< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دو علمی که موضوع یکی خاص باشد و موضوع دیگری عام باشد/ گاهی موضوعات علوم با یکدیگر تداخل دارند/ بیان تفصیلی در اختلاف علوم و اشتراک علوم/ فصل 7/ مقاله 2/ برهان شفا.
« و اما القسم الاول من هذین القسمین فاما ان یکون العام فیه عمومه للخاص عموم الجنس او عموم اللوازم مثل عموم الواحد و الموجود »[1]
بیان شد که گاهی موضوعات علوم با یکدیگر تباین دارند مثل موضوع حساب و هندسه، گاهی موضوعات علوم با یکدیگر مداخله دارند. مداخله به دو قسم تقسیم شد:
1 ـ دو موضوع، عام و خاص مطلق داشته باشند.
2 ـ دو موضوع، عام و خاص من وجه داشته باشند.
در این جلسه به قسم اول مداخله می پردازد و توضیح می دهد. مصنف می فرمایداگر دو علم داشته باشید که دارای دو موضوع باشد و یکی عام و یکی خاص باشد عموم این عام به یکی از دو نحو است: یا عموم جنسی است یا عموم لوازم است یعنی یا آن عام، جنس برای خاص است یا لازم عام برای خاص است. در جایی که عام بودن از قبیل عموم لوازم باشد مثال به موجود و واحد می زند. مثلا موضوع یک علم موجود است یا واحد است و موضوع علم دیگری، جسم است جسم، خاص است و موجود، عام است ولی اینطور نیست که موجود، جنس برای جسم باشد بلکه عامی است که لازم عام است مصنف می فرماید در جایی که موضوع یک علم از قبیل عموم لوازم باشد مثل موجود و واحد و علم دیگر موضوعش خاص باشد را در اینجا مطرح نمی کند و بعداً درباره اش بحث می کند. اما دو علمی که یکی موضوعش خاص است و دیگری موضوعش عام است و آن عام، جنس برای خاص است را می خواهد بررسی کند.
در جلسه گذشته خاصِ چنین دو علمی به دو قسم تقسیم شده بود یکی اینکه خاص باشد یعنی نوع باشد یکی اینکه خاص باشد یعنی غرض خاص نوع باشد نه اینکه خود نوع باشد.
پس بحث ما در دو علمی است که موضوع یکی، جنس است و موضوع دیگری نوع است. یا بحث ما در دو علمی است که موضوع یکی، جنس است و موضوع دیگری، عرض مختص به نوع است.
در جایی که موضوع یکی جنس است و موضوع دیگری نوع است مثال به هندسه زد می شود که موضوعش مقدار است ولی ما هندسه را به دو قسم تقسیم می کنیم:
1 ـ هندسه مسطحه.
2 ـ هندسه مجسمه.
اگر بخواهیم علمی داشته باشیم که موضوعش مجسمه باشد این موضوع مجسمه، خاص می شود و موضوع آن مقدار، عام می شود و آن عام، جنس است و آن خاص، نوع است. یعنی یک علم به نام هندسه داریم که موضوعش مقدار است و یک علم به نام هندسه مجسمه داریم که موضوعش مجسمات است در چنین حالتی یک علم موضوعش عام است و جنس می باشد و دیگری موضوعش خاص است و نوع می باشد.
مثال دیگری می زند که مخروطات را نسبت به مجسمات لحاظ می کند. یعنی هندسه مجسمه را دوباره تقسیم می کنند زیرا اجسامی که در هندسه مجسمه بحث می شوند اجسام مختلفی هستند که عبارت از کره و مخروط و استوانه و ... است. یک بحث جدا در مورد مجسمات کره فقط بحث می کند که علم « اُکر » است « اُکر جمع کره است » یک علم دیگری به نام « مخروطات » است که فقط درباره مخروطات بحث می کند. اینها هر کدامشان اخص از مجسمات هستند. لذا مجسمات جنس می شود و مخروطات یا اکر، نوع می شوند.
اما در جایی که دو علم داشته باشیم که موضوع یکی عام و موضوع یکی خاص باشد آن عام، جنس است و خاص، نوع نیست بلکه عرضِ مختص به نوع است مثل علم طبیعی و علم موسیقی. موضوع علم طبیعی، جسم است و موضوع علم موسیقی، نغمه است. نغمه، عرض است و اختصاص به تارهایی که بر روی وسایل موسیقی کشیده شده یا اختصاص به صوت انسان دارد. آن وسیله موسیقی که به صورت فلز می باشد نوعی از جسم است. در اینصورت موضوع علم موسیقی اگر آن فلز بود گفته می شد نوعی از موضوع علم طبیعی است اما موضوع موسیقی آن فلز نیست بلکه نغمه ی قائم به آن فلز است یعنی عرضی است که مختص به آن فلز است یعنی عرضی است که مختص به نوع است. پس موضوع یک علم، جنس است و موضوع علم دیگر، نوع آن جنس نیست بلکه عرضی است که مختص به نوع آن جنس است. در چنین حالتی گفته می شود بین موضوع موسیقی و بین موضوع علم طبیعی این رابطه برقرار است که موضوع علم طبیعی عام است و جنس می باشد و موضوع علم موسیقی خاص است ولی نوع نیست بلکه عرضِ مختص به نوع است.
توضیح عبارت
« و اما القسم الاول من هذین القسمین فاما ان یکون العام فیه عمومه للخاص عمومُ الجنس او عمومُ اللوازم مثلُ عمومِ الواحد و الموجود »
« عمومه للخاص » مبتدی است و « عموم الجنس » خبر است و مجموع مبتدی و خبر، خبر برای « یکون » می شود « هذین القسمین »: یعنی این دو قسمی که در آن مداخله بود. مصنف به طور کلی سه قسم ذکر کرد که در یک قسم اصلا مداخله ای نبود و موضوعات علوم، اختلاف علی الاطلاق داشتند ولی در دو قسم دیگر، مداخله بود. مصنف می فرماید قسم اول از این دو قسم که مداخله داشتند و آن عبارتست از همان جایی که بین موضوعین، عموم و خصوص مطلق است.
ضمیر « فیه » به « القسم الاول » بر می گردد.
ترجمه: اما قسم اول از این دو قسم، آن موضوعی که در این قسم اول عام است عمومش برای خاص مانند عموم جنس است « یعنی آن عام، حالت جنسی دارد » یا عام عمومش، عموم لوازم است مثل عموم واحد و موجود « یعنی آن موضوعی که عام است جنس نمی باشد بلکه لازم عام است پس عمومش از قبیل عموم جنس نیست بلکه عمومش از قبیل عموم لوازم است.
« و لنوخر الآن هذا القسم »
این قسم اخیر را « که عام، عمومش از قبیل عموم لوازم باشد مثل عموم واحد و موجود » الان تاخیر می اندازیم و درباره اش بحث نمی کنیم و لذا بحث ما منحصر می شود در جایی که عام، عمومش مانند عموم جنس است در اینصورت خاصِ آن دو قسم شد که در جلسه قبل بیان شد. یک قسم این بود که نوع باشد. قسم دیگر این بود که عرضِ مختص به نوع باشد. مصنف از عبارت بعدی هر دو قسم را مطرح می کند.
« و اما الذی عمومه فیه عموم الجنس للنوع فهو کالنظر فی المخروطات علی انها من المجسمات »
اما آن علمی که عموم موضوعش در قسم اول مانند عموم جنس نسبت به نوع بود مثل نظر و تفکر در مخروطات است به این عنوان که مخروطات، بعضی از مجسمات باشد یعنی مجسمات را علم به حساب آورید و مخروطات که اخص از مجسمات هستند را موضوع علم به حساب آورید.
« و المجسمات علی انها من المقادیر »
و مثل نظر در مجسمات بنابر اینکه مجسمات از جمله مقادیر باشند که مقادیر، موضوع هندسه است. هندسه به دو بخش مجسمه و مسطحه تقسیم می شود و موضوعِ هندسه مقادیر است که عام و جنس می باشد که مجسمه، یک نوع آن است. دوباره اگر مجسمات را ملاحظه کنید عام و جنس است و مخروطات، خاص و نوع می شود.
« و اما الذی عمومه کالجنس لعارض النوع فمثل موضوع الطبیعی و موضوع الموسیقی فان موضوع الموسیقی عارض نوع من موضوع العلم الطبیعی »
اما آن علمی که عموم دارد و عمومش مثل عموم جنس است که آن خاص، عارض نوع است نه اینکه خود نوع باشد. مانند موضوع طبیعی که جسم است و موضوع موسیقی که نغمه است. موضوع موسیقی که نغمه است عارضِ نوعی از موضوع علم طبیعی است. این دو قسم که رابطه ی موضوعشان عموم و خصوص مطلق بود بیان شدند.
صفحه 162 سطر 17 قوله « و هذا »
در جایی که بین موضوع دو علم، عموم و خصوص مطلق دارند به دو قسم تقسیم می شوند. کاری نداریم عموم و خصوص مطلق از قبیل اول باشد یا از قبیل دوم باشد.
عبارت « هذا القسم » اشاره به « اما القسم الاول » دارد نه اینکه اشاره به دو قسمی که در ذیل « اما القسم الاول » آمده داشته باشد. مصنف می فرماید این قسم، به دو قسم تقسیم می شود: در یک قسم، آن که موضوعش اخص است جزء مسائلِ آن که موضوعش اعم است قرار داده می شود یعنی آن که موضوعش اخص است علمِ جدا قرار داده نمی شود بلکه یکی از مسائل آن علمی که موضوعش اعم است قرار داده می شود. در قسم دیگر، آن که موضوعش اخص است علمِ جدا قرار داده می شود اما تحت آن علمی که موضوعش اعم است.
پس در جایی که رابطه دو موضوعِ دو علم، عموم و خصوص مطلق است دو حالت پیدا می کند:
حالت اول این است که اخص، جزئی از اعم قرار داده می شود.
حالت دوم این است که اخص، مستقل قرار داده می شود ولی تحت اعم قرار داده می شود. سپس مصنف سبب این را بیان می کند که این دو، اخص بودند چرا یکی از این دو اخص، جزء مسائلِ اعم قرار داده شد و یکی علم مستقل و تحت اعم قرار داده شد با اینکه هر دو نسبت به آن عام یک رابطه داشتند و آن رابطه، رابطه ی اخص بود.
مثلا توجه کنید مجسمات که نوعی از هندسه است موضوعش مجسمات است اما موضوع هندسه، مقدار است. بین مقدار و مجسمات را اگر ملاحظه کنید مقدار، عام است و مجسمات، خاص است ولی وقتی ملاحظه کنید می بینید علم مجسمات، یک علم جدا نیست بلکه جزء هندسه است. در هندسه وقتی بحث می شود گفته می شود یک بحث در هندسه ی مسطحه است و بحث دیگر در هندسه ی مجسمه است یعنی مجسمات، بخش دوم هندسه قرار می گیرد و یک علم جدا برای آن گرفته نمی شود. اما طب را با طبیعی ملاحظه کنید. موضوع طبیعی، جسم است و موضوع طب، بدن است. جسم، اعم است و بدن، اخص است. ما علم طب را که موضوعش اخص است جزئی از موضوع طبیعی که موضوعش اعم است قرار نمی دهیم بلکه آن را علم مستقل قرار می دهیم ولی در تحت طبیعی قرار می دهیم و می گوییم یکی از شاخه های طبیعی است. در حالی که هندسه مجسمه یکی از مسائل هندسه است.
توضیح عبارت
« و هذا القسم نقسّمه علی قسمین »
این قسم اول « از این دو قسم که رابطه موضوع دو علم، عموم و خصوص مطلق است » را به دو قسم تقسیم می کنیم.
« قسم یجعل الاخص من جمله الاعم و فی علمه حتی یکون النظر فیه جزءا من النظر فی الاعم »
واو در « و فی علمه » تفسیر است. ضمیر « فیه » به «اخص » بر می گردد.
یک قسم آن است که علمِ صاحبِ موضوع اخص را از جمله مسائلِ علمِ صاحب موضوع اعم قرار می دهد. و در علم اعم داخلش می کند و مساله ای از مسائل علم اعم قرار می دهد به طوری که نظر در اخص، جزئی از نظر در اعم می شود « و علمِ مربوط به اخص، جزئی از علم مربوط به اعم می شود ».
« و قسم یفرد الاخص من الاعم و لا یجعل النظر فیه جزءا من النظر فی الاعم و لکن یجعله علما تحته »
لفظ « یفرد » را می توان به صورت « یُفَرِّدُ » و یا « یُفرِد » خواند.
ترجمه: قسم دیگر جدا می کند علمی را که موضوعش اخص است از علمی که موضوعش اعم است و نظرِ در علم اخص را جزئی از نظر در علم اعم قرار نمی دهد « و مساله ای از مسائل آن قرار نمی دهد » و بلکه قرار می دهد آن علمی را که موضوعش اخص است به عنوان یک علمی که تحت آن علمی است که موضوعش اعم است.
صفحه 163 سطر اول قوله « و السبب »
مصنف از اینجا علت این انقسام را بیان می کند. گاهی موضوع علمی که اخص است فصل آن را می آوریم و آن را معیَّن می کنیم مثلا هندسه مجسمه را معیّن می کنیم و می گوییم مقداری است که دارای هر سه بُعد است. این را موضوع قرار می دهیم و عوارضش را رسیدگی می کنیم ولی مراد همه عوارضش است یعنی این مجسم با یک شرط، مشروط نمی شود بلکه گفته می شود خود مجسم به این حیث که مقداری خاص است. یعنی همان قید « مقدار » که موضوع علم هندسه است در اینجا می آید ولی به حیث مقدار خاص بودن مورد بحث قرار می گیرد. پس علم هندسه درباره مقدار بحث می کند و حیث مقدار برای علم هندسه مهم است. اما در مجسم هم حیث مقدار مهم است ولی مقداری که به توسط فصل، معیّن شده است و حالت خاصی از حالات این مجسم مورد نظر نیست بلکه فقط حالت مقدار داشتنش که همان حالت ذاتش است ملحوظ می شود. پس ملاحظه می کنید که مقدار بودن در اصل هندسه هم مطرح است.
اما یکبار اینگونه بحث می شود که این مجسم، معیّن می شود و علم اُکر حاصل می گردد. سپس باید تحرک مورد بحث قرار بگیرد یعنی موضوع، مقدار نیست بلکه کره یا کره ی متحرک است. این هم اخص است ولی یک احتیاط خاصی درآن هست که در علم عام به لحاظ آن حیثیت بحث نمی شد. در این خاص به لحاظ آن حیثیت بحث می شود. در علم هندسه کاری به حرکت نداشتیم آنچه مورد بحث بود مقدار بود. اگر در اُکر هم فقط حیث مقدار مورد بحث باشد اُکر را یکی از مسائل هندسه قرار می دهیم اما اگر حیث مقدار مطرح نباشد بلکه حیث حرکت، مطرح باشد اینجا، جزء علم هندسه نبود زیرا حرکت، موضوع علم هندسه نیست. موضوع علم هندسه مقدار است. مثلا در مثال دیگر که مثال طب بود ملاحظه کنید که جسم به طور مطلق یا به عنواناینکه حرکت و سکون دارد موضوع علم طبیعی است. اگر بدن را از حیث اینکه جسم است و حرکت می کند و ساکن می شود بحث کنید باز هم مساله ای از مساله علم طبیعی می شود اما اگر از حیث صحت و مرض بحث کنید صحت و مرض در علم طبیعی مطرح نبود تا علم طب مساله ای از مسائل علم طبیعی قرار بگیرد بلکه یک حیث جدایی است و چون حیث جدایی است باید جدا بحث شود و نباید علمی که درباره بدن بحث می کند به حیث صحت و مرضِ بدن آن را جزء علم طبیعی قرار داد چون در علم طبیعی، حیث صحت و مرض مطرح نبود.
مصنف بحث را ا ینگونه مطرح می کند: هر گاه موضوع آن علمی را که خاص است به وسیله فصول معین کردید و آن موضوع، نوع برای موضوع اعم شد مثلا مجسّم را معین کردید که نوعی برای مقدار شد. اگر از تمام عوارضی که به خاطر مقدار بودن بر این مجسّم وارد می شود بحث کردید باید علمی را که مربوط به این مجسّم است جزئی از آن علم عام قرار دهید که مربوط به مقدار است چون در مجسم از همان چیزی بحث می کنید که مقدار بحث می کردید اما اگر موضوعِ خاص را با فصولش معین کردید و یک نوع ساختید ولی یک حیثیت خاص آن را مورد بحث قرار دادید این علم خاص را مساله ای از علم عام قرار نده بلکه علم مستقل و تحت علم عام قرار بده.
توضیح عبارت
« و السبب فی هذا الانقسام هو ان الاخص اما ان یکون انما صار اخص بسبب فصول ذاتیه »
« هذا الانقسام » یعنی انقسام اخیر که در این انقسام اخیر قرار شد علومی که درباره اخص بحث می کنند دو قسم باشند که یک قسمش مساله ی علم اعم شود و یک قسمش علمِ مستقلِ تحت اعم باشد.
ترجمه: سبب در این انقسام این است که اخص « یعنی موضوعی که اخص است » یا چنین است که با فصول ذاتیه اخص شده « فصول ذاتیه در مقابل فصول منطقیه است یعنی خاص شد و یک نوع تشکیل داد ».
« ثم طلبت عوارضه الذاتیه من جهه ما صار نوعا »
می توان « طُلِبَت » و می توان « طَلَبتَ » خواند.
« ما » در « ما صار » زائده است.
ترجمه: عوارض ذاتی اخص « که محمولات مسائل اند » طلب کردید « اما عوارض ذاتی » از این جهت که این اخص، نوع شده « و حیث دیگر در آن نیاوردید بلکه فقط حیث اینکه نوعی برای مقدار است را لحاظ کردید یا حیث اینکه نوعی برای جسم است را لحاظ کردید ».
« فلا یختص النظر بشیء منه دون شیء و حال دون حال بل یتناول جمعیه مطلقا »
ضمیر « یتناول » به « نظر » بر می گردد. لفظ « مطلقا » تاکید « جمیعه » است.
نظر تو اختصاص به شیء از این نوع دون شیء و حالی دون حالٍ ندارد یعنی اینطور نیست که یک عرضِ خاصِ مخصوصی « و یک عرض ذاتی مخصوصی » مورد توجه تو باشد بلکه هر عرض ذاتی که مثلا برای مقدار است مورد بحثِ تو قرار می گیرد ولی مقدارِ معین است زیرا خاص شده است. به عبارت دیگر عرضی که حمل می شود مربوط به مقدار است یعنی مربوط به مقدار معیّن است و از مربوط به مقدار بودن بیرون نمی آید و لذا چون مربوط به مقدار است باید این علم جزء علمی باشد که از مقدار است.
ترجمه: نظر تو اختصاص ندارد به عرضی از این نوع دون عرض دیگر و حالی دون حال دیگر بلکه نظر و بحث ما شامل می شود جمیع نوع را مطلقا « یعنی جمیع حالات این نوع را ».
« و ذلک مثل المخروطات للهندسه »
بنده « استاد » مثال به « مجسمات » زدم ولی مصنف مثال به « مخروطات » زد که فرقی ندارند. فقط « مجسمات » کمی عام تر از « مخروطات » هست. البته اُکر هم نوعی از هندسه است ولی بحث در آن به لحاظ مقدار نیست.
« فیکون العلم بالموضوع الاخص جزءا من العلم الذی یَنظُر فی الموضوع الاعم »
ضمیر « ینظر » به « العلم » بر می گردد.
در این صورت اول، علمِ به موضوع اخص، جزئی از علمی است که آن علم در موضوعِ اعم نظر و بحث می کند.
« و اما ان یکون نظره فی الاخص و ان کان قد صار اخص بفصل مقوم »
ضمیر « کان » به « اخص » بر می گردد.
ضمیر « نظره » به « ناظر » بر می گردد که از « نظر » فهمیده می شود یا به « ناظر » بر می گردد که از « ینظر » فهمیده می شود. « ناظر » که از « نظر » فهمیده می شود شخص است و «ناظر » که از « ینظر » فهمیده می شود علم است. ولی ظاهرا به ناظر برگردانده شود بهتر از این است که به علم برگردد.
ترجمه: نظر این ناظر در آن موضوع اخص، ولو این اخص به کمک فصلِ مقوم، اخص شد « چنانکه قبلی هم به وسیله فصلِ مقوم، اخص شد یعنی در قبلی، موضوعِ عام آورده شد و فصلِ مقومی به آن اضافه شد و نوع گردید و اخص شد. در اینجا هم همینطور است که آن موضوع عام آورده می شود و فصل مقوّم به آن اضافه می شود و اخص و نوع می شود ».
« فلیس من جهه ذلک الفصل المقوم و ما یعرض له من جهه نوعیته مطلقا »
« فا‌ء » در « لیس » به معنای « لکن » است و ضمیر در آن به « نظر » بر می گردد. « ما یعرض له » عطف بر « ذلک الفصل » است و ضمیر « له » به «اخص » بر می گردد.
ولو اینکه آن اخص با فصلِ مقوم، اخص شد ولی در عین حال آن نظر و بحث از جهتِ فصل مقوم نبود. اگر بحث از جهت فصل مقوّم بود این موضوع را از تحت موضوع عام بیرون نمی آورد قهراً مساله هم یکی از مسائل علم عام می شد اما چون نظر به خود آن فصل مقوم ربطی ندارد یعنی در این علمی که بحث می شود از خصوصیاتِ فصل مقوّم یا از خصوصیات نوع بحث نمی شود بلکه از یک حالت خاص آن بحث می شود که آن حالت خاص در علم عام مطرح نیست در چنین حالتی مسلّم است که این علم خاص را نمی توان جزئی از علم عام قرار داد.
ترجمه: لکن این بحث و نظر از جهت فصل مقوم و از جهت آنچه که عارض اخص می شود نیست مطلقا « یعنی بدون توجه به یکحالت خاصش ». بلکه ما توجه به یک حالت خاصش « که در طب صحت و مرض است و در علم اُکر، حالت حرکت است » داریم.
« بل من جهه بعض عوارض تتبع ذلک الفصل و لواحقه مثل نظر الطبیب فی بدن الانسان »
مراد از « تتبع » عوارض است لذا در ادامه تعبیر به « لواحقه » می کند. « لواحقه » عطف بر « عوارض » است و ضمیر آن به « فصل » بر می گردد و واو آن تفسر است.
بحث ما از جهت بعض عوارضی است که تابع آن فصل « و عارض آن فصل »هستند. بحث ما در خود فصل نیست لذا این موضوعِ اخص مندرج تحت اعم نمی شود مثل نظر طبیب در بدن انسان.
« فان ذلک من جهه ما یصح و یمرض فقط »
ضمیر « یصح و یمرض » به « بدن » بر می گردد.
« ذلک »: این نظر طبیب در بدن انسان .
ترجمه: این نظر طبیب در بدن انسان از جهت صحت و مرض است « نه اینکه از جهت فصل بدن باشد که بدن به عنوان یک جسم خاص مطرح شود بلکه از جهت حالتی از حالات خاص بدن است که عبارت از حالت صحت و مرض است.
« و هذا یُفَرِّد العلم بالاخص عن العلم بالاعم و یجعله علما تحته کما ان الطب لیس جزءا من العلم الطبیعی بل علم موضوع تحته »
« هذا »: چنین علمی که اینگونه موضوع خاصی دارد.
ترجمه: این چنین نظری در چنین اخصی، جدا می کند علم به اخص را از علم به اعم، و این اخص را علمی در تحت آن اعم قرار می دهد یعنی طب را تحت علم طبیعی « و یکی از شاخه های علم طبیعی » قرار می دهد نه اینکه جزئی از علم طبیعی قرار دهد.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص162،س12،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo