن يكون لكل جسم في قوة قولنا ليس يجب أن يكون لبعض الأجسام [خلاصه اینکه قضیه اول مهمله است همانگونه که گذشت و قضیه دوم نیز جزییه است چون «لیس یجب ان یکون لکل جسم» در قوه قول ماست که «لیس یجب ان یکون لبعض الاجسام»] و لذلك جعل اللازم منهما جزئيا [و به خاطر اینکه این مقدمه جزییه است (یا هر دو جزییه هستند چون مهمله نیز در حد جزییه است)، نتیجه و لازم این مقدمات نیز جزییه شده است چون نتیجه تابع اخس مقدمات است] و هو قوله فقد أوجب إمكان وجود جسم و ذلك يكفيه بحسب غرضه هاهنا [و آن قول مصنف است که «فقد اوجب امکان وجود جسم» و این نتیجه جزییه مصنف را به حسب غرضش در اینجا کفایت می کند چون مصنف در اینجا می خواست قول خصم که کلیت بود را باطل کنند و برای بطلان یک قضیه کلیه، اثبات یک قضیه جزییه مخالف آن کافی است].

متن: و ذكر الفاضل الشارح عليه سؤالا...

سؤال: مصنف در نتیجه ای که گرفت گفت «فقد اوجب امکان وجود جسم» در حالی که مصنف معتقد است که وجود چنین جسمی ثابت است نه اینکه ممکن باشد و به عبارت دیگر مصنف انقسام بالفعل را ممتنع کرد و در نتیجه باید قائل شود به وجود جسمی که انقسام بالفعل نداشته باشد ولی چرا در اینجا می فرمایند که ممکن است که چنین جسمی موجود باشد؟!

فخر این سؤال را مطرح می کنند و دو جواب به آن می دهند:

جواب اول: امکان گفته شده در اینجا امکان عام است و امکان عام مشتمل است بر امکان خاص و یکی از ضرورتین که در اینجا وجوب است و مصنف این وجوب را قصد کرده است یعنی واجب است که جسمی باشد که منقسم بالفعل نباشد.

فخر جواب دیگری نیز دارد که بیان خواهد شد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و ذكر الفاضل الشارح عليه سؤالاً [و فخر رازی بر این نتیجه جزییه ای که مصنف گرفت سؤالی را مطرح کرده اند] و هو أن امتناع حصول الانقسامات التي لا تتناهى بالفعل يقتضي الحكم بوجود جسم لا يكون لامتداده مفاصل على سبيل الوجوب [و آن این است که امتناع حصول انقسامات بالفعل بی نهایت، مقتضی این است که حکم کند به نحو وجوب به وجود جسمی که برای امتدادش مفاصلی نباشد و یکپارچه باشد] فلِمَ قال الشيخ فقد أوجب إمكان وجود جسم و لم يقل فقد أوجب وجود جسم [پس چرا شیخ گفت «فقد اوجب امکان وجود جسم» و نگفت «فقد اوجب وجود جسم»] و أجاب عنه بأن هذا الإمكان يحتمل أن يكون عاما [و جواب داده است فخر از این سؤال به اینکه ممکن است که امکان در اینجا، امکان عام باشد].

متن: و أيضا إن كان خاصا فقوله صحيح...

جواب دوم: مراد از امکان در اینجا امکان خاص است و آنچه که ممتنع است این است که تمام انقسامات ممکنه بالفعل حاصل باشند (چون موجب وجود اقسام بالفعل بی نهایت در یک جسم متناهی می شود) ولی اینکه بعضی از انقسامات حاصل باشند ممکن است به امکان خاص یعنی نه واجب است و نه ممتنع است و به عبارت دیگر ممکن است که جسمی باشد که امتدادش مفاصلی داشته باشد ولی نه مفاصل بی نهایت.

امکان خاص دو طرفی است یعنی وقتی مصنف گفت که ممکن است که جسم مفاصل نداشته باشد، یعنی ممکن است که جسم مفاصل داشته باشد و منظور از این مفاصل، مفاصل متناهی است.

پس در این جواب فخر نظر مصنف را اینگونه توجیه کرد که مصنف گفته است که ممکن است که جسم مفاصلی نداشته باشد پس ممکن است که جسم مفاصل داشته باشد البته مفاصل متناهی.

البته دقت شود که بعضی از اجسام حتی ممکن نیست که مفاصل متناهی داشته باشند و آنها افلاک هستند و اینکه افلاک مفاصل ندارند به خاطر جسمیتشان نیست بلکه اینها عنصری متفاوت هستند و این عنصر قابل خرق و التیام نیست.

پس هم می توانیم مراد مصنف را امکان عام بدانیم و هم امکان خاص با دو توجیه متفاوت.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و أيضا إن كان خاصا فقوله صحيح [و همچنین اگر امکان در اینجا، امکان خاص باشد قول مصنف صحیح خواهد بود] و ذلك لأن الممتنع هو حصول جميع الانقسامات [و این به این جهت است که آنچه که ممتنع است حصول جمیع انقسامات است (یعنی اینکه جسم دارای مفاصل بی نهایت باشد)،] أما حصول كل واحد منها فليس بواجب و لا ممتنع [اما حصول هر یک از این انقسامات نه واجب است و نه ممتنع است بلکه ممکن است] فإذن ليس في الوجود جسم معين يجب أن يكون عديم المفاصل [پس بنابر این در عالم جسم معینی نیست که حکم کنیم که واجب است که اصلا مفصلی نداشته باشد و عدیم المفاصل باشد] إلا لمانع خارجي كالفلك [الا اینکه مانعی خارجی باعث این عدم وجود مفصل شده باشد مانند فلک که خود جسمیت فلک موجب عدیم الانفصال بودنش نشده است بلکه دلیل دیگری دارد.

برای اثبات عدم خرق و التیام در فلک استدلالاتی وجود دارد که همه آنها باطل است ولی قدماء قائل به عدم خرق و التیام افلاک بوده اند.

خلاصه اینکه اشکالی ندارد که جسم مفاصلی داشته باشد ولی نباید این مفاصل نامتناهی باشند].

متن: أقول و الأظهر أنه لما سلب الوجوب....

شارح حرف فخر را رد نمی کنند ولی می گویند که می توانیم جواب بهتری دهیم و آن این است که:

در اینجا واجب است که مصنف امکان را ذکر کنند چون خصم مدعی وجوب وجود مفاصل بود و مصنف چون قول آنها را باطل کرد، نقیض قول آنها را بیان می کند که آن امکان است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: أقول و الأظهر أنه لما سلب الوجوب عن كون الجسم مركبا عن الأجزاء [و اظهر این است که چون مصنف سلب کرد وجوب را از اینکه جسم مرکب از اجزاء باشد،] لزمه إمكان كونه غير مركب و لذلك ذكر الإمكان [لازم آمد جسم را امکان اینکه غیر مرکب باشد و به خاطر همین، امکان را ذکر کردند.

خلاصه اینکه مصنف سلب وجوب کردند و سلب وجوب مساوی است با امکان (امکان عام که شامل امکان خاص و امتناع است)].

متن: قوله بل هو في نفسه كما هو عند الحس...

این جسمی که امتدادش مفاصلی ندارد همانگونه است که ما آن را با حس می بینیم و همه در هنگام حس، اجسام را یکپارچه می بینند.

و اینکه بعضی حکم کرده اند به وجود مفاصل به خاطر حکم عقلشان بوده است و الا با در نظر گرفتن حس، حس همه حکم می کند به اینکه جسم یکپارچه است و مفاصلی ندارد.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله بل هو في نفسه كما هو عند الحس [بلکه جسم همانگونه است که در نزد حس است]

شارح: الحس يحكم باتصال الجسم [حس حکم می کند به اتصال جسم،] و إثبات المفاصل على ما ذهب إليه الفريقان أمر عقلي غير محسوس [و اثبات مفاصل امری عقلی است بنابر آنچه که فریقان (مثبتین مفاصل و نافین آنها) به آن قائل شده اند. خلاصه اینکه اثبات مفاصل امری عقلی و غیر محسوس است.

«علی ما ذهب الیه الفریقان» متعلق به «امر عقلی غیر محسوس» است یعنی هم کسانی که قائل به مفاصل هستند و هم آنها که نافی آن هستند، قبول دارند که اگر مفصلی باشد، امری عقلی است و در نزد حس جسم یکپارچه است.

البته می توان منظور از فریقان را اصحاب دو قول قبل دانست که در این صورت این جمله «علی ما ذهب الیه الفریقان» متعلق به اثبات می شود چون اصحاب هر دو قول قائل به وجود مفاصلی برای جسم بودند] فلما بطل ذلك صح كون الجسم متصلا في نفس الأمر كما هو عند الحس‌ [و وقتی باطل شد حکم عقل به مفاصل، صحیح است که گفته شود که جسم در واقع متصل است همانگونه که در نزد حس اینچنین است].

متن: قوله لكنه ليس مما لا ينفصل بوجه...

تا اینجا ثابت شد که جسم منفصل نیست حال می خواهیم بحث کنیم که آیا این جسمی که منفصل نیست، می تواند تا بی نهایت منفصل شود یا منتهی می شود به جزئی که دیگر قابل تجزیه نیست؟

مصنف معتقدند که قابلیت انقسام (یعنی انقسام بالقوه) بی نهایت است و تا بی نهایت می توان جسم را منقسم کرد.

سپس مصنف به بیان انواع انقسامات می پردازند.

گفتیم که انقسام به فک (مخصوص اجسام صلبه) و انقسام به قطع (مخصوص به اجسام لینه) در خارج موجود اند و این نوع از انقسام باعث جدایی و افتراق جسم و دو تکه شدن آن می شود.

یک نوع انقسام دیگر نیز هست که در خارج است ولی باعث افتراق و جدایی نمی شود مانند بلقه یعنی سیاه و سفید بودن مثلاً جسمی قسمتی از آن سیاه است و قسمتی دیگر سفید است و این یعنی دو قسمت شدن جسم به سیاه و سفید ولی در خارج این دو قسمت به هم متصل اند و جدای از هم نیستند.

و انقسام دیگری نیز موجود است که خارجی نیست بلکه ذهنی است و با وهم و فرض انجام می پذیرد مثلا جسمی این‌قدر صغیر است که نمی توانیم آن را به صورت خارجی تقسیم کنیم ولی می توان آن را در ذهن با وهم و فرض تقسیم کرد البته همانگونه که گفته شد قوه واهمه خسته می شود و از کار می ایستد ولی عقل یعنی فرض ادامه دارد و می تواند با یک حکم کلی جسم را تا بی نهایت تقسیم کند.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله لكنه ليس مما لا ينفصل بوجه بل يجب أن يكون قابلا للانفصال [ولی جسمی که مفاصل ندارد، آنگونه نیست که نتواند منفصل شود به وجهی بلکه واجب است که قابل انفصال باشد] و وقوع المفاصل فيه إما بفك و قطع [و وقوع مفاصل در این جسم یا به فک و قطع است] و إما باختلاف عرضين قارين فيه كما في البلقة [و یا به حسب دو عرض قار مانند سیاهی و سفیدی در جسمی که سیاه و سفید است] و إما بوهم و فرض إن امتنع الفك لسبب [و یا به وهم و فرض است اگر فک به خاطر سببی ممتنع باشد مانند فلک].

اگر اعراض، غیر قار باشند مانند نسبت مثلا سمت راست و سمت چپ در این صورت تقسیم، وهمی و فرضی خواهد بود لذا مصنف چون داشتند تقسیم خارجی را بیان می کردند فرمودند عرض قار مانند سیاهی و سفیدی.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo