< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بررسی کلام بعض منتسبین به معرفت/ آیا ذاتی باب برهان همان ذاتی باب ایساغوجی است/ بیان معنای ذاتی در باب برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«و یعترف ان کل مقوم عله و ان المعلول لیس بمقوم»[1]
اشکالی بود که بر بعض منتسبین به معرفت بود و مراد از او فاضل کرمانی بود. شاید بتوان این اشکال را اشکال دوم گرفت. قبل از «و مع ذلک» اگر چه قلم مصنف، قلم اشکال نبود ولی اشعار به اشکال داشت از «و مع ذلک» اشکال دوم شروع می شود.
اشکال دوم: اشکال دوم این است که شما در کلامتان دو حرف مختلف زدید که هر کدام دیگری را نفی می کند یعنی در کلامتان چیزی بود که کلام دیگری از خودتان را نفی می کرد و آن کلام دیگر هم این کلامتان را نفی می کند.
شما گفتید که «حد وسط علت برای اصغر است» این را هم شما و هم ما قبول داریم زیرا حد وسط در صغری، محمول و مقوم برای اصغر است. سپس در کبری گفتید حد وسط علت برای اکبر است. این حرف را ما نگفتیم ولی شما گفتید. شما موضوع را علت برای محمول گرفتید پس موضوع را ذاتی گرفتید پس موضوع را مقوم گرفتید. ما در کبری محمول را ذاتی می گیریم ولی چون محمول، مقوم موضوع نیست ذاتی را ذاتی باب برهان قرار می دهیم نه ذاتی باب ایساغوجی. ما محمول را ذاتی موضوع قرار می دهیم و می گوییم موضوع در تعریفش اخذ می شود یعنی حد وسط، ذاتی به معنای مقوم گرفته می شود اما کبری ذاتی به معنای ذاتی باب برهان گرفته می شود شما حد وسط را مثل ما ذاتی مقوم گرفتید و گفتید در تعریف محمول که اکبر است اخذ می شود تا اینجا را درست گفتید ولی بعداً ادعا می کنید که محمول هم ذاتی موضوع است یعنی اکبر هم ذاتی اوسط است و ذاتی را به معنای مقوم می گیرید. ما هم قبول داریم که محمول ذاتی اوسط است ولی مراد ما ذاتی باب برهان است ولی شما ذاتی باب ایساغوجی اراده می کنید پس محمول، مقوم برای موضوع می شود یعنی اکبر، مقوم برای اوسط می شود در حالی که اوسط هم مقوم برای اکبر بود پس هر یک از این دو، مقوم برای دیگری می شوند و دور لازم می آید.
مصنف در این عبارت، دور را مطرح نمی کند بلکه تنافی در مذهب گوینده را بیان می کند. «دور در آخر صفحه 129 بیان می شود» از یک طرف می گوید اکبر معلول برای اوسط است و از طرف دیگر می گوید معلول مقوّم نیست نتیجه این دو این می شود که اکبر مقوم برای اوسط و ذاتی برای آن نیست از طرفی ایشان اکبر را محمول گرفت و محمول را ذاتی و مقوم به حساب آورد پس دو مدعا را ادعا می کند که با هم نمی سازد:
1ـ اکبر را معلول قرار می دهد.
2 ـ اکبر را محمول قرار می دهد.
وقتی اکبر را معلول قرار داد معلول نمی تواند مقوم باشد زیرا علت، مقوم معلول است نه اینکه معلول مقوم علت باشد. حد وسط مقوم اکبر است و اکبر که معلول است نمی تواند مقوم حد وسط باشد و الا دور لازم می آید. از طرفی هم اکبر را محمول مقدمه برهان قرار می دهد و می گوید محمول در مقدمات برهانی، ذاتی و مقوم موضوع است پس اکبر باید ذاتی و مقوم باشد. یکبار اکبر را توصیف به معلولیت می کند می کند و مقومیت را از آن می گیرد و یکبار اکبر را توصیف به محمولیت می کند و مقومیت را به آن می دهد. پس اکبر هم مقوم می شود هم غیر مقوم می شود هم ذاتی و هم غیر ذاتی می شود.
ما هم اکبر را معلول می دانیم و حد وسط را علت و مقوم می دانیم و می گوییم در تعریف اکبر اخذ می شود یعنی موضوع در تعریف محمول اخذ می شود پس معلوم می شود که موضوع مقوم محمول است که می تواند در تعریفش اخذ شود یعنی حد وسط مقوم اکبر است و اکبر معلول و محمول است همان دو عنوانی که این شخص به اکبر می دهد ما هم می دهیم ولی ما می گوییم اکبر، معلول است پس ذاتیِ مقوم نیست و اکبر، محمول است پس ذاتی باب برهان است. آن ذاتی که از اکبر نفی می شود مقومیت است و آن ذاتی که برای اکبر اثبات می شود ذاتی باب برهان است و ذاتی باب ایساغوجی نفی می شود. لذا حرف ما صحیح است اما آن شخص که ذاتی باب برهان را قبول ندارد وقتی می گوید اکبر ذاتی نیست یعنی مقوم نیست و وقتی می گوید اکبر ذاتی است یعنی مقوم هست.
توضیح عبارت
«و مع ذلک»
ترجمه: علاوه بر اشکال قبلی «اشکال قبلی این بودکه ایشان خاصه را ارجاع به فصل می داد و یک توجیه دیگری برای عرض خاص داشت که ما آن توجیه را قبول نداشتیم».
«فیجعل الحد الاوسط عله موجبه للاکبر حتی یکون البرهان برهانا»
این بعض منتسبین به معرفت حد وسط را علت موجبه برای اکبر قرار می داد «به شهادت اینکه در تعریف اکبر اخذ می شود پس علت در تعریف اکبر اخذ می شود ولی علت مادی یا علت صوری است» تا برهان، برهان شود «یعنی قیاس، قیاس برهانی شود و الا اگر اینچنین نباشد قیاس، قیاس برهانی نیست».
«و یعترف ان ذلک کثیراً ما یکون مساویا»
ذلک: «حد وسط».
معترف است که حد وسط کثیراً مّا مساوی با اکبر است یعنی اکبر معلول عام و لازم عام نیست بلکه لازم مساوی است، توضیح این درجلسه قبل آمده «تا اینجا چون اوسط در تعریف اکبر اخذ شد پس اوسط مقوم برای اکبر شد».
«و یعترف ان کل مقوم عله و ان المعلول لیس بمقوم»
اعتراف می کند که مقوم، علت است «پس اوسط علت برای اکبر است و اکبر معلول است» و معلول مقوم نیست یعنی اکبر مقوم نیست.
«فیکون الاکبر المعلول لیس مقوما بل لازما و قد فرضه محمولا ذاتیا بمعنی المقوم»
خود مصنف نتیجه می گیرد اکبر که معلول شد مقوم نیست بلکه لازم است «چون این شخص گفت معلول، مقوم نیست و چون اکبر معلول است پس مقوم نیست» در حالی که آن اکبر را فرض کرده بود محمول ذاتی به معنای مقوم است «نه اینکه محمول ذاتی به معنای باب برهان که ما می گوییم» این، تهافت است.
«و منع ان یکون لازمٌ غیرَ مقوم»
در اشکال دوم تهافت به این صورت توضیح داده شد که اکبر، هم ذاتی است و هم ذاتی نیست و به تعبیر دیگر، هم مقوم است و هم مقوم نیست چون به اکبر دو عنوان داد:
1ـ معلولیت
2ـ محمولیت.
معلولیت را نسبت داد و از آن نتیجه گرفت که اکبر، ذاتی و مقوم نیست محمولیت را به اکبر نسبت داد و از آن نتیجه گرفت که اکبر، ذاتی و مقوم هست و تناقض به وجود آمد.
حال توجه کنید که باز هم می خواهیم تنافی و تهافت و تناقض در کلامش درست کنیم ولی از راه دیگر درست کنیم لذا عبارت «و منع...» دنباله اشکال دوم یا بگو همان اشکال دوم با بیان دیگر است.
این شخص گفت «فیکون الاکبر المعلول لیس مقوما بل لازما» یعنی برای اکبر عنوان لازمیت قائل شد. لازمیت یعنی اکبر از اوسط مفارقت نمی کند یعنی در هر وقتی برای اوسط لازم است و ایشان قبلا گفت چیزی که برای اوسط همیشه ثابت است فصل است نه عرض خاص. پس اکبر را فصل برای وسط گرفت. و فصل همان ذاتی است. یعنی عنوان ذاتی بودن رابه اکبر داد در عین حال به خاطر معلول بودن ذاتی بودن و مقوم بودن را از اکبر گرفت. دو عنوان به اکبر داد «قبلا هم دو عنوان معلولیت و محمولیت داده بود که با هم نمی ساختند» که یکی معلولیت و یکی لازمیت است هم می گوید اکبر، معلول است پس ذاتی است هم می گوید اکبر، لازم است «و چون این شخص قائل به عرض خاص نبودو لازم را با فصل تطبیق می کرد لذا اگر اکبر، لازم است» پس باید فصل باشد و فصل یعنی ذاتی و مقوم است. پس چون معلول است ذاتی مقوم نیست و چون لازم است ذاتی مقوم هست و دوباره همان تناقض بر می گردد.
ترجمه: اجازه نداد که یک شیء لازم، غیر مقوم باشد «یعنی گفت هر چه لازم هست مقوم می باشد».
«و مع ذلک فان المقدمه تکون ذاتیه و محمولها لیس بذاتی بمعنی المقوم»
مراد از «المقدمه»، کبری است.
با توجه به اینکه لازم باید مقوّم باشد گفت مقدمه کبری، ذاتی است در عین حال محمولش که اکبر است چون معلول است ذاتی به معنای مقوم نیست ولی این شخص اعتراف دارد که معلول گاهی از علت لازم می آید اما لزوم دائمی که از آن علت مفارقت نمی کند یا لزوم دائمی که این لزوم از معلول مفارقت نمی کندیعنی معلول همیشه همراه علت هست و از علت جدا نمی شود. و اگر لازم است پس مقوم می شود در حالیکه محمول این مقدمه که اکبر است به خاطر معلول بودن مقوم نبود. هم معلول است و هم لازم است . معلول است و مقوم نیست. لازم است و مقوم هست. ما می گوییم لازم است و ذاتی است و لو مقوم نیست. و می گوییم محمول است باز هم ذاتی است و لو مقوم نیست.
معلول است یعنی مقوم نیست ولو ذاتی هست. ما فقط به خاطر معلولیت، مقوم بودن را حذف کردیم ولی ذاتی بودن، آن هم ذاتی باب برهان را قبول کردیم. این اکبر، لازم و محمول است به این دو جهت، ذاتی باب برهان است ولی معلول است به این جهت، ذاتی باب ایساغوجی نیست.
ترجمه: مقدمه«یعنی کبری» باید ذاتی باشد در حالی که محمولش ذاتی به معنای مقوم نیست «چون محمول، معلول شد و معلول، ذاتی مقوم نیست».
«و یعترف ان المعلول ربما کان لازما عن العله دائما لا یفارقه»
و معترف است که معلول، گاهی لازم از علت است دائماً، و مفارقت از علت یا لزوم نمی کند پس باید علت، ذاتی باشد پس باید مقوم باشد.
«و ایضا فانه مع قوله ذلک یعترف ان مثل المساوی زوایاه لقائمتین ان کان مقوما لمثل المثلث فلایکون المثلث مقوما له»
اشکال سوم: بعض منتسبین به معرفت با اینکه معلول را لازم علت می داند می گوید در این مثالی که قبلا خواندیم که مثلث زوایای داخلیش برابر با دو قائمه است می گوید «تساوی زوایا با دو قائمه» که محمول قرار گرفته مقوم مثلث است چون از مثلث جدا نمی شود وقتی که این تساوی، مقوم مثلث شد دیگر مثلث نمی تواند مقوم این تساوی باشد و الا دور لازم می آید پس نمی توان مثلث را در تعریف این محمول اخذ کرد در حالی که اخذ می شود. این، همان دور است که قبلا به آن اشاره شد. زیرا ایشان به اعتباری اکبر را مقوم اوسط می گیرد و به اعتباری اوسط را مقوم اکبر می گیرد و این دو هر دو مقوم هم می شوند. در این صورت یا دور لازم می آید یا ما هو المقدم، موخر می شود و ما هو الموخر، مقدم می شود که این «ما هو المقدم، موخر می شود و ما هو الموخر، مقدم می شود» محذور دور است.
«ذلک»: یعنی ان المعلول ربما کان لازما عن العله دائما لایفارقه». مرحوم سید احمد علوی این طور فرموده «اشاره الی ان لازم الشی مقومّه» که عبارت مصنف را خلاصه کرده است.
ترجمه: علاوه بر این که می گوید لازم شیء، مقوم شیء است اعتراف می کند که مثلِ «المساوی زوایاه لقائمتین» که محمول برای مثلث قرار می گیرد اگر مقوم برای مثلث باشد پس مثلث مقوم او نخواهد بود «دو چیز نمی تواند مقوم یکدیگر باشند و الا دور لازم می آید».
لان المقوم علیه و الشی لا یکون للشی الواحد علیه و معلولا الا سبیل العرض»
چرا این دو مقوم یکدیگر نیستند چون مقوم، علت است و اکبر اگر مقوم مثلث شد علت مثلث می شود و اگر مثلث مقوم شود اکبر، معلول و متقوّم می شود و یک شی نمی تواند هم علت و هم معلول باشد یعنی اکبر نمی تواند هم علت برای اوسط و هم معلول برای اوسط باشد. بله می تواند علت برای چیزی و معلول برای چیز دیگر باشد.
ترجمه: شیئی برای شی واحد علت و معلول نیست «ولی شیئی برای دو شیء می تواند علت و معلول باشد» مگر به سبیل عرض «توضیح آن درجلسه بعد می آید».




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص129، س11، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo