1404/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
تفصیل بین مقتضی و مانع/اقوال /استصحاب
موضوع: استصحاب/اقوال /تفصیل بین مقتضی و مانع
دلیل پنجم ← به اعتقاد مرحوم نائینی برای اثبات لزوم محرز بودن وجود مقتضی در استصحاب، ضرورتی ندارد که حتما اثبات شود متعلّق نقض متیقّن است نه یقین (کما ادعی الشیخ)، بلکه به حسب ظاهر عبارت متعلّق نقض همان یقین است و با وجود آن استصحاب فقط در شک در رافع جاری خواهد بود (برخلاف مرحوم آخوند که معتقد بود اگر متعلّق نقض نفس یقین باشد، استصحاب در شک در مقتضی نیز جریان خواهد داشت). ایشان برای اثبات کلام خود میفرمایند:
اولا مجعول در باب استصحاب نفس یقین است نه متیقّن و شارع با اعتبار بخشی به استصحاب درصدد ابقاء تعبدی نفس یقین و عدم نقض آن است نه متیقّن (مثلا جریان استصحاب در موارد شک در بقاء طهارت موجب به وجود آمدن یقین به طهارت میشود نه نفس طهارت)، یعنی شارع همچنان که أمارات را از حیث کاشفیت و منجّزیت و معذّریت نازل منزلهی قطع و یقین قرار داده، استصحاب را نیز از حیث جری عملی تنزیل به قطع نموده است (قطع دارای سه ویژگی ذاتی اطمینان نفسانی، کاشفیت از واقع و منجّزیت و معذّریت، و جری عملی است) و بر همین اساس از یک سو أمارات بر استصحاب مقدم است و از سوی دیگر استصحاب مقدم بر سایر اصول عملیه است و از او تعبیر به اصل محرز میشود[1] . بنابراین در موارد استصحاب آنچه که نباید نقض شود نفس یقین است و مفاد استصحاب چیزی جز ابقاء تعبدی یقین نیست.
ثانیا مقتضی متیقّن همان مقتضی یقین بوده و بقاء و زوال یقین به بقاء و زوال متیقّن است و با از بین رفتن متیقّن، یقینی باقی نخواهند ماند تا نقض آن منهی عنه باشد. بنابراین اگرچه مفاد ادلهی استصحاب صرفا نهی از نقض یقین است اما نقض یقین فقط در فرضی ممکن است که متیقّن وجود داشته باشد و الا یقینی هم وجود نخواهد داشت تا نوبت به نقض آن برسد.
ثالثا تا وقتی که متیقّن استعداد بقاء نداشته باشد، یقین به آن هم مستعد بقاء نخواهد بود تا متعلّق نقض و نابود نکردن امر مستحکم قرار گیرد و لذا از نفس تعلّق نقض به یقین بدست میآید که حتما باید متیقّنی دوام و استمرار داشته باشد تا به تبع آن یقین بدان هم مستعد بقاء باشد تا موضوع برای نقض و نهی از آن محقق شود. [2]
دلیل ششم ← مرحوم روحانی از قائلین به این تفصیل است و در عین اینکه استصحاب در موارد مشکوک بودن مقتضی را جاری نمیدانند،دانند معتقدند که استدلال مرحوم شیخ أنصاری و کلام مرحوم آخوند نیز نادرست است. به زعم ایشان:
اولا واژهی نقض به حسب کلام لغویون و موارد استعمالی ضد ابرام و به معنای نابود کردن شئ دارای أجزاء و ازبین بردن هیأت اتصالیه آن است (مانند نقض دار یا نقض حبل) و ضرورتی ندارد که آن شئ حتما امر مستحکمی باشد (مانند نقض صف که ابرام و استحکامی هم ندارد). بنابراین اگر متعلّق نقض امری باشد که هیأت اتصالیه ندارد (مانند نقض یمین یا نقض بیعت یا نقض حکم)، آن استعمال مجازی و با عنایت خواهد بود و نقض یقین (مدعای آخوند) یا متیقّن (مدعای شیخ) نیز از همین قبیل است و اسناد نقض به هر دو یک استعمال کنایی و با عنایت میباشد، چرا که هیچ کدام واجد هیأت اتصالیه نیستند. [3]
ثانیا با صرف نظر از اینکه نفس یقین به عنوان یک صفت نفسانی قابل نقض اختیاری است یا خیر، و نقض یقین صلاحیت دارد متعلّق امر و نهی واقع شود یا نه، در موارد استصحاب (یقین سابق و شک لاحق) اساسا بنا نيست یقینی نقض شود تا جا برای نهی شارع از آن وجود داشته باشد، زیرا یقین فعلی به متیقّن سابق که کما کان باقیست و با شک فعلی نقض نمیشود، و یقین فعلی به متیقّن فعلی نیز تؤام با شک فعلی وجود نخواهد داشت تا نوبت به نقض آن برسد. بنابراین مقصود از متعلّق نقض در عبارت «لاتنقض الیقین بالشک» لامحاله باید متیقّن باشد نه یقین. [4]
ثالثا استعمال یقین و ارادهی متیقّن از آن در عبارت «لاتنقض الیقین بالشک» ثبوتا میتواند به یکی از چهار شکل ذیل صورت گرفته باشد [5] :
1. یقین مجازا به معنای متیقّن استعمال شده باشد (مدعای مرحوم شیخ) — یعنی مراد استعمالی از کلمهی یقین همان متیقّن باشد، لکن این احتمال منتفی میباشد، زیرا اساسا یقین هیچگاه به معنای متیقّن استعمال نشده است.
2. یقین به عنوان مرآة متیقّن استعمال شده باشد (مدعای مرحوم آخوند در کفایة) — یعنی یقین در معنای خودش استعمال شده اما حکایت از متیقّن دارد و به عنوان مرآة او بکار رفته است، لکن این احتمال نیز منتفی میباشد، زیرا لفظی میتواند مرآة یک معنا و مفهوم باشد که از عناوین آن معنا باشد (مانند فامیل که عنوان اشخاص است)، درحالی که کلمهی یقین از عناوین متیقّن نیست.
3. یقین از باب کنایهای از متیقّن استعمال شده باشد (مدعای مرحوم آخوند در حاشیه بر رسائل) — یعنی نقض یقین کنایه از نقض متیقّن است کما اینکه «زید کثیر الرماد» کنایه از کرامت و مهمان نوازی اوست نه اینکه دلالت بر زیاد بودن خاکستر او داشته باشد، لکن این احتمال هم منتفی است، زیرا نقض یقین نزد عرف کنایه از نقض متیقّن نیست و رابطهی کنایی شناخته شدهای بین آن دو وجود ندارد، کما اینکه مثلا اسد بودن کنایه از بوی بد دهان داشتن نیست، هرچند دهان اسد بوی بسیار بدی دارد.
4. یقین از باب لازمهی متیقّن استعمال شده باشد — یعنی چون بین یقین و متیقّن تلازم وجود دارد و لازمهی هر متیقّنی وجود یک یقین است، شارع یقین را تنها به عنوان پلی برای رسیدن به ملزوم و منتقل شدن به آن استعمال نموده است، همچنان که مثلا کلمهی رؤیت از باب منتقل شدن به حلول هلال که ملزوم آن میباشد در روایات ذکر شده است. بر این اساس که احتمال صحیح در مسأله است، در عین اینکه استعمال یقین استعمال حقیقی است اما یقین هم به معنای متیقّن میباشد و به جهت اینکه گوینده بتواند عدم نقض تمام متیقّنها در تمام ابواب فقهی را به مخاطب خود منعکس کند و از ذکر انواع متیقّن بینیاز باشد، لازم آن که نفس یقین است را استعمال نموده تا با نهی از نقض یقین (لازم) عدم جواز مطلق متیقّنها (ملزوم) را یادآور شود.