< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان شرط نقل برهان از علمی به علم دیگر/ فصل 8/ مقاله 2/ برهان شفا.
و ان لم یکن هکذا لم یکن القیاس برهانیا فی کلیهما جمیعا[1]
بیان شد که دو علم ممکن است به این نحوه مشترک در موضوع باشند که یکی عام و دیگری خاص باشد یک علم تحت علم دیگر قرار بگیرد گاهی هم اشتراک دو علم در موضوع، به وجوه دیگر بود مثلا دو علم، « ما به الاشتراک » در موضوع داشتند و هر کدامشان هم « ما به الامتیاز » داشتند مثل علم طب و علم اخلاق که بین موضوعشان عموم و خصوص من وجه بود. گاهی هم دو علم اتحاد در موضوع داشتند ولی جهت بحث آنها فرق می کند مثلا هر دو علم طبیعی و هیئت درباره فلک بحث می کردند ولی یکی به یک حیث بحث می کرد و دیگری به حیث دیگر بحث می کند.
بیان شد که اگر اشتراک در موضوع به این صورت باشد که موضوع یک علم، اعم است و موضوع دیگری اخص است در اینصورت می توان برهانی که در یک علم بکار گرفته شده در علم دیگر نیز بکار گرفته شود.
الان مصنف می خواهد موردی را بحث کند که دو علم، مشترک در موضوع اند اما نه به این صورت که موضوع یکی عام و یکی خاص است بلکه یا بین آنها عموم و خصوص من وجه است و یا هر دو یک موضوع دارند ولی با اختلاف غرض و اختلاف حیث درباره این دو موضوع بحث می شود. در این موارد مصنف می فرماید نمی توان گفت که همان برهانی که در یک علم بکار گرفته شده در علم دیگر هم بکار گرفته می شود بلکه می توان گفت قیاسی که در یک علم بکار گرفته شده در علم دیگر بکار گرفته می شود و می توان گفت در یکی از دو علم، از برهان استفاده می شود و در علم دیگر، آن برهان مورد استفاده قرار داده نمی شود. و می توان گفت در هیچکدام از دو علم، برهان آورده نمی شود. پس سه بحث وجود دارد:
1 ـ در هیچکدام از دو علم، برهان وجود ندارد.
2 ـ در یک علم، برهان است و در علم دیگر، برهان نیست.
3 ـ در هر دو علم از قیاسِ واحد استفاده می شود.
فرض سوم با فرض اول یکی می شود چون فرض اول این بود که در هیچکدام از دو علم، برهان وجود ندارد پس قهراً قیاس می آید. لذا دو فرض وجود دارد اما چرا نمی توان در هر دو علم از یک برهان استفاده کرد؟ چون اگر اختلاف بین موضوع ها هست اختلاف بین عوارض ذاتی هم هست و قهراً حد وسطی که در این علم بکار می رود غیر از حد وسطی است که در آن علم بکار می رود و همچنین شاید گاهی حدود دیگر « مثل اکبر و اصغر » بین دو علم تفاوت کند ولی همین اندازه که حد وسط تفاوت می کند باعث می شود که نتوان در هر دو علم، برهانی که از سنخِ ماخذ اول است یا از سنخ ماخذ دوم است آورده شود و فرض این است که ماخذ « و برهان » سوم هم وجود ندارد بنابراین در این علم اگر برهانی اقامه شد که حد وسط مناسب با این موضوع بود در علم دیگر نمی توان آن برهان را آورد چون حد وسط مناسب با علم دیگر نیست.
پس یا گفته می شود در یک علم، برهان آورده می شود و در علم دیگر آورده نمی شود یا گفته می شود که در هیچ یک از دو علم، برهان آورده نمی شود. نمی توان در هر دو علم، برهان آورد زیرا لازم می آید حد وسطی که مناسب با این علم است مناسب با علم دیگر هم باشد در حالی که موضوع ها مختلفند حال یا ذاتا تفاوت دارند یا به حیث غرض، تفاوت دارند و وقتی موضوع ها مختلفند حد وسط ها هم مختلف می شود یعنی حد وسطی که مناسب با این موضوع علم است مناسب با موضوع علم دیگر نیست بنابراین حد وسطی که می تواند برهان بسازد در این علم مورد استفاده قرار می گیرد و در علم دیگر نمی تواند مورد استفاده قرار بگیرد در علم دیگر باید از حد وسطی استفاده کرد که قیاس می سازد نه برهان. زیرا در برهان باید حد وسط، ذاتی برای اصغر یا عرض ذاتی باشد و این حد وسط ممکن است در یک علم، مناسب باشد اما در علم دیگر مناسب نیست چون موضوع آن علم با این علم فرق می کند. اگر این حد وسط مناسب با علم دیگر نیست این حد وسطی که سازنده برهان است نمی تواند در علم دیگر بکار آید بنابراین یک علم، مشتمل بر برهان می شود و علم دیگر نمی تواند این مساله را با برهان ثابت کند و باید از قیاس استفاده کند.
توضیح عبارت
و ان لم یکن هکذا لم یکن القیاس برهانیا فی کلیهما جمیعا
اگر موضوع دو علم، به این صورت مشترک نبود که قبلا بیان شد در هر دو علم نمی توان از قیاس برهانی استفاده کرد.
مصنف در صفحه 169 سطر 16 فرمود « و اما اذا اشترکا فی الموضوع علی الوجوه الاخری فیمکن ان یتفقا فی القیاس » در اینجا که می فرماید « و ان لم یکن هکذا » نظر به عبارتِ صفحه 169 سطر 16 دارد. عبارت « فانه اذا کان الحد الاوسط ... » که در صفحه 169 سطر 16 آمده بود را مربوط به قبل از عبارت « و اما اذا اشترکا فی الموضوع ... » کردیم اما الان عبارت « و ان لم یکن هکذا... » را مربوط به خود عبارت « و اما اذا اشترکا فی الموضوع... » می کنیم یعنی دو علم، اشتراک در موضوع دارند ولی اشتراکشان به آن نحو نیست که یکی عام و یکی خاص شود « تا یکی تحت علم دیگر شود » در اینصورت قیاسی که بکار می رود در هر دو علم نمی تواند قیاس برهانی باشد یا باید در هیچکدام برهانی نباشد یا در یکی، برهانی باشد و در دیگری برهانی نباشد.
بل عساه ان یکون برهانیا فی احدهما غیر برهانی فی الآخر او یکون فی کلیهما غیر برهانی
ترجمه: بلکه چه بسا این قیاس در یکی از دو علم برهانی باشد و در علم دیگر، غیر برهانی باشد یا این قیاس در هر دو علم غیر برهانی باشد.
اذ بینا ان البرهان لا یخلو عن احد هذین الماخذین و اشبعنا القول فیه
چرا نمی توان در هر دو علم قیاس برهانی آورد؟ چون بیان شد که حد وسط در قیاسِ برهانی معیّن است و باید ذاتی یا عرض ذاتی برای اصغر باشد. اکبر هم برای آن باید ذاتی یا عرض ذاتی باشد به بیانی که گفته شد « و الا اگر اوسط، ذاتی و مقوم برای اصغر بود اکبر نمی تواند ذاتی و مقوم برای اوسط باشد و الا لازم می آید در نتیجه، ذاتی برای ذی الذاتی ثابت شود که قبلا بیان شد صحیح نیست » لذا این حد وسط، حد وسط خاصی است و ممکن است با موضوع یک علم مناسب باشد و با موضوع علم دیگر مناسب نباشد. در جایی که موضوعِ مناسب باشد می توان برهان اقامه کرد و در جایی که موضوعِ غیر مناسب است نمی توان برهان اقامه کرد پس نمی توان برهان در هر دو علم آورد.
ترجمه: چون بیان کردیم که برهان خالی از این دو ماخذ نیست و به طور کامل سخن گفتیم درباره اینکه برهان خالی از این دو ماخذ نیست.
ثم من المحال ان یتفق فی احد الماخذین علمان متباینا الموضوع او متباینا نحو النظر فی الموضوع
تا اینجا بحث درباره دو علمی بود که مشترک در موضوع باشند « حال اشترکشان یا به نحو عموم و خصوص مطلق بود یا به نحو دیگر بود » که تمام شد اما الان در دو علمی بحث می کند که موضوعشان متباین باشد یا حیث بحث آنها متباین باشد. در این دو علم آیا ممکن است یکی از دو ماخذ برهان آورده شود به طوری که این دو علم در استفاده از آن ماخذ مشترک باشند؟ مصنف می فرماید جایز نیست.
ترجمه: محال است که توافق داشته باشند در یکی از دو ماخذ از ماخذ برهان، دو علم که این صفت دارند که موضوع هایشان متباین است یا نحوه ی نظر در موضوعشان متباین است.
و لهذا السبب لیس للمهندس ان یبین هل الاضداد بها علم واحد اولا
« لهذا السبب »: به خاطر اینکه اگر دو علم، متباین بودند یا حیث بحث در موضوعشان متباین بود نمی توان در هر دو علم از یک برهان استفاده کرد.
اگر ما بخواهیم به دو ضد عالم شویم آیا با یک علم عالم می شویم یا با دو علم عالم می شویم؟ مثلا بیاض و سواد دو ضد هستند که می خواهیم عالم به این دو شویم آیا هر دو را با یک علم تصور می کنیم و به هر دو عالم می شویم یا برای بیاض یک علم داریم و برای سواد علم دیگری داریم؟ این مساله بین متکلمین رایج است که به دو ضد آیا می توان با یک علم عالم شد یا به دو ضد باید به دو علم عالم شویم؟
مصنف می فرماید عالم طبیعی درباره ضد بحث می کند اما علم ریاضی که در مورد کمّ بحث می کند و در کمّ تضاد نیست لذا علم ریاضی درباره ضد بحث نمی کند پس ضد، مناسب بحث ریاضی نیست. بنابراین برهانی که عالم طبیعی بر این مساله اقامه می کند آن برهان را عالم ریاضی نمی تواند اقامه کند. عالم ریاضی باید برهانی اقامه کند که حد وسطش مرتبط با کمّ باشد و مرتبط با ضد نباشد. برهانی که حد وسطش مرتبط با ضد است در علم طبیعی بکار رفت و در علم ریاضی نمی تواند بکار آید چون علم ریاضی ارتباطی به ضد ندارد زیرا نه موضوع علم ریاضی است و نه از عوارض علم ریاضی است.
ترجمه: و به خاطر این سبب نیست برای مهندس که بیان کند این مساله را که اضداد آیا به علم واحد تعلق می گیرد یا خیر « بلکه به علم متعدد تعلق می گیرد ».
فان الاضداد لیست من جمله موضوعات علمه و لا من العوارض الذاتیه له او لجنسه
ترجمه: اضداد از جمله موضوعات علم مهندس نیست « بلکه ازجمله موضوعات علم طبیعی است » و نه از عوارض ذاتیه برای موضوع و نه از عوارض ذاتیه برای جنس موضوع است.
و اذا کان الامر علی ما حققناه فیجب ان نعلم انه انما ینقل البرهان من علم اعلی الی علم تحته کالبراهین الهندسیه تستعمل فی المناظر
مصنف با این عبارت می خواهد خلاصه گیری از بحث های قبلی کند.
ترجمه: وقتی وضع اینچنین است که تحقیق کردیم « که بعض علوم تحت بعض دیگر قرار گرفتند و بعضی هم قرار نگرفتند و احکام آنها هم بیان شد » واجب است که بدانیم نقل برهان از علم اعلی به علم تحتش امکان دارد « و در غیر این موارد نقل برهان نداریم » مثل علم مناظر که تحت هندسه است بنابراین براهینی که در هندسه است عیناً می تواند منتقل به علم مناظر شود و در علم مناظر مورد استفاده قرار بگیرد.
و العددیه تستعمل فی التالیف
این عبارت عطف بر « الهندسیه » است یعنی « و البراهین العددیه تستعمل فی التالیف ».
ترجمه: و براهین عددیه در تالیف « یعنی علم موسیقی » استعمال می شود « زیرا که موضوع حساب، عدد است که اعم است و موضوع تالیف، عدد موزون است که اخص است پس علم موسیقی تحت علم حساب است بنابراین براهینی که در علم حساب بکار می رود در علم موسیقی هم بکار می رود ».
و یجب الا یتفق بحثا علمین متباینین فی الموضوعات و الاعراض
بیان شد که گاهی دو علم در موضوع مشترکند به نحوی که یکی عام و یکی خاص است و بیان شد که این دو علم در عوارض ذاتی موضوع هم مشترکند پس مسائلی که در این علم بکار می رود بعضی از آنها می توانند در علم دیگر هم بکار روند مثلا بعضی از مسائلی که در علم عدد است در علم موسیقی هم هست.
پس ممکن است که هر دو علم در مساله ای اتفاق داشته باشند و هر دو، یک مساله را بیان کنند ولی به غرض متعدد بیان می کنند.
مصنف می فرماید دو علمی که با هم ارتباط ندارند بلکه تباین در موضوعات یا تباین در اعراض موضوعات دارند نمی توانند مساله مشترکی داشته باشند.
ترجمه: واجب است که متفق نشود دو بحث « یعنی دو مساله » در دو علمی که تباین در موضوعات و اعراض دارند.
و الا یکون شیء من العلوم ینظر فی الاعراض الغریبه
« و الا یکون » عطف بر « الا یتفق » است.
مطلب بعدی این است که ممکن نیست علمی باشد که در آن علم از عوارض ذاتی موضوع بحث نشود بلکه از عوارض غریب بحث کند. این مطلب امکان ندارد زیرا در هر علمی باید از عوارض ذاتی موضوع همان علم بحث شود.
ترجمه: و واجب است که نباشد شیئی از علوم که نظر در اعراض غریبه کند « بلکه باید همه علوم در اعراض ذاتی موضوعشان نظر کنند ».
و لا فی الاعراض التی تعرض للشی لا بما هو هو
مطلب سومی که مصنف بیان می کند این است که واجب است هیچ علمی درباره اعراض مع الواسطه ی موضوعش بحث نکند بلکه در اعراض بلاواسطه ی موضوع بحث کند تا عرض ذاتی شود. اما عرض با واسطه، عرض ذاتی نیست. چون هر علمی باید درباره عرض ذاتی موضوعش بحث کند و اعراض مع الواسطه، عرض ذاتی نیستند چه واسطه آنها عام باشد چه خاص باشد. لذا هیچ علمی حق ندارد در عوارض مع الواسطه ی موضوعش بحث کند چون عوارض مع الواسطه ی موضوع، عرض ذاتی نیستند.
ترجمه: حق ندارد علم در اعراضی که عارض شیء می شوند اما نه بی واسطه و به عنوان اینکه آن شیء، آن شیء است بلکه با یک واسطه عارض می شوند.
مثل الحسن و القبیح اذا استعملا فی الشکل و الخط
مثل حسن و قبیح که گاهی بر شکل و خط عارض می شوند مثلا گفته می شود این شکل، شکل قشنگی است. یا آن خط، زیباست.
شکل یا خط، معروض برای حسن و قبح قرار داده شده و حسن و قبح، عرض می شود ولی این عرض، بلاواسطه بر خط و شکل عارض نمی شود بلکه مع الواسطه عارض می شود مثلا گفته می شود این شکل، شکلی تام است یا گفته می شود که خط، این نقایص را ندارد و تام است. این عرض، عرض بلاواسطه برای شکل یا خط است و با واسطه، حسن و قبح را عارض می کند. این عرض چون عرض مع الواسطه است نباید در علم، مورد بحث قرار بگیرد. عرض مع الواسطه قبلا گفته شد که یا به واسطه اخص است یا بواسطه اعم است پس در این مثال، حسن و قبح بر یک شیء عام عارض می شود و به توسط آن عام بر شکل و خط عارض می شود. یا ممکن است بر یک امر خاصی عارض شود و به توسط آن امر خاص بر شکل و خط هم وارد شود. هر کدام از این واسطه ها « چه واسطه ی عام چه واسطه ی خاص » باشد عرض را عرض مع الواسطه و عرض غریب می کند یعنی حسن و قبح، عرض غریب برای شکل و خط می شود نه عرض ذاتی. چنین مساله ای نباید مورد بحث قرار بگیرد.
و المقابله اذا روعیت بین المستدیر و المستقیم
مستقیم و مستدیر، دو امر ریاضی هستند و مقابله بر این دو امر هندسی وارد نمی شود. مقابله ابتدا بر یک واسطه عارض می شود و به توسط آن واسطه بر مستدیر و مستقیم عارض می شود مثلا گفته می شود مقابله، عرض برای دو امری است که قابل اجتماع نباشند. مستدیر و مستقیم هم چنین دو امری هستند پس مقابله به توسط آن امر عام بر این خاص حمل می شود در اینصورت مقابله، عرض غریب برای مستدیر و مستقیم می شود اگر چه عرض ذاتی برای واسطه باشد ».
فان امثال هذه و ان کانت توخذ بوجه ما فی موضوعات الهندسه فلیست تعرض لها بما هی هی بل هی عوارض خارجیه قد تعرض لاشیاء غیر الجنس الذی یختص بموضوعات الهندسه
ترجمه: امثال این عوارض ولو به نحوی در موضوعات هندسه اخذ می شوند « و ما می گوییم این شکل یا این خط، حسن است یا قبیح است و همچنین می گوییم بین مستدیر و مستقیم، مقابله است » اما برای موضوعات هندسه بما اینکه موضوعات هندسه، موضوعات هندسه هستند حمل نمی شود « یعنی بلا واسطه بر موضوعات هندسه حمل نمی شود بلکه عوارض خارجیه هستند که عارض اشیائی می شوند غیر از مقدار. سپس به توسط آن اشیاء، بر مقدار حمل می شوند. « مصنف به جای ـ غیر مقدار ـ تعبیر به ـ غیر الجنس الذی یختص بموضوعات الهندسه ـ کرده است و مراد از جنسی که اختصاص به موضوعات هندسه دارد مقدار است ».
تا اینجا یکی از عناوین سه گانه فصل گفته شد دو عنوان دیگر در فصل وجود دارد که باقی مانده است. مصنف از اینجا می خواهد وارد توضیح عنوان دوم شود که نمی توان برهان بر جزئی اقامه کرد مگر اینکه جزئی، تحت کلی باشد. لذا برهان بر کلی باید اقامه شود و از باب اینکه جزئی در تحت کلی است برهان را از کلی به جزئی می توان سرایت داد یعنی گفته شود این برهان، شامل جزئیاتِ تحت کلیات می شود.




[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص170،س4،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo