< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: برهان بر بطلان جزء لایتجزی بدون در نظر گرفتن مبادی و مواضع قائلین به این قول/ الفصل الأوّل/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحث در استدلال بر بطلان جزء لایتجزی بود و از حکم چهارم استفاده کردیم و مذهب آنها را باطل کردیم و حکم چهارم این بود که جزئی از اجزاء جسم بین دو جزء دیگر مانع و حاجب می شود و خواجه برای این حکم سه فرض را مطرح کردند و هر سه فرض را که عبارت بودند از عدم تلاقی و تلاقی بالتمام و تلاقی بالبعض را بررسی کردیم و دو فرض آن را باطل کردیم و فرض سوم نیز مراد ما بود و آن را اثبات کردیم و فرض سوم این بود که هر جزء با بعض جزء دیگر تماس دارد و این موجب تجزیه است و همین مراد ما است.

این دلائل همانگونه که قبلا گفتیم دلائلی جدلی هستند و باید دلیلی دیگر را طوری بیان کنیم که به صورت واقعی جزء لایتجزی را باطل کند.

متن: و الشيخ لم يذكر القسم الأول و الثاني أولا...[1]

مصنف اولا در صدر کلامشان دو صورتِ باطل را که عبارت از عدم تلاقی اجزاء و تلاقی بالاسر و بالتمام است را مطرح نکردند و مستقیماً وارد قسم سوم شدند و آن را اثبات کردند.

در ابتدای کلام که وارد استدلال واقعی و غیر جدلی می شوند قسم اول و دوم را نیز مطرح می کنند البته در ضمن کلامشان.

علت اینکه مصنف دو فرض اول را مطرح نکردند این است که هیچکدام از قائلین به جزء لایتجزی فرض اول و دوم را قبول ندارند و خصم قائل به این دو فرض نشده است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و الشيخ لم يذكر القسم الأول و الثاني أولا و هما أن لا يلاقي الطرفين أو يداخلهما [و شیخ قسم اول و دوم را در ابتدای کلام ذکر نکردند و این دو قسم عدم تلاقی و ملاقات تام بود] لأن الخصم لم يذهب إليهما فبادر إلى ذكر القسم الثالث الذي يفيد النقض [و علت اینکه مصنف این دو قسم را ذکر نکرده اند این است که خصم هیچکدام از این دو فرض را ذکر نکرده است و کسی قائل به این دو فرض نشده است و مصنف بدون ذکر فرض اول و دوم به ذکر فرض سوم پرداختند (و همین فرض سوم قول خصم را باطل می کند لذا مصنف مستقیماً به سمت این قسم رفتند)] بقوله لقى كل واحد من الطرفين منه شيئا غير ما يلقاه الآخر [و این ذکر با این قولشان بود که «هر کدام از طرفین ملاقات می کند با وسط در بعضی از وسط که غیر آن بعضی است که طرف دیگر با آن ملاقات دارد.»

پس هم احتیاجی به دو قسم اول نبود و هم خصم به آنها معتقد نبود] و قد تمت بذلك حجته على الخصم [و در اینجا حجت مصنف بر خصم تمام شده است].

متن: قوله‌ و لا يعلمون أن الأوسط إذا كان كذلك...

حال مصنف می خواهند دلیلی برهانی بر بطلان جزء لا یتجزی ذکر کنند و در این استدلال ابتداءً مصنف فرض و صورت سوم را نقیض می کنند و فرض سوم این بود که هر کدام از طرفین ملاقی وسط باشند در قسمتی غیر از قسمتی که قسم آخر ملاقی آن است.

مصنف می گویند اگر این طور نباشد که هر کدام از طرفین، بعضی از وسط را ملاقات کنند (یا اصلاً ملاقاتی نداشته باشند و یا ملاقات تام داشته باشند) یعنی اگر این نقیض ثابت باشد، یکی از دو قسم اول که گفته شد اتفاق می افتند که هر دو باطل اند لذا نقیض قسم سوم نیز باطل است پس خود قسم سوم ثابت است.

و علت این ملازمه این است که همانگونه که در جلسه قبل گفته شد این سه حالت دائر مدار بین نفی و اثبات هستند و قسم چهارمی وجود ندارد (تقسیم ثنایی: این اجزاء (جزء سمت راست و چپ با جزء وسط) یا با هم ملاقی هستند و یا ملاقی نیستند و در صورت ملاقات یا ملاقات آنها در تمام جزء است و یا در تمام جزء نیست بلکه در بعض جزء است).

لذا وقتی دو قسم اول باطل می شوند نقیض قسم سوم نیز باطل می شود و وقتی نقیض قسم سوم باطل شد، خود قسم سوم ثابت می شود و مصنف بطلان قسم اول را بیان نمی کنند چون واضح است و فقط قسم دوم را باطل می کنند.

حال عبارت مصنف را که در جلسه قبل باید می خواندیم و نخواندیم را می خوانیم.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله‌ و لا يعلمون أن الأوسط إذا كان كذلك [و کسانی که مُنکر امکان تجریه جزء اند (یعنی قائل به جزء لایتجزی هستند) نمی دانند که جزئی که وسط قرار گرفته وقتی اینچنین باشد که طرفین را از تماس منع کند،] لقى كل واحد من الطرفين منه شيئا غير ما يلقاه الآخر [ملاقات می کنند هر کدام از طرفین از این جزء وسط بخشی را غیر از بخشی که جزء طرف دیگر ملاقات می کند و در نتیجه جزء وسط دو بخش پیدا می کند و تقسیم می شود.

مصنف اکنون می خواهند استدلالی برهانی را مطرح کنند ولی فقط قسمتی از استدلال را بیان می کنند و ما بقی را به خواننده واگذار می کنند یعنی «ملازمه بین بطلان قسمین با اثبات قسم ثالث» و« بطلان قسم اول» و «خود مقدم» را ذکر نمی کنند] و أنه ليس و لا واحد من الطرفين يلقاه بأسره [اینچنین نیست که یکی از طرفین ملاقات کند با وسط بتمامه و بالاسر].

شارح: ثم رجع بعد ذلك إلى إثبات القسم الثالث بإبطال نقيضه المشتمل على القسمين المتروكين أعني الأول و الثاني [سپس مصنف بعد از این رجوع می کنند به اثبات قسم سوم با ابطال نقیضش که نقیض قسم سوم مشتمل است بر دو قسمی که ترک شدند که عبارت باشد از قسم اول و قسم دوم] فكان نقيضه‌ قولنا ليس كل واحد من الطرفين يلقى من الأوسط شيئا غير ما يلقاه الآخر و هو يصدق مع عدم الملاقاة و مع الملاقاة بالأسر [و نقیض قسم سوم این جمله است که «هر کدام از طرفین ملاقات نمی کنند از جزء وسط قسمتی را غیر از آن قسمتی که طرف دیگر با آن ملاقات می کند» و این نقیض در دو فرض صادق است در فرض عدم ملاقات و ملاقات بالتمام یعنی ملاقات بالاسر] ثم ترك الأول لأن إحالته أظهر [و مصنف قسم اول را ابطال نکردند چون محال بودنش ظاهرتر است از محال بودن قسم دوم] و صرح برفع الثاني بقوله و أنه ليس و لا واحد من الطرفين يلقاه بأسره [و قسم دوم را بیان کردند با عبارت اینکه «و اینگونه نیست که هر کدام از طرفین بالاسر و بالتمام وسط را ملاقات کنند»] و إنما خصه بالذكر لأنه مذهب لبعضهم كما سيأتي ذكره [و همچنین ابطال قسم دوم را ذکر کردند چون مذهب بعضی از قائلین به جزء لایتجزی است همانگونه که ذکرش می آید] و لأنه مع إحالته مستلزم للمطلوب [و همچنین همانگونه که گفته شد قسم دوم مستلزم مطلوب نیز هست که گفتیم آن را در آینده توضیح خواهیم داد.

سؤال: شارح در گذشته گفتند که مصنف قسم اول و دوم را ذکر نکردند چون قائلی ندارد ولی اکنون می گویند که قسم دوم قائل دارد، این دو قول چگونه قابل جمع اند؟

جواب1: شارح در ابتدا گفتند که این دو قسم با هم قائل ندارد یعنی کسی به هر دو قول با هم قائل نیست.

این پاسخ خوبی نیست چون کسی نمی تواند به هر دو قسم با هم قائل شود چون این دو قسم، قسیم یکدیگر هستند لذا این توجیه خوبی نیست.

جواب2: شارح در ابتدا منظورشان این بوده که کسی که به قولش توجه شود قائل به این دو قول نیست و در اینجا می خواهد بگویند که بعضی قول دوم را گفته اند ولی قولشان خیلی مورد توجه نیست.

جواب3: منظور مصنف در ابتدا این بود که کسی نباید طبق مذهب جزء لایتجزی به این دو قول قائل شود چون منافی با قول خودشان است ولی در اینجا می گویند که بعضی به آن قائل شده اند هر چند نباید و نمی توانند قائل شوند].

متن: و إنما رجع إلى إثبات القسم الثالث...

سؤال: چرا مصنف با اینکه یک بار مطلوب خود که تجزیه جسم باشد را اثبات کردند، دوباره نیز آن را با بیانی دیگر مطرح می کنند؟

جواب: دلیل اول مصنف جدلی بود و فقط برای قانع کردن خصم بود ولی دلیل دومشان علاوه بر اینکه خصم را ساکت می کند، ناظر به واقع نیز هست و تجزیه جسم را به صورت واقعی و با برهان اثبات می کند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و إنما رجع إلى إثبات القسم الثالث مع أن المناقضة قد تمت [و همانا مصنف رجوع کردند به اثبات قسم سوم با اینکه مناقضه تمام بوده است] لأنه لا يريد الاقتصار على نقض الحكم [زیرا که مصنف نمی خواستند که اقتصار کنند بر نقض مذهب خصم] بل يقصد إبطال هذا الرأي في نفس الأمر [بلکه قصد داشته اند که رأی خصم را واقعاً و در نفس الامر باطل کنند] فالواجب عليه أن يبطل جميع الاحتمالات و إن لم يذهب إليها ذاهب [پس آنچه که بر مصنف در این استدلال واجب است این است که تمام احتمالات را باطل کنند هر چند قائلی نداشته باشد چون این دلیلشان ناظر به واقع است و باید تمام احتمالات مطرح، ابطال شوند تا مراد مصنف اثبات شود.

پس مصنف استدلال دوم را ذکر کردند تا قول به جزء لایتجزی را به صورت کامل و بدون در نظر گرفتن مذهب خصم باطل کنند].

متن: قوله و إنه بحيث لو جوز مجوز فيه...

مصنف در اینجا می خواهند قسم دوم را بیشتر توضیح دهند و بیان کنند که و لو این قسم باطل است و مستلزم محال است و گفته های خصم را رد می کند، ولی با همه این خصوصیات مستلزم مطلوب ما نیز هست.

بیان مصنف به این صورت است که جزء وسط را با توجه به قسم دوم تقسیم می کنند و به بیانی جزء وسط را به دو جزء قسمت می کنند و به بیانی به سه جزء:

- بیان اول: طرف سمت راست به سمت جزء وسط می آید تا با او ملاقات کند و به جزء وسط می رسد و در یک آن (لحظه) با او متصل می شود و سپس در جزء وسط نفوذ می کند تا با او ملاقات تام کند. پس طرف راست ابتدا با سطح جزء وسط ملاقات دارد و سپس با درون و تمام جزء وسط ملاقات می کند پس دو ملاقات وجود دارد و در هر ملاقات قسمتی از طرف وسط با جزء طرف راست برخورد می کند (ابتدا سطح وسط با طرف سمت راست برخورد می کند و سپس عمق وسط با طرف راست برخورد می کند) پس می توانیم بگوییم که جزء وسط دو قسمت دارد یک قسمت آن در ابتدا با جزء سمت راست برخورد می کند و قسمتی دیگر در هنگام نفوذ برخورد می کند.

- بیان دوم: هر دو طرف هم سمت راستی و هم سمت چپی به سمت جزء وسط می آیند و در ابتدا هر کدام با جزئی از وسط (سطح وسط) برخورد می کنند و سپس هر دو در جزء وسط نفوذ می کنند تا به هم برسند و سپس هر سه جزء در یکدیگر نفوذ می کنند و با هم متحد می شوند.

در اینجا یک قسمِ جزءِ وسط در تلاقی ابتدائی است (سطح وسط که در ابتدای ملاقات با طرف سمت راست و طرف سمت چپ برخورد کرده است و در واقع دو جزء است ولی فعلاً آن را یک جزء حساب می کنیم) و جزئی دیگر بعد از نفوذ طرفین حاصل می شود و تا قبل از اینکه طرفین در عمق وسط به هم نرسیده اند نیز جزئی دیگر حاصل است برای هر کدام از طرفین یعنی در حین نفوذ بخشی از جزء وسط تحت نفوذ طرف راست است و بخش دیگر تحت نفوذ سمت چپ است لذا دو بخش دیگر نیز حاصل می شوند.

پس جزء وسط بخشی عند التلاقی پیدا کرد (که در واقع دو بخش است) و طرف راستی بخشی در عمق درست می کند بعد از نفوذ و طرف چپی بخش دیگر؛ یعنی نفوذ از سمت راست از بخشی شروع می شود و نفوذ از سمت چپ از بخش دیگر شروع می شود.

نکته: اگر نفوذ را بالتدریج حساب کنیم، تعداد اجزاء خیلی بیشتر می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo