< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظر مصنف درباره اينكه آيا مي توان موضوع علم يا موضوع مساله « و به تعبير ديگر اصغر در قياس » يا اكبر را مُثُل افلاطون قرار داد يا نمي توان قرار داد/ آيا مي توان موضوع علم یا موضوع مساله « و به تعبیر دیگر اصغر در قیاس » یا حد وسط یا اکبر را، مُثُل افلاطونی قرار داد یا نمی توان قرار داد و باید مفاهیم را قرار داد؟ / فصل 10/ مقاله 2/ برهان شفا.
فاذن الصور المُثُليه لا تعطي اسماوها و حدودها معا للكثره و الجزئيات[1]
بحث در اين بود كه آيا مُثُل مي توانند اصغر در قياس يا اوسط يا اكبر در قياس باشند يا نمي توانند باشند؟ يك بحث ديگر اين است كه آيا مي توانند موضوع علوم واقع شوند يا نه؟ گاهي به جاي « اصغر » تعبير به « موضوع مساله » مي شود كه صحيح است. البته اصغر، گاهي موضوع مساله و گاهي موضوع علم است. در جلسه قبل بيان شد كه مثل افلاطونيه نمي توانند اوسط باشند چون اوسط، حمل بر اصغر مي شود و اگر چه در ظاهر بر عنوان اصغر حمل مي شود ولي در باطن بر جزئيات و كثراتي كه تحت اصغرند حمل مي شود پس اوسط بايد طوري باشد كه بتواند از طريق اصغر بر جزئيات حمل شود يعني در واقع محمول بر جزئيات است اگرچه در ظاهر محمول بر عنواني شده كه آن عنوان شامل جزئيات مي شود. براي اينكه بيان كنند كه اوسط بايد شامل جزئيات شود اينچنين گفتند كه اوسط يا عنوان اصغر بايد اسم و حدش به جزئيات عطا شود يعني بتوان اين عنوان را طوري ديد كه هم اسم اين عنوان به افراد جزئي داده شود هم تعريفي كه بر اين عنوان مي شود به جزئيات داده شود. ا گر اسم داده شد و تعريف داده نشد نمي توان گفت حكمي كه براي اين عنوان است براي آن جزئيات هم هست. سپس توضيح داده شد عناويني كه وجود ذهني دارند يا مثلا كلي طبيعي هستند مي توانند با جزئيات، هم اشتراك در اسم داشته باشند هم اشتراك در حد داشته باشند مثلا حكمي روي عنوان انسان رفته است كه ماهيت كلي طبيعي است. حقيقت انسان با افرادي كه تحت آن هست يكي مي باشد لذا اگر حكم بر روي انسان برود بر روي افراد هم مي رود. اسم اين افراد با اسم آن كلي هم يكي است زيرا به هر دو انسان گفته مي شود. پس اگر حكمي روي كلي طبيعي رفت بر روي افرادش هم مي رود.
بحث امروز اين است كه مثال افلاطوني آيا حكم كلي طبيعي را دارد يا ندارد؟ يعني اگر حكمي بر مثال افلاطوني حمل شد آيا مي توان بر افراد طبيعي حمل كرد؟ جوابي كه داده شد اين بود كه نمي توان حمل كرد چون اگر چه اسم انسان، مشترك بين انسانِ مجرد و انسان هاي مادي هست ولي حقيقتشان مشترك نيست دليلش اين است كه وقتي آنها را تعريف مي كنيد به صورت مختلف تعريف مي شوند تعريفي كه براي موجود مجرد می شود همان تعریفی است که برای همه موجودات مجرد مي شود و گفته مي شود « صوره عقلیه مفارقه للماده و ابديه ». اين تعريف، جامع همه مجردات است اگرچه ممكن است در بعضي مجردات قيدي اضافه شود.
اما تعريف موجودات مادي انسان اين است: « حيوان ناطق مائت ». اين دو تعريف مقابل هم هستند زيرا در آنجا تعبير به « ازلي » شد و در اينجا تعبير به « مائت » شد. در آنجا تعبير به « صورت عقلي » شد ولي در اينجا تعبير به « حيوان » يعني حيوان طبيعي شد وقتي دو تعريف، مختلف شدند پس حقيقتِ مثال افلاطوني با حقيقت انسانِ مادي فرق مي كند. اگر فرق مي كند نمي توان انسان عقلي و مثال افلاطوني را حد وسط قرار داد و اكبري كه بر اين حمل مي شود به توسط حد وسط بر موجودات مادي كه مصاديق اصغر هستند حمل كرد.
با اين توضيحات معلوم شد كه مثال افلاطوني نمي تواند حد وسط قرار بگيرد و اكبري را كه بر خودش حمل شده بر جزئيات اصغر حمل كند.
نكته: مصنف فرمود « نمي توان حكم را از مثال افلاطوني به زيد سرايت داد ». ا ما مي توان اينگونه گفت « نمي توان مثال افلاطوني را بر زيد حمل كرد » يعني نمي توان گفت كه زيد مثال افلاطوني است يعني نمي توان گفت « زيد انسان است » و مراد از انسان، انسان افلاطوني باشد.
مصنف در اينجا اشاره مي كند اكبري كه بر مثال افلاطوني حمل شده بالعرض هم نمي تواند بر موجود مادي حمل شود. ملاحظه كنيد اگر محمولي بر كلي طبيعي حمل شود بالعرض بر جزئيات كلي طبيعي حمل مي شود يعني كلي طبيعي واسطه مي شود. و محمول، بالذات محمول بر كلي طبيعي است و بالعرض، محمول بر جزئيات است. مصنف مي گويد محمولِ بر مُثُل، بالعرض هم نمي تواند حمل بر جزئيات ماديه شود يعني مثال نمي تواند واسطه شود تا گفته شود آنچه كه حمل بر مثال شده با واسطه مثال، حمل بر موجود مادي مي شود تا حملش بر موجود مادي بالعرض شود. پس حمل بالعرض هم نيست.
قياسي كه با حد وسط كلي طبيعي آورده مي شود بالذات به كلي طبيعي توجه دارد و بالعرض به جزئيات توجه دارد ولي قياسي كه با حد وسطِ مثال افلاطوني مي آيد بالذات توجه به مثال افلاطوني دارد ولي اصلا توجه به جزئيات ماديه ندارد حتي بالعرض هم توجه ندارد. با اين بيانات ثابت شد كه مثال افلاطوني نمي تواند حد وسط باشد.
سه بحث ديگر است و آن اينكه مثال افلاطوني اصغر و اكبر و موضوع علوم واقع نمي شود.
توضيح عبارت
فاذن الصوره المُثُليه لا تُعطَي اسماؤها و حدودها معا للكثره و الجزئيات
« للكثره و الجزئيات » متعلق به « لا تعطي » است.
« تُعطَي »: مي توان « تُعطِي » خواند يعني صور مثليه، اسماء و حدودشان را به كثرات و جزئيات نمي دهند ولي اگر « تُعطَي » خوانده شود بهتر است يعني اسماء اين مُثُل و حدودِ اين مُثُل با هم، به كثرت و جزئيات داده نمي شود فقط اگر داده شود اسماء داده مي شود يعني اسمي كه براي اين صُوَر است براي آن كثرات و جزئيات ماديه هم گذاشته مي شود اما حقيقت اين صور با حقيقت جزئيات ماديه فرق مي كند.
« الصور المثليه »: آنطور كه به نظر مي رسد در نسبت دادن، لفظ را به مفردش نسبت مي دهند و جمع را نسبت نمي دهند يعني بايد تعبير به صور مثاليه كند. درباره این مطلب بايد تحقيق بيشتري شود.
فلا تصلَح ان تُتَّخَذ حدوداً وسطي في برهان علي الجزئيات
ضمير « لا تصلح » به « صور مُثُليه » بر مي گردد.
ترجمه: صور مُثُليه صلاحيت ندارند كه در برهان بر جزئيات، حدود وسطي اخذ شوند و لو اين برهان بخواهد برهان بالعرض باشد « در حالي كه نمي تواند برهان بالعرض باشد چون آن برهاني مي تواند بالعرض باشد كه حد وسطش كلي طبيعي باشد در اينصورت بالعرض، برهان بر جزئيات است. پس اگر حد وسط، صور مُثُليه باشد حتي برهان بالعرض بر آن جزئيات نخواهد بود.
و كذلك لا يجوز ان تكون حدوداً كبري
همچنين جايز نيست صور مُثُليه، حد كبري قرار بگيرند.
« حدودا كبري »: در مقدمه اي كه كبري قرار داده مي شود دو جزء وجود دارد كه عبارتند از حد وسط و اكبر. وقتي بيان شد كه حد وسط واقع نمي شود اگر بخواهيد بگوييد كبري هم واقع نمي شود منظور اين است كه اكبر واقع نمي شود « يعني حدّ اكبر واقع نمي شود » چون واقع نشدن حد وسط قبلا بيان شد.
عبارت « وكذلك لا يجوز » نشان مي دهد علت اينكه مثال افلاطوني نمي تواند اكبر قرار بگيرد عيناً همان علتي است كه بيان مي كند مثال افلاطوني نمي تواند اوسط باشد. اوسط، حمل بر اصغر مي شود و بايد بر جزئياتِ اصغر حمل شود ولي نمي تواند بر جزئيات اصغر حمل شود چون حقيقتش مخالف با جزئيات اصغر است حال اگر صور مُثُليه، اكبر باشد اكبر هم حمل بر اوسط شده و وقتي حمل بر اوسط شد بايد بر مصاديق اوسط، بالعرض حمل شود و فرض اين است كه مصاديق اوسط، غير از مثال افلاطوني اند يعني موجودات مادي اند. موجود مثال را بايد حمل بر اوسطي كرد كه موجود مادي است و دوباره همان مشكلات قبلي لازم مي آيد چون يك موجود مجرد بر موجود مادي حمل می شود و حكم خودش را به موجود مادي می دهد. دوباره همان اشكال هست كه اين موجود مجرد با موجود مادي بايد هم اشتراك در اسم داشته باشند هم اشتراك در حد داشته باشند در حالي كه حداكثر مي تواند فقط اشتراك در اسم داشته باشد و اشتراك در حد و حقيقت ممكن نيست. پس به همان بياني كه ثابت شد مثال افلاطوني نمي تواند اوسط قرار بگيرد. به همان بيان ثابت مي شود كه نمي تواند اكبر قرار بگيرد.
ترجمه: و همچنين جايز نيست كه اين صور مُثُليه، حدود كبري قرار بگيرند.
صفحه 189 سطر 7 قوله « و اما »
دو بحث ديگر باقي مانده يكي اين است كه بيان شود مُثُل افلاطوني نمي تواند اصغر باشد. دوم اينكه بيان شود مُثُل افلاطوني نمي تواند موضوع علوم باشد. مصنف هر دو مطلب را با يك بيان، مي گوید همانطور كه اوسط بودن و اكبر بودن را با يك بيان نفي كرد.
اصغر در هر قياس، يكي از دو فرض را دارد: گاهي يك عين خارجي اصغر قرار داده مي شود مثلا گفته مي شود « زيد انسان ». سپس گفته مي شود « كل انسان كذا » البته خود عين خارجي، اصغر نيست بلكه مفهومِ حاكي از آن عين خارجي، اصغر است يعني اگرچه در ظاهر، قضيه تشكيل داده شده و مفهوم زيد، موضوع و اصغر قرار داده شده اما در واقع خود زيد اصغر است و حكم اكبر را به توسط حد وسط مي پذيرد پس در واقع اصغر، همان عين خارجي است اگرچه به خاطر رعايت قضيه، مفهوم عين خارجي موضوع قرار داده شده تا حاكي از عين خارجي باشد ولي در واقع حكم براي عين خارجي مترتب است. پس اصغر، عين خارجي است.
گاهي از اوقات، اصغر عين خارجي نيست بلكه مفهوم كلي است كه آن عين خارجي در آن مفهوم كلي مندرج است مثلا اگر گفته شود « الانسان ناطق » و « كل ناطق كذا » « فالانسان كذا ». در اينجا « انسان » كه اصغر قرار گرفته در واقع حكايت از اعيان موجودات مي كد ولو آن اعيان موجودات و اشخاص خارجي موضوع قرار نگرفتند ولي انسانی كه موضوع قرار داده شده حكايت از آن اشخاص مي كند پس بنابراين در هر دو حال مي توان گفت اعيان خارجيه اصغر هستند و مثال افلاطوني نه عين خارجي است ونه مِثل كلي طبيعي حاكي از عين خارجي است پس نمي تواند اصغر قرار بگيرد چون اصغر، منحصراً يكي از اين دو است به اينكه يا عين خارجي مادي است يا حاكي از عين خارجي است و مثال افلاطوني نه عين خارجي مادي است و نه حالي از آن عين خارجي است. پس هيچ يك از دو قسم اصغر را نمي تواند داشته باشد لذا نمي تواند اصغر قرار بگيرد.
سپس مصنف توضيحي مي دهد و مي فرمايد اگر بخواهيد مثال افلاطوني را اصغر قرار دهيد تا حكمي را كه پيدا مي كند به جزئيات ماديه دهد اين، در واقع مثل اين است كه حد وسط قرار داده شده است. چون شان حد وسط، همين است كه حكمي كه بر آن حمل مي شود را به جزئياتِ اصغر سرايت مي دهد. قبلا بيان شد كه نمي توان مُثُل افلاطوني را حد وسط قرار داد پس اصغر قرار دانش هم صحيح نيست.
توضيح عبارت
و اما انها ليست حدودا صغري فلان الحدود الصغري اما ان تكون اعيان الموجودات المبحوث عن احوالها و اما امورا الحكم عليها حكم بوجه ما علي اعيان الموجودات
ترجمه: اما اينكه اين صور مُثُليه نمي توانند حدود صغري قرار بگيرند به اين جهت است كه حدود صغري « يعني اصغر » با اعيان موجوداتند كه از احوالشان بحث مي شود يا امور كليه هستند « قيد كليه را اضافه كنيد » كه حكم بر آنها بوجه مّا « يعني به وجه حكايت » حكم بر اعيان موجودات است « چون امور كليه حكايت از جزئيات مي كنند پس حكمي كه بر روي كليات مي رود به لحاظ حاكي بودن آنها، حكمي بر جزئيات است. تا اينجا مصنف بيان كرد كه اصغر يكي از اين دو قسم است اما بايد بررسي كرد كه مثال افلاطوني آیا مي تواند يكي از اين دو قسم باشد تا اصغر شدنش جايز باشد يا نمي تواند باشد؟ ».
و ليست اعيان الموجودات الطبيعيه و لا الرياضيه و لا هي ايضا امورا الحكم عليها حكم بوجه ما علي اعيان تلك الموجودات لانها حينئذ تكون حدودا وسطي و قد بينا انها لا تكون حدودا وسطي
ضمير « ليست » به « صور مثاليه » بر مي گردد و « اعيان الموجودات » خبر است.
ترجمه: اين صور مثاليه، اعيان موجودات طبيعيه و رياضيه نيستند « پس شقِ اولِ اصغر نمي توانند باشند » و اين صور مثاليه، اموري نيستند كه حكم بر آنها، حكم باشد به وجه مّا بر اعيان آن موجودات « چون نمي توانند حاكي شوند زيرا حقيقت آنها با اعيان موجودات فرق مي كند » چون صور مُثُليه در اين هنگام كه مي خواهند حكم خودشان را به اعيان موجودات سرايت بدهند، حدود وسطي مي شوند و بيان كردم كه نمي توانند حدود وسطي باشند « پس نتيجتا هم نمي توانند اصغر باشند ».
و لا هي ايضا الموضوعات الاولیه لهذه العلوم حتي تكون انما تطلب اعراضها الذاتيه
ضمير « هي » به « صور مُثُليه » بر مي گردد.
مطلب آخر اين است كه آيا مي توان مُثُل افلاطونيه را موضوع علم قرار داد؟ مي فرمايد نمي توان موضوع علم قرار داد به همان دليلي كه گفته شد نمي توان مُثُلِ افلاطونیه را اصغر قرار داد. زيرا موضوعات علوم يكي از دو قسم اند يا اعيان موجوداتند يا حاكي از اعيان موجوداتند و مُثُل افلاطوني هيچكدام از اين دو شأن را ندارد پس نمي تواند موضوعات علوم قرار بگيرد.
سپس مصنف مي فرمايد موضوع علم را در هر علمي بحث مي كنيم تا درباره اعراض ذاتيتش بحث كنيم و موضوع، عبارت از اعيان خارجيه ماديه است كه مي خواهيم از عوارض ذاتيه آنها بحث كنيم. عوارض ذاتيه ي آنها غير از عوارض ذاتيه مُثُل افلاطونيه است. در اينصورت چگونه مي توانيد عوارض ذاتيه مُثُل افلاطونيه را براي اعيان موجودات « كه عوارض ذاتي آنها متفاوت است » ثابت كنيد. پس نمي توان مثال افلاطوني را موضوع علم قرار داد و همان طبيعيات يا رياضيات را بايد موضوع علم قرار داد.
ترجمه: همانطور كه صور مُثُليه نتوانستند حد وسط و اصغر و اكبر قرار بگيرند، نمي توانند موضوعات اوليه براي اين علوم « يعني علوم طبيعيه و رياضيه » باشند « موضوعات اوليه يعني موضوع خود علم باشند، موضوعات ثانويه يعني موضوعات مسائل علم باشند كه همان موضوع اوليه كه موضوع علم است منشعب و منشق به شُعَبي مي شود و موضوعات جديدي از اين انشقاق و انشعاب پيدا مي شود كه آن موضوعات مي توانند موضوعات مسائل قرار بگيرند و اينها را موضوعات ثانويه مي گويند. البته گاهي موضوعات مسائل باموضوعات علم يكي مي شوند گاهي هم شعبه و شاخه اي از آن هستند » تا اينچنين باشد كه اعراض ذاتي اش طلب شود « يعني صُوَر مُثُلیه را نمي توان موضوع علم قرار داد تا عوارض ذاتي آن طلب شود ».
« هذه العلوم »: يعني علوم طبيعيه و رياضيه. حال اگر موضوع براي علوم الهيه قرار داده شوند حرف ديگري است مثلادر الهي اخص، يا در مساله اي از الهي اخص، موضوع قرار داده شود اشكال ندارد ولي موضوع اين علوم طبيعي و رياضي نمي توان قرار داد همانطور، كه نشد موضوع مسائل قرار داد. البته در موضوع الهي اخص تمام مجردات مندرج اند اما اگر كسي خواست علمي درست كند كه فقط درباره مُثُل افلاطوني بحث كند و عوارض ذاتي آن را بيان كند مي تواند مثال افلاطوني را موضوع علم قرار دهد و اين اشكال ندارد. آنچه اشكال دارد اين است كه موضوع علوم طبيعي و رياضي قرار بگيرد ».
و ذلك لانا ايضا انما نطلب اعراضا ذاتيه لامور هي إما اعيان و إما الحكم عليها كالحكم علي الاعيان و ليست المُثُل علي احد الحكمين
« ذلك »: علت اينكه صور مُثُليه نمي توانند موضوعات علوم باشند.
« ايضا »: همانطور كه ما اصغر را اعيان قرار مي دهيم يا چيزي كه حكايت از اعيان كند قرار مي دهيم. همچنين در علوم، اعراض ذاتيه ی اعيان يا اعراض ذاتيه ي چيزهايي كه بتوانند حكايت از اعيان كنند مي آوريم.
ترجمه: علت اينكه صور مُثُليه نمي توانند موضوعات اوليه علوم باشند به اين جهت است كه ما در اين علوم طبيعي و رياضي، اعراض ذاتيه را براي اموری طلب مي كنيم كه آن امور يكي از اين دو حال را دارند، يا اعيانِ موجودات خارجيه هستند يا حاكي از موجودات خارجيه هستند « به طوري كه حكم بر آن امور حاكيه مثل حكم بر اعيان است » در حالي كه مُثُل افلاطونيه هيچكدام از اين دو شان و دو حكم را ندارند.
فليس الصور و المُثُل المفارقه اذن داخل في موضوعات البراهين و لا في مبادئها بوجه
« المثل المفارقه » عطف تفسير بر « الصور » است.
« اذن »: با اين بياناتي كه در اين دو صفحه شد.
نتيجه اين مي شود كه مُثُل نمي توانند موضوعات علوم قرار بگيرند. اين نتيجه را مصنف تصريح نكرده است و عبارت « فليس الصور ... » نتيجه ي بحثِ اخير نيست بلكه نتيجه همه مباحثي است كه از دو صفحه قبل شروع شد. پس نتيجه بحث اين شد كه صُوَر و مُثُل مفارقه با اين بياناتي كه در اين دو صفحه شد، داخل در موضوعات براهين و داخل در مبادي بديهي نيستند به هيچ وجهي « وقتي داخل در موضوعات براهين نشدند قهراً داخل در موضوعات علم هم نمي شوند يعني موضوعات براهين و مبادي براهين را نمي توان از اين مُثُل تهيه كرد.
نكته: مصنف در مُثُل افلاطوني دو اشكال داشت:
اشكال اول: در جاي خودش يعني فلسفه ثابت مي شود كه مُثُل، وجود خارجي ندارند.
اشكال دوم: بر فرض وجود خارجي داشتند در منطق نمي توان آنها را حد وسط يا اكبر يا اصغر قرار داد. همچنين نمي توان موضوعات علوم قرار داد. سوال اين است كه شيخ اشراق و مرحوم صدرا كه قائل به مثال افلاطوني هستند و اشكال اول را كه در فلسفه مطرح شده جواب مي دهند و ثابت مي كنند مثال، وجود خارجي دارد آيا اشكال دوم كه اشكال منطقي است را مي پذيرند يا نه؟ جواب اين است كه بايد بپذيرند چون شيخ اشراق و مرحوم صدرا بر فرض، وجود مُثُل افلاطوني را ثابت كنند نمي تواند مثال افلاطوني را موضوع علم يا اصغر يا اوسط يا اكبر قرار دهند. خود مصنف هم با فرض وجود وارد بحث شد و گفت مُثُل افلاطوني در منطق كارآيي ندارند. پس همه اعتراف به اشكال دوم دارند.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 189، س5، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo