< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان هدف اصلی شیخ ره از استدلال و بیان ترکیب ادبی فخر و خواجه در مورد متن استدلال مصنف و مقایسه بین آنها و بیان کامل استدلال/ الفصل الثانی/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: استدلالی که برای ابطال قول نظام و پیروانش بیان کردیم این بود که:

اگر از آن جسمی که طبق نظر شما دارای اجزاء نامتناهی است، جزئی متناهی را جدا کنیم یا حجم مجموع بیشتر و اضافه بر حجم یکی از اجزاء است و یا اینکه حجم مجموع اجزاء بیشتر از حجم یک جزء نیست.

اگر حجم مجموع بیشتر نباشد همانگونه که گفتیم از این اجزائی که اینگونه هستند جسمی حاصل نمی شود.

اگر حجم مجموع بیشتر از حجم واحد باشد در این صورت گفتیم که این جسم طبیعی را با جسمی صناعی متناهی الاجزاء می سنجیم و نسبت بین آنها نسبت متناهی به متناهی خواهد بود و از طرفی طبق قاعده ای دیگر نسبت مرکب با مرکبی دیگر باید مانند نسبت اجزائشان به یکدیگر باشد در حالی که بنابر قول شما نسبت مرکبات به یکدیگر نسبت متناهی به متناهی است ولی نسبت اجزاء به یکدیگر نسبت نامتناهی به متناهی است و این اختلاف از آنجایی حاصل شده است که شما یعنی قائلین قول دوم، جسم را مرکب از اجزاء بی نهایت دانسته اید و این باطل است.

پس فرض دوم تالی نیز باطل است و وقتی هر دو بخش تالی باطل است پس مقدم نیز باطل است.

متن: و اعلم أن الشيخ لو اقتصر على هذا القدر....[1]

ما در قسم دوم تالی بودیم و گفتیم که جسمی می سازیم از طریق تألیف اجزاء (که حداقل باید هشت جزء داشته باشد) و بعد این جسم را با جسمی دیگر مقایسه می کنیم و ادامه استدلال را همانطور که گفتیم بیان می کنیم.

دقت شود که قبل از مقایسه نیز استدلال ما تام بود چون گفتیم که هر کثرتی مشتمل است بر واحد و اگر هشت واحد را کنار یکدیگر بگذاریم یک کثیر دارای امتدادات ثلاث متناهی الاجزاء حاصل می شود و این نقضی است بر قول نظام و پیروانش.

پس نیازی به بیان ادامه استدلال نیست و همین قدر برای رد خصم کفایت می کند.

ولی چرا مصنف به همین مقدار اکتفا نکردند و ادامه دادند؟

خواجه می فرمایند که مصنف می توانستند بر همین قدر اکتفا کنند ولی مصنف در واقع دو مقصود و دو هدف داشت:

- هدف اول اینکه اثبات کند که جسم از اجزاء متناهی تشکیل شده است.

- و هدف دیگر اینکه اثبات کند که نمی شود جسم از اجزاء غیرمتناهی تشکیل شده باشد.

پس مصنف می خواهند علاوه بر اینکه بگویند جسم از اجزاء متناهی تشیکل می شود همچنین می خواهند بگویند محال است که جسم از اجزاء بالفعل نامتناهی تشکیل شده باشد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و اعلم أن الشيخ لو اقتصر على هذا القدر لكفاه في مناقضة القائلين بأن كل جسم يتألف مما لا يتناهى [بدان که شیخ اگر اقتصار کرده بود بر همین مقدار در نقض قول قائلین به اینکه هر جسمی تشکیل شده است از اجزاء نامتناهی (موجبه کلیه) او را کفایت می کرد. وقتی مدعای خصم موجبه کلیه است پس می توان آن را با یک مورد سالبه جزئیه نفی کرد ولی مصنف می خواهند آن را با سالبه کلیه رد کنند و ثابت کنند که علاوه بر اینکه اینگونه نیست که همه اجسام مشتمل بر اجزاء نامتناهی باشند بلکه هیچ جسمی مرکب از اجزاء بی نهایت نیست] و ذلك لأن الجسم الذي ألفه قد تألف مما يتناهى [و علت اینکه همین مقدار کفایت می کرد این است که جسمی که مصنف آن را تألیف کرد، از اجزاء متناهی تشکیل شده است (و این رد کلیت قول خصم است)] لكنه لم يقنع بذلك بل قصد بيان أن الأجسام المتناهية المقادير لا تتألف مما لا يتناهى أصلا [ولی مصنف به این مقدار کفایت نکردند بلکه قصد کردند که بیان کنند که اجسام متناهی المقدار (اجسامی که مقدارشان متناهی است) نمی توانند مؤلف از اجزاء نامتناهی باشند]

متن: قوله كان نسبة حجمه إلى حجم الذي آحاده....

دلیلی که شروع کردیم به صورت قیاس استثنایی بود و مقدم را خواندیم و حال می خواهیم به تالی بپردازیم.

و اگر برای کثرتی متناهی حجمی فوق حجم واحد باشد و....، پس نسبت حجم این کثیر با آن جسمی که آحادش نامتناهی هستند نسبت متناهی القدر به متناهی القدر است.

اگر ما با آن وحدات جسمی درست کردیم که مجموع جسم، حجم ما زادی بر حجم هر یک از اجزاء داشت و ما توانستیم که اضافاتی را انجام دهیم تا در نتیجه جسمی حاصل شود، پس نسبت حجم این جسمی که ما درست کردیم که آحادش متناهی بود با حجم آن جسمی که شما قائل به عدم تناهی اجزائش هستید، نسبت حجم این دو نسبت متناهی به متناهی است.

این مقدمه اول قیاس استثنایی بود که مقدمش را در گذشته و تالیش را الآن خواندیم.

و در مقدمه دوم مصنف می فرمایند که تالی باطل است و در نتیجه مقدم نیز باطل خواهد بود.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: .... قوله كان نسبة حجمه إلى حجم الذي آحاده غير متناهية نسبة متناهي القدر إلى متناهي القدر [در این صورت نسبت حجم این جسم نسبت به آن جسمی که آحادش غیرمتناهی است، نسبت متناهی به متناهی خواهد بود].

شارح: أقول هذا تال لقوله «إن كان لكثرة متناهية منها حجم فوق حجم الواحد و أمكنت الإضافات بينها في جميع الجهات حتى كان حجم في كل جهة فكان جسم» ‌و الجميع متصلة شرطية

ترکیب شارح نسبت به عبارت مصنف:

این متن اخیر مصنف، تالیِ عبارتِ قبلیِ مصنف است و جمیع این دو متن، قضیه متصله شرطیه هستند.

متن: و ذهب الفاضل الشارح إلى....

ترکیب فخر نسبت به عبارت مصنف:

این ترکیبی بود که ما ذکر کردیم ولی فخر رازی ترکیب دیگری را ذکر می کنند که هر چند باطل نیست ولی ترکیب ما بهتر است.

فخر رازی «فکان جسم...» را شروع در تالی می دانند و «کان» را ناقصه حساب می کنند و جمله اخیر را که ما تالی گرفتیم ایشان خبر برای «کان» می گیرند و «جسم» را اسم کان می دانند و کل این جمله (فکان جسم کان نسبة حجمه.....الی متناهی القدر) را تالی می دانند.

البته این دو ترکیب در معنا تفاوتی نخواند داشت.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و ذهب الفاضل الشارح إلى أن قوله «فكان جسم كان نسبة حجمه إلى حجم الذي آحاده إلى قوله متناهي القدر» قضية واحدة [و فاضل شارح اینگونه گمان کرده که قول مصنف «فكان جسم كان نسبة حجمه إلى حجم الذي آحاده إلى قوله متناهي القدر» جمله ای واحد است (یعنی بر خلاف ما که «فکان جسم» را متعلق به شرط گرفتیم، ایشان این را متعلق به جزاء و جواب شرط گرفته اند)] موضوعها الجسم و محمولها قضية أخرى هي قوله كان نسبة حجمه نسبة متناهي القدر [که موضوع این جمله «جسم» است و محمولش جمله ی دیگری است که عبارت باشد از «کان نسبة حجمه» تا «نسبة متناهی القدر»] و لفظة كان رابطة و المجموع تال للمقدم المذكور [و لفظ «کان» رابطه است (یعنی کان ناقصه است برخلاف قول ما که کان را تامه گرفتیم) و مجموع دو جمله (یعنی جمله متشمل از کان + اسم کان=جسم + خبر کان=جمله کان نسبة حجمه....) تالی مقدم مذکور هستند] و الأظهر ما ذكرناه [این نظر فخر بود ولی بهتر و ظاهرتر آن بود که ما ذکر کردیم.

مقایسه دو ترکیب:

به لحاظ معنا تفاوتی بین دو ترکیب نیست ولی به لحاظ ادبی حرف خواجه صحیح تر است چون:

- اگر فعل ماضی جواب شرط باشد و «قد» نداشته باشد باید بدون «فـ» بیاید ولی در اینجا جمله «فکان جسم» همراه با «فـ» آمده است در حالی که فعل ماضی بدون قد است پس ترکیب فخر از این جهت ادبی اشتباه است.

- طبق ترکیب فخر، «جسم» اسم کان است و ما بقی خبر است و اسم کان در اصل مبتدا است و ابتدا به نکره بدون مُسَوِّغات جایز نیست و در اینجا هیچ مسوغی وجود ندارد.]

و تقرير الكلام أن يقال [و تقریر کلام این است که گفته شود:] إن كان حجم الأجزاء المتناهية أزيد من حجم واحد منها و حصل من تأليفها في الجهات جسم كان نسبة ذلك الجسم إلى جسم آخر متناهي القدر مؤلف من أجزاء غير متناهية نسبة شي‌ء متناهي القدر إلى شي‌ء متناهي القدر [«اگر حجم اجزاء متناهیه بیشتر باشد از حجم یکی از آنها و از تألیف اجزاء در جهات ثلاثه جسمی حاصل شود، نسبت این جسم به جسم دیگری که متناهی المقدار است ولی (بنابر قول نظام) تشکیل شده است از اجزاء غیرمتناهی، نسبت متناهی القدر به متناهی القدر خواهد بود]

متن: و اعلم أنه لم يعتبر النسبة بين المؤلف.....

سؤال: شارح می فرمایند که چرا مصنف گفت هشت جزء را کنار یکدیگر قرار می دهیم و جسمی را تشکیل می دهیم و سپس آن جسم را با جسمی بزرگتر می سنجیم و چرا همان ابتدا آن واحدی (جزء واحد) که به دست آمده را با جسم نامتناهی الاجزاء (از نظر نظام) مقایسه نکرد؟

جواب:

اولاً: برای مقایسه، طرفین باید همجنس و مسانخ باشند در حالی که جسم با جزء جسم مسانخ نیست و با هم همجنس و هم رتبه نیستند.

ثانیاً: اگر جزء واحد را مقایسه می کرد، دیگر نمی توانست ادامه استدلال را بیان کند و نمی توانست بگوید که «نسبة المرکب الی المرکب کنسبة اجزاء الاول الی اجزاء الثانی» چون فرض این است که آن جزء، واحد است و واحد جزء ندارد.

لذا به خاطر این دو دلیل شیخ ابتدا از اجزاء، جسمی را تشکیل دادند و سپس آن جسم را با جسم دیگری که بنابر نظر نظام نامتناهی القدر بود مقایسه کردند.

شارح فقط یکی از دو محذور را ذکر می کنند زیرا در سؤال فقط گفته اند که چرا مصنف اجزاء قبل از ملحق شدن و جسم شدن را با جسم نامتناهی القدر (از نظر نظام) مقایسه نکرده اند و لذا از این اشکال و سؤال فقط جواب اول (مسانخ را ذکر کرده اند) ولی ما سؤال را اینگونه بیان کردیم که چرا مصنف جزء جسم را با جسم مقایسه نکرده اند (در حالی که خواجه گفته بود اجزاء جسم) لذا توانستیم دو جواب ذکر کنیم.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و اعلم أنه لم يعتبر النسبة بين المؤلف من الأجزاء المتناهية و بين سائر الأجسام إلا بعد أن صيره جسما [بدان که مصنف اعتبار نکرده است نسبت را بین آنچه که تألیف یافته از اجزاء متناهیه و بین سائر اجسام الا بعد از اینکه آن اجزاءِ مؤلف را جسم قرار داده است] و ذلك لأن النسبة لا تقع بين ما لا يكون من نوع واحد كالجسم و السطح و الخط مثلاً [و این کار به این جهت است که نسبت واقع نمی شود بین دو چیز که از نوع واحد نباشند مثلاً نمی توان جسم و سطح و خط را مقایسه کرد.

پس مصنف جسم متناهی الاجزاء را با جسم غیرمتناهی الاجزاء مقایسه کردند تا نسبت و مسانخت بین دو طرفِ مقایسه محفوظ بماند].

متن: قوله لكن ازدياد الحجم بحسب ازدياد التأليف و النظم.....

اینجا شروع در ابطال تالی است تا بطلان مقدم نتیجه گرفته شود.

تالی را اینگونه باطل کردیم که اگر جسمی را که متناهی الاجزاء است با جسمی که نامتناهی الاجزاء است مقایسه کنیم نسبت بین این دو نسبت متناهی به متناهی است و نسبت اجزاء با یکدیگر نیز باید همینطور باشد در حالی که بنا بر نظر نظام، نسبت اجزاء نسبت متناهی به غیرمتناهی خواهد بود.

مصنف همین مطلب را با بیانی دیگر بیان می کنند ولی شارح همان بیانی را دارند که ما به کار بردیم.

مصنف می فرمایند که:

لازم می آید که نسبت متناهی به غیر متناهی، نسبت متناهی به متناهی باشد.

یعنی مصنف دو طرف تشبیه را جابجا نموده اند و این هیچ فرقی ندارد یعنی چه گفته شود که نسبت اجزاء مانند نسبت مرکبات است و چه گفته شود که نسبت مرکبات مانند نسبت اجزاء است هر دو عبارت یک مفهوم را دارند.

مصنف می فرمایند که اگر حجمی اضافه شد به خاطر این است که جزئی اضافه شده است لذا اگر حجم جسمی بیشتر از جسم دیگر باشد این نشان از این دارد که اجزاء یکی از دیگری بیشتر است لذا تفاوت بین حجم اجسام راجع به اجزاء آنهاست لذا برای مقایسه حجم دو جسم، مقایسه اجزاء آنها کافی است و مقایسه به هر دو نحو (جسم با جسم یا اجزائشان با یکدیگر) باید یک نتیجه را داشته باشد در حالی که در بحث ما مقایسه دو جسم با یکدیگر نتیجه متناهی به متناهی دارد ولی مقایسه اجزائشان نتیجه متناهی به غیر متناهی دارد و این باطل است.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله لكن ازدياد الحجم بحسب ازدياد التأليف و النظم [ولی ازدیاد حجم به حسب ازدیاد تألیف و نظم است یعنی هر چه تألیف و اجزاء بیشتر شود، حجم جسم نیز بیشتر می شود] فتكون نسبة الآحاد المتناهية إلى الآحاد الغير المتناهية نسبة متناه إلى متناه و هذا خلف محال [پس در نتیجه نسبت آحاد متناهیه به آحاد غیرمتناهی نسبت متناهی به متناهی است و این خلف و محال است]

شارح: أقول هذا استثناء لنقيض تالي المتصلة المذكورة يريد به انتاج نقيض المقدم [این استثناءِ نقیضِ تالیِ قضیه متصله مذکوره است تا با بیان و اثبات این نقیضِ تالی، نقیضِ مقدم را نتیجه بگیرد.

در قیاس استثنایی اگر نقیض تالی را اثبات کنیم، مقدم ابطال خواهد شد و نقیض مقدم اثبات خواهد شد.

دقت شود این تالی که الآن باطل می شود مربوط به صورت دوم تالی قیاس قبل است یعنی ابتدا قیاسی استثنایی را بیان کردیم که دو تالی داشت و تالی اول را باطل کردیم و سپس به بطلان تالی دوم پرداختیم و برای بیان بطلان تالی دوم قیاس استثنایی دیگری را به کار بردیم که اکنون داریم تالی این قیاس استثنایی اخیر را ابطال می کنیم].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo