< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا ابتدا جنس بر نوع حمل می شود بعدا جنس الجنس حمل می شود یا بر عکس است؟/ ادامه بیان دیگر برای جواب از اشکال اول«اشکال اول: اخص حد وسط قرار داده می شود تا اعم برای مادون اخص ثابت شود. کیفیت ثبوت چگونه است؟ اشکال دوم: وقتی حیوان بر انسان حمل می شود یعنی جزء بر کل حمل می شود، در حالی که ممکن نیست جزء بر کل حمل شود »
«و الجسم الذی یحمل علیه هو الذی اذا اعتبر بذاته کان جوهرا»[1]
بحث در جواب اشکالی داشتیم که در ابتدای فصل مطرح شده بود و آن اشکال این بود که جسم، جزء حیوان است و جزء قبل از کل فهمیده می شود پس جسم قبل از حیوان فهمیده می شود در اینصورت چگونه حیوان را واسطه ثبوت جسم برای انسان قرار می دهید؟ یعنی ابتدا حیوان معلوم می شود سپس به توسط حیوان می خواهید جسم را برای انسان معلوم کنید این خلاف واقع است. واقع این است که ابتدا جسم باید معلوم شود و به توسط جسم، حیوان معلوم شود.
در جواب سوال بیان شد جسم به دو گونه لحاظ می شود:
1 ـ جسم مادی که جزء حیوان است و باید قبل از حیوان فهمیده شود.
2 ـ جسم جنسی که جزء حیوان نیست و لازم نیست قبل از حیوان فهمیده شود بلکه حتما باید بعد از حیوان فهمیده شود. پس می توان فهمِ حیوان را وسیله فهم جسم قرار داد.
سپس در بیان مطلب، بیان کردیم که نوعی را فرض می کنیم و جنس آن را بر آن حمل می کنیم و جنس الجنس آن را هم حمل می کنیم، فصلِ جنس را هم حمل می کنیم. سپس ملاحظه می کنیم که جنس باید زودتر حمل شود یا جنس الجنس باید حمل شود همچنین جنس باید زودتر حمل شود یا فصل الجنس باید حمل شود. بحث در فصل الجنس را موخر کردیم و بعداً بیان می کنیم. بحث فعلی درباره حمل جنس و جنس الجنس است که آیا جنس ابتدا حمل می شود یا جنس الجنس حمل می شود. جنس انسان، حیوان است و جنس الجنس آن، جسم است آیا ابتدا حیوان بر انسان حمل می شود و به توسط حیوان به جسم برسیم یا ابتدا جسم بر انسان حمل می شود به توسط جسم به حیوان برسیم. ما گفتیم ابتدا باید حیوان را حمل کنیم سپس به توسط حیوان، جسم را حمل کنیم. توضیح مطلب این بود که جسم حیوانی را در واقع حمل می کنیم نه اینکه مطلق جسم یا جسم غیر حیوانی را حمل کنیم.
سوال: حمل جسمِ حیوانی بر انسان آیا حمل اولی است یا حمل شایع است؟
جواب: بیان کردیم که اگر گفته شود «حصه من الجسم» بر انسان یا حیوان حمل می شود حمل شایع است اما اگر گفته شود «جسم حیوانی» بر انسان حمل می شود هم حمل شایع است. ولی گفتند که جسم حیوانی را می توان حیوان ناطق قرار داد همانطور که حمل حیوان ناطق بر انسان حمل اولی است حمل جسم حیوانی هم بر انسان حمل اولی است چون فرق بین این دو از نظر مفهومی نیست فرق فقط به اجمال و تفصیل است. بنده بیان کردم که اگر فقط توانستید فرق را به اجمال و تفضیل بگذارید می توانید بگوئید همانطور که حمل «حیوان ناطق» بر انسان حمل اولی است حمل «جسم حیوانی» بر انسان هم حمل اولی است.
اما اگر فرق فقط به اجمال و تفصیل نبود بلکه مفهوم هم تفاوت کرد حمل باید حمل شایع باشد که در جلسه قبل گفتیم حمل شایع است ولی در این جلسه تفصیل دادیم.
بحث امروز: مصنف می فرماید آنچه را که بر انسان حمل می کنیم جسم است ولی جسمی است که جنسی باشد. جسم جنسی جسمی است که جوهریت و قابلیت ابعاد ثلاثه را دارد و نسبت به معانی دیگر هم لا بشرط است و آنها را قبول می کند به تعبیر مصنف، جوهریت را کیف کان دارد. یعنی چه جوهریتِ همراه با معانی دیگر چه جوهریتِ خالی باشد. «شرط نمی کنیم جوهریتِ آن، خالی باشد بلکه می تواند با هزار معنی جمع شود» ولی این قید وجود دارد که قابلیت ابعاد ثلاثه حتما جزء آن معانی باشد.
به تعبیر مصنف، آن امری را که ما در جسمِ حمل شده بر انسان لازم داریم جوهریت «کیف کانت» و قابلیت ابعاد ثلاثه است. «کیف کانت یعنی چه جوهریت همراه معانی دیگر باشد چه خالی از معانی دیگر باشد. همان معنای لا بشرط را بیان می کند».
وقتی که جسم بر انسان حمل شد چه اتفاقی رخ می دهد؟ در جسم قابلیتهایی است و آنها را اجازه دادیم. در جسم، اولاً: جوهریت را تجویز کردیم «مراد از تجویز، تجویز به معنای عام است که شامل وجوب هم بشود» ثانیا: قابلیت ابعاد ثلاثه را تجویز کردیم و ثالثا: معانی دیگر از جمله حیوانیت را هم تجویز کردیم «چون بنا شد جسم به عنوان جنس ملاحظه شود و لا بشرط باشد لذا حیوانیت هم در آن تجویز می شود» وقتی این جسم بر حیوان حمل می شود این اموری که مجوَّز بودند واجب می شوند یعنی جوهریت و قابلیت ابعاد ثلاثه واجب می شود. حیوانیت هم که مجوَّر بود واجب می شود و انسان، جسم حیوانی می شود اشکال ندارد که مجوَّزهایی را با آمدن سبب واجب کنید زیرا هر ممکنی با آمدن سبب واجب می شود. این اخذ حیوانیت در جسم یک امر ممکن است و سبب آن الان پیدا شده و همین باعث می شود که این امر جایز را واجب قرار دهیم و حیوانیت را در محمول اخذ کنیم و بگوییم جسمی که حیوان است در انسان اخذ می شود. موضوع چون انسان است هر جسمی را قبول نمی کند که بر آن حمل شود بلکه جسمِ حیوانی را قبول می کند لذا واجب می کند که ما در این جسمی که محمول است قید حیوانیت را بیاوریم.
نتیجه می گیریم که می توان حیوان را واسطه برای اثبات جسم برای انسان قرار داد. پس اینکه مستشکل گفت نمی توان حیوان را حد وسط برای اثبات جسم برای انسان قرار داد ما بیان کردیم که باید این کار انجام بگیرد.
توضیح عبارت
«الجسم الذی یحمل علیه»
جسمی که بر انسان «یا حیوان» حمل می شود «چون بحث ما در این بود که نوعی را ترتیب می دهیم و جنس و جنس الجنس را بر آن حمل می کنیم این بحث را مطرح کردیم و الا بحث عبارت کتاب درباره حیوان بود و بحث از انسان نکرد لذا نگویید ضمیر ـ علیه ـ به انسان بر نمی گردد چون در عبارات قبلی حیوان آمده و انسان نیامده. زیرا جواب می دهیم که اولا: لفظ انسان در عبارات قبل سطر 13 آمده است ثانیا: بحث ما در ترتیب نوع است که نوع را ترتیب بدهیم بعداً جنس الجنس آن را حمل کنیم».
«هو الذی اذا اعتبر بذاته کان جوهرا کیف کان ولو کان مرکبا من الف معنی»
«و لو کان» توضیح «کیف کان» است.
ترجمه: جسمی که بر انسان حمل می شود جسمی است که اگر بذاته اعتبار شود «یعنی خودش را ملاحظه کنید یعنی معانی دیگر را اضافه نکنید اگرچه جایز است معانی دیگر اضافه شود» جوهر خواهد بود هر نوع جوهری که باشد «چه جوهرِ همراه با هزار معنی یا جوهرِ خالی از معنی».
«و ذلک الجوهر طویل عریض عمیق».
واو حالیه است.
به شرطی که آن جوهر، طویل و عریض و عمیق باشد یعنی این معنی حتما باید کنار جوهر باشد والا جسمیت درست نمی شود.
«و هو اذا حمل علیه بالفعل قد صار المجوّز فیه من الترکیب محصلا فی الوجوب»
«من الترکیب» بیان برای «ال» در «المجوز» است.
تا اینجا جسمی را فرض کردیم که قابل حمل بر انسان است حال از قابلیت در می آوریم و آن را به فعلیت می رسانیم. اگر حمل کردید تمام آن چیزهایی که در این جسم بود واجب می شود البته تمام چیزهایی که به انسان مرتبط است نه هر چیزی که ممکن است.
ترجمه: و این جسم اگر حمل بر انسان شود بالفعل آن ترکیبی که در این جسم جایز بود وجوبش محصَّل و بالفعل و موجود شد.
«فان کل مجوَّز کما علمته و تعلمه فقد یعرض له سبب به یجب و هو السبب المعیّن»
این، اختصاص به اینجا ندارد بلکه هر مجوَّزی و ممکنی وقتی سببی با آن برخورد کند واجب می شود.
ترجمه: هر مجوّزی هم قبلا دانستی و هم الان می دانی که ممکن است بسی بر آن عارض شود که به واسطه عروض آن سبب، واجب شود «یعنی بالاخره ممکن است علتی پیش بیاید و آن مجوِّز را واجب کند» و آن سببی است که این مجوَّز را تعیین می کند.
«فکذلک هذا المجوز الذی نحن فی حدیثه لیس مما یبقی مجوزا لا یجب البته»
تا اینجا قانون کلی گفت اما از اینجا تطبیق بر بحث می کند و می گوید این مجوَّزی که ما الان در مقام بیان داستانش هستیم همین حکم را دارد یعنی مجوّزی است که وقتی سببی اتفاق افتاد واجب می شود.
ترجمه: همچنین این مجوَّزی که ما در داستان و صحبت آن هستیم همین طوری نمی تواند مجوَّز باقی بماند و واجب نشود بلکه باید واجب هم باشد به وسیله آمدن سبب «پس می گوییم: جایز است ابعاد ثلاثه، حیوانیت، جوهریت. اما با حمل جسم بر انسان همه این امور جایزه، واجب می شود.
«بل قد یجب فیکون الجسم قد وجب فیه الترکیب الجاعل ایاه حیوانا فیکون ذلک الجسم حینئذ حیوانا»
ضمیر «فیه» به جسم برمی گردد.
بلکه گاهی واجب می شود همین که جایز بود. بعد از اینکه جسم را حمل کردیم گفتیم آنچه که برای او مجوَّز بود واجب می شود. مصنف هم می فرماید: «فیکون الجسم قد وجب فیه الترکیب» یعنی ترکیب با حیوان در او واقع شده است لذا می گوید «الجاعل ایاه حیوانا» یعنی آن ترکیبی که این جسم را حیوان قرار می دهد.
ترجمه: در این جسم واجب می شود ترکیبی که این ترکیب جسم را حیوان قرار می دهد پس این جسم در این هنگام که حمل بر انسان شود حیوان می شود.
«ذلک الحیوان انسانا»
یعنی «و یکون ذلک الحیوان انسانا».
یعنی همانطور که این جسم حیوان بود حیوان هم انسان است حال ما می گوییم بر انسان، «جسمِ حیوانی انسانی» را حمل می کنیم.
جسم را حیوان قرار می دهیم یعنی تخصیص به حیوان می زنیم و حیوان را انسان قرار می دهیم یعنی تخصیص به انسان می زنیم در اینصورت مراد از جسم، جسم حیوانی انسانی می شود.
نکته: این امور برای جسم ممکن بود وقتی واجب شد «لا بشرط» تبدیل به «بشرط شی» می شود.
«فیکون الانسان لا یحمل علیه جسم الا الجسم الذی هو حیوان لا شیء آخر»
اینچنین جسمی بر انسان حمل می شود که جسم حیوانی انسانی باشد.
«فالحیوان هو اولا جسم ثم الانسان».
تعبیر به این نکرد «اولا جسم ثم انسان». یعنی نمی خواهد بگوید حیوان اولا جسم است بعداً انسان است. بلکه می خواهد بگوید حیوان اولا جسم است بعداً انسان، جسم است به کمک حیوان. چون «ال» در انسان آمده و نگفته «انسان» بلکه گفته «الانسان».
صفحه 103 سطر اول قوله «و بعد هذا»
مصنف به بیان دیگری می خواهد اجازه دهد که حیوان حد وسط قرار بگیرد و می گوید ما قبول داریم که جسم، علت حیوان است ولی در عین حال حیوان را هم می توان علت گرفت. جسم علت حیوان است ولی می توان حیوان را هم علت جسم گرفت. این مطلب به ظاهر حرف باطلی است ولی توجه کنید که مصنف می گوید اولا: آن جسمی که علت حیوان است جسمِ مادی می باشد و آن جسمی که حیوان، علت آن است جسم جنسی است. ما به این بحث کاری نداریم چون این را قبلا گفت. اما بحثی که الان می خواهد شروع کند این است که ثانیا: جسم، علت برای «کان» تامه حیوان می شود و حیوان، علت برای «کان» تامه جسم نمی شود تا دور لازم بیاید بلکه حیوان، علت برای «کان» ناقصه جسم می شود یعنی «ثبوت الجسم للانسان». پس یکی، علت برای «کان» تامه دیگری است و دیگری علت برای «کان» ناقصه آن یکی است. و این اشکالی ندارد. ما در آخر فصل هفتم همین مقاله این مطلب را گفتیم که ممکن است چیزی علت «کان» تامه امری شود و آن امر علت «کان» ناقصه آن چیز شود. الان هم از همین بحث استفاده می کنیم و می گوییم جسم علت برای وجود حیوان می شود یعنی در خارج اگر ملاحظه کنید جسم «که همان ماده و جزء است» علت برای وجود خارجی حیوان می شود یعنی علت برای «کان» تامه حیوان می شود. یعنی حیوانی موجود می شود که جسم باشد سپس حساس و متحرک بالاراده را هم خواهد داشت.
پس اینطور شد که جسم علت برای «کان» تامه حیوان است. حال در حد وسط «یعنی حیوان» که انتخاب می کنیم می یابیم که علت است اما نه برای «کان» تامه جسم بلکه علت برای «کان» ناقصه جسم است یعنی علت است برای اینکه جسم را برای انسان ثابت کند.
پس به طور قانون کلی می گوییم اگر دو چیز داشته باشیم که اولی علت «کان» تامه دومی باشد دومی می تواند علت «کان» ناقصه اولی باشد. سپس این بحث را بر جسم و حیوان تطبیق کردیم که جسم علت «کان» تامه حیوان است ولی حیوان علت «کان» ناقصه جسم است.
این مطلب به بیان دیگری گفته می شود سپس استثنایی برای آن آورده می شود که مورد بحث ما داخل در آن استثنا نیست.
توضیح عبارت
«و بعد هذا کله»
یعنی علاوه بر مطالبی که گفتیم «در مطالبی که گفته شد جسم را ماده گرفتیم و جسم را جنس گرفتیم و مشکل، حل شد. در این مطلبی که الان می خواهیم بیان کنیم. کان ـ تامه ـ حیوان و ـ کان ـ ناقصه جسم را مطرح می کنیم و بیان می کنیم اگر جسم علت ـ کان ـ تامه حیوان است اشکال ندارد که حیوان علت ـ کان ـ ناقصه جسم باشد».
«فلیکن الجسم المحمول علی الانسان عله لوجود الحیوان»
فرض کن جسمی که بر انسان حمل می شود علت برای وجود حیوان «یعنی کان تامه حیوان» باشد.
«و لیس ذلک مانعا ـ علی ما علمت ـ ان یکون الحیوان عله لوجود الجسم للانسان»
در نسخه خطی «فلیس» آمده است.
این علت بودن جسم برای «کان» تامه حیوان مانع از این نمی شود که حیوان علتِ «کان» ناقصه جسم «یعنی عله لوجود الجسم للانسان» باشد.
«فربما وصل المعلول الی الشی قبل علته بالذات»
مراد از «التی» را نوع «مثل انسان» فرض کنید معلول را حیوان فرض کنید که معلول جسم است علت را جسم فرض کنید و ضمیر «علته» به معلول بر می گردد.
«بالذات» را اگرچه می توان قید علت گرفت ولی قید «قبل» بگیرید یعنی مراد از قبل، قبل زمانی نیست بلکه قبل بالذات است.
با این عبارت، اشاره به قاعده کلیه به بیان دیگر می کند در کجا معلول می تواند علت «کان» ناقصه علتش باشد؟ در جایی که معلول زودتر از علت خودش به انسان «مثلا» رسیده باشد. این معلول می تواند واسطه شود که علتش را به انسان مرتبط کند چون خودش زودتر به انسان مرتبط شده است اگر حیوانیت که معلول جسم است بتواند زودتر برای انسان ثابت شود می تواند علت برای ثبوت جسم للانسان شود. آن که زودتر واصل می شود می تواند دیگری را اثبات کند. یعنی حیوانی که زودتر برای انسان ثابت شده می تواند جسمیت را برای انسان ثابت کند. پس معلول گاهی قبل از علت به شی «مثل انسان» واصل می شود البته مراد از «قبل» قبل زمانی نیست بلکه قبل ذاتی است.
این بحث همان است که قبلا گفته شد.
«فکان سببا لعلته عنده»
ضمیر «کان» و «لعلته» به معلول بر می گردد و ضمیر «عنده» به شی بر می گردد که مراد انسان است.
ترجمه: این معلولی که زودتر به آن شیء رسیده است سبب برای علت خودش می شود نزد آن شیء «یعنی سبب می شود که علت خودش را نزد آن شیء ثابت کند» یعنی سبب برای «کان» ناقصه علت خودش می شود.
«اذا لم یکن وجود العله فی نفسها و وجودها لذلک الشی واحدا مثل وجود العرض فی نفسه و وجوده فی موضوعه فان العله فیهما واحد»
«فی نفسها» قید وجود است مصنف از اینجا استثنایی را مطرح می کند.
گاهی علتی که علت برای «کان» تامه معلولش شده است این علت عرض برای شیئی است نه اینکه عرض برای معلولش باشد. این علت قبل از معلول موجود می شود. «همه علتها اینگونه هستند که قبل از معلول موجود می شوند» ولی چون عرضِ همان شیء و نوع است به محض موجود شدن، به عنوان عرض موجود می شود و وجود فی نفسه او مثل وجود فی غیره او است یعنی وقتی موجود شد برای آن شیء موجود می شود. تا برای آن شی موجود می شود «چون علتش است» معلولش را هم بدنبال می آورد در اینصورت معلول مهلت پیدا نمی کند که علتش را برای آن شی ثابت کند بلکه علت، از قبل از اینکه معلول بیاید برای آن شی ثابت بوده چون علت، حالت عرض داشته و وجود فی نفسه آن همان وجود لغیره و لشیء بوده. از ابتدا که موجود شده برای این شیء موجود شده قبل از اینکه معلول را به وجود بیاورد خودش موجود شد و برای این شیء هم موجود شد و معلول نمی تواند این علت را برای آن شی ثابت کند زیرا این علت قبل از آمدن معلول برای آن شی ثابت بود معنی ندارد که معلول بیاید این علت را برای آن شی ثابت کند.
در فرضی که قبل از استثنا بیان می کردیم اینطور گفتیم که علتی می آید و معلولش را می آورد و آن معلول بر می گردد و علت را برای شیئی ثابت می کند حال در صورتی که این علت، عرض آن شی باشد وجودش همراه با عروض بر آن شی می شود به محض اینکه این علت «که قبل از معلول وجود می گیرد» وجود گرفت برای آن شی وجود می گیرد و برای آن شی ثابت می شود و «کان» ناقصه در حین وجودش محقق می شود بعدا می خواهد معلول را به وجود بیاورد بعداً که معلول را به وجود آورد معلول نمی تواند برگردد و این علتش را بر آن شی ثابت کند چون علت در همان مرتبه ذات خودش که قبل از معلول بود برای آن شی ثابت بود در اینجا معلولی که در «کان» تامه اش معلول بود نمی تواند علت برای «کان» ناقصه علتش شود «کان» ناقصه ی علت، قبل از وجود این معلول حاصل بود دیگر احتیاج به آمدن این معلول نبود.
مثال: مثلا فرض کنید رنگی می خواهد موجود شود این رنگ باید برای دیوار مثلا موجود شود بدون وجود برای دیوار، موجود نمی شود سپس همین رنگ علت برای شادابی من می شود «چون رنگ مورد علاقه من است» این رنگ وقتی واقع شد برای دیوار ثابت می شود و بعد از اینکه برای دیوار ثابت شد حالت پسندیدن و شادابی می دهد این حالت شادابی معلول رنگ است. حالت شادابی در «کان» تامه آن معلول است یعنی آن رنگ به این حالت شادابی وجود دارد. حال آیا این حالت می تواند برگردد و اثر کند و رنگی را در دیوار ایجاد کند؟ یعنی به اینصورت گفته شود که چون من از رنگی خوشم می آید پس این رنگ را برای دیوار ثابت می کنم که آن حالتِ خوشایندیِ من، علت برای ثبوت این رنگ برای دیوار می شود؟ می گویند نمی شود چون این رنگ قبل از اینکه من را شاد کند برای دیوار موجود شد. الان معنی ندارد که شادی من بر گردد و این رنگ را برای دیوار موجود کند. البته این مثال، خوب بود فقط آن حالت نمی تواند علت ثبوت رنگ برای دیوار باشد. لذا اگر از این حالت قطع نظر شود مثال، مثال خوبی است.
ترجمه: اگر وجود فی نفسه علت و وجودش برای آن شی، یکی نباشد مثل وجود فی نفسه عرض و وجود عرض در موضوعش که یکی است. به سبب اینکه علت در این دو وجود یکی است «یعنی اگر علتی بیاید وجود این عرض را در خارج درست کند همان علت، وجود عرض برای جدار را هم در خارج درست کرده بود و دوباره علت دیگر نمی خواهد که آن معلول این کار را انجام دهد. وجود عرض در خارج به توسط این علت، درست شد و وجود عرض برای موضوع هم به توسط همین علت درست می شود لازم نیست که آن عرض، معلولی را به وجود بیاورد و آن معلول، علت ثبوت عرض برای جدار شود. خود همان علتی که رنگ را ایجاد کرد همان علت برای وجود رنگ برای دیوار کافی است لازم نیست آن شادابی ما علت برای وجود رنگ برای دیوار شود.
ما یک عرَض داریم و یک ثبوت العرض للموضوع داریم. علتی باید این عرض را افاضه کند. مثلا کسی باید این رنگ را به دیوار بریزد. همان علتی که دارد رنگ را ایجاد می کند همان علت، رنگ را روی دیوار ایجاد می کند یعنی همان علتی که «کان» تامه رنگ را درست می کند همان علت «کان» ناقصه رنگ را درست می کند معنی ندارد که این رنگ وقتی علت برای یک چیزی شد آن چیز که معلول است «کان» ناقصه رنگ را درست می کند زیرا «کان» ناقصه رنگ قبلا به وسیله علتی که «کان» تامه رنگ را درست کرده بود درست شده بود. و لازم نیست معلولی بیاید و آن معلول، علت کان ناقصه شود.
«فان العله فیهما واحد»: علت در «کان» تامه عَرَض و «کان» ناقصه عرض یکی است همان که علت «کان»تامه عرض شد علت «کان» ناقصه عرض هم می شود.
توضیح مثال: انسانی رنگ را بر روی دیوار می پاشد این انسان علت «کان» تامه رنگ و علت کان ناقصه رنگ می شود. سپس این رنگ که به وجود می آید در انسان دیگری اثر می گذارد و آن انسان دوم را شاداب می کند الان بحث ما این است که انسان دیگر یا شادابی انسان دیگر آیا می تواند علت ثبوت رنگ برای دیوار بشود یا انسان اول علت برای ثبوت رنگ برای دیوار شد و تمام شد؟
جواب می دهیم که همان شخصی که «کان» تامه بیاض برای دیوار شد علت «کان» ناقصه بیاض «یعنی تولید ابیض» می شود. این انسان که نقاش است هم بیاض را تولید می کند هم بیاض را برای دیوار ثابت می کند تا دیوار، ابیض شود. لازم نیست چیز دیگری مثلا انسان دیگری بیاید و ابیضیت را درست کند همان که بیاض را درست کرد ابیض را هم درست کرد. یعنی معلولِ بیاض که شادابی انسان دیگر است لازم نیست ابیض را درست کند چون ابیض درست شده است.
پس وجود عرض فی نفسه یعنی «کان» تامه با وجودش لغیره اش «یعنی کان ناقصه» یکی است همان وقتی که این عرض وجود می گیرد اینطور نیست که یک وجود فی نفسه بگیرد و بعداً یک وجود لغیره به او بدهند. همان وقت که دارد وجود فی نفسه می گیرد وجود لغیره هم می گیرد. این علت اگر عرض بود به محض اینکه وجود پیدا می کرد برای یک شیئی وجود پیدا می کرد معنی نداشت که معلولِ این علت بیاید و این علت را برای یک شی ثابت کند. این علت قبل از اینکه معلولش بیاید برای شی ثابت شده بود به وسیله علتی که داشت. زیرا خود این علت، علتی داشت که هم «کان» تامه آن و هم «کان» ناقصه آن را می داد لازم نیست معلولِ این علت، علت «کان» ناقصه شود همان علتی که علت «کان» تامه بود علت کان «ناقصه» بود و علت جدایی برای کان ناقصه ندارید شما معلول این علت را بگویید علت کان ناقصه اش است.
نکته: مهم: کلمه علت در «فان العله فیهما واحد» با کلمه علت در «اذا لم یکن وجود العله» فرق می کند علتی که در «اذا لم یکن وجود العله» بیان شد بیاض بود که علت برای خوشحالی انسان دیگر می شد اما علتی که در «فان العله فیهما» واحد آمده علتِ بیاض است نه خود بیاض. یعنی علتی که بیاض را وجود داده با علتی «مثل نقاش» که بیاض را به دیوار داده یکی است و با آمدن آن علت، بیاض هر دو وجودش را گرفته حال این بیاض که علت ایجاد شی بود علت برای خوشحالی انسان دیگر می شود اما خوشحالی انسان دیگر علت ثبوت بیاض برای جدار نمی تواند بشود چون ثبوت بیاض برای دیوار قبلا انجام شد.
سوال: آیا ما نحن فیه داخل در این استثنا است؟ اگر داخل در استثنا باشد معنایش این می شود که جسم علت برای حیوان است و حیوان معلول می شود ما می گوییم این معلول که حیوان است علت برای «کان» ناقصه جسم می شود حال اگر «کان» تامه جسم با «کان» ناقصه اش یکی بود یعنی جسم حالت عرضی داشت وقتی جسم می آمد هنوز حیوان نیامده بود «چون جسم، علت است» این جسم که آمد با آمدنش برای انسان ثابت شد و بعداً به توسط جسم که علت است حیوان می آید. حال اگر حیوان بخواهد جسم را برای انسان ثابت کند می گوییم احتیاجی نیست زیرا جسم از ابتدا که آمد برای انسان ثابت بود. اما فرض این است که جسم حالت عرضی ندارد جسم وقتی ثبوتش برای انسان را همراه خودش ندارد بلکه می آید و حیوان را ایجاد می کند سپس حیوان بر می گردد و ثبوت الجسم للانسان را درست می کند چون ثبوت الجسم للانسان را قبلا نداشتیم. پس ما نحن فیه داخل در استثنا نیست. بلکه داخل در مستثنی منه است نه مستثنی یعنی جایی است که معلول می تواند علت برای «کان» ناقصه علتش شود. در اینصورت اجازه می دهیم حیوانی که به کون تامش معلول جسم شد علت برای کون ناقص جسم نشود یعنی جسم را برای انسان ثابت کند. لذا می توان حیوان را حد وسط قرار داد تا جسم را برای انسان ثابت کند همین حیوانی که در کون تامش برای جسم معلول بود همین حیوان، علت برای کون ناقص جسم می شود که جسم را برای انسان ثابت کند. حیوان را حد وسط قرار می دهیم تا جسم را برای انسان ثابت کند.
نکته: در این بحث می گوییم جسم مادی علت برای وجود حیوان می شود و حیوان علت برای جسم جنسی برای انسان می شود چون جسمی که برای انسان است باید حمل بر انسان شود اما جسم عادی که حمل نمی شود ما می خواهیم جسم را به توسط حیوان بر انسان حمل کنیم پس جسمی که به توسط حیوان می خواهد حمل شود جسم جنسی است در حالی که آنچه علت حیوان شد جسم مادی بود پس در اینجا دو فرق وجود دارد:
1 ـ جسم علت برای کون تام حیوان می شود اما حیوان علت برای کون ناقص جسم می شود.
2 ـ آن جسم که علت برای کون تام حیوان است ماده می شود جسمی هم که حیوان، علتِ کون ناقص آن است جنس می باشد. یعنی بین جسمی که علت «حیوان» است و جسمی که معلول حیوان است دو فرق می گذاریم: 1 ـ به مادی و جنس بودن 2 ـ به کون تام و کون ناقص بودن.
«و لیس کذلک حال الجسم و الانسان فانه لیس وجود الجسم هو وجوده للانسان»
حال جسم و انسان مثل استثنا و عرض نیست زیرا وجود جسم «یعنی وجود کان تامه اش» همان وجود جسم برای انسان «یعنی کان ناقصه اش» نیست چون جوهر است و عرض نیست. اگر عرض بود وجودش با وجودش للموضوع «مثل انسان» یکی بود. و چون عرض نیست وجودش با وجودش للموضوع یکی نیست بلکه وجودش انجام می شود و معلول را بدنبال می آورد که حیوان است معلول که بدنبال آمد وجود لغیر این جسم را درست می کند.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.102، س16، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo