< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توحید ذات در خالقیت

الفصل (8): في أن واجب الوجود لا شريك له في الإلهية و أن إله العالم واحد

البراهين الماضية دلت على أن واجب الوجود بالذات واحد لا شريك له في‌ وجوب الوجود و الآن نريد أن نبين أن إله العالم واحد لا شريك له في الإلهية إذ مجرد وحدة الواجب بالذات لا يوجب في أول النظر كون الإله واحدا.

فنقول: لما تبين أن واجب الوجود واحد و كل ما سواه ممكن بذاته و وجوداتها متعلقة به و به صار واجبا و موجودا فبوجوب استناد كل الموجودات‌ وارتفاعها إليه يلزم أن يكون وجودات الأمور كلها مستفادة من أمر واحد هو الواجب الوجود لذاته فالأشياء كلها محدثة عنه و نسبته إلى ما سواه نسبة ضوء الشمس لو كان قائما بذاته إلى الأجسام المستضيئة منه المظلمة بحسب ذواتها فإنه بذاته مضي‌ء و بسببه يضي‌ء كل شي‌ء و أنت إذا شاهدت إشراق الشمس على موضع و إنارته بنورها ثم حصول نور آخر من ذلك النور حكمت بأن النور الثاني من الشمس و أسندته إليها و كذا الثالث و الرابع و هكذا إلى أضعف الأنوار فعلى هذا المنوال وجودات الأشياء المتفاوتة في القرب و البعد من الواحد الحق فالكل من عند الله.

طريق آخر: أشير إليه في الكتاب الإلهي سلكه معلم المشائين أرسطاطاليس و هو الاستدلال بوحدة العالم على وحدة الإله[1]

تقريره: أنه قد برهن على امتناع وجود عالم آخر غير هذا العالم بجميع أجزائه سواء كانت فيه سماوات و أرضون و أسطقسات (عناصر)؛ موافقة لما في هذا العالم بالنوع أولا بأن يقال: لو فُرض عالم آخر- لكان شكله الطبيعي هو الكرة و الكرتان إذا لم يكن إحداهما محيطة بالأخرى لزم الخلاء بينهما و الخلاء ممتنع كما مرّ[2] فالقول بوجود عالم آخر مبائن لهذا العالم محال أيضا.

فهذا هو البيان المجمل لامتناع وجود عالمين.وأما البيان المختص بواحد واحد من الاحتمالين المذكورين على التفصيل فلنشر إليه؛

 

در موقف اول که مباحث مربوط به ذات واجب است و 12 فصل دارد بحث توحید واجب در 3 مقام بررسی می شود یعنی 3 قسم توحید ذات برای حق تعالی در این موقف مطرح می شود؛

    1. توحید ذات در وجوب وجود: یعنی ذات حق تعالی در وجوب وجود متفرد است و غیر در وجوب وجود با او شرکت ندارد که در 2 فصل 6 و7 بیان شد

    2. توحید ذات در وجود: یعنی تفرد حق تعالی در وجود یعنی غیر حق در وجود با حق شراکت ندارد در فصل 12 این موقف بحث می شود وقاعده بسیط الحقیقه را خاطر نشان و اثبات می کنند البته این بحث به گمان محقق دوانی در فصل 7 مطرح شده است منتهی گمان وزعم ایشان درست نیست به نظر ملاصدرا که تحقیقی است در آینده می آید

    3. توحید ذات در خالقیت والاهیت: یعنی این که غیر حق تعالی با او در خالقیت شریک نیست وقرآن می فرماید: «الله خالق کل شیئ» و«هل من خالق غیر الله»

در این فصل توحید در خالقیت بحث می شود

سوال: آیا بحث توحید حق در وجوب وجود که در دو فصل قبل گذشت ما را از این بحث توحید در خالقیت بی نیاز می کند؟ وبا وجود آن بحث باز هم لازم است که این بحثتوحید در خالقیت را مطرح کرد؟

جواب: اگرچه در نظر بدوی وسطحی آن بحث مستغنی از این بحث خالقیت نمی باشد زیرا کسی مثل معتزله معتقد به خلق اعمال باشد و قدرت مستقل برای عباد نسبت به عباد در افعال و اعمالشان قایل باشد ایشان توحید در وجوب وجود را قبول دارند اما توحید در خالقیت را قبول ندارند یعنی ایشان عباد را به نحو استقلال خالق اعمال و افعالشان می دانند و برای حق تعالی در افعال بندگان سهمی قایل نمی باشند

یا ممکن است کسی چنین گمان کند که حق تعالی عقل اول را ایجاد کرد و خلقت سایر موودات را به عقل اول واگذار نمود هر چند حکما این گونه معتقد نمی باشند بلکه به وساطت عقل اول نسبت به ایجاد قایل اند و عقل اول را واسطه ایجاد وفیض می دانند

حال با توجه به این ها در نظر سطحی وابتدایی بحث در توحید در وجوب وجود ما را از بحث در خالقیت بی نیاز نمی کند ودر فصل 8 مستقلا باید این بحث را مطرح کنیم اما از برهانی که ملاصدرا در اثبات توحید در خالقیت در این فصل اقامه می کند با دقت متوجه می شویم که بحث در توحید وجوب وجود ما را از بحث در توحید خالقیت بی نیاز می کند البته اگر کسی در توحید وجود وجود دقت کند

برهان نخست بر توحید خالقیت: در بحث 2 فصل گذشته ثابت شد که؛

     تنها حق تعالی واجب الوجود است

     از طرفی ممکنات در وجودشان وابسته ومحتاج به واجب الوجود هستند

در نتیجه: هر ممکنی وابسته به واجب است وبا واجب موجود می شود و بدین ترتیب توحید در خالقیت اثبات می شود منتهی مطلب مهم در اینجا این است که؛ توحید در خالقیت حق تعالی خالق ممکنات وموجودات است اعم از این است که؛

    1. بالذات

    2. به واسطه

لذا در قرآن خلقت همه اشیاء را به حق تعالی اسناد می دهد که؛ «الله خالق کل شیئ» و«هل من خالق غیر الله» اما در عین حال در همین آیات خلقت را به غیر خدا هم نسبت داده است مثل خلقت پرنده ومایده به حضرت عیسی در سوره آل عمران نسبت داده شده است؛ «أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ»

پس معلوم می شود که حصر خلقت در حق تعالی اعم از بالذات و با واسطه است خدا خالق عقل اول بالذات است و با واسطه آن خالق بقیه موجودات مثل عقل دوم وبا آن عقل سوم و... را بیافریند خالقیت با عقل اول به نحو وساطت باشد

تا اینجا بنا بر حکمت مشاء و مشهور است چنان چه بخواهیم دقت بیشتری به خرج بدهیم وبنا بر مبنای عرفان و حکمت متعالیه سخن بگوییم باید مجاری ایجاد و فیض بیان کنیم؛

تمثیل: مثل حق تعالی مثَل نور خورشید است در صورتی که قایم به خودش باشد نه به خورشید زیرا ایشان نور را عرض و قایم به جرم خورشید می دانند اما برفرض نور قایم به خود باشد نه شمس ومَثل ممکنات و اشیاء وموجودات مثل اجسامی است که به واسطه نور خورشید روشن و دیده می شوند اما فرقی که ماهیات با اجسام دارند این است که روشنگری در اجسام به ذاتش نیست وبدون تابش نور خورشید ذات جسم تحقق دارد وتابش موجب می شود که صفت جسم محقق شود که آن هم مرئی ودیده شدن آن است تا نور نیست جسم دیده نمی شود وبا نور جسم دیده می شود اما ماهیات در اصل ذاتشان با تابش نور وجود واشراق نور حق بر آنها روشن می شود اصل تحققشان با اضافه اشراقیه به حق است با انتساب اشراقی پیدا کردن با نور وجود است

حال اگر فرض کنیم که نور خورشید ابتدا به جسمی بتابد و از آن جسم به جسم دوم و از آن به جسم سوم و... یا به آینه ای و از آن رفلکس به دومی و ... تا آخرین آینه برسد که نور ضعیف باقی می ماند که آن هم با وجود ضعف در نورانیتش باز هم نور خورشید است یعنی فقط نور خورشید از این آینه ها و جسام عبور کرده واینها فقط مجاری نور بوده اند غیر حق هم اگر آفرینشی داشته باشد به نحو وساطت ومجاری است و نور وجود از این ها عبور می کند ووجود امثال عیسی ع فقط ممرّ نور وجود است تا پایین ترین مرتبه که هیولی اولی ومادة المواد باشد که صرف قوه و قبول وپذیرش است واز آن یک قدم فراتر بگذاری وارد عدمستان می شوی

مثل نور خورشید که از قله کوه می گذرد واز آنجا به دامنه کوه می رسد.

برهان دوم: برهان ارسطو است که از راه وحدت عالم بر وحدت اله وخالق عالم استدلال می کند از راه قاعده الواحد که دو قاعده مستقل است؛

     الواحد لا صدر منه الا الواحد: علت واحد معلول واحد دارد

     الواحد لایصدر الا عن الواحد: معلول واحد از علت واحد صادر می شود

دلیل قاعده الواحد: اگر علت واحد معلول واحد نداشته باشد لازم می آید توارد علتین مستقلتین بر معلول واحد که محال است و مستلزم تناقض می باشد یعنی اگر بنا شد که یک معلول دو علت مستقل در عرض هم داشته باشد با وجود هر کدام از دو علت از وجود دیگری بی نیاز خواهد شد در نتیجه باید معلول به هر کدام از دو علت هم نیاز داشته باشد و هم نیاز نداشته باشد

     نیاز داشته باشد زیرا علتش است بر فرض

     بی نیاز باشد از این روی که با وجود دیگری از آن بی نیاز می شود.

اجتماع نقیضین محال است لذا معلول واحد علت واحد دارد واین راه ارسطو است که راه وحدت عالم استدلال بر وحدت اله و خالق عالم می کند ملاصدرا می گوید: این برهان درآیات قرآن هم اشاهر شده است؛ «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91) » وآیه؛ «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22)»

وحدت ویکپارچگی وهماهنگی عالم با تعدد آلهه از بین می رفت

برهان ارسطو: این برهان اجمالی وکلی دارد و یک بیان تفصیلی؛

بیان اجمالی: عالم واحد است وگرنه اگر عالم دیگری می بود چه آن اجزای عالم دیگر در نوع متفق با اجزای این عالم باشند ودر شخص متعدد بودند یا در نوع متعدد بودند در این صورت عالم دیگر هم باید مثل این عالم به شکل کره می بود زیرا شکل طبیعی جسم کره است هر جسمی لو خلی و طبعه، خودش وخودش باشد و قواسر و موانع نباشد شکلش کره می شود وقتی یک قطره مرکب را از نوک خودنویس بیرون بیاید به شکل کره است زیرا طبیعت وصورت نوعیه جسم واحد است ماده و هیولای جسم هم واحد است و فاعل واحد در قابل واحد فعل واحد دارد زیرا «الواحد لایصدر منه الا الواحد» شکل در جسم به وسیله هیولای اولی قبول می شود از طرف دیگر ابسط اشکال کره است زیرا کره؛

     کیفیتی است که از احاطه یک خط منحنی بر سطحی پیدا شده است (بنابر نظر حکماء)

     یا سطحی است که خط منحنی آن را احاطه کرده است (بنابر نظر مهندسین)

به نظر اهل هندسه شکل کمّ است اشکال مضلع مثل مکعب واحد نیستند زیرا از چند کمّ تشکیل شده است اما کره فعل واحد استحال اگر عالم دیگری هم باشد باید شکل طبیعی آن هم مثل این عالم کروی شکل باشد وباید دو تا کره موجود باشد واگر این دو کره محیط بر هم نباشند برخلاف هیأت بطلیموسی 13 کره- که 9 فلک و4 عنصر که آن ها هم کروی شکل اند- بر هم احاطه دارند اما اگر عالم دیگری باشد نباید احاطه بر این عالم باشد ودر صورت عدم احاطه دو کره بر هم خلأ لازم میاید و فقط در یک نقطه با هم تماس دارند خلأ یعنی فضایی که شامل جسمی نباشد که برهان بر استحاله خلأ اقامه شده است وامکان ندارد فضایی بدون شاغل جسم وجود داشته باشد.بیان تفصیلی:

[1] . الواحد لایصدر منه الا الواحد والا یلزم توارد العلتین المستقلتین علی معلول واحد وهو محال.
[2] . این مطلب در هیچ جای اسفار اربعه نیامده است زیرا در اسفار از طبیعیات بحث نشده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo