< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح دو اصطلاح «مکان» و «حیِّز» بنابر نظر مُثبِتین و نافین جزء لایتجزی/ الفصل الأوّل/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: گفتیم که اگر جسم دارای اجزاء باشد ما سه جزء آن را تصور می کنیم و گفتیم که در این صورت سه فرض قابل تصور است یا اینکه این جزء وسط با طرفین ملاقات نداشته باشد و یا ملاقات بالاسر و بالتمام داشته باشد و یا ملاقات بالبعض داشته باشد.

سپس برای بیان استدلال از فرض سوم استفاده کردیم و یک بار با کمک گیری از مسلمات خصم و یک بار بدون کمک گیری از مسلمات خصم و ناظر به واقع استدلال خود را بیان کردیم.

متن: قوله و إنه بحيث لو جوز مجوز فيه مداخلته للوسط...[1]

حال می خواهیم بیان کنیم که صورت دوم نیز مستلزم تجزیه جسم است و این فرض دوم هر چند باطل است ولی مستلزم مطلوب است.

بیان مطلب این است که در صورت دوم همانطور که عرض کردیم جزء وسط با دو طرف در تماس است بالتمام هم در سطح و هم در عمق لذا تداخل اجسام محقق می شود.

تعبیر ابن سینا این است که بنابر این قول مکانِ دو جزء، یکی می شود و حیِّزشان واحد می شود و سپس به تلازم این قول با تجزیه پذیری اجزاء می پردازند.

خواجه در اینجا توضیحی در مورد حیز و مکان می دهند و اول باید توضیح خواجه در مورد حیز و مکان را بیان کنیم و سپس به استدلال شیخ می پردازیم.

مصنف اینگونه می گویند که چه بگویی که حیزشان یکی است و چه بگویی مکانشان یکی است و چه هر لفظ دیگری به کار ببری معنا مشخص است.....

در بین علما اختلاف است که حیز و مکان یکی هستند و یا دو تا هستند.

قائلین به جزء لایتجزی این دو را با هم متفاوت می دانند ولی فلاسفه که قائل به جزء لایتجزی نیستند هر دو را به یک معنا می دانند.

تفسیر مکان بنابر قول قائلین به جزء لایتجزی:

مکان عبارت است از محل اعتماد شیء.

اعتماد: اعتماد اصطلاحی کلامی است و فلاسفه به جای آن از «میل» استفاده می کنند.

اگر جسمی را که می خواهد به سمتی حرکت کند با مانعی از حرکت منع کنیم در این صورت آن جسمی که مانع از عبور آن شده ایم به مانع فشار وارد می کند و سعی می کند مانع را کنار زده و به سمت مکان دلخواهش برود.

متکلمین آن نیرویی را که باعث فشار می شود و منشأ فشار است را «اعتماد» می نامند و فشار را مدافعه می گویند (البته بعضی نیز خود فشار را اعتماد می نامند) و فلاسفه به این نیرو «میل» می گویند.

در جلد پنجم شرح مواقف صفحه 191 اینگونه آمده است که: «آن نیرویی که برای جسم مدافعه درست می کند که جسم دفع کند آنچه را که این جسم را از حرکت به سمتی باز می دارد، این نیرو را اعتماد می دانند و بعضی نیز همین مدافعه را اعتماد می نامند».

تمام اجسام طبیعی دارای میل و اعتماد هستند.

پس آن جایی که اعتماد روی آن قرار می گیرد را «مکان» می گویند مثلا تختی را بر روی زمین قرار داده ایم و این تخت نیرویی دارد و اگر زمین نبود این تخت پایینتر می رفت و حالا که روی زمین است این نیروی اعتماد بر زمین فشار می آورد و این زمین «مکانِ» تخت می شود.

پس متکلمین اینگونه می گویند که مکانِ شیء، جایی است که شیء بر آن اعتماد دارد.

تفسیر حیِّز بنابر قول قائلین به جزء لایتجزی:

متکلمین حیز را «فراغ متوهمی می دانند که جسم آن را اشغال کرده است» یعنی جایی است که جسم آن را پر کرده و اگر این محل را با وهممان خالی کنیم، آن قسمت حیِّز نامیده می شود پس حیِّز مکانی است خالی که جسم آن را پر کرده و اکنون آن مکان خالی نیست لذا می گویند «فراغ متوهم» است.

تفسیر مکان و حیِّز بنابر قول نافین جزء لایتجزی (فلاسفه):

در نزد فلاسفه مکان و حیِّز به یک معنا هستند و عبارت اند از «سطح باطنی حاوی که مماس است با سطح ظاهری محویّ».

انسانی که در یک اتاقی ایستاده است مقداری از هوا و مقداری از زمین او را احاطه کرده اند و حاوی او هستند یعنی مُحِیط او هستند و آن انسان محویّ است یعنی احاطه شده است. همین انسان یک سطح باطنی دارد که درون اوست و یک سطح ظاهری دارد که اطراف بدن او و ظاهر بدن اوست و هوا نیز همینطور است و سطح ظاهری آن خیلی بالاتر و در کره هواست و سطح باطنی آن در اینجا به این شخص متصل است.

پس آن سطح باطنی حاوی (هوا و زمین) که احاطه کرده است سطح ظاهری محوی (انسان) را مکان و حَیِّز این شخص است.

دقت شود که این معنا همان حیز در نزد متکلمین که در اصطلاح گذشته بیان شد نیست ولی از نظر مصداقی با یکدیگر مساوی هستند و هر چه که از نظر فلاسفه مکان است از نظر قائلین به جزء لایتجزی حیز است به غیر از یک چیز.

قدما معتقد بودند که زمین مرکز عالم است و فلک نهم مُحیط بر عالم است و فراتر از آن چیزی نیست لذا فلک نهم بنابر نظر فلاسفه مکان ندارد چون چیزی او را احاطه نکرده است لذا آن را فاقد مکان می دانند و فقط برای او «محلِّ اشاره» قائل اند ولی بنابر نظر قائلین به جزء لایتجزی فلک نهم حیز دارد ولی اگر مکان را به معنای بُعد جوهری و یا بُعد عرضی بدانیم همانگونه که شیخ اشراق و بعضی متکلمین قائل اند در این صورت فلک نهم نیز مکان دارد.

ترجمه و شرح متن:

مصنف فرمودند که آنها چند چیز را نمی دانند که دو تا از آنها بیان شد و حال می خواهند سومی را بیان کنند.

مصنف: قوله و إنه بحيث لو جوز مجوز فيه مداخلته للوسط [و کسانی که قائل به جزء لایتجزی هستند نمی دانند که اگر مُجَوِّزی در مورد طرف اجازه دهد که این طرف داخل در وسط شود و در آن تداخل کند (ولی ما آن را محال می دانیم)] حتى يكون مكانهما أو حيزهما أو ما شئت فسمه واحدا[به طوری که مکان و حیزشان و یا هر چه که به آن بگویی یکی شود،] لم يكن له بد من أن ينفذ فيه [در این صورت برای طرف چاره ای نیست جز اینکه نفوذ کند در وسط].

شارح: أقول يريد بيان حال القسم الثاني و هو القول بالمداخلة ففسره أولا باتحاد المكانين و الحيزين [مصنف در اینجا می خواهند قسم دوم که قول به مداخله است را بیان کنند و اولا آن را تفسیر می کنند به اتحاد مکان ها و اتحاد حیز ها (و ثانیا حکم مداخله را بیان کرده است و گفته است که بنابر مداخله نیز می توان جزء لایتجزی را نفی کنیم)].

و اعلم أن المكان عند القائلين بالجزء غير الحيز [و بدان که مکان در نزد قائلیبن به جزء غیر از حیز است اما نزد شیخ و فلاسفه واحد است] و ذلك لأن المكان‌ عندهم قريب من مفهومه اللغوي [و مکان در نزد قائلین به جزء قریب است به مفهوم لغوی مکان] و هو ما يعتمد عليه المتمكن كالأرض للسرير [و به معنای آنچه است که متمکن بر آن اعتماد می کند مانند زمین برای تخت] و الاعتماد عندهم هو ما يسميه الحكيم ميلاً [و اعتماد در نزد آنها همان است که حکما به آن میل می گویند] و أما الحيز عندهم فهو الفراغ المتوهم المشغول بالمتحيز لذا لو لم يشغله لكان خلاء كداخل الكوز للماء [و اما حیز در نزد آنها عبارت است از آن فراغ و خلأی که متوهم است که اکنون با مُتَحَیِّز پر شده است و اگر آن متحیز آن را پر نمی کرد، آن حَیِّز خالی می ماند و خلأ می شد مانند کوزه برای آب] و أما عند الشيخ و الجمهور من الحكماء فهما واحد و هو السطح الباطن من الجسم الحاوي المماس للسطح الظاهر من المحوي [و اما مکان و حیز نزد شیخ و جمهور حکما که نافی جزء لایتجزی هستند واحد است و آن «سطحِ باطنیِ جسمِ حاوی است که سطحِ ظاهریِ جسم ِمحوی را احاطه کرده است» و به این سطح باطنی جسم حاوی مکان و حیز می گویند] فلما لم يكن المنازعة فيه مفيدة هاهنا و كان المفهوم من المكان أو الحيز المذكور معلوما غير محتاج إلى البيان أشار إليه بقوله مكانهما أو حيزهما أو ما شئت فسمه لئلا يناقش في العبارة [و چون منازعه در این اصطلاحات در اینجا برای ما فایده ای ندارد و مفهوم مکان و حیزی که ذکر شد معلوم است و آنچه که مصنف به آن احتیاج داشت برای بیان استدلال همان چیزی است که از الفاظ اینها فهمیده می شود لذا به خاطر این دو دلیل مصنف به این عدم فایده (یا تداخل) اشاره کردند با قولشان که چه مکان و چه حیز و چه هر چه که آن را بِنامی و مصنف چنین اشاره ای داشتند تا منازعه و مناقشه ای در عبارت مصنف نشود که چرا به این اصطلاح اشاره کردی و به آن اصطلاح دیگر اشاره نکردی] و المعنى أن الطرف لو جوز مجوز أن يداخل الوسط فلا بد من أن ينفذ في الوسط [پس معنای متن مصنف این است که آن جزئی که در طرف واقع است، اگر مجوِّزی اجازه دهد که آن طرف در وسط نفوذ کند تا تداخلی پیش بیاید پس...].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo