< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان شرط عرض ذاتی بودن/ بیان عرض ذاتی بودن/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«و لو کان الموضوع یخلو عنها لا ای مقابل مثلها بل الی سلب فقط لکان ذات الموضوع لا یقتضیها فی المقارنه و لا فی التقوم بها»[1]
بحث در عرض ذاتی بود و بیان اینکه چرا این عرض، ذاتی نامیده شده در ضمن بیان این مطلب مثال هایی زده شد که مقداری مبهم شدند و بنا است که این مثالها مقداری توضیح داده شود. گفتیم که عرض ذاتی دو شرط دارد:
شرط اول: معروض از آن خالی نباشد به تعبیر استاد یعنی عرض لازم باشد.
شرط دوم: این عرض در معروض و موضوع دیگر یافت نشود به تعبیر استاد، یعنی عرض خاص باشد. پس عرضی که خاص است و لازم است را عرض ذاتی می گویند ولی الان می خواهیم بیان کنیم تا این تعبیرها اصلاح شوند. شرط اول احتیاج به اصلاح دارد اما شرط دوم نیاز به اصلاح ندارد و همان طور است که توضیح داده شد.
مصنف این مطلب «عرض لازم باشد» را توضیح داده و عرض لازم را اینگونه بیان کرده که خود این عرض از معروض جدا نشود یا اینکه خودش یا مقابلش از معروض جدا نشود. اگر خودش یا مقابلش جدا نشد خود این عرض به طور دقیق، عرض لازم نیست چون مقابلش، جای خودش را می گیرد عرض لازم آن است که منفک نشود ولی ما از آن تعبیر به لازم کردیم به خاطر اینکه دیدیم که خودش یا مقابلش معروض را رها نمی کند از اینجا تعبیر به لازم کردیم ولی اگر مقابل را نیاورید بلکه خودش را نگاه کنید می بینید که لازم نیست چون گاهی عارض می شود و گاهی عارض نمی شود. البته در جایی که عارض نشد جای خودش را به مقابل می دهد ولی بالاخره خودش نیست چون خودش نیست می توان تعبیر کرد به اینکه عرض لازم نیست پس در عرض ذاتی هم می توان تعبیر کرد به اینکه عرض لازم است به شرطی که مقابلش را ملاحظه کنیم هم می توان گفت که عرض لازم نیست اگر خودش را ملاحظه کنیم. لذا در بعضی از نوشته ها آمده که عرض لازم نیست و در بعضی گفته ها مثل گفته های خود بنده «استاد» عرض لازم هست. اینها هیچکدام با یکدیگر تناقض ندارند. در جایی که گفته می شود عرض لازم نیست یعنی خودش عرض لازم نیست و در جایی که گفته می شود عرض لازم است یعنی خودش یا مقابلش باید باشد و معروض از خودش یا مقابلش خالی نمی شود. پس اگر خودش را ملاحظه کنید انفکاکش جایز است بنابراین عرض لازم نیست و اگر خودش و مقابلش را ملاحظه کنید انفکاکش جایز نیست بنابراین عرض لازم هست. لذا اگر کسی گفت عرض لازم است و شخص دیگری گفت عرض لازم نیست بدان که تناقض گویی نشده است. لذا اینکه بنده «استاد» گفتم عرض لازم هست با آنچه که الان می خواهم بیان کنم مخالفت ندارد. بنده الان می خواهم کاری کنم که عرض لازم نباشد یعنی بتواند عرض لازم باشد و بتواند عرض لازم نباشد.
در چه جایی عرض لازم است؟ مثل مثال تساوی لقائمتین که عرض برای هر مثلثی است هیچ مثلثی از این عرض خالی نیست که زوایای داخلی اش برابر دو قائمه اند. اینطور هم نیست که ما بتوانیم عرض را برداریم و مقابلش را بگذاریم زیرا مقابل ندارد و مقابلش، نفی خودش است که نفی خودش را بنا شد که به عنوان مقابل حساب نکنیم.
مقابل یا ضد بود یا عدم و ملکه بود. نفی شئ که نقیضش بود مقابل به حساب نمی آمد. پس تساوی لقائمتین که عارض بر مثلث است لازم برای مثلث است و هیچ وقت از مثلث جدا نمی شود. به این اصطلاحاً، لازم گفته می شود و نمی توان تعبیر به «غیرلازم» کرد اینچنین عرضی، لازم است اما مثل استقامت و انحناء که بر خط عارض می شود انحناء عرض لازم برای خط نیست چون از خط، منفک می شود البته وقتی منفک شد مقابلش را که استقامت است جانشین می کند ولی خودش نیست پس خودش می تواند از خط منفک شود. پس خود انحناء برای خط عرض لازم نیست. اگر انحنا و استقامت که دو مقابل هستند را با هم ملاحظه کنید در این صورت شئ با مقابلش عرض لازم هست چون معروض که خط است از انحناء یا استقامت خالی نمی شود. انفکاک برای انحناء هست برای استقامت هست ولی انفکاک برای احدهما نیست. احدهما، عرض لازم است به تعبیر مصنف در جایی که شئ و مقابلش ملاحظه می شود شئ یا مقابلش عرض لازم است نه اینکه خود شئ یا خود مقابل عرض لازم باشد.
سپس در ادامه بیان شد که مقابل حتما عبارت از مضاد یا عدم ملکه است. عدمی که نقیض باشد مقابل به حساب نمی آید و الّا همه عرض ها وقتی معروض را رها می کنند نقیضشان جانشین می شود اگر جانشین شدن نقیض کافی بود در اینکه عرض را عرض ذاتی قرار بدهد همه عرض ها، عرض ذاتی می شدند چون وقتی که می رفتند مقابل خودشان که نقیض خودشان است را به جای خودشان می گذاشتند ولی توضیح دادیم مقابل اگر نقیض باشد کافی نیست که عرض را عرض ذاتی کند آن عرضی، عرض ذاتی است که اگر رفت ضد خودش را به جای خودش بگذارد یا عدم و ملکه را به جای خودش بگذارد اگر عدم مناقض را به جای خودش بگذارد کافی نیست چون می تواند عرض مفارق باشد و می تواند عرض ذاتی باشد.
پس روشن شد که مراد از لازم چیست؟ وقتی گفته می شود عرض ذاتی لازم است و گاهی هم گفته می شود عرض ذاتی لازم نیست معنایش روشن شد.
حال در مانند ضحک ملاحظه کنید آیا ضحک، عرض ذاتی برای انسان است؟ گفته شده که عرض ذاتی است باید توضیح داده شود که چه نوع عرض ذاتی است. ضحک دو قسم است:
1ـ ضحک بالقوه
2ـ ضحک بالفعل.
ضحک بالقوه از معروض که انسان است جدا نمی شود. انسان همیشه قوه ضحک را دارد حتی اگر مانعی جلوی ضحک را گرفته باشد باز هم قوه ضحک را دارد. مثلا اگر مصیبت شدیدی بر او وارد شده که خنده اش نمی آید قوه ضحک را دارد یا مریض شده و نمی تواند بخندد باز هم قوه ضحک را دارد و قوه ضحک از او جدا نمی شود اینطور هم نیست که قوه ضحک برود و جانشین به جای خودش بگذارد زیرا مقابل ندارد. این، از لازم هایی است که خودش لازم است مثل تساوی قائمتین برای مثلث است که اصلا از بین نمی رود. هیچ مثلثی نیست که تساوی قائمتین نداشته باشد و هیچ انسانی نیست که قوه ضحک نداشته باشد اما فعلیت ضحک برای انسان همیشگی نیست و معروض را رها می کند ولی وقتی رفت جانشین برای خودش می گذارد و جانشینش عدم ضحک است و عدم ضحک، عدم ملکه است و عدم نقیض نیست. انسان وقتی که خندید فعلیت ضحک هست و وقتی که نمی خندد مقابلش هست اما کدام مقابل هست؟ مقابل، ممکن است گریه باشد و ممکن است عدم و ملکه باشد هر کدام که باشد کافی است. ممکن است خنده را بردارد و جای آن گریه قرار دهد این، مقابلی است که ضد می باشد و ممکن است خنده را بردارد. جای آن عدم خنده ای قرار دهد که عدم ملکه است پس در هر صورت فعلیت ضحک به این صورت لازمه ی انسان است یعنی خودش لازم نیست بلکه خودش یا مقابلش مجموعا لازم می شود به عبارت دیگر احمدهما لازم است پس ضحک را هم جزء عوارض لازمه می بینیم ولی به دو صورت است یک وقت قوه ضحک را می بینیم که این، لازم است مطلقا. یک وقت فعلیت ضحک را می بینیم که این لازم است اما نه مطلقا بلکه خودش یا مقابلش.
ممکن است به این صورت تعبیر شود که در مورد ضحک، بالقوه یا بالفعل گفته نشود بلکه به این صورت گفته شود که ضحک، عرض ذاتی است و عرض ذاتی می تواند لازم باشد یعنی خودش معروض را رها نکند و می تواند لازم نباشد یعنی خودش، معروض را رها کند اگرچه مقابلش جانشین شود در این صورت ضحک بالقوه، عرض ذاتیِ لازم می شود و ضحک بالفعل، عرض ذاتی غیر لازم می شود یعنی خودش لازم نیست ولی اگر مقابلش را حساب کنید لازم است.
پس ضحک در هر صورت عرض ذاتی شد ولی در یک فرض، عرض ذاتیِ لازم شد و در یک فرض، عرض ذاتی غیر لازم شد. با این بیان معلوم شد که در عرض ذاتی، لازم بودن شرط نیست مگر لازم بودن به معنای عام گرفته شود که خودش یا مقابلش را هم اضافه کنید در این صورت، عرض ذاتی باید لازم باشد اما اگر لازم را به معنای عام نگرفتید بلکه به این معنا گرفتید که خودش منفک نشود عرض ذاتی منحصر به این مورد نیست که خودش منفک نشود بلکه می تواند در جایی باشد که خودش منفک شود. پس عرض ذاتی، منحصرا عرض لازم نمی شود.
مرحوم آقا علی حکیم در رساله حمل که در جلد دوم مجموعه ی مصنفات ایشان چاپ شده[2] مطلبی را توضیح می دهد. البته در جایی می خواهد اشکال کند. در مقدمه اشکالش مطلب نافعی را ذکر می کند و آن این است که ذات بر 5 چیز اطلاق می شود و ذاتی بر 8 یا 9 چیز اطلاق می شود در یکی از اطلاقات ذاتی، ذاتی باب برهان را می آورد و همین مطالبی که ما در برهان شفا خواندیم عینا نقل می کند بدون اینکه عبارت، عبارت ابن سینا باشد بلکه عبارت خودش است. می گوید «فالذاتی بذلک المعنی ـ یعنی ذاتی باب برهان ـ هو المحمول الذی یلحق الموضوع ـ ملحق به موضوع می شود ـ لا بسبب امر اعم منه ـ ای من الموضوع ـ او اخص ـ من الموضوع ـ» تساوی را بیان نمی کند. اگر واسطه، واسطه ی مساوی باشد عرض، از ذاتی بودن در نمی آید اگر واسطه، واسطه ی اعم یا اخص باشد عرض، از ذاتی بودن در می آید. مثال می زند «کالحرکه الارادیه للحیوان» حرکت ارادیه برای انسان بواسطه امر اعم یعنی حیوان است و لذا حرکت ارادیه برای انسان عرض ذاتی نیست چون بی واسطه ی عام می خورد اما حرکت ارادی برای حیوان بی واسطه است و عرض ذاتی برای حیوان می شود. پس روشن است که اگر واسطه، واسطه ی مساوی باشد عرض، عرض ذاتی است مثلا در ضحک، تعجب واجب می شود تعجب هم می تواند به معنای شگفتی باشد و می تواند به معنای خوش آمدن باشد هر دو معنا شده است. وقتی می گوید «لا یعجبنی ذلک» یعنی خوشم نمی آید. این تعجب به هر دو معنا می آید و هر دو هم منشا خنده می شوند به خصوص، خوش آمدن که انسان وقتی از چیزی خوشش بیاید می خندد. پس تعجب، واسطه است ولی واسطه برای ضحک بالفعل است نه ضحک بالقوه، ضحک بالقوه احتیاج به تعجب ندارد. ضحک بالفعل احتیاج به تعجب دارد. واسطه ی مساوی را برای ضحک بالفعل لازم داریم و ضحک بالفعل به آن معنایی که گفتیم لازم است اگر چه به یک معنا لازم نیست ولی در هر صورت واسطه دارد و واسطه داشتنش مزاحم ذاتی بودنش نیست چون واسطه، واسطه ی مساوی است اگر واسطه، واسطه ی عام یا خاص بود مزاحمت با عرض ذاتی بودن داشت.
مرحوم آقا علی حکیم هم می فرماید «لا بسبب امر اعم منه او اخص» یعنی اگر امر اعم یا امر اخص واسطه شد مزاحم ذاتی می شود اما اگر امر مساوی واسطه شد یا اصلا واسطه ای نبود عرض، می تواند ذاتی شود البته به شرطی که بقیه شرائط را داشته باشد.
سپس اینگونه بیان می کند «و لا مثال تلک المحمولات قد لا یکون مقابل» مراد از «امثال تلک المحمولات» محمولاتی است که عرض ذاتی برای موضوعاتشان باشند. امثال این محمولات گاهی مقابل ندارند «کتساوی الزوایا لقائمتین فی المثلث و قبول التجزیه الغیر المتناهیه فی المقدار» مقدار، تجزیه ی غیر متناهی را قبول می کند و لا الی نهایه تقسیم می شود. این، وصف مقدار و عارض مقدار است و بر هر مقداری عارض می شود و هیچ مقداری خالی از این نیست «و قد یکون کالزوجیه و الفردیه فی العدد و الاستقامه و الانحناء فی الخط» که در اینجا معروض از شئ و مقابلش خالی نمی شود نه اینکه از خود شئ خالی نشود. سپس توضیحی بیان می کند که در کتاب برهان شفا نیامده است. می گوید مقابل گاهی دو تا است و گاهی سه تا است بحثهایی که در برهان شفا داشتیم تضاد را لا ثالث می گرفتیم که مقابل، دو تا شود از عبارت آقا علی حکیم برمی آید که اگر مقابل، سه تا هم باشد اشکال ندارد. تضاد را هم تضادِ لا ثالث نگیرید بلکه ضد آن باشد که برای آنها ثالث هم باشد باز هم مقابله صدق می کند این جسم یا سیاه است یا سفید است یا رنگ دیگر است. آیا سفیدی و سیاهی، عرض ذاتی می شوند؟ البته گفتیم نمی شوند چون هیچکدام از اینها لازم نیست باشند. همه ممکن است از بین بروند و جسم، شفاف باشد که اصلا رنگی نداشته باشد در آنجا چون این اعراض هیچکدام لازم نبودند. به هیچ معنا لازم نبودند نه هر یک به تنهایی لازم بود نه خودش یا مقابلش لازم بود لذا عرض ذاتی نیست.
لون برای جسم عرض ذاتی است ولی سواد و بیاض، عرض ذاتی نیست به بیانی که گفته شد. چون لون وقتی می رود مقابلش را که شفافیت است جای خودش می گذارد و شفافیت هم ضد ملون است اما سواد وقتی می رود مقابلش را که بیاض است به جای خودش نمی گذارد ممکن است شفاف را به جای خودش بگذارد که مقابلش نیست. شفاف، مقابل سواد است ولی مقابل تناقضی است اگر چه آنجا را هم می توان مقابل عدم و ملکه گرفت و قهرا عرض را ذاتی حساب کرد. در هر صورت ایشان می گوید ممکن است که در یک جا مقابل ها بیش از دو تا باشند در آنجا هم می توان عرض را ذاتی گرفت زیرا این معروض، از این یا از یکی از مقابل هایش خالی نخواهد بود. «و عند ذلک قد یکون متوسط» گاهی متوسط هم وجود دارد یعنی شئ است و مقابلش هم هست و وسط آن هم هست که سه تا می شود. «کالزیاده و التمام و النقصان فی العدد» یا «و النقصان و المساواه و الزیاده فی الکم» چون مثال اول و دوم مورد بحث ما نیست توضیح نمی دهیم. البته مثال دوم را چون توضیحش کوتاه است توضیح می دهیم. به اینکه دو کمّ را وقتی مقایسه کنید یکی زائد بر دیگری است یکی ناقص از دیگری است و هر دو مساوی هم هستند. حال این دو کمّ که مقایسه می کنید می خواهد عدد باشد یا خط باشد یا سطح باشد. پس تساوی و زیاده و نقصان هر سه عارض بر کمّ می شوند اگر زیاده بود که زیاده است و اگر زیاده نبود یکی از مقابل هایش است که یا تساوی می باشد یا نقصان می باشد هکذا اگر نقصان بود که نقصان است و اگر نقصان نبود یکی از مقابل هایش است که یا تساوی یا نقصان است. هکذا اگر تساوی بود که تساوی است و اگر نبود یکی از مقابل هایش است که زیاده یا نقیصه می باشد بنابراین زیاده و نقصان و تساوی و لو سه تا هستند ولی سه تا با هم عرض لازم برای کمّ به حساب می آیند و در نتیجه عرض ذاتی هستند. «و ان کان هذا تثلیث ینبعث عن التقابل» «ان»، وصلیه است. تا اینجا عبارت مرحوم آقا علی حکیم شاهد مثال نبود اینکه این عبارات را خواندیم به خاطر اضافاتی بود که بر برهان شفا داشت و شاهد مثال از اینجا شروع می شود «و کذلک تلک المحمولات» مراد از «محمولات» یعنی محمولاتی که عرض ذاتی برای موضوعاتشان هستند. «قد یکون من اللوازم کالضحک بالقوه للانسان و قد لا یکون کالضحک بالفعل له» ضحک بالقوه را ایشان، لازم گرفته ولی ضحک بالفعل را لازم نگرفته چون به مقابل توجه نکرده است خود ضحک بالفعل را نگاه کرده و دیده موضوع را رها می کند لذا گفته پس لازم نیست. می توان گفت لازم است به شرطی که مقابلش هم ملاحظه شود.
نکته: بنده «استاد» لازم را عام می گیرم که شامل شود جایی را که شئ خودش جدا نمی شود و شامل شود جایی را که شئ، خودش و مقابلش جدا نمی شود این، مسلما تسامح است زیرا لازم به جایی گفته می شود که خودش جدا نمی شود بنابراین اگر بخواهیم به صورت دقیق حرف بزنیم ما باید در عرض ذاتی، لزوم را شرط نکنیم. یعنی باید نگوییم عرض ذاتی، عرض لازم است اما باید بگوییم عرض خاص است ولی لازم نیست عرض لازم باشد بلکه می تواند لازم باشد و می تواند لازم نباشد. عبارت مرحوم آقا علی حکیم را به همین مناسبت خواندیم که ایشان لزوم را در عرض ذاتی شرط نکرده است. گفته عرض ذاتی گاهی می تواند لازم باشد و گاهی می تواند لازم نباشد ما اگر بخواهیم تسامح کنیم این بیاناتی که گفتیم را می آوریم و عرض ذاتی را مطلقا لازم می کنیم ولی لازمی که خودش منفک نمی شود یا اینکه خودش یا مقابلش منفک نمی شود که این دومی را اصطلاحا لازم نمی گویند مگر تسامحا لازم گفته شود. پس شرط لزوم را در عرض ذاتی می کنیم اگر این تسامح را مرتکب شویم و شرط لزوم را در عرض ذاتی نمی کنیم اگر این تسامح را مرتکب نشویم. مرحوم آقا علی حکیم، که خواسته دقیق حرف بزند شرط نکرده و گفته گاهی این محمولات، لازمند و گاهی لازم نیستند. در جایی که لازم هستند مثال به ضحک بالقوه زده است و جایی که لازم نیست مثال به ضحک بالفعل زده است.
نکته: اگر مقابل، تناقض باشد اصلا لازم نیست نه لازم تسامحی است نه لازم غیر تسامحی است اما اگر مقابلش ضد یا عدم ملکه باشد لازم دقیق نیست ولی لازم تسامحی هست. اگر مقابلِ ضحک بالفعل، تناقض باشد لازم نیست اما اگر مقابل ضحک بالفعل، عدم ملکه یا ضد باشد لازمِ تسامحی است ولی لازم دقیق نیست. عبارت مرحوم آقا علی حکیم را خواندیم تا معنای دقیق لازم روشن شود و معلوم گردد که اگر بخواهیم دقیق حرف بزنیم می گوییم عرض ذاتی، عرض لازم نیست. بلکه عرض ذاتی می تواند عرض لازم باشد و می تواند عرض لازم نباشد ولی حتما عرض خاص هست یعنی شرط دوم را «که باید این عرض در معروض دیگر یافت نشود» داریم.
اما شرط اول «که باید این عرض جدا نشود» را داریم ولی نمی گوییم که پس باید عرض لازم باشد بلکه می گوییم خودش یا مقابلش جدا نشود که مصنف هم به همین صورت گفت ولی بنده «استاد» جدا نشدن را تفسیر کردم به اینکه باید لازم باشد. الان بیان کردیم اینکه بنده «استاد» تفسیر کردم به اینکه باید لازم باشد صحیح است ولی با تسامح است لذا اگر کسی بخواهد به صورت دقیق صحبت کند نباید تفسیر بنده «استاد» را بگوید. باید بگوید عرض ذاتی می تواند عرض لازم باشد و می تواند عرض لازم نباشد.
سوال: ماشی چگونه است؟
جواب: ماشی را اگر از حیوان بردارید یا ضد آن مثلا قاعد یا قائم یا متوقف می گذارید و اگر اینها را نگذاشتید عدم ملکه جای آن می گذارید پس ماشی برای حیوان واجد شرایط می شود و عرض ذاتی می شود ولی برای انسان چون واسطه ی عام می خورد در واقع برای ذات انسان نیست در حالی که ذاتی به معنای این است که برای ذاتش است اما ماشی برای ذات انسان نیست بلکه برای ذات حیوان است و چون انسان هم حیوان است آثار حیوان را دارد. در این صورت عرض ذاتی نیست.
ممکن است به این جواب اشکال شود که مگر برای عرض ذاتی سه شرط شد؟ تا اینجا دو شرط برای عرض ذاتی بود و شما یک شرط دیگر اضافه کردید که واسطه نداشته باشد در حالی که ابن سینا فقط دو شرط گفت:
1ـ این عرض از این معروض جدا نشود به بیانی که گفته شد.
2ـ این عرض در معروض دیگر یافت نشود.
این دو شرط را کرد ولی الان شرط سومی شد و آن اینکه واسطه نخورد.
جواب این اشکال این است که ما شرط سوم نمی کنیم و به همان دو شرط ابن سینا می پردازیم. شرط دومش این بود که این عرض در غیر معروض واقع نشود اگر معروض را حیوان بگیرید ماشی، عرض می شود. زیرا در غیر حیوان یافت نمی شود اما اگر معروض را انسان بگیرید در غیر انسان مثل فرس و... یافت می شود یعنی در جایی که واسطه اعم باشد شرط دوم مختل می شود پس دو شرط می شود و آن دو شرط همان است که ابن سینا گفته است ولی اشکال اینطور جواب داده می شود که شرط دوم مفقود است و به شرط اول کاری ندارد. پس شما نقضی بر آنچه که در شرط اول شد وارد نکردید بلکه مثالی زدید که شرط دوم را ندارد. ماشی عرض لازم برای انسان است ولی با واسطه است ولی عرض ذاتی نیست در حالی که بحث ما در عرض ذاتی است که ماشی عرض ذاتی برای انسان نیست و لو عرض لازم هست. خود ابن سینا حساس و ماشی را برای انسان عرض لازم قرار می دهد ولی عرض ذاتی قرار نمی دهد. بین عرض لازم و عرض ذاتی فرق است. عرض لازم اگر شرط دوم را هم داشته باشد عرض ذاتی می شود ماشی عرض لازم برای انسان است ولی شرط دوم را ندارد چون شرط دوم را ندارد عرض ذاتی نیست.
سوال:انحناء و استقامت هر دو عرض ذاتی برای خط بودند اشکال این بود که این عوارض برای جنس هم که کمّ است حاصل می شود پس چه معیاری وجود دارد که مثل ماشی برای جنس انسان پیدا می شود ولی عرض ذاتی انسان نیست. انحناء برای جنس خط پیدا می شود ولی عرض ذاتی خط هست.
آن که برای جنس است در یک جا عرض ذاتی است و در یک جا عرض ذاتی نیست به عبارت دیگر چرا حیوان را در ماشی واسطه قرار می دهید و می گویید واسطه ی عام دارد و کمّ را در انحناء واسطه ی عام قرار نمی دهید هر دو واسطه هستند و هر دو هم عام هستند چرا در مثل انحنا کمّ را که اعم است واسطه ی عام قرار نمی دهید ولی در مثل ماشی، حیوان را که اعم است واسطه ی عام قرار می دهید. در ماشی عرض عام را نفی می کنید به بهانه اینکه واسطه عام دارد اما در انحناء عرض عام را نفی نمی کنید با اینکه واسطه، عام است.
جواب: آیا انحناء، مستقیم بر خط وارد می شود یا چون خط، کمّ است انحنا بر او وارد می شود؟ گفته می شود که انحناء، مستقیم بر خط وارد می شود انحناء بر کمِّ مطلق وارد نمی شود چون عدد و زمان جزء کم مطلق است و انحناء ندارند. پس بر کم متصل حمل می شود اما بر متصل غیر قار که زمان است حمل نمی شود منحصرا انحناء بر کم متصل قار حمل می شود. کم متصل قار سه چیز است که عبارتند از: خط، سطح، حجم.
آیا انحنا بر حجم حمل می شود؟ گفته می شود حمل نمی شود و اگر حمل شود به خاطر سطحش، حمل می شود. پس انحنا بر خط و سطح فقط حمل شد و حتی بر کم متصل قار هم حمل نشد بنابراین این خاصیت، خاصیت خود خط و سطح است که از ناحیه کمّ نیامده و کمّ وساطت نکرده است و واسطه ی عام نداریم. بر خلاف ماشی که واسطه ی عام دارد که حیوان است اگر حیوانیت را از انسان بگیرید مشی ندارد و انسان، یک موجود مجرد می شود یعنی فقط ناطق می شود و حیوانِ ناطق نمی شود. پس ماشی فقط از طریق حیوان می آید در حالی که انحنا از طریق کم نیامد. انحنا برای خود خط و خود سطح است. درست است که به ظاهر فکر می کنید از طریق عام آمده ولی از طریق عام نیامده هر جا که از واسطه عام بیاید عرض از ذاتی بودن می افتد. در مثل انحنا و استقامت واسطه نیست و لذا چون خط، خط است مستقیم یا منحنی است و چون سطح، سطح است مستقیم یا منحنی است. یعنی چون این معروض، این معروض است این عرض را پذیرفته است نه اینکه چون واسطه ی دیگری پذیرفته این را هم پذیرفته باشد.
سوال دیگری پیش می آید و آن این است که اگر عرضی برای جنس حاصل شد ذاتی می شود در حالی که ماشی برای جنس حیوان عارض می شود و ذاتی هم نیست. خود این مطلب را به طور مستقل لحاظ کنید «اگر با انحنا لحاظ کنید جواب همان است که گفته شد» و بگویید ماشی عارض بر جنس است و نه توسط جنس، عارض بر انسان است چرا در وقتی که بیان کردید گفتید عارض ذاتی عارضی است که بر خود شئ عارض باشد یا بر جنسش عاض باشد. بعدا که به ماشی رسیدید با اینکه بر جنس عارض شده گفتید عرض ذاتی نیست در جایی که کلّی تعریف می کردید می گفتید اگر عرضی، عارض شئ باشد یا عارض جنسش باشد ذاتی است حال که وارد مثال می شویم می بینید که ماشی عارض بر جنس انسان است و در عین حال ذاتی نیست پس چرا در آنجا کلی گفتید و در اینجا نفی می کنید. این سوال باید جواب داده شود.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص13.1، س20، ط ذوی القربی.

[2] مجموعه مصنفات حکیم موسس آقا علی مدرس طهرانی،ج2، ص216، ط انتشارات اطلاعات.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo