< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح محمول مساله علم و بیان قیودات آن/ محمول مساله علم/ فصل 6/ مقاله 2/ برهان شفا.
« و لنقصد الآن ناحیه المحمول فنقول »[1]
بیان شد که در این فصل درباره مبادی علم و موضوع علم و مساله علم بحث می شود. بحث از مبادی و موضوع علم گذشت. به بحث از مساله علم رسیده شد که آخرین بحث بود. مساله علم تحلیل به موضوع مساله و محمول مساله شد. بحث از موضوع مساله تمام شد در این جلسه وارد بحث از محمول مساله می شود.
سوال: چه چیزی نمی تواند محمول مساله باشد؟ « توجه کنید که بحث از این نمی شود که چه چیزی می تواند محمول مساله باشد؟ ».
جواب: مصنف می فرماید محمول مساله را نمی توان جنس، فصل و حد موضوع مساله قرار داد به عبارت دیگر محمول مساله نمی تواند ذاتی موضوع باشد و نمی تواند حد موضوع باشد زیرا ذاتی، بیّن الثبوت است و مساله به حساب نمی آید. در مساله، محمول برای موضوع ثابت و مستدل می شود اگر محمول موضوع، ذاتی باشد احتیاج به اثبات ندارد.
توضیح جواب: « مساله » بر دو قسم است:
1 ـ مساله ای که در آن سوال می شود آیا محمول برای موضوع ثابت است یا نیست؟ به این مساله، اصطلاحا گفته می شود مساله ای است که انیّت « انیت یعنی وجود محمول برای موضوع » را طلب می کند.
2 ـ مساله ای که معلوم است محمول برای موضوع ثابت است اما سوال از علت آن می شود که چرا این محمول برای موضوع ثابت است. به این مساله، اصطلاحا گفته می شود مساله ای است که لمیتِ ثبوت محمول برای موضوع ثابت می شود نه انیّت آن.
بحث در مساله ای که مجهوله الانیّه است می باشد نه در مساله ای که مجهوله اللمیه است. در مساله ای که مجهوله اللمیه است می توان جنس و فصل و حد را محمول قرار داد چون سوال از این نیست که آیا این جنس و فصل و حد ثابت هستند یا نه بلکه سوال از علت ثبوت آنها می شود و این اشکال ندارد زیرا جواب داده می شود که مثلا ذاتی هستند.
پس این اشکالی که مطرح شد در مساله ای است که مجهوله الانیه باشد و بخواهد ثبوت محمول برای موضوع ثابت شود.
نکته: مصنف در سطر 9 صفحه 158 می فرماید « ان المحمول فی المساله علی انها مجهوله الانیه ... لا یجوز ان یکون » که لفظ « لا یجوز » خبر برای « ان » است با این عبارت بیان می کند که محمول در مساله ای که مجهوله الانیه است جایز نیست که جنس یا فصل یا حد نباشد. مفهوم این جمله این است که در مساله ای که مجهوله اللمیه است جایز است که محمول، جنس یا فصل یا حد باشد.
در صفحه 160 خط 7 می فرماید « فاما اذا کان المطلوب هو اللمیه دون الانیه فیصلح ان یجعل مقوم ما حدا اوسط » یعنی می توان محمول را مقوّم و ذاتی قرار داد.
نکته: در مساله ای که مجهوله الانیه است « و گفته شد که نمی توان محمول را ذاتی یا حد موضوع قرار داد » دو حالت اتفاق می افتد:
حالت اول: یکبار موضوع، بالکنه شناخته شده است. در این صورت نباید محمول را جنس یا فصل یا حد تام قرار داد.
حالت دوم: یکبار موضوع، اجمالا شناخته شده است. در این صورت می توان محمول را جنس یا فصل یا حد قرار داد.
مصنف در صفحه 158 سطر 11 می فرماید « اذا کانت طبیعه الموضوع محصله » یعنی مصنف بیان می کند اینکه نمی توان محمول را جنس یا فصل یا حد قرار داد در وقتی است که طبیعت « و حقیقتِ » موضوع بدست آمده و تحصیل شده است اما در صفحه 159 سطر 2 می فرماید « و ایضا قد یبرهن علی وجودها ـ یعنی وجود ذاتیات ـ شیء ما اذا کان ـ شیء ما ـ عرف بعوارضه و لم یکن تحقق جوهره » یعنی اگر موضوع از طریق عوارض، بالاجمال شناخته شده باشد و از طریق جوهر شناخته نشده باشد در اینصورت می توان جنس و فصل و حد را محمول قرار داد. یعنی در صفحه 159 سطر 2 مصنف این فرض را مطرح می کند که مساله، مجهوله الانیه است اما موضوع، کاملا شناخته شده نیست بلکه از طریق عوارضش شناخته شده است. و چون از طریق عوارض شناخته شده لذا حقیقت آن شناخته نشده پس می توان محمول را جنس یا فصل یا حد قرار داد تا از طریق محمول، حقیقت موضوع شناخته شود.
اگر محمول، جنس قرار داده شود تا جنس بودنش تشخیص داده شود نه اینکه ثابت بودنش برای موضوع تشخیص داده شود « با فرض اینکه حقیقتِ موضوع معلوم است و مساله هم مجهوله الانیه است » یعنی بیان شود که این چیزی که محمول قرار گرفته جنس و فصل است. اگر به این صورت عمل شود اشکالی ندارد. پس قید سومی هم اضافه می شود که به این قید سوم در صفحه 158 سطر 18 اشاره می کند و می فرماید « اما طلب ان هذا المحمول هل هو حد او جنس او فصل فهو مما یجوز ان یکون مطلوبا ».
تا اینجا معلوم شد که با سه قید نمی توان محمول را ذاتی موضوع قرار داد:
قید اول: مساله، مجهوله الانیه باشد چون در صفحه 160 بیان می کند که اگر مجهوله اللمیه باشد اشکال ندارد.
قید دوم: موضوع به طور کامل و به حقیقتش شناخته شده باشد. در صفحه 159 بیان می کند که اگر شناخته نشده باشد اشکال ندارد.
قید سوم: نخواهیم عنوان ذاتیات را بشناسیم بلکه فقط بخواهیم ثبوت ذاتیات را بشناسیم. که در صفحه 158 سطر 18 بیان می شود.
نکته: تا الان بیان شد که محمول در مقدمات برهان می تواند ذاتیِ مقوم برای موضوع باشد چگونه در مقدمات برهان اجازه داده شده است که ذاتی مقوم برای موضوع قرار داده شود؟ مصنف می فرماید در مقدمات برهان اشکال ندارد که محمول، ذاتی موضوع باشد. در نتیجه صحیح نیست که محمول، ذاتی موضوع باشد چون اگر در نتیجه، محمول ذاتی موضوع قرار بگیرد معنایش این است که این برهانی که نتیجه اش به این صورت است اثباتِ محمول ذاتی برای موضوع می کند و محمولِ ذاتی برای موضوع در صورتی که موضوع، کاملا شناخته شده باشد اثبات آن صحیح نیست. پس تمام مباحثی که مطرح شد مربوط به نتیجه ی برهان بود نه مقدمات برهان. مصنف در صفحه 160 سطر 10 با عبارت « و اقول ان کل ما لم یصلح » به این مطلب اشاره می کند که در مقدمات برهانیه اجازه داده می شود اجناس و فصولی که در مساله، محمول قرار نمی گرفتند در مقدمات برهانیه، محمول قرار بگیرند.
توضیح عبارت
« و لنقصد الآن ناحیه المحمول فنقول »
تا الان بحث در موضوع مساله بود اما الان قصد می کنیم که این قصد توجه به سمت محمول می کند.
« ان المحمول فی المساله علی انها مجهوله الانیه و تطلب فیها الانیه لا التی هی مجهوله اللمیه و تطلب فیها اللمیه دون الانیه »
مساله به این صورت باشد که مجهوله الانیه باشد و در آن، انیت « یعنی ثبوت محمول برای موضوع » طلب شود نه مساله ای که مجهوله اللمیه « یعنی عامل ثبوت محمول » باشد و طلب شود.
« لا یجوز ان یکون طبیعه جنس او فصل او شیئا مجتمعا منهما اذا کانت طبیعه الموضوع محصله »
« لا یجوز » خبر برای « ان المحمول » است.
مراد از « شیئا مجتمعا منهما »، حدّ است.
محمول در چنین مساله ای جایز نیست که طبیعت جنس یا طبیعت فصل یا شیءِ مجتمع از جنس و فصل « یعنی حدّ » باشد. اما با این شرط که طبیعتِ موضوع، محصَّل باشد « یعنی ماهیت موضوع و حقیقت موضوع بدست آمده باشد. اما اگر محصّل نباشد اشکالی ندارد که محمول، جنس یا فصل یا مجتمع از این دو یعنی حد باشد چنانچه در صفحه بعد به بحث از آن می پردازد ».
« فان المحمولاتِ الذاتیهَ التی توخذ فی حد الشیء یجب ان تکون بینة الوجود للشیء اذا تحقق الشیء کما قد علمت »
به چه علت نباید در چنین مساله ای، ذاتی محمول قرار بگیرد؟ چون ذاتی، بیّن الثبوت است و در مساله، اثبات نمی شود. اما می توان این بیّن الثبوت را مقدمه برهان قرار داد ولی نمی توان به توسط برهان آن را اثبات کرد.
ترجمه: محمولات ذاتیه ای که در حدّ شیء « یعنی در حد موضوع » اخذ می شوند واجب است که بینه الوجود برای شی « یعنی برای موضوع » باشند.
« التی توخذ فی حد الشی »: این قید به چه علت آمده است؟ وقتی تعبیر به « محمولات ذاتیه » کرد روشن است و نیازی به این قید نبود. علت اینکه مصنف این قید را آورد این بود که محمولات ذاتیه دو قسم بودند زیرا عرض ذاتی هم محمول ذاتی بود. مقوّم باب ایساغوجی هم محمول ذاتی بود. مصنف با این قید بیان می کند که مراد عرض ذاتی نیست زیرا عرض ذاتی را می توان محمول قرار داد. آنچه که نمی توان محمول قرار داد ذاتی است که در حد شیء اخذ شود یعنی ذاتیِ مقوّم باشد. پس این قید به این خاطر آمده که عرض ذاتی را خارج کند.
مصنف این مطلب را دوباره با عبارت « اذا تحقق الشیء » تا کید می کند یعنی ذاتیات، بینه الوجود برای شیء هستند وقتی که حقیقت شیء را بدست آورید و معنا ندارد که در مساله علم مطرح شود و با برهان ثابت شود.
« و ان کان یمکن فی بعضها ان تبین بحد اوسط »
ضمیر « بعضها » به « مسائل » بر می گردد.
مصنف با این عبارت، استثنائی را مطرح می کند و آن استثنا این است که اگر مراد تنبیه باشد نه استدلال و قیاس آوردن، در اینصورت اشکالی ندارد که محمول را در نتیجه، ذاتی موضوع قرار دهید. مخاطب، موضوع را بحقیقته شناخته است اما نتوانسته محمول ها را تشخیص دهد در اینصورت متکلم، محمولی را به صورت تنبیه برای مخاطب می آورد.
مصنف می گوید ممکن است در جایی حد وسط آورده شود و به کمک حد وسط، ذاتی برای ذی الذاتی ثابت شود « یعنی محمولی که ذاتی است برای موضوع که ذی الذاتی است ثابت شود » ولی این در واقع، قیاس نیست زیرا هر جا که حد وسط و صورت قیاس تشکیل شد ممکن است در واقع قیاس نباشد بلکه یک امر ثابت شده را در ذهن مخاطب احضار کند. به اینگونه قضیه ای، قیاس گفته نمی شود چون شان قیاس، اثبات کردن است.
سپس مصنف مثال می زند که اگر حد اکبر یا رسمِ اکبر، حد وسط قرار بگیرد یا حد وسط، حد یا رسمِ اصغر قرار بگیرد.
[ نکته: لفظ « حد » دو اطلاق دارد:
1 ـ آنچه که در قیاس گفته می شود: حد اکبر و حد اوسط و حد اصغر. مراد از اینها خود اکبر و اوسط و اصغر است.
2 ـ مراد از « حد » تعریف باشد یعنی اگر حد اکبر گفته می شود مراد تعریف اکبر است در ما نحن فیه گفته می شود حد یا رسمی که برای اکبر وجود دارد حد وسط قرار بگیرد ].
مثال اول: « زید حیوان ناطق » و « کل حیوان ناطق انسان »، « فزید انسان ».
اصغر عبارت از « زید » است و اکبر عبارت از « انسان » است. حد وسط عبارت از « حیوان ناطق » است که تعریفِ حدی اکبر است. نتیجه ای که گرفته شد این است که انسان، ذات زید و ماهیت زید است. در این مثال، صورت قیاس وجود دارد اما واقعِ قیاس وجود ندارد زیرا واقع قیاس در جایی است که مطلبی را اثبات کند ولی در اینجا اثبات نمی کند چون این مطلب نزد مخاطب ثابت است.
مثال دوم: « الانسان حیوان ناطق » و « کل حیوان ناطق جسم »، « فالانسان جسم ». نتیجه این قیاس را ملاحظه کنید که « جسم » جنس بعید برای « انسان » و ذاتی انسان است و برای انسان اثبات می شود. حد وسط، « حیوان ناطق » است که تعریف اصغر و حدّ برای اصغر است. اکبر در نتیجه برای اصغر ثابت می شود در حالی که اکبر، ذاتی اصغر است. وقتی مخاطب، حقیقت انسان را بشناسد جسم بودن برای انسان روشن است و معنا ندارد که جسم بودن انسان اثبات شود ولی اگر واقعِ قیاس که اثبات کردن هست مراد نباشد بلکه ظاهر قیاس مراد باشد اشکالی ندارد.
مصنف می فرماید در بسیاری از جهات می توان در قیاس، این راه ممنوعی که رفته شده را رفت ولی در واقع، قیاس نیست بلکه تنبیه است.
نکته: توجه کنید که مصنف مطلب دیگری بیان می کند. مصنف نمی گوید در جایی که ذاتی برای ذی الذاتی ثابت است ولی مخاطب احتیاج به تنبیه دارد قیاس تشکیل داده می شود بلکه مصنف در امور بدیهیه بحث می کند مطلقا مثل « الکل اعظم من الجزء » که « الکل » موضوع است و « اعظم من الجزء » محمول است. حد و تعریف محمول که اکبر است حد وسط قرار می گیرد یا حد و تعریف اصغر، حد وسط قرار می گیرد.
ترجمه: اگر چه امکان دارد بعض مسائل با حد اوسط بیان شود « ولی توجه داشته باشید که آن مسائل باید حالت تنبیهی داشته باشد و حالت استدلالی نداشته باشد ».
« لکن لیس کل بیان بحد اوسط فهو قیاس »
« فهو قیاس » خبر برای « لیس » است.
ترجمه: هر بیانِ به حد اوسط، قیاس نیست.
« فان الاولیات قد یمکن ان تبین بوجه ما بحد اوسط »
مصنف بحث را در مورد « اولیات » می برد که همان بدیهیات است.
ترجمه: ممکن است که با حد اوسط بیان شود بوجه مّا « و وجه تنبیهی نه به وجه استدلالی ».
« مثل ان یجعل الحد الاوسط حد المحمول »
« الحد الاوسط » مفعول اول و « حد المحمول » مفعول دوم است.
مثل اینکه حد وسط، حد محمول نتیجه « که همان اکبر است » قرار داده شود « یعنی حدّ و تعریفی که برای محمول است حد وسط قرار بگیرد ».
« او رسمَه »
این عبارت عطف بر « حد المحمول » است.
ترجمه: یا حد وسط، رسمِ محمولِ نتیجه « که همان اکبر است » قرار داده شود.
« او یجعل الاوسط کذلک للاصغر »
« کذلک » به معنای « حدا او رسما » است.
ترجمه: یا اوسط، حد یا رسمِ اصغر قرار داده شود « برای این، مثال زده شد ».
« فیُوسَّط بین الموضوع و بین المحمول »
آن حد، وسط قرار می گیرد بین موضوع که اصغر است و بین محمول که اکبر است.
« و لیس مثل ذلک قیاسا عند التحقیق »
مثل چنین قیاسی، عند التحقیق قیاس نیست بلکه فقط صورت قیاس است نه شان قیاس. زیرا شان قیاس را ندارد.
« فان القیاس انما یکون قیاسا علی الاثبات و الابانه اذا کان علی خفی الثبات »
« ابانه » به معنای « بیان کردن » است نه « جدا کردن » و عطف بر « اثبات » است.
قیاس، در صورتی قیاسِ بر اثبات است که ثبوت، مخفی باشد و قیاس، در صورتی بر لمیت است که لمیّت، مخفی باشد « پس اگر چیزی مخفی بود و بر آن چیز قیاس اقامه شد و از خفا در آمد قیاس، قیاس واقعی می شود اما اگر چیزی مخفی نبود و قیاس بر آن اقامه شد، قیاس صوری می شود نه واقعی ».
ترجمه: قیاس، منحصرا قیاس بر اثبات و بیان کردن است زمانی که قیاس را بر امری که ثباتش خفی است اقامه کرده باشی.
« و یکون قیاسا علی اللم اذا کان علی خفی اللم »
ضمیر « یکون » به « قیاس » بر می گردد.
آن قیاس، قیاسِ علی اللم است زمانی که آن قیاس، بر امری که خفی اللم است اقامه شده باشد. « چنین قیاسی، قیاس واقعی است ».
« و قد یجتمعان و قد یفترقان »
گاهی در یک موضع هم ثبات، خفی است هم لمّ، خفی است و این قیاس در اینصورت می تواند هم اثبات کند و هم می تواند بیان لمّ کند. گاهی هم افتراق دارند یعنی ثبات، خفی نیست و آشکار است ولی لمّ، خفی است.
اما آیا عکس این امکان دارد که لمّ آشکار باشد و سواد، خفی باشد؟ این امکان ندارد زیرا معنا ندارد که گفته شود چیزی ندانیم ثابت است ولی جهت ثبوتش دیده شود. پس افتراق از یک طرف است نه از دو طرف یعنی سواد آشکار است و لمّ، خفی است و لا عکس یعنی نمی توان گفت لم آشکار باشد و سواد خفی باشد.
ترجمه: این خفی بودن « خفاء ثبات و خفاء لم » گاهی جمع می شوند در اینصورت می توان دو قیاس آورد که در یک قیاس، ثبات که خفی است بیان شود و در قیاس دیگر لمّ که خفی است آورده شود. گاهی این خفاء، اختلاف پیدا می کند یعنی یک خفا هست و خفاء دیگر نیست. یعنی خفای ثبات نیست ولی خفای لمّ هست. در اینجا فقط یک قیاس است که خفای لمّ را بر طرف می کند.



[1] الشفاء،ابن سینا، ج9، ص158، س9، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo