< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان اینکه چه نوع ذاتی هایی مربوط به صناعت برهان نیستند/ بیان اطلاقات دیگر ذاتی/ بیان معنای ذاتی در باب برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«و یقال ایضا بذاته لما کان من الاعراض فی الشی اولیا»[1]
گفتیم دو معنا برای ذاتی است که این دو معنا برای موضوع و محمول اند و در صناعت برهان هم داخل اند یعنی ما می گوییم در هر مقدمه برهانی، محمول باید ذاتی به یکی از این دو معنا باشد سپس گفته شد سه معنای دیگر برای ذاتی است ک این سه معنا مربوط به موضوع و محمول نیستند و در صناعت برهان داخل نیستند و به کار گرفته نمی شوند.
معنای اول: معنای اول از آن سه معنا که در برهان بکار گرفته نمی شود این بود که تطبیق بر جوهر می کرد یعنی اگر گفته می شوداین شیء ذاتی است یعنی قائم به ذات است و در واقع جوهر است با توجه به این معنای اول گفته شد هیچ کدام از محمولات ذاتی نیستند چون هیچکدام قائم به ذات نیستند.
معنای دوم: اگر شیئی سبب برای شیء دیگر شد و موجب آن شیء دیگر شد ما آن سبب را برای شیء دیگر ذاتی می نامیم یا می گوییم شیء دیگر از ذات این سبب حاصل شد. مثلا موت از ذبح حاصل شد یعنی خود ذبح منشاء موت شد و چیز دیگری با ذبح همراهی نکرد تا موت به وجود بیاید. پس موت ناشی از ذات ذبح شد و به عبارت دیگر ذبح بذاته منشا موت شد.
معنای سوم: ذاتی شیء به معنای عارض شیء بلاواسطه است. عارض بر دو قسم است:
1 ـ عارض با واسطه
2 ـ عارض بی واسطه.
عارض با واسطه ابتدا عارض می شود بر شیئی که آن شیء را واسطه می دانیم و سپس به توسط آن شیء بر شیء دوم هم عارض می شود مثلا بیاض عارض بر سطح جسم می شود نه برخود جسم، ولی به توسط سطح جسم عارض بر خود جسم می شود. از عارض بلاواسطه تعبیر به اوّلی و عارض بذاته می کنند و ما با عارض بذاته کار داریم که به معنای عارضی است که به خاطر ذات معروض است و به وا سطه چیزی نیست. به عبارت دیگر گاهی شیئی سبب می شود که عارض، بر شیء دیگر هم عارض شود. آن سبب، واسطه می شود و این عارض اگر چه نسبت به این سبب، اوّلی است ولی نسبت به آن شیئی که این سبب، برای عروض عارض دخالت کرده اوّلی نیست.
توضیح عبارت
«و یقال ایضا بذاته لِما کان من الاعراض فی الشی اولیا»
«ایضا»: لفظ «بذاته» علاوه بر معناهای قبل که گفته می شود.
«من الاعراض» بیان برای «ما» است.
ترجمه لفظ «بذاته» گفته می شود برای عرضی که این عرض در شیء «یعنی معروض و موضوع» اولی است «اوّلی به معنای بلاواسطه است»
«اعنی بقولی اولیا انه لم یعرض لشیء آخر ثم عرض له»
ضمیر «انه» به عارض بر می گردد یعنی به «ما» در «لما کان» بر می گردد.
ضمیر «له» به «شیء» در عبارت «فی الشی» بر می گردد.
ترجمه: منظور من از قولم که گفتم «اولیا» این است که آن عارض، عارض نمی شود به شیء دیگر تا بعداً به آن شیء اول عارض شود «بلکه مستقیما به همان شیء اول عارض می شود».
اگر مراد از «شیء اول» را «الف» بگیرید و مراد از «شی دوم» را «ب» بگیرید عبارت به این صورت معنا می شود: عارض، عارض نمی شود به «ب» سپس عارض به «الف» شود بلکه این عارض، مستقیما بر خود «الف» عارض می شود.
«بل ما کان لا وا سطه فیه من العارض و المعروض له»
مراد از «ما» عروض است البته اگر مراد عارض باشد باطل نیست ولی عبارت به سختی معنا می شود.
قصد نمی کنم از «اولیا» که این عارض، عارض شیء دیگر نشود و بعداً عارض این شیء شود بلکه قصد می کنم عروضی که در این عروض بین عارض و معروض له واسطه ای وجود ندارد.
توضیح: عرض اوّلی این است که بین عارض و معروض واسطه نباشد و این است که معروض، سبب برای عروض این عارض برای شیء دیگر نباشد.
«و کان المعروض له سببا لان یقال انه عرض فی شیء آخر»
این عبارت به صورت مثبت آمده و باید به صورت منفی معنا شود.
اوّلی چیست؟ اوّلی آن است که اینچنین نباشد که معروض له که عارض بی و اسطه بر آن عارض شده سبب نباشد بر اینکه گفته شود عارض، در شیء دیگر عارض شد.
«کما نقول جسم ابیض و سطح ابیض فالسطح ابیض بذاته و الجسم ابیض لان السطح ابیض»
در «جسم ابیض» عرض، مع الواسطه است چون جسم، بیاض را قبول نکرده بلکه سطح جسم، بیاض را قبول کرده و جسم هم به توسط سطحش بیاض را پذیرفته لذا جسمِ ابیض، عارضش اوّلی نیست.
در «سطح ابیض» عارض، اوّلی است زیرا بیاض اولا و بلاواسطه بر سطح عارض شده و سپس به کمک سطح بر جسم عارض می شود.
«فهذه هی الوجوه الخارجه عن غرضنا هاهنا»
این سه معنا برای بذاته بود که از بحث ما خارج است. آن که داخل در بحث است همان دو معنایی است که ذکر شد حال مصنف دوباره آن دو معنا را تکرار می کند.
ترجمه: این سه اطلاق که برای «بذاته» یا «ذاتی» هست وجوه مختلف «بذاته» است که همه آنها از غرض ما در اینجاخارج اند.
«بل الداخل فی غرضنا هو المذکوران الاولان»
آن دو معنایی که ابتدا ذکر شد فقط دخالت در مقصود و غرض ما دارد. غرض ما این است که مقدمات برهان و شرایط آن توضیح داده شود. یکی از شرائط مقدمه برهان، ذاتی به همان دو معنای قبل است پس آن دو معنای قبلی در مبحث برهان دخالت دارند.
«فانه قد یطلق لفظه ما بذاته مرادفه لما هو مقول من جهه ما هو علی المعنی المذکور فی هذا الفن»
گاهی لفظ «ما بذاته» اطلاق می شود که مرادف با «ما هو مقول من جهه ما هو» است که مراد از «ما هو مقول من جهه ما هو» همان مقوم است پس ذاتی به معنای مقوم است.
«علی المعنی المذکور فی هذا الفن»: بیان شد که «مقول من جهه ما هو» گاهی طوری معنا می شود که علاوه بر جنس، فصل در آن داخل شود. چون قبلا بیان شد که «مقول فی جواب ما هو» فقط جنس است و شامل فصل نمی شود چون در جواب «ما هو» فصل نمی آید فصل در جواب «ای شیء هو فی جوهره می آید» اما «مقول من جهه ما هو یا من طریق ما هو» فصل در جوابش می آمد که توضیح آن گذشت.
حال مصنف می فرماید «من جهه ما هو» را به همان معنایی که ما گرفتیم بگیرید تا فصل داخل شود در این صورت ذاتی، مقوّم می شود مطلقا چه آن مقوم، فصل باشد چه جنس باشد.
ترجمه: گاهی لفظ «ما بذاته» اطلاق می شود مرادف با «هو مقول من جهه ما هو»، ولی نه با هر «هو مقول من جهه ما هو» بلکه بر طبق معنایی که در این فن ذکر شد که «مقول من جهه ما هو» را با «مقول فی جواب ما هو» فرق دارد و «مقول فی جواب ما هو» جنس یا نوع می شود اما «مقول من جهه ما هو» جنس و فصل می شود. حال اگر محمول، فصل یا جنس برای موضوع بود می توان گفت ذاتی است.
نکته: عبارت «علی المعنی المذکور فی هذا الفن» قید برای «یطلق لفظه ما بذاته» نیست بلکه قید «ما هو مقول من جهه ما هو» است. یعنی «مقول من جهه ما هو» را اینگونه بگیر.
«فیقال للمقوم ذاتی لما یقومه و بذاته له»
برای مقوم گفته می شود که ذاتی است برای متقوّم، متقوّمی که این ذاتی آن را متقوم کرد مثلا حیوان، ذاتی است زیرا که مقوّم چیزی است که این حیوان ذاتی آن است یعنی مقوم انسان است و چون مقوم انسان است گفته می شود که ذاتی برای ذاتی برای انسان است.
«و بذاته له»
عطف بر «یقومه» است یعنی «فیقال للمقوم ذاتی لما بذاته له».
این ذاتی، ذاتی است برای چیزی که این ذاتی، تقویمش می کند و برای چیزی که بذاته و بدون واسطه برای این ذاتی حاصل است.
«و قد یطلق لفظه بذاته و الذاتی و یعنی به العارض الماخوذ فی حده الموضوع او ما یقومه علی ما قیل»
این عبارت، تکرار مطالب گذشته است و چیزی اضافه ندارد.
«ذاتی» عطف بر «بذاته» است.
ترجمه: قصد می شود به این «ذاتی» عارضی که ماخوذ است در حدّش، موضوع یا عارضی که ماخوذ است در حدّش، ما یقوم الموضوع.
صفحه 128 سطر 6 قوله «و ربما قیل»
توجه کنید مقوّم که معنای اول ذاتی بود با این عارضِ ذاتی که گفته شد «الماخوذ فی حده الموضوع او ما یقومه» در یک امر شرکت دارند و آن اینکه هر دو ذاتی اند و بذاته به شیئی نسبت داده می شوند پس معنای مشترک این دو، ذاتی بود نشان یا نسبت داده شدنشان به چیز دیگر است بذاته. علاوه بر این معنای اشتراکی معنای دیگری وجود دارد که آن معنای دیگر از همین ذاتی به این معنا استخراج می شود. اگر هم تصریح نشود قابل استخراج است. ارسطو تصریح نکرده و ما از کلامش استخراج کردیم ولی ما تصریح می کنیم و آن این است که این عرضی که عبارت از محمول در مقدمه برهان است علاوه بر ذاتی بودنش، اوّلی هم باشد پس برای محمول باب برهان دو شرط شد:
1 ـ ذاتیت
2 ـ اولیت.
تا الان ذاتیت را گفته بودیم الان اولیت را هم اضافه می کنیم.
معنای اولیت: یعنی این عرض برای خود همین شیء باشد این معنا، همان معنای ذاتی است چون ذاتی به معنای بذاته و ذات هم به معنای خود است و ذاتی یعنی این عرض برای خود معروض است. پس اوّلی بودن را می توان از درون ذاتی بیرون آورد. بعضی بین این دو مساله خلط کردند ما اوّلی را از ذاتی استخراج می کنیم و عارضی را که در باب برهان به درد می خورد و محمولی را که در باب برهان به کار می رود عبارت از عارضی می گیریم که اولاً ذاتی باشد و ثانیا اوّلی باشد. اولی بودن را طوری معنا کردیم که با ذاتی یک چیز شد یعنی برای خود ذات معروض باشد. اگر برای چیز دیگر بود و به موضوع نسبت داشت ذاتی نیست و اوّلی هم نیست. حال آن چیز دیگر که می خواهد بین عرض و معروض، واسطه شود گاهی ممکن است امر خاص باشد و گاهی ممکن است امر عام باشد این واسطه ای که عام است یا خاص است مانع می شود که این عرض، اوّلی و ذاتی باشد لذا در باب برهان به کار گرفته نمی شود.
توضیح عبارت
«و ربما قیل علی معنی اخص و اشد تحقیقا»
«قیل» به معنای «حُمِل الذاتی» است.
چه بسا ذاتی حمل می شود و گفته می شود به یک معنایی که اخص از دو معنای قبلی است «چرا اخص است؟ چون دو معنای قبل فقط ذاتی بودند اما این، یک قید هم اضافه دارد و آن ذاتیِ اوّلی است. همان اوّلی بودن دایره را کوچکتر می کند و ذاتی که عام بود خاص می شود. هر قیدی مطلق را اخص می کند از آنچه که قبلا بوده است.
یک ذاتی بود که هم بر معنای اول «معنای مقوّم» و هم بر معنای دوم «اعراض ذاتی» اطلاق می شود که مشترک بین این دو بود که قید «اوّلی» نداشت حال قید «اولی» که آورده شود اخص می شود تا واسطه عام یا واسطه خاص بین آنها و بین موضوع نباشد.
ترجمه: چه بسا ذاتی حمل می شود بر معنایی که اخص از آن ذاتیِ مشترک است و اشد تحقیقا است یعنی اگر محمولِ مقدمه ی برهانی، اینچنین ذاتی باشد کاملتر از این است که آن ذاتیِ بی قید باشد. ا گر محمول، ذاتی مقیّد باشد محققانه تر از این است که ذاتی بی قید باشد پس این معنای دوم که اخص است اشد تحقیقا هم هست.
«و یُعنی به ما یعرض للشی او یقال علیه لذاته و لما هو هو»
ضمیر «به» به ذاتی بر می گردد و می توان به معنای اخص هم بر گرداند.
قصد می شود به ذاتی، آنچه که این دو قید را داشته باشد که یکی را با عبارت «ما یعرض للشی» و یکی را با عبارت «لما هو هو» بیان می کند یا آن دو قید عبارتند از اینکه یکی «ما یقال علیه لذاته» است و دیگری «لما هو هو» است. لذا عبارت «لذاته» و «لما هو هو» هم مربوط به «یعرض للشی» است هم مربوط به «یقال علیه» است.
«یقال علیه» به معنای «یحمل علیه» است.
مصنف با این عبارت بیان می کند که چه به عارض توجه کنید «که یعرض للشی است» چه به محمول توجه کنید «که یقال علیه» است. یعنی عارض و محمول باید اولا «لذاته» باشند یعنی ذاتی باشند و ثانیا «لما هو هو» باشند یعنی اوّلی باشند.
«لا لاجل امر اعم منه و لا لاجل امر اخص منه»
«لا»، عاطفه است اما عطف بر کجا است؟ در عبارت قبل «لذاته» و «لما هو هو» بود که این عبارت عطف بر «لما هو هو» است نه بر «لذاته». یعنی خلافِ «لما هو هو» را می گوید یعنی آن عارضی که عارضِ خود شیء باشد فرق می کند با عارضی که به خاطر اعمِ شی یا اخصِ شیء باشد. آن عارضی که به خاطر اعم یا اخص عارض می شود «لما هو هو» نیستند یعنی این عارض بر این شیء حمل می شود چون این شیء، این شیء است نه اینکه چون این شیء، اعمّی یا اخصی را واسطه دارد لذا این عبارت «لا لاجل...» تفسیر برای «لما هو هو» است.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.127، س21، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo