« فهرست دروس
درس اسفار استاد سیدرضا اسحاق‌نیا

1404/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

تلازم علم به علت و علم به معلول/شروع فصل بیستم /مرحله دهم عقل و معقول

 

موضوع: مرحله دهم عقل و معقول/شروع فصل بیستم /تلازم علم به علت و علم به معلول

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

طرح مسئله: تلازم علم به علت و علم به معلول

در فصل بیستم این بحث مطرح می‌گردد که علم به علت، مستلزم علم به معلول است؛ اما عکس آن صادق نیست، بدین معنا که علم به معلول مستلزم علم به علت نمی‌باشد. صدرالمتألهین در ابتدای فصل، ابتدا دیدگاه مشائین را نقل می‌کنند و سپس تحت عنوان «اقول»، دیدگاه خودشان را بیان می‌فرمایند.

دیدگاه حکمای مشاء

دیدگاه مشهور و حکمای مشاء بر این است که اگر علم حصولی و علم مفهومی به علت حاصل شود، علم به معلول نیز حاصل می‌گردد. برای نمونه، اگر علم به حیلولت (فاصله شدن) زمین میان خورشید و ماه در یک وقت معین و خاص حاصل شود، علم به معلول آن نیز، که خسوف قمر و گرفتگی نور ماه باشد، حاصل می‌گردد. بر همین اساس است که منجم پیش از آنکه خسوف اتفاق بیفتد، از طریق همین علم به علت، به‌طور دقیق در تقویم نجومی پیش‌بینی می‌کند که در فلان زمان خسوف رخ می‌دهد و همان‌طور نیز واقع می‌شود. این نظر مشهور و مشائین است.

تبیین استدلال مشائین (علت تامه و تضایف)

مشائین بیانی برای این قاعده دارند که چگونه علم به علت مستلزم علم به معلول است، ولی عکس آن صادق نیست. بیان مشائین بدین‌گونه است که گاهی علت، «علت تامه» برای وجود معلول است؛ یعنی به‌گونه‌ای است که از وجود علت، وجود معلول لازم می‌آید. و گاهی علت تامه نیست و این‌گونه نیست که از وجود آن، وجود معلول لازم آید.
اگر علت، برای معلول علت تامه نباشد، در واقع علت محسوب نمی‌شود و مشمول این قاعده‌ای که «علم به علت مستلزم علم به معلول است» نمی‌گردد. علتی که مشمول این قاعده می‌شود، علت تامه است که از وجود آن، وجود معلول لازم آید.

حال اگر علت، علت تامه شد (یعنی علتی که از وجود آن وجود معلول لازم آید)، چنانچه شخصی علم به وجود علت تامه پیدا کند همراه با جهت علیت آن برای معلول (یعنی بداند که این علت برای معلول، علت تامه است)، چنین علمی به علت، مستلزم علم به وجود معلول نیز خواهد بود.
دلیل این امر آن است که علت و معلول «متضایفان» هستند و علم به یکی از متضایفین، مستلزم تصور و علم به متضایف دیگر است. فرض بر این است که شخص به وجود علت تامه با وصف عنوانی و جهت علیتی که برای معلول دارد، علم پیدا کرده است. زیرا گاهی شخص علم به ذات و وجود علت پیدا می‌کند بدون علم به جهت علیت آن برای معلول؛ چنین علمی به علت، مستلزم علم به معلول نیست. اما گاهی علم تنها به ذات علت نیست، بلکه علم به ذات علت (وجود علت) همراه با وصف عنوانی علیتی است که برای معلول دارد؛ چنین علمی به وجود علت تامه، مستلزم علم به وجود معلول خواهد بود. این بیانی است که مشائین برای این قاعده دارند.

دیدگاه و تحقیق صدرالمتألهین

صدرالمتألهین (قدس سره) تحت عنوان «اقول»، سه نوع علت را بیان می‌فرمایند. این سه نوع علت، همان سه قسم لازم و ملزومی است که در منطق ذکر و بیان شده است. دلیل اینکه این سه قسم علت و معلولی که ایشان در اینجا ذکر می‌کنند همان سه قسم «لازم» در منطق است، این است که لازم و ملزوم همان علت و معلول هستند؛ یعنی لازم، معلول است و ملزوم، علت است. همان‌طور که لازم بدون ملزوم تحقق نمی‌یابد، معلول نیز بدون علت نمی‌شود و محتاج به علت است. همان‌گونه که ملزوم لازمی دارد که به آن متصل است، علت نیز (البته علت تامه) با وجودش، معلول وجود پیدا می‌کند؛ یعنی وجود معلول، لازمِ وجودِ علت تامه است.

اقسام سه‌گانه علت (بر اساس اقسام لازم)

اقسام سه‌گانه‌ای که برای لازم در منطق ذکر کرده‌اند عبارت است از اینکه لازم یا «لازمِ ماهیت شیء» است و یا «لازمِ وجود شیء». لازمِ وجود نیز دو قسم است: یا «لازمِ وجود ذهنی شیء» است و یا «لازمِ وجود خارجی شیء». این سه قسم، اقسام علت و معلول هستند:
۱. علت ماهیت باشد: ماهیت یک شیء علت برای معلول باشد.
۲. علت وجود ذهنی باشد: وجود ذهنی یک شیء علت برای معلول باشد.
۳. علت وجود خارجی باشد: وجود خارجی یک شیء علت برای معلول باشد.

توضیح اقسام:

لازمِ ماهیت (من حیث هی): یعنی خود ماهیت با قطع نظر از وجود خارجی و ذهنی. مانند زوجیت که لازمه ماهیت اربعه (عدد چهار) است. ماهیت اربعه چه در ذهن موجود و تصور شود و چه در خارج وجود یابد، زوجیت برای آن لازم می‌شود. بنابراین ماهیت اربعه علت برای معلولی است که زوجیت باشد.

لازمِ وجود ذهنی: وجود ذهنیِ چیزی علت است برای معلول. مانند وجود ذهنی انسان که علت است برای «کلیت». وجود ذهنی انسان ملزوم است و کلیت (که قابلیت انطباق و صدق بر کثیرین باشد) لازمه وجود ذهنی انسان است. زیرا انسان در خارج جزئیت دارد (الشیء ما لم یتشخص لم یوجد)، اما هنگامی که همین انسان تصور شود و در ذهن بیاید، کلی می‌شود و کلیت لازمِ آن است. بنابراین وجود ذهنی انسان علت است برای معلولی که کلیت باشد.

لازمِ وجود خارجی: وجود خارجیِ چیزی علت است برای معلول. مانند وجود خارجی آتش که علت است برای احراق (سوزاندن). آتش خارجی می‌سوزاند، اما وجود ذهنی آتش علت برای احراق نیست؛ ماهیت آتش نیز علت برای احراق نیست، زیرا اگر ماهیت آتش علت برای احراق بود، باید آتش در ذهن هم می‌سوزاند، در حالی که چنین نیست.

تحلیل صدرالمتألهین بر اساس اقسام سه‌گانه

حال که علت دارای این اقسام سه‌گانه است، دیدگاه صدرالمتألهین در مورد این قاعده بدین شرح است:
ایشان می‌فرمایند: اگر علت، «ماهیت» چیزی باشد (مانند ماهیت اربعه که علت زوجیت است و برای وصف زوجیت علیت دارد)، در این صورت علم به این ماهیت مستلزم علم به معلول خواهد بود. یعنی اگر کسی علم به ماهیت اربعه پیدا کرد، علم به زوجیت هم پیدا می‌کند. در این قسم، قاعده جاری است.

اما اگر علت، «وجود» چیزی برای معلول باشد (خواه وجود ذهنی و خواه وجود خارجی، تفاوتی نمی‌کند)، در این صورت علم به ماهیت آن چیز مستلزم علم به معلول نیست. مثلاً اگر وجود ذهنی انسان علت وصف کلیت است، چنانچه ما به ماهیت انسان (که ممکن است در خارج باشد که جزئی است یا در ذهن باشد که کلی است) علم پیدا کنیم، علم به زوجیت یا معلول آن پیدا نمی‌کنیم. پس اگر وجود چیزی علت معلول شد، علم به ماهیت آن مستلزم علم به معلول نیست.

همچنین «علم حصولی به وجود» آن چیز نیز مستلزم علم به معلول نیست. علم حصولی یا علم مفهومی، یعنی علم به وجود عام و کلی آن چیز (که وجود عام و کلی می‌شود مفهوم وجود که مفهومی عام و بدیهی است). یعنی اگر ما علم داشتیم که مفهوم موجود بر آن شیء صادق است و مفهوم وجود بر آن صدق می‌کند، باز هم علم به علت مستلزم علم به معلول نخواهد بود.

۴. شرط جریان قاعده: علم حضوری به وجود خاص

صورتی که در آن علم به علت مستلزم علم به معلول خواهد بود، آن است که ما علم به «وجود خاص» آن چیز (یعنی به وجود خارجی آن) پیدا کنیم. اگر علم به وجود خاص آن شیء پیدا کردیم، اینجاست که علم به علت مستلزم علم به معلول است.
نکته مهم این است که علم به وجود خاص، علم حصولی نخواهد بود. اگر بخواهیم علم به وجود خارجیِ چیزی پیدا کنیم، باید به سراغ «علم حضوری»، کشفی و شهودی برویم. وگرنه اگر با علم حصولی باشد، همان علم به وجود عام و مفهومی خواهد بود که مستلزم علم به معلول نیست. بنابراین، علم به وجود خاصِ آن چیزی که وجودش علت برای معلول است (که تنها با علم حضوری امکان‌پذیر است)، مستلزم علم به معلول خواهد بود.

     در جایی که علت، «وجود ذهنی» چیزی باشد (قسم دوم)، ما این علم حضوری را داریم. ما به وجود ذهنی انسان در ذهن خودمان علم حضوری داریم و لذا علم به کلیت آن هم داریم؛ یعنی علم به انسان مستلزم علم به کلیت است.

     اما در جایی که «وجود خارجی» چیزی علت برای معلول است، آنجا دیگر همگان علم حضوری به آن وجود خارجی ندارند. نوع انسان‌ها علمشان به اشیای خارج از وجود خودشان، علم حصولی است نه حضوری. (البته علمی که نفس مجرد ما به ذات خودمان دارد، علم حضوری است؛ زیرا موارد علم حضوری سه مورد است: علم مجرد به ذات خود، علم علت به معلول، و علم فانی به مفنی‌فیه؛ مانند پروانه‌ای که در آتش می‌سوزد و اگر شعور داشته باشد علمش به آتش حضوری است).

راهکار دستیابی به علم حضوری (اتحاد عالم و معلوم)

در جایی که وجود خارجیِ چیزی علت معلول است، علم به علت تنها در صورتی مستلزم علم به معلول است که علم حضوری به آن وجود خاص خارجی حاصل شود. این امر چگونه حاصل می‌شود؟ با «اتحاد با آن وجود خارجی».
در علم حضوری، عالم و معلوم اتحاد پیدا می‌کنند و متحد هستند. پس باید با آن وجود خارجی که علت است یکی شد، یا با علتِ آن وجود خارجی اتحاد یافت (زیرا علت محیط بر معلول است). اگر با علتِ آن هم یکی شدیم، چون علت احاطه بر معلول دارد، با معلول هم یکی می‌شویم. اینجاست که علم به علت مستلزم علم به معلول می‌شود و این سلسله می‌تواند ادامه یابد.
این دیدگاه صدرالمتألهین است. ایشان سپس اشکالی را که فخر رازی به این قاعده وارد کرده نقل می‌کنند و می‌فرمایند با همین دیدگاه ما، آن اشکال پاسخ داده می‌شود. (مرحوم حاجی سبزواری در تعلیقه می‌فرمایند که در بسیاری از جاها صدرالمتألهین همان مشی مشهور را دارد، اما در اینجا این‌گونه دقیق می‌فرمایند).

۵. تطبیق و شرح متن کتاب (فصل بیستم)

متن: «الفصل العشرون: فی ان العلم بالعلة یوجب العلم بالمعلول من غیر عکس»[1]
ترجمه: این فصل در بیان این است که علم به علت موجب علم به معلول می‌شود، ولی برعکس آن صادق نیست.

متن: «اما المطلب الاول... فان العلة اما ان تکون علة لذاتها او لا تکون علة لذاتها»
توضیح: (این بیان مشائین است). علت یا «علت لذاتها» است (یعنی با وجودش علت معلول است، که همان علت تامه است) یا علت تامه نیست.

متن: فان لم تکن علة لذاتها بل تحتاج فی تأثیرها الی انضمام قید آخر، فلم تکن هی العلة بالحقیقة»
توضیح: اگر علت با ذات خود علت نباشد و در تأثیرگذاری نیاز به انضمام قید دیگری داشته باشد، پس آن شیء به تنهایی علت حقیقی نیست.

متن: «بل العلة بالحقیقة هی ذلک المجموع. ثم الکلام فی ذلک المجموع کَالکلام فی الاول، الی ان ینتهی الی شیء هو لذاته یکون مقتضیاً للمعلول»
توضیح: بلکه علت حقیقی، آن مجموع (مرکب از شیء و قید) است. سپس سخن درباره آن مجموع همانند سخن اول است (آیا علت تامه است یا نه؟) و این رشته ادامه می‌یابد تا به چیزی برسیم که ذاتاً مقتضی و علت تامه برای معلول باشد.

متن: «فمن عرف ذلک الشیء لابد و ان یعرف منه انه لذاته علة لذلک المعلول»
توضیح: کسی که آن شیء (علت تامه) را بشناسد، ناگزیر باید بداند که آن شیء ذاتاً علت برای آن معلول است.

متن: «فان ذاته اذا کانت لذاتها لا لغیرها علة لذلک المعلول، فمن علمها علی ما هی علیه، وجب ان یعلمها من الجهة التی بها توجب المعلول»
توضیح: زیرا اگر ذات آن شیء، به خودی خود و نه به خاطر غیر، علت معلول باشد، هرکس آن را آن‌گونه که هست بشناسد (یعنی بشناسد که علت است)، واجب است که آن را با همان جهت و وصف عنوانی که موجب معلول می‌شود، بشناسد. (توضیح استاد: این علم به وجود است، نه شناخت حقیقت ذاتی معلول).

متن: «و متی علم منها انها علة لذلک المعلول، وجب ان یحصل العلم له بذلک المعلول»[2]
توضیح: و هرگاه از آن علت دانسته شود که علت برای آن معلول است، واجب است که علم به آن معلول نیز برای شخص حاصل شود.

متن: «لأن العلم بأحد المضافين على الجهة الموقعة للإضافة يوجب العلم بمضاف آخر هذا ما يستفاد من كتب القوم.»
توضیح: زیرا علم به یکی از مضافین (متضایفین) از جهت وقوع اضافه (وصف علیت)، موجب علم به مضاف دیگر (معلول) می‌شود. این مطلبی است که از کتب قوم (مشائین) استفاده می‌شود.

۶. بیان دیدگاه نهایی (اقول)

متن: «اقول: و التحقیق فی هذا المقام ان العلة قسمان»
توضیح: تحقیق در این مقام آن است که علت دو قسم است (که در نهایت سه قسم می‌شود):

قسم اول:
متن: «علة هي بماهيتها موجبة للمعلول كالأربعة للزوج و المثلث لذي الزوايا و مثل هذه العلة متى علمت ماهيتها- علم لازمها لا محالة إذ اللازم لازم لذاتها و ماهيتها من حيث هي هي»
توضیح: علتی که با ماهیت خود موجب معلول است؛ مانند عدد چهار برای زوجیت یا مثلث برای دارای زاویه بودن. در چنین علتی، هرگاه ماهیت معلوم شود، لازم و معلول آن نیز ضرورتاً معلوم می‌شود؛ زیرا آن لازم، لازمه ذات و ماهیت آن من‌حیث‌هی است (قطع نظر از وجود).

قسم دوم:
متن: «و علة ليست هي بماهيتها موجبة للمعلول بل إما بوجودها الذهني أو بوجودها الخارجي»
توضیح: علتی که ماهیتش موجب معلول نیست، بلکه یا به واسطه وجود ذهنی یا وجود خارجی‌اش علت است.

متن: «و مثل تلك العلة لا يكفي العلم بنفسها لإيجاب العلم بمعلولها»
توضیح: در چنین علتی، علم به ماهیت آن برای ایجاب علم به معلول کافی نیست.

متن: «و أيضا العلم بها و بكونها موجودة على الوجه العام في الموجودية لا يجب أن يؤدي إلى العلم بمعلولها»

توضیح: همچنین علم به آن و علم به موجود بودن آن به نحو عام (علم حصولی و مفهومی به وجود) موجب علم به معلول نمی‌شود.

متن: « لأن الجهة المقتضية للمعلول- ليست هي نفس ماهيتها و لا مطلق وجودها بل خصوص وجودها و تشخصها»
توضیح: زیرا جهتی که مقتضی معلول است، نه ماهیت آن است و نه مطلق وجود (عام) آن، بلکه «خصوص وجود» (وجود خاص) آن است.

متن: «فما لم يعلم ذلك الوجود بخصوصه لا يلزم منه العلم بمعلوله»

توضیح: پس مادامی که آن وجود به خصوصه معلوم نشود، علم به معلول از آن لازم نمی‌آید.

متن: «و قد علمت أن الاطلاع على نحو من الوجود بهويته لا يمكن إلا بأن يتحد العالم به أو بما هو محيط به‌ و مبدأ له»
توضیح: و دانستی که اطلاع بر یک نحوه وجود با هویت شخصی‌اش ممکن نیست مگر اینکه عالم با خود آن وجود یا با علت محیط و مبدء آن متحد شود (علم حضوری).

متن: «فعند ذلك يكون العلم بمعلوله نفس وجود معلولة كما أن العلم بوجود تلك العلة نفس وجودها»

توضیح: پس به این ترتیب (در علم حضوری)، علم به معلول، عین وجود معلول است؛ همان‌طور که علم به وجود آن علت، عین وجود خود علت است.

متن: «فإذا علم أحد علة من العلل على الوجه الذي ذكرناه- فلا بد أن يعلم معلولها و من معلولها معلول معلولها و هكذا إلى آخر معلولاتها لو كانت»
توضیح: در این هنگام (اگر عالمی به یکی از علل با علم حضوری و اتحاد احاطه یابد)، ناگزیر معلول آن را می‌داند و از معلولِ معلولش، معلولِ معلولِ آن را و همین‌طور تا آخر سلسله معلولات اگر باشند، خواهد دانست.

 


logo