1403/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
الأصول العملية/أصالة الاحتياط /تنبیهات أصالة البرائة/جواز افتاء به استحباب تمسکاً به اخبار من بلغ/موضوع اخبار من بلغ
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /تنبیهات أصالة البرائة/جواز افتاء به استحباب تمسکاً به اخبار من بلغ/موضوع اخبار من بلغ
جواز افتاء به استحباب
بحث در افتاء به استحباب مستندا به اخبار من بلغ بود.
مرحوم آغاضیاء[1] در تنبیه أوّل از تنبیهات أخبار من بلغ فرموده بر اساس مبنای جعل حجیت، مشکلی نیست چون بر این مبنا، خبری که مفادش استحباب است، به مجتهد رسیده و آن خبر حجت شده و مجتهد به مفاد آن خبر حجت دارد و مفاد آن خبر نیز یک حکم عمومی است و در قیامت حجت دارد که چون حجت داشته، فتوا داده.
اما بنابر جعل استحباب، چون بلوغ یک عنوان ثانوی است و در جعل استحباب دخیل است، حکم دائر مدار موضوع است و بلوغ در حق مجتهد فعلی شده و استحباب فعلی است ولی در حق مقلد فعلی نشده و استحباب مجال ندارد پس نمیشود که به استحباب فتوا دهد چون فقط به او بلوغ شده.
اما مرحوم شیخ انصاری[2] فرموده مجتهد میتواند به استحباب فتوا دهد حتی بر مبنای قول دوم. ایشان از مسیر نیابت مطلب را حل کرد و گفت مجتهد، نائب مقلد است و بلوغ به نائب، بلوغ به منوب عنه محسوب میشود و مجتهد نیز میتواند به استحباب برای مقلدش فتوا دهد.
اما این بحث نیابت یک بحث طولانی است. مرحوم خوئی نیز سابقا این را مطرح کرده و رد کرده و مرحوم اصفهانی تایید کرده است. نیابت مجتهد از مقلد نیاز به دلیل دارد و ظاهرا دلیل در میان نیست. ادله عبارت است از ادله جواز تقلید، مرحوم اصفهانی میگوید همان ادلهای که مکلف را به رجوع به عالمان دین امر میکند، نشان میدهد که عالم دینی نائب از مکلف است.
اما همانطور که مرحوم خوئی فرموده از این ادله جواز تقلید، نیابت استفاده نمیشود. مفاد این ادله، جواز رجوع جاهل به عالم و لاخبیر به خبیر است و عمده دلیل نیز سیره عقلاء است و در سیره عقلاء، خبرگان را نواب نمیدانند. کسی که دکتر رفته، احساس نمیکند که دکتر نائب مریض است به این مقدار که وجود تنزیلی مریض باشد و یقین دکتر همان یقین مریض باشد. البته این احساس وجود دارد که اگر کسی به دنبال یک تخصص میرود برای این نیست که فقط خودش از علمش استفاده کند بلکه برای این است که یک بار را از دوش دیگران بردارند. لذا مجتهد نیز تا پیش از افتاء، به همان دانستههای خویش عمل میکند و آن را مطابق حجت میداند ولی به محض مرحله افتاء، در استنباط دقت بیشتری دارد.
پس بنابر مبنای جعل حجیت، مشکل افتاء حل شده ولی بنابر جعل استحباب، افتاء مشکل دارد. بنابراین این نکته میتواند یک ثمره میان قول أوّل و دوم باشد گرچه این نکات در زمره ثمرات بین قولین و سایر الاقوال بیان شده است.
مرحوم خوئی فرموده ثمره بین قولین وجود ندارد. بر اساس قول به استحباب نیز میتواند به استحباب فتوا دهد. فرموده هرچند موضوع جعل استحباب، بلوغ است و حکم تابع موضوع است و موضوع باید فعلی شود که حکم فعلی شود و نیابت اساسی ندارد. ولی فتوا به استحباب و ابلاغ و رساندن آن به مکلف، هم ابلاغ ثواب است و هم بیان حکم استحباب است. وقتی که مجتهد به استحباب فتوا میدهد، الان استحباب در حق مقلد، حجیت ندارد ولی همینکه به مقلد رسید، مقلد متوجه شد که مجتهد گفته استحباب دارد، پس میگوید مجتهد بیدلیل فتوا نمیدهد، پس نشان میدهد که یک دلیل و خبر در میان بوده خواه معتبر و خواه غیر معتبر.
پس رساندن استحباب به مقلد، همان ابلاغ ثواب است و به تعبیر بهتر، ابلاغ خبری است که مشتمل بر ثواب است. پس حق او، خبری که ثواب را میگوید، بلوغ شده پس در حق مقلد نیز مستحب است. لذا اینکه فتوا باید عن حجة باشد، لازم نیست که قبل از وصول به مکلف، حجت در میان باشد بلکه ولو با خود وصول به مکلف حجت تمام شود، برای افتاء کافی است. مهم این است نزد مکلف که میرسد، عن حجة باشد. شبیه این مطلب را در مورد قدرت میگویند که شرط تکلیف است ولو اینکه به خود خطاب، قدرت ایجاد شود.
مرحوم صدر[3] این بیان را نپسندیده و گفته مشکل را حل نمیکند چون هرچند الان که فتوا به مقلد واصل شده، وصول خبر نیز صدق میکند، و قطعا استحباب در حق مقلد بدون حجت نیست، ولی وقتی این فتوا به مقلد میرسد، مقلد احساس میکند که این استحباب در حق همه است نه خصوص خودش. مفاد فتوای مجتهد چنین نیست که فلان عمل برای شما مستحب است بلکه میگوید فلان عمل مستحب است. بنابراین وقتی مقلد با فتوا مواجه میشود، استحباب در حق جمیع به او واصل شده و لذا این فتوا در حق خود مقلد حجت است ولی هنوز همین فتوا در حق دیگران، حجت نشده است چون به جمیع نرسیده است پس این یک فتوای بلاحجة است.
اما میتوان از مرحوم خوئی دفاع کرد و گفت مجتهدی که این نکات را در فتاوی و استفتائات بیان میکند، میتواند قصد کند که این عمل مستحب است به هر کسی که واصل شد تا اینکه فتوای او از لاحجة بودن خارج شود. رسالهنوشتن و استفتاء نوشتن، یک نوع ابلاغ است و مجتهد میتواند ابتدای رساله بنویسد، عمل به این رساله مجزی است به هر کسی که رسید.
البته فرمایش مرحوم خوئی این مشکل را دارد که فرموده ایصال فتوا - نه ایصال ثواب - ایصال خبر مؤدی فتوا است. اینکه مقلد از فتوای مجتهد به این نکته میرسد که خبری که بلغ ثوابٌ، در میان است، نادرست است. درست است که مقلد میگوید حتما این فتوای مجتهد یک دلیل داشته ولی اینکه منحصرا از بلوغ فتوا به مقلد، کشف شود و منتقل شود به اینکه یک خبر در میان است، مشکل است.
اما این نکته را میتوان پاسخ داد که به وصول فتوای مجتهد، در ارتکاز مقلد چنین است که یک دلیل در میان بود، خواه آیه قرآن و اگر نبود، خبر در میان است. پس علی تقدیر اینکه آیه نباشد، بالاخره یک خبر به مجتهد رسیده است. مثلا تسریح لحیة دارای یک خبر ضعیف باشد، اگر مجتهد بنویسد که شانه کردن لحیه مستحب است، کمی مشکل است که بگوییم این فتوا، ایصال همان خبر ضعیف است که با پیمودن مراحل مربوط به اخبار من بلغ به مرحله فتوا رسیده، بلکه در ارتکاز چنین است که اگر فتوا داده که یک خبر حجت در میان بوده.
هذا تمام الکلام در ثمرات بین اقوال.
تحصل که بنابر قول أوّل این ثمراتی که بیان شد، مترتب میشود و بنابر قول ثانی، این ثمره اخیره محل اختلاف است، اما بین قولین و سایر الاقوال ثمره تمام است که بنابر سایر الاقوال نمیتوان به استحباب فتوا دهد. لذا مرحوم خوئی در منهاج فرموده چون مدرک مستحبات، من بلغ است، باید رجاءا اتیان شود.
مقام أوّل در مفاد اخبار من بلغ بود، ومقام دوم در ثمرات بین اقوال بود.
مقام ثالث: تنبیهات مربوط به خصوصیات اخبار من بلغ است
تنبیه أوّل: تنقیح موضوع اخبار من بلغ
موضوع اخبار من بلغ چیست؟ من بلغه ثوابٌ چند مصداق دارد؟ قدر متیقن آن است که خبر، مشتمل بر ثواب باشد مثل من سرح لحیته فله کذا و کذا. روش و شیوه شریعت این نیست که فقط حکم جعل کند بلکه گاهی جعل ثواب میکند بدون آنکه امر و نهی باشد.
یلحق به قدر متیقن، روایاتی که مفاد آنها، استحباب باشد با سیاقات مختلفه، خواه به امر استحبابی و خواه به بیان افضلیت مثل اینکه بفرماید احبّ. بیان استحباب و فضیلت و محبوبیت بالالتزام بر ثواب دلالت دارند ولی نه ثواب خاص. مردم از مستحب منتقل میشود که ثواب دارد در مقابل واجب که در ذهن مردم آن است که ترکش عقاب دارد.
حال اگر کسی گفت چنین نیست که لزوم ثواب از مستحب، یک دلالت بیّن از این لفظ باشد در مقابل لزوم غیر بیّن که با دلالت عقل به مطلب میرسند. در لزوم بیّن همه گفته اند که خود کلمه دلالت بر مدلول دارد مثل حاتم که خودش دلالت بر جود دارد و چه بسا ابتدا جود به ذهن میرسد و سپس آن انسان خاص.
به هر حال اگر کسی اشکال کرد که استحباب نمیتواند به بلغه ثوابٌ منتقل کند، همچنان میگوییم اخبار مشتمل بر استحباب میتوانند داخل در اخبار من بلغ داخل شوند به دو بیان:
بیان أوّل:
به روایاتی تمسک میشود که از عنوان «خیر» سخن گفته بودند و استحباب قطعا شرّ نیستند و خیر و محبوب خداوند هستند.
اگر کسی اشکال کند که این روایات «خیر» ضعیف السند هستند اما - همانطور که مرحوم آخوند در باب خبر ثقه پاسخ داد و گفت ادله حجیت خبر، تواتر اجمالی دارد و در تواتر اجمالی باید به قدر متیقن اخذ شود یعنی صحیح اعلایی و یک خبر صحیح اعلایی پیدا میکنیم و به واسطه آن میگوییم هر خبری حجت است - در اینجا پاسخ میدهیم هرچند ضعیف السند هستند ولی دلالتش آن است که میگوید اگر کسی به او خیر رسید، ثواب به او میرسد و همین اخبار داخل در اخبار من بلغ میشود که گفتهاند اگر خبری به او رسید که «خیر» را میگوید، استحباب دارد.
بیان دوم:
هرچند در روایات فرمود بلغه ثوابٌ و مستحب، بلغه ثواب نیست ولی عدم الفرق قطعی است و یقین داریم که خداوندی که بر بلوغ ثواب، اجر میدهد، بر بلوغ استحباب نیز اجر میدهد. خصوصا که مساق این روایات، امتنان و تفضل است و با توسعه مناسبت دارد. گفتنی نیست که کسی بگوید اگر ثواب به تو رسید، ثواب میدهم ولی اگر استحباب به تو رسید، ثواب نمیدهم.
بنابراین وقتی با خبر ضعیف مواجه میشویم، اهمیت ندارد که ثواب را بگوید یا استحباب.
اما غیر از این دو مورد، موارد دیگر دچار مشکل هستند. آیا اخبار من بلغ شامل مکروهات میشود؟