< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط دوم عرض ذاتی بودن/ بیان عرض ذاتی بودن/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«فاذا اجتمع فی هذه العوارض ان کان الموضوع لا یخلو عنها باحد الوجهین المذکورین»[1]
بحث در اعراض ذاتیه بود که چرا اینها را اعراض ذاتیه می گویند وقتی وجه تسمیه بیان می شد شرائط عرض ذاتی بودن هم گفته شد دو شرط بیان شد:
شرط اول: در معروض، همیشه یافت شود و هیچ وقت این معروض، عرض را رها نکند.
شرط دوم: این عرض در معروض دیگر یافت نشود.
پس هم باید لازمِ معروض باشد هم باید خاص معروض باشد و عام نباشد. پس عرض خاص لازم، عرض ذاتی می شود.
هرگاه شرط اول فوت شود یعنی این عرض از معروض جدا شود معلوم می شود که عرض ذاتی نیست و اگر شرط دوم فوت شود یعنی این عرض در جای دیگر پیدا شود معلوم می شود که ذاتی نیست.
پس عرض ذاتی باید هم خاص باشد و هم لازم باشد، لازم باشد یعنی منفک نشود. خاص باشد یعنی در جای دیگر پیدا نشود در جلسه قبل شرط اول توضیح داده شد که عرض باید لازم باشد و جدا نشود و اگر هم جدا شد باید جانشین بگذارد. جانشین هم یا باید ضدش باشد یا باید عدمش باشد ولی عدم ملکه باشد نه عدم نقیض.
پس در مجموع می توان گفت سه تا عرض،ذاتی است
1ـ عرضی که خودش از معروض جدا نشود.
2ـ عرضی که خودش یا ضدش از معروض جدا نشود.
3ـ عرضی که خودش یا عدم ملکه اش از معروض جدا نشود.
سه مثال زده شد که چون خیلی توضیح داده نشد در این جلسه توضیح داده می شود.
مثال اول: استقامت و انحناء. این دو امر وجودی اند و چون با هم نمی ساختند گفتیم مضادند که ثالث بر آن نیست.
مثال دوم: زوجیت و فردیت. این زوجیت و فردیت را به دو صورت می توان لحاظ کرد. یکبار وجودی لحاظ می شوند که در این صورت تضاد دارند اما یکبار عدم و ملکه لحاظ می شوند مثلا معنای زوج، ینقسم بمتساویین است و معنای فرد لا ینقسم بمتساویین است. و معنا همان تعریف است و تعریف همان ذاتی است و ذاتی شیء مثل خود شیء است وقتی زوجیت را تعریف به «ینقسم بمتساویین» می کنیم یعنی زوجیت را وجودی کردیم و وقتی فردیت را تعریف به «لا ینقسم بمتساویین» می کنیم یعنی فردیت را عدمی کردیم ولی عدمی که شانیت ملکه را لازم دارد بنابراین عدم ملکه است و عدم نقیض نیست.
مثال سوم: موجبه و سالبه. این، برای ضدان است اگرچه سلب امر عدمی است ولی سالبه بودن و موجبه بودن امر وجودی است. وصف سالبه بودن و موجبه بودن، وجودی است. این قضیه یا این وصف را دارد یا آن وصف را دارد «تعبیر به ـ دارد ـ می کند و می گوید یا این وصف را یا آن وصف را دارد که این نشان می دهد هر دو وجودی هستد» لذا می توان این را مثال برای متضادان گرفت مگر اینکه معنا را لحاظ کنید که اگر معنا را لحاظ کنید می توان گفت عدم و ملکه است.
نکته: گاهی انحناء را به عدم استقامت تعریف می کنید همانطور که فردیت را به عدم انقسام تعریف کردید. در این صورت انحناء، امر عدمی می شود ولی انحناء به عدم استقامت تعریف نمی شود بلکه انحناء را تعریفی می کنید که عدم استقامت لازمه آن است و لازم، معرِّف نیست یعنی حد نیست. و بیان نمی کند که ذات شیء، این است. لازم، اگر در تعریف بیاید رسم خواهد بود و رسم، حقیقت شیء را افاده نمی کند عبارت «لاینقسم» حدّ برای فرد بود و ذات این فرد را تعیین می کرد اما عدم استقامت حدّ برای انحناء نیست لذا نمی تواند ذات انحناء را به درستی تبیین کند بلکه لازم است و ذات را تعیین نمی کند. پس نمی توان گفت انحناء امر عدمی است زیرا به عدم استقامت معنی می شود بله می توان به عدم استقامت معنا کرد ولی از باب اینکه شیء را به لازمش معنا می کنید و این، حدّ نیست. در جایی می توان امری را عدمی گرفت که در حدّش، عدم آورده شود نه اینکه در رسم آن، عدم آورده شود چون حدّ کاشف از ذات شیء است نه رسم.
نکته: در هر عدم و ملکه ای، تعریف عدم ملکه از ملکه اخذ می شود.
نکته: در منفصله ی حقیقیه گفته می شود که باید مرکب از نقیضین باشد یعنی حیثت سر «اما» و «اما» دو طرف نقیض باید بیاید. گاهی یکی از این دو طرف نقیض را حذف می کنید و مساوی آن را به جایش می گذارید باز هم منفصله حقیقیه است و گاهی اعم و اخص می گذارید که در این صورت مانعه الجمع یا مانعه الخلو می شود. در جایی که مساوی گذاشته می شود مثال به فردیت و زوجیت می زنند. یعنی به جای «اما زوج و اما فرد» گفتند «اما زوج و اما لا زوج» که «لا زوج» برداشته شد و مساویش که «فرد» است گذشته شد باز هم هنوز تناقض است و منفصله، منفصله ی حقیقه است ولی اصطلاحا نمی گویند تناقض است بلکه می گویند جانشین متناقضین است چرا تعبیر به جانشین متناقضین می کنند؟ چون به خود زوجیت و فردیت توجه می کنند و به معنایش توجه نمی کنند. اگر به معنا توجه کنند تناقض وجود دارد در این جا به یک مساله ای برخورد کردیم و آن اینکه اگر زوجیت و فردیت با این بیانی که کردید تناقض دارد چرا برای عدم و ملکه بکار گرفتید و برای تناقض بکار نبردید و گفتیم که مثال تناقض هم قرار ندهید. در قضیه منفصله حقیقیه، زوجیت و فردیت مطرح نشد آنچه که مطرح شد زوج و فرد بود و گفته شد «اما زوج و اما لا زوج» که «لا زوج» نقیض «زوج» بود چون نقیض هر شیئ رفع همان شئ است. زوج نقیض بود ولی ما می گوییم زوج و فرد نقیض نیستند ولی زوج و لا زوج نقیض اند و فرد و لا فرد نقیض اند. در آنجا اگر یکی حذف می شود و مساویش به جای آن گذاشته می شود باز همه اثر تناقض موجود است و لوخود تناقض نیست. در آنجا عدم و ملکه وجود ندارد. «لا زوج» تفسیر به «لا ینقسم» نمی شود بلکه زوج را تعریف به «ینقسم» می کنید. و زوج با لا زوج تناقض دارد و در آنجا عدم و ملکه راه ندارد ولی در زوج و فرد وقتی تعریف می کنید عدم و ملکه راه پیدا می کند.
نکته: ما نحن فیه با منفصله حقیقه چه فرقی دارد؟ در ما نحن فیه فرد و زوج مطرح می شود ولی در آنجا زوج و لا زوج مطرح می شود فرد را جانشین لا زوج می کردیم ولی در آنجا ابتدا زوج و لا زوج داریم بعدا فرد را جانشین می کردیم اما در اینجا زوج و لا زوج نداریم بلکه زوج و فرد داریم. گاهی خود زوج و فرد را نگاه می کنیم و می گوییم تضاد دارند اما گاهی معنای زوج و فرد را نگاه می کنیم و می گوییم عدم و ملکه است. هیچ وقت به تناقض نمی رسیم چون در جایی که تناقض بود، زوج و لا زوج بود یا فرد و لا فرد بود بعدا که جانشین می کردیم می گفتیم جانشین نقیصین است اما در ما نحن فیه زوج و لا زوج نداریم بلکه زوج و فرد داریم و این زوج و فرد اگرخودشان را نگاه کنید متضادان اند و اگر معنایشان را نگاه کنید عدم و ملکه هستد و تناقض نیست.
بیان شرط دوم: این عرض باید خاص باشد و در جایی دیگر نباشد.
توضیح: مصنف شرط اول را تکرار می کند و شرط دوم را همه ضمیمه می کند و می گوید با این دو شرط عرض، عرض ذاتی می شود بعدا که این ضمیمه تمام شد منحصرا در شرط دوم بحث می کند و می گوید اگر شرط دوم حاصل نبود عرض، ذاتی نیست دوباره به شرط اول بر می گردد و می گوید اگر شرط اول هم حاصل نبود عرض، ذاتی نیست. بعدا می گوید جایی که هر دو شرط هست عرض، ذاتی است.
مصنف ابتدا شرط اول را تکرار می کند و می گوید اگر در عوارضی دو شرط جمع شد:
1ـ موضوع از این عوارض، خالی نبود یعنی این عوارض، عوارض لازمه بودند و موضوع را رها نکردند. و این موضوع به احد الوجهین خالی نشد.
احدهما یعنی یا مطلقا یا برسبیل مقابله خالی نشد که توضیح آن در جلسه قبل داده شد. یعنی یا مطلقا این معروض از عرض خالی نمی شود یا اگر از این خالی شد از مقابلش خالی نمی شود.
2ـ این عوارض برای غیر موضوع یا جنس موضوع یافت نشدند، در این صورت عرض، عرض ذاتی می شود.
توضیح عبارت
«فاذا اجتمع فی هذه العوارض ان کان الموضوع لا یخلو عنها باحد الوجهین المذکورین و کانت لیست لغیر الموضوع او جنسه کانت مناسبه لذاته»
در این عوارضی که مورد بحث ما هستند و اگر این دو شرط جمع شود مناسب با ذات موضوع است که شرط اول را با «ان کان...» و شرط دوم را با «و کانت لیست» بیان می کند.
ترجمه: اگر جمع شود در این عوارض، اینکه موضوع از این عوارض خالی نشود و خالی نشدنش به یکی از دو وجه مذکور است «یعنی یا خالی نمی شود مطلقا یا خالی نمی شود به حسب مقابله» و این عوارض این چنین بودند که برای غیر موضوع یا برای غیر جنس موضوع حاصل نبودند «بلکه اختصاص به خود این موضوع داشتند یا اگر اختصاص به موضوع نداشتند لا اقل اختصاص به جنسش داشتند» در این صورت این عوارض مناسب با ذات موضوع است «و چون مناسب با ذات موضوع است پس عرض ذاتی موضوع است»
«فلو کان للموضوع لا یخلو عنها و لکن توجد لغیره من اشیاء غریبه من ذاته او جنسه ـ مثل السواد للغراب ـ لما کانت ذاتیه له بوجه»
اگر شرط دوم منتفی شد یعنی این عرض در جای دیگر هم یافت شد کشف می کنیم که این عرض برای اعم از این ذات حاصل است و به توسط آن عام برای این ذات حاصل می شود و عرضی که به واسطه عام برای معروض ثابت شود عرض ذاتی نیست بلکه عرض قریب است. اگر عرض، خاص نباشد و در غیر این معروض هم یافت شود معلوم می گردد که این عرض در واقع برای یک عامیّ است که به توسط آن عامّ به معروض نسبت داده می شود در این صورت عرضی است که به واسطه امر اعم است و چنین عرضی غریب می شود.
مثال به سواد می زند که برای کلاغ لازم است و از رنگ سیاه خالی نمی شود اما سواد در غیر کلاغ هم پیدا می شود پس شرط دوم را ندارد لذا عرض ذاتی نیست. وقتی سواد در غیر کلاغ حاصل می شود معلوم می گردد که عارض کلاغ نیست بلکه عارض یک امر عام است مثلا عارض جسم است و کلاغ به خاطر اینکه جسم است این عرض را گرفته است بنابراین به خاطر امر اعم، این عرض بر معروض واقع شده و این عرض، عرض غریب می شود نه ذاتی.
ترجمه: اگر موضوع از این عوارض خالی نشد «یعنی عوارض، عوارض لازمه بودند و شرط اول را داشتد» لکن این عوارض در غیر موضوع هم یافت شدند «یعنی» دوم را نداشت» که غیر موضوع عبارت از اشیائی که غریب از ذات موضوع یا غریب از جنس موضوع هستند مثل سواد برای کلاغ، این اعراض ذاتی برای آن موضوع و برای آن معروض نخواهد بود به هیچ وجه.
«اشیاء غریبه من ذاته و جنسه»: اشیایی که بیگانه از ذات او و جنس او باشند یعنی نه با ذات او بسازند و نه با جنس او بسازند.
«اذ کانت لا تتعلق بذاته و لا بذات ما یقومه و لا ذات الشیء تتقوم بها»
با این سه مطلبی که مصنف بیان می کند معنای «بوجه» در عبارت «لما کانت ذاتیه له بوجه» روش می شود.
اگر چیزی بخواهد ذاتی باشد «نمی گوییم عرض ذاتی باشد بلکه می گوییم ذاتی باشد» یا باید تعلق به ذات این شیء داشته باشد یا باید تعلق به جنس این ذات داشته باشد یا باید یکی از اجزاء ذات باشد. تعلق به ذات یا جنس داشته باشد با عرض ذاتی بودن می سازد اما در جزئی از ذات این شی، اگر باشد با عرض نمی سازد چون جزء ذات، مقوّم می شود لذا تعبیر به «ذاتی» کردیم و تعبیر به «عرض ذاتی» نکردیم. تا الان بحث ما در عرض ذاتی بود ولی لفظ «عرض» را حذف کردیم و تعبیر به «ذاتی» کردیم تا هر سه عبارت مصنف روشن شود. هر سه عبارت، ذاتی را بیان می کند ولی دو مورد، عرض ذاتی است. و یک جمله ناظر به مقوّم ذاتی است. می گوید شیئی ذاتی است که تعلق به ذات داشته باشد که می تواند عرض باشد و می تواند مقوّم باشد اگر تعلق به جنس داشته باشد باز هم ذاتی است و شیئی ذاتی است که ذات، متقوّم به او باشد یعنی او جزء ذات باشد ولی دو مورد اول، عرض ذاتی است و این سومی، مقوّم ذاتی است. وجوه ذاتی بودن این سه تا می باشد حال اگر شیئی، عام شد و بعدا به توسط عام برای این ذات حاصل شد به هیچ یک از این سه وجه، ذاتی نخواهد بود نه ذاتی است به این معنا که تعلق به ذات دارد. نه ذاتی است به این معنا که تعلق به جنس ذات دارد. نه ذاتی است به این معنا که جزء ذات است و ذات به او متقوّم است پس برای معروض و موضوع ذاتی نیست بوجه «یعنی به هیچ یک از سه وجه»
ترجمه: چون این عرض به ذات معروض تعلق ندارد و به ذات آنچه که مقوّم معروض است «مقوم معروض یعنی جنس» تعلق ندارد «یعنی تعلق به جنس این ذات هم که مقوم ذات است ندارد» و ذات این شیء متقوم به این امور و عوارض نیست «وقتی که هیچ یک از این سه نوع ذاتی را ندارد به هیچ وجهی ذاتی نیست»
تا اینجا مصنف بیان کرد که اگر قید دوم نبود ذاتیت نیست حال با عبارت «و لو کان...» می خواهد بگوید اگر قید اول نبود ذاتیت نیست .
نکته: مراد از جنس آیا جنس قریب است یا جنس بعید هم مراد می باشد؟
مصنف به صورت مطلق می گوید چون در صفحه 131 سطر 11 اینگونه فرمود «خاصه بذات الشیء او جنس ذات الشیء» که تعبیر به «جنس» کرد و مقید به «قریبه» و «بعیده» نکرد در امروز هم در سطر 17 فرمود «لیست لغیر الموضوع او جنسه» به صورت مطلقه گفت و قید نیاورد و در سطر 19 فرمود «و لا بذات ما یقومه» که مراد از «ما یقومه» را جنس گرفتیم و قید نیاورد.
در اینجا قیدی لازم نبوده که مصنف نیاورده والا ابن سینا مقید بوده که قید را بیاورد اگر چه عبارت را به صورت مشکل می نویسد ولی جاهایی هم که واضح است به فکرما واگذار نمی کند و قیدها را می آورد. پس اگر مراد جنس قریب بود بیان می کرد وقتی قیدی نیاورده معلوم می شود که مرادش هم جنس قریب و هم جنس بعید است.
حال به سواد و بیاض رسیدگی می کنیم و می گوییم سواد و بیاض برای انسان هست اما مخصوص خود انسان نیست. برای جنس انسان یعنی حیوان هم هست ولی مخصوص حیوان نیست برای جنس الجنسش که نامی است و برای جنس جنس الجنسش که جسم مطلق می باشد نیز هست. بالاخره برای جنس بعید و ابعد هم هست پس سواد و بیاض اگر چه در غیر انسان و کلاغ یافت می شود ولی در غیر جسم یافت نمی شود پس برای جنس است بنابراین باید عرض ذاتی باشد ولی عرض ذاتی گرفته نشد. علتش این است که شرط اول را نداشت یعنی سواد و بیاض این چنین نیستند که جسم از آنها خالی نباشد بلکه جسم از هر دو خالی می شود زیرا گفتیم جسم شفاف داریم که نه سواد و نه بیاض دارد. جسم از این دو خالی می شود و مقابلش هم نمی آید مگر مقابلِ مناقض بیاید که رنگ و سواد و بیاض ندارد پس از این جهت سواد و بیاض، عرض ذاتی جسم نیست.
توجه کردید که مصنف می گوید سواد و بیاض، شرط دوم را ندارد ولی ما بیان کردیم که شرط اول را ندارد. دقت کنید که مصنف برای مثلا غراب می گوید شرط دوم را ندارد و برای مثل جسم صحبتی نکرد. به جسم که برسد می گوید شرط اول را ندارد. اما غراب شرط دوم را ندارد چون سوادش در خودش منحصر نیست بلکه برای اجسام دیگر هم هست اما وقتی به جسم می رسیم می گوییم سواد منحصر به جسم است و برای چیز دیگر نیست. در آنجا نمی توان ذاتیت را نفی کرد چون شرط دوم نفی شده است بلکه باید گفت چون شرط اول نفی شده است. مصنف مثال به جسم نزد اگر مثال به جسم می زد می گفت سواد ذاتی نیست چون شرط اول را ندارد و نمی گفت شرط دوم را ندارد. لذا مثال به غراب زد که شرط دم در آن مفقود است.
ممکن هم هست که شرط اول هم مفقود باشد ولی به آن کاری نداریم و شرط دوم مفقود است یعنی این سواد اختصاص به غراب ندارد و در جسم های دیگر هم می آید پس معلوم می شود که عرض عام برای غراب است و به توسط جسم ثابت می شود و عرض خاص برای جسم است و واسطه می خورد و وقتی واسطه خورد عرض ذاتی نیست بلکه عرض غریب می شود پس مثال مصنف صحیح است.
اگر چیزی عرض ذاتی برای جنس شد و جنس نتوانست از آن خالی شود و این عرض هم اختصاص به جنس داشت عرض، عرض ذاتی برای جنس می شود اما برای این شیء باید ذاتی شود چون مصنف فرمود اگر چیزی برای جنس، ذاتی شد برای خود آن ذات هم ذاتی است.
پس توجه کردید که سواد را برای جنس ذاتی نکردیم مشکل نفی شرط اول وجود داشت. پس سواد را نتوانستیم عرض ذاتی برای هیچ چیزی کنیم حتی برای خد جسم هم نتوانستیم ذاتی کنیم که واسطه نداشت. پس مطالبی که مصنف گفته صحیح است و نقض بر او وارد نیست و مراد از جنس هم فقط جنس قریب نیست بلکه همه جنس ها است.
«اذ کانت لا تتعلق» تعلیل برای «لما کانت ذاتیه له بوجه» است.
سوال: ضمیر «لما کانت» به «اعراض ذاتیه» بر می گردد پس باید بیان کند که این اعراض ذاتیه به هیچ وجه، اعراض ذاتیه نیستند چرا می گوید این اعراض ذاتیه به هیچ وجه، ذاتی نیستند؟ باید فقط همان دو مورد اول را می گفت زیرا می خواهد عرض ذاتی بودن را بر دارد نه اصل ذاتی بودن را؟
جواب: مصنف می خواهد نفی کند و در نفی کردن اشکال ندارد. اگر بحث در عرض ذاتی داشت و می خواست اثبات عرض ذاتی کند معنا نداشت که مقوّم ذاتی را اثبات کند. ولی الان می خواهد نفی ذاتیت بکند و بگوید عرض ذاتی نیست و اصلا ذاتی نیست نه اینکه فقط عرض ذاتی نیست بلکه ذاتی هم نیست و به هیچ وجهی نمی توان این را ذاتی حساب کرد حتی اگر از عرض بودنش هم صرف نظر کنید پس جا دارد که ذاتیِ مقوم را نفی کند.
اشکال: ما در یافت شدن عرض گفتیم چه برای ذات شیء یافت شود چه برای جنس آن یافت شود، و این کافی است یعنی شرط دوم حاصل است چه عرض برای ذات معروض حاصل شود چه برای جنس این ذات حاصل شود. درهر صورت، شرط دوم حاصل است پس وقتی که سواد برای غراب حاصل نیست ولی برای جنس غراب که جسم می باشد حاصل است باید گفت شرط دوم حاصل است چون برای حصول شرط دوم این چنین گفتیم «چه این شرط دوم برای ذات معروض باشد چه برای جنس این معروض باشد کافی است». الان ما سواد را برای غراب نداریم ولی برای جنس غراب هست پس کافی است. لذا شرط دوم تخلف نکرده، اگر شرط اول تخلف کند مورد بحث نیست زیرا مصنف برای تخلف شرط دوم، مثال می زند تازه از غراب، شرط اول تخلف نمی کند زیرا اگر چه از خود غراب تخلف کرده ولی از جنس آن تخلف نکرده. پس غراب هیچ وقت شفاف و بیاض نمی شود و همیشه اسود است. لذا هر دو شرط موجود است پس سواد برای غراب باید عرض ذاتی باشد.
جواب: به طور کلی یک وقتی عرض، عرض جنس است و به توسط جنس برای نوع حاصل می شود این را عرض ذاتی نوع نمی توان گفت مثلا «ماشی» را ملاحظه کنید که عرض برای حیوان است و به توسط حیوان عرض برای انسان است چون واسطه خورده است می گوییم عرض ذاتی نیست زیرا واسطه ی اعم، عرض را از ذاتیت می اندازد همانطور که واسطه ی اخص، عرض را از ذاتیت می اندازد.
اما یک وقت هست که عرضی، عارض می شود که خاص است و معروض را خاص می کند نه اینکه واسطه ی خاصی بیاید بلکه خودش معروض را خاص می کند این را اگر عرض نگوییم ولی می توان ذاتی گفت مثلا مثل ناطق که عرض برای حیوان است اگر چه ذاتی برای انسان است وقتی عارض حیوان می شود حیوان را خاص می کند نه اینکه به واسطه ی امر اخصی بر حیوان وارد شود. ناطق وقتی بر حیوان وارد می شود حیوان را خاص می کند و آن را انسان می کند نه اینکه ناطق، اولا بر انسان عارض شود و بعدا به توسط انسان بر حیوان عارض شود بلکه مستقیما بر حیوان عارض می شود و حیوان را خاص می کند. این که واسطه نمی خورد عرض ذاتی می شود خودش با اینکه اخص است عرض ذاتی می کند و به واسطه توجه نمی شود.
حال اگر در عام هم همینطور شد که این عام توانست واسطه نشود بلکه عرض وارد شد و این شیء را عام کرد مثلا عرض ماشی بر انسان وارد شد و انسان را حیوان کرد «این کار را نمی کند ولی فرض کنیم که می کند» باز این ماشی برای انسان عرض ذاتی می شود چون واسطه نخورده است.
همانطور که ناطق برای حیوان، عرض ذاتی شد با اینکه اخص از حیوان است چون واسطه نگرفت. اگر ماشی هم بر انسان بار می شد و انسان را عام می کرد «نه اینکه با واسطه حیوان حمل شود» باز هم عرض ذاتی برای انسان می شد. هر جا که واسطه نباشد عرض، ذاتی است و هر جا که واسطه باشد و لو واسطه، جنس باشد عرض، ذاتی نیست مثل ماشی که برای حیوان، واسطه ندارد ولی برای انسان، واسطه می خورد و واسطه اش جنس است. با وجود اینکه واسطه، جنس است عرض، عرض ذاتی نیست. پس مصنف جایی را عرض ذاتی می گیرد که عرض بر جنس وارد شود و نه به اسطه ی جنس بلکه بلا واسطه بر خود ذات هم عارض شود. آنجا را می گوید عرض ذاتی است یعنی عرض جنس، عرض خود این ذات باشد. سواد برای غراب به واسطه ی جسم «یعنی جنس» می آید جون واسطه می گیرد پس عرض ذاتی نیست. مصنف در این صورت می خواهد بگوید عرض برای ذات و برای جنس نیست یعنی واسطه دارد و واسطه اش عام است. هر جا واسطه ی عام بخورد و لو واسطه جنس باشد عرض را از ذاتی بودن می اندازد.
البته در این مساله مرحوم علامه طباطبایی مخالف است ایشان معتقد است که فصل، عرض ذاتی برای جنس نیست چون خاص است اما مصنف می گوید خاص است ولی لامرٍ خاص نیست فرق است بین اینکه عرض، خاص باشد یا لامرٍ خاص باشد یعنی واسطه ی خاص نخورده بلکه فقط خاص است. مرحوم علامه می فرماید واسطه خورده است و واسطه اش انسان است. جوابی که مصنف می دهد این است که واسطه نمی خورد. تا وقتی که ناطق نیامده و عارض بر انسان نشده اصلا انسانی نیست و محقق نشده تا این انسان بخواهد واسطه بین ناطق و حیوان شود پس ناطق، بدون واسطه وارد می شود و حق هم با مصنف است. در بعضی از حواشی خود مرحوم علامه از این مطلب صرف نظر کرده و به حرف مصنف اعتراف کرده است.
پس در جایی که عارض، خاص باشد فرق می کند با جایی که عارض، لامر خاص باشد. در جایی که عارض، لامر باشد غریب می شود و در جایی که عارض، خاص باشد ذاتی می شود. حال در عام هم همینطور است که در جایی که عارض، عام باشد اگر واسطه نخواهد ذاتی می شود و در جایی که واسطه می خواهد و واسطه اش امر عام است غریب می شود و واسطه حتی اگر جنس هم باشد عرض، عرض غریب می شود و در ما نحن فیه واسطه موجود است که واسطه عام است یعنی آن عرضی که عرض جنس است عرض خود ذات نیست بلکه به توسط جنس، عرض می شود و چون به توسط جنس، عرض می شود غریب می شود. پس سواد برای غراب غریب است زیرا از طریق جنس برای او ثابت می شود یعنی جنس، واسطه می شود.
مطلبی را بعضی گفتند ولی بنده «استاد» قبول ندارم و آن مطلب این است که هر جا واسطه باشد عرض، غریب است این را بنده نتوانستم قبول کنم چون جایی که واسطه، واسطه مساوی باشد عرض شاید غریب نباشد در جایی که واسطه، اخص یا اعم باشد عرض غریب است. مثلا ضاحک به واسطه تعجب بر انسان عارض می شود و این واسطه، واسطه ای مساوی است یعنی با انسان مساوی است. این ضاحک به توسط واسطه ای که مساوی با انسان است بر انسان عارض می شود با وجود این عرض ذاتی است. بعضی اصل واسطه را مزاحم ذاتی بودن گرفتند که به نظر بنده این کلام به طور مطلق صحیح نیست.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص13.1، س16، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo