« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حمید درایتی

1404/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

قرعه/مسائل /کتاب الصلح

 

موضوع: کتاب الصلح/مسائل /قرعه

 

لازم به ذکر است تمام فقهایی که منکر عمومیت روایات باب قرعه هستند با روایات خاصی مواجه شده‌اند که قرعه را در خصوص مواردی همچون اطراف علم إجمالی یا مجرای اصول عملی تجویز کرده‌ است. اگرچه این روایات می‌تواند شاهد خوبی بر عمومیت روایات عام باب قرعه باشد، اما با این حال بزرگان درصدد تفسیر و توجیه این دسته از روایات برآمده‌اند. اینک به ذکر چند نمونه از این روایات و توجیهات فقهاء می‌پردازیم:

     مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَی‌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی‌ عَنِ اَلرَّجُلِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ نَظَرَ إِلَی‌ رَاعٍ نَزَا عَلَی‌ شَاةٍ، قَالَ: إِنْ عَرَفَهَا ذَبَحَهَا وَ أَحْرَقَهَا وَ إِنْ لَمْ يَعْرِفْهَا قَسَمَهَا نِصْفَيْنِ أَبَداً حَتَّی‌ يَقَعَ اَلسَّهْمُ بِهَا فَتُذْبَحُ وَ تُحْرَقُ وَ قَدْ نَجَتْ سَائِرُهَا. [1]

براساس این روایت صحیحة (اگرچه نقل تحف العقول نسبت به این روایت به جهت وجود تردیدات جدی پیرامون مؤلِّف [ابن‌شعبه حرانی] و مؤلَّف قابل اعتماد نیست، اما نقل مرحوم شیخ طوسی در کتاب تهذیب نسبت به این روایت معتبر است و اینکه جناب ابن ولید محمد بن موسی بن عبید الیقطینی را استثناء کرده با وجود توثیقات صریح سایر رجالیون ضرری به وثاقت آن نمی‌رساند) که منقول از امام جواد یا هادی علیهماالسلام است، اگرچه حیوانی که موطوئه انسان باشد محکوم به ذبح به عنوان راحت‌ترین راه برای گرفتن جانش و احراق است، اما در موارد علم إجمالی به وجود یک گوسفند موطوئه در میان سایر گوسفندان و شبهه محصوره بودن آن نیازی به لزوم احتیاط در اطراف علم إجمالی و ذبح و احراق تمام آن گوسفندان نیست، بلکه باید از طریق قرعه زدن نهایتا یکی از آن گوسفندان را ذبح کرد و آتش زد.

برای توجیه تجویز قرعه در فرض مسأله چند راه‌حل ادعا شده است:

     حضرت امام خمینی می‌فرمایند اگرچه اطراف علم إجمالی در شبهات محصوره محکوم به احتیاط است اما در خصوص فرض مذکور چون لزوم احتیاط منجر به گرفتن جان حیوانات بی‌گناه فراوانی می‌باشد، درحالی که به مقتضای ادله‌ی شرعی حیوانات از حق حیات برخوردار هستند (لذا صید لهوی حرام است)، طبیعتا بین این دو حکم تزاحم واقع خواهد شد و گویا امام علیه‌السلام براساس این روایت حفظ حیات حیوان را بر لزوم احتیاط ترجیح داده و برای شناسایی حیوان موطوئه حکم به اجرای قرعه کرده‌اند، کما اینکه تعبیر «قَدْ نَجَتْ سَائِرُهَا» حاکی از آن است که با این قرعه می‌توان حیات سایر گوسفندان را حفظ نمود و آن‌ها را از ذبح و احراق نجات داد.

چه بسا اشکال شود (کما ادعی السید السیستانی) به اعتبار ادله شرعی حق حیات حیوانات صرفا بدان معناست که نباید حیوان‌آزاری کرد و یا حیوانی که در ملک خود هست را از نیازهایی همچون آب و خوراک محروم نمود، نه اینکه حفظ جان حیوانات بر ما واجب است ؛ لکن به نظر می‌رسد اولا اگرچه حفظ جان حیوانات از هلاکت همیشه بر ما واجب نیست، اما سلب حیات از حیوانات بدون هیچ غرض عقلائی (مانند تغذیه با دفع خطر) یا شرعی (مانند کفاره) به طور کلی ممنوع و حرام است و صرف مشتبه شدن حیوان موطوئه و واجب الانعدام با سایر حیوانات موجه عقلائی برای سلب حیات از تمام آن‌ها نمی‌باشد، و ثانیا از آنجا که گاو و گوسفند و شتر اساسا از جمله اموال و دارایی انسان‌ها بشمار می‌آید، حفظ جان آن‌ها از هلاکت نه از باب شناسایی حق حیات برای حیوانات، بلکه از باب حفظ اموال دیگران از ضیاع و نابودی قطعا واجب می‌باشد.

     به اعتقاد حضرت امام خمینی ممکن است چون چوپان‌ها عموما مسئولیت گله‌هایی را برعهده داشته‌اند که مشتمل بر گوسفندان با صاحبان متفاوت بوده است، طبیعتا در فرض مسأله تضییع هریک حقوق آن صاحبان گوسفند با دیگری در تعارض بوده و امام علیه‌السلام بدین جهت حکم به قرعه زدن کرده‌اند تا بخاطر گوسفند همگان متضرر نشوند. [2]

گفتنی است که به باور حضرت آیت الله سیستانی این توجیه روایت تمام نیست، زیرا اگر فرض مسأله تکثر صاحبان گوسفند باشد، علی القاعده هریک از آن‌ها علم إجمالی به موطوئه بودن گوسفند خود یا گوسفند دیگران خواهند داشت و چنین علم إجمالی از اساس منجز نیست تا نوبت به لزوم قرعه زدن و شناسایی آن برسد. [3]

     به اعتقاد حضرت آیت الله سیستانی چون در فرض مسأله سلب حیات از مجموع گوسفندان بخاطر علم إجمالی به موطوئه بودن یکی از آن‌ها مصداق اسراف است و اسراف امر حرامی می‌باشد، گویا اساسا این علم إجمالی مقتضی معدوم کردن تمام گوسفندان را نداشته است. بنابراین چون تحصیل موافقت قطعیه نسبت به هردو علم إجمالی در فرض مسأله ممکن نیست، حضرت در مقام جمع بین این دو علم إجمالی برآمده و برای مبتلا نشدن به حرمت اسراف دستور به قرعه زدن داده‌اند. براساس این توجیه اساسا این روایات مخالف با هیچ قاعده‌ای نیست، چرا که وجوب احتیاط در اطراف علم إجمالی اصولا مربوط به جایی است که علم إجمالی دیگری وجود نداشته باشد تا آن احتیاط را از جهت دیگری خلاف احتیاط قرار دهد. [4]

     مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ: إِنَّ شَابّاً قَالَ لِأَمِيرِاَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، إِنَّ هَؤُلاَءِ اَلنَّفَرَ خَرَجُوا بِأَبِي مَعَهُمْ فِي اَلسَّفَرِ فَرَجَعُوا وَ لَمْ يَرْجِعْ أَبِي فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا مَاتَ فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ مَالِهِ فَقَالُوا مَا تَرَكَ مَالاً فَقَدَّمْتُهُمْ إِلَی‌ شُرَيْحٍ فَاسْتَحْلَفَهُمْ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبِي خَرَجَ وَ مَعَهُ مَالٌ كَثِيرٌ فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اَللَّهِ لَأَحْكُمَنَّ بَيْنَهُمْ بِحُكْمٍ مَا حَكَمَ بِهِ خَلْقٌ قَبْلِي إِلاَّ دَاوُدُ اَلنَّبِيُّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، يَا قَنْبَرُ اُدْعُ لِي شُرْطَةَ اَلْخَمِيسِ فَدَعَاهُمْ فَوَكَّلَ بِكُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ رَجُلاً مِنَ اَلشُّرْطَةِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَی‌ وُجُوهِهِمْ فَقَالَ مَا ذَا تَقُولُونَ تَقُولُونَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ بِأَبِي هَذَا اَلْفَتَی‌ إِنِّي إِذاً لَجَاهِلٌ ثُمَّ قَالَ فَرِّقُوهُمْ وَ غَطُّوا رُءُوسَهُمْ قَالَ فَفُرِّقَ بَيْنَهُمْ وَ أُقِيمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ إِلَی‌ أُسْطُوَانَةٍ مِنْ أَسَاطِينِ اَلْمَسْجِدِ وَ رُءُوسُهُمْ مُغَطَّاةٌ بِثِيَابِهِمْ ثُمَّ دَعَا بِعُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ كَاتِبِهِ فَقَالَ هَاتِ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً وَ جَلَسَ أَمِيرُاَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي مَجْلِسِ اَلْقَضَاءِ وَ جَلَسَ اَلنَّاسُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُمْ إِذَا أَنَا كَبَّرْتُ فَكَبِّرُوا ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ اُخْرُجُوا ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ فَأَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لِعُبَيْدِ اَللَّهِ اُكْتُبْ إِقْرَارَهُ وَ مَا يَقُولُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِالسُّؤَالِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، فِي أَيِّ يَوْمٍ خَرَجْتُمْ مِنْ مَنَازِلِكُمْ وَ أَبُو هَذَا اَلْفَتَی‌ مَعَكُمْ فَقَالَ اَلرَّجُلُ فِي يَوْمِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ وَ فِي أَيِّ شَهْرٍ فَقَالَ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فِي أَيِّ سَنَةٍ فَقَالَ فِي سَنَةِ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ وَ إِلَی‌ أَيْنَ بَلَغْتُمْ فِي سَفَرِكُمْ حَتَّی‌ مَاتَ أَبُو هَذَا اَلْفَتَی‌ قَالَ إِلَی‌ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ وَ فِي مَنْزِلِ مَنْ مَاتَ قَالَ فِي مَنْزِلِ فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ قَالَ وَ مَا كَانَ مَرَضُهُ قَالَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ وَ كَمْ يَوْماً مَرِضَ قَالَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَفِي أَيِّ يَوْمٍ مَاتَ وَ مَنْ غَسَّلَهُ وَ مَنْ كَفَّنَهُ وَ بِمَا كَفَّنْتُمُوهُ وَ مَنْ صَلَّی‌ عَلَيْهِ وَ مَنْ نَزَلَ قَبْرَهُ فَلَمَّا سَأَلَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا يُرِيدُ كَبَّرَ أَمِيرُاَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ كَبَّرَ اَلنَّاسُ جَمِيعاً فَارْتَابَ أُولَئِكَ اَلْبَاقُونَ وَ لَمْ يَشُكُّوا أَنَّ صَاحِبَهُمْ قَدْ أَقَرَّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَی‌ نَفْسِهِ فَأَمَرَ أَنْ يُغَطَّی‌ رَأْسُهُ وَ يُنْطَلَقَ بِهِ إِلَی‌ اَلسِّجْنِ ثُمَّ دَعَا بِآخَرَ فَأَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ وَ قَالَ كَلاَّ زَعَمْتُمْ أَنِّي لاَ أَعْلَمُ مَا صَنَعْتُمْ، فَقَالَ يَا أَمِيرَاَلْمُؤْمِنِينَ: مَا أَنَا إِلاَّ وَاحِدٌ مِنَ اَلْقَوْمِ وَ لَقَدْ كُنْتُ كَارِهاً لِقَتْلِهِ فَأَقَرَّ ثُمَّ دَعَا بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ كُلُّهُمْ يُقِرُّ بِالْقَتْلِ وَ أَخْذِ اَلْمَالِ ثُمَّ رَدَّ اَلَّذِي كَانَ أَمَرَ بِهِ إِلَی‌ اَلسِّجْنِ فَأَقَرَّ أَيْضاً فَأَلْزَمَهُمُ اَلْمَالَ وَ اَلدَّمَ ثُمَّ ذَكَرَ حُكْمَ دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِمِثْلِ ذَلِكَ إِلَی‌ أَنْ قَالَ: ثُمَّ إِنَّ اَلْفَتَی‌ وَ اَلْقَوْمَ اِخْتَلَفُوا فِي مَالِ أَبِي اَلْفَتَی‌ كَمْ كَانَ فَأَخَذَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ خَاتَمَهُ وَ جَمَعَ خَوَاتِيمَ مَنْ عِنْدَهُ قَالَ أَجِيلُوا هَذِهِ اَلسِّهَامَ فَأَيُّكُمْ أَخْرَجَ خَاتَمِي فَهُوَ صَادِقٌ فِي دَعْوَاهُ لِأَنَّهُ سَهْمُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ لاَ يَخِيبُ. [5]

مطابق با این روایت جوانی نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و شکایت کرد که گروهی با پدرش به سفر رفته و بدون او بازگشته‌اند و مدعی هستند که او مرده و مالی هم باقی نگذاشته، در حالی که من می‌دانم پدرم پول زیادی همراه داشته است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام بدون توجه به قسم خوردن متهمان نزد قاضی قبلی، آنان را جدا کرده و با پرسش‌های جزئی، دقیق و مرحله به مرحله (درباره روز، ماه، مکان مرگ، غسل، کفن و دفن) از یکی از متهمان، او را وادار به اعتراف به قتل و دزدی نمودند، سپس با تکبیر به دروغ وانمود کردند که همه اقرار نموده‌اند و لذا سایر متهمان نیز یک به یک اعتراف کردند. ایشان در نهایت برای تعیین مقدار دقیق مال مسروقه که متهمان و پسر متوفی بر سر آن اختلاف داشتند، از قرعه استفاده کردند، بدین صورت که انگشتر خود را به عنوان «سهم خدا» بین انگشترهای متهمان و پسر متوفی قرار دادند تا هرکس انگشتر ایشان را بیرون آورد، ادعایش در مورد مقدار مال صحیح باشد.

 


[3] قد يقال: إن عدة من الروايات أجريت القرعة فيها على خلاف القواعد، فلابد من ملاحظة هذه الروايات وأنها هل تكون مخالفة للقواعد أو لا؟الأولى: روى الشيخ - كما في الوسائل" - عن محمد بن أحمد بن يحيى عن محمد بن عيسى ـ وهو محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، وهو ثقة من وجهة نظرنا ـ عـن الرجل - والمراد إما الإمام الجواد وإما الإمام الهادي - أنه سُئل عن رجل نظر إلى راع نزا على شاة، قال: «إن عرفها ذبحها وأحرقها، وإن لم يعرفها قسمها نصفين أبداً حتى يقع السهم بها، فتذبح وتحرق، وقد نجت سائرها».وبهذا المضمون نقل صاحب الوسائل عن الحسن بن علي بن شعبة في تحف العقول عن أبي الحسن الثالث في جواب مسائل يحيى بن أكثم الذي كان قاضي القضاة في ذلك العصر، إلا أن نسبة الكتاب إلى الحسن بن علي بن شعبة غير ثابتة، ولا يعلم أنّ هذا الشخص في أي قرن كان يعيش، ومن أي طبقة هو، وفي أي درجة من الوثاقة والفضل؛ إذ لم يترجم في كتب الرجال، نعم يظهر من نفس الكتاب أن الرجل كان ذا فهم، وقد جمع روايات لا بأس بها في الجملة. فالعمدة في المقام هو ما رواه الشيخ، فربما يقال ـ كما قال جماعة من الأكابر ـ بأنها مخالفة للقواعد؛ حيث إنه لا شك في حرمة الغنم الموطوء، ومقتضى العلم الإجمالي في أطراف الشبهة المحصورة - كما هو كذلك في المقام - هو الاجتناب عن الكل احتياطاً، و جريان القرعة في مورد تقتضي قاعدة الاشتغال الإجتناب عـن الكــل عـلـى خـلاف القاعدة، وقد أشار إلى ذلك صاحب الجواهر. وقد أجاب صاحب الرسائل عن ذلك بجوابين وأن الأمر فيها على القاعدة:الجواب الأول هو ما لفظه: (والتعبير «بنجاة سائرها لعله إشارة إلى أن هذا المورد أيضاً من قبيل تزاحم حقوق الشياة في بقاء حياتها)، وبما أنه قد عُبر في الروايــة وقد نجت سائرها» توهّم أنّ الغنم وأشباهه له حق الحياة، فتزاحم حقوقهم في الحياة تقتضي ذلك. إلا أن الأمر ليس كذلك، فإنّه لا يستفاد من الروايات والفتاوى أن للحيوان حق الحياة. نعم في آخر كتاب النكاح حيث يتعرض القوم لبحث النفقات قد تعرضوا كــما في الجواهر لنفقة الحيوان المملوك، وظاهر بعض الكلمات حرمة إيذائها ووجــوب الإنفاق عليها، وهذا المقدار هو الذي يمكن أن يقال بثبوته من حقوق الحيوان، وأما حق الحياة فهو غير ثابت ونحن نرى أنه مع أن ذبحه مقدمة للحرق لم يأمر الإمام ال بإزهاق روحه بأي نحو كان أو حرقه رأساً، وبما أنّ الذبح أسهل الطرق لإزهاق روح الحيوان وأقل أذية له فلذا أمر الإمام بال بالذبح أولاً ثم حرقه.الجواب الثاني هو ما لفظه : ( وربما يحتمل أن يكون مورده من قبيل تزاحم حقوق أرباب الغنم، فإن قطيع الأغنام يكون من أرباب متفرقة غالباً فيتزاحم حقوقهم). ويمكن الجواب عنه بأنّ العلم الإجمالي إنما يكون مؤثراً فيما إذا حصل العلــم الإجمالي لشخص واحد بأن علم إما هذا نجس أو ذاك، أو هذا حرام أو ذاك، وأمــا العلم الإجمالي بأنه إما هو مجنب أو غيره، فلا يكون مؤثراً، بل هذا ليس مــن العلم الإجمالي بشيء. والمقام من قبيل الثاني، فالقاعدة تقتضي عدم وجوب الذبح على أي منهم.الربانی، محمد علی، تقریرا لأبحاث آیة الله العظمی السید علی السیستانی، القواعد الفقهیة (الفراغ و التجاوز الصحة و الید و القرعة)، بی‌نا، بی‌جا (۱۴۳۶ ق)، صفحة ۳۸۰.
[4] والذی يمكن أن يقال في الجواب هو أنّ ذبح الغنم وحرقه ودفنه مما ينطبق عليه عنوان الإسراف في نفسه، ويكون محرماً بحسب بناء العقلاء والشـرع، وعلـيـه فـفـي المقام علمان إجماليان: أحدهما: وجوب ذبح أحد الأغنام وحرقه ودفنه. وثانيهما: حرمة ذبح سائر الأغنام وحرقها. فلا يمكن الموافقة القطعية للعلمين الاجمالین. وأما موافقتهما الاحتمالية بأن يأخذ أحد الأغنام عشوائياً ويذبحه ويحرقـه فـغـيـر عقلائي - والعلم الاجمالي تنجيزه وسائر خصوصياته بحسب مسلكنا عقلائي، لا أن يكون عقلياً - لأنّ احتمال أن يكون هذا هو الموطوء موهوم عند العقلاء؛ فإنّه إذا فرضنا أن يكون القطيع مائة شاة، فاحتمال أن يكون ما أخذناه عشوائياً هو الموطوء واحد في المائة، وأن لا يكون هو بل غيره : تسعة وتسعين في المائة، والعقلاء لا يحكمون بموافقة الاحتمال الموهوم، فبما أنه يقع في التحيّر، فيتوسل بالقرعة، وهذا الحكم لا يختص بهذا المورد فقط، بل في جميع الموارد المشابهة لهذا المورد، ففي كـل مـورد يكــون إتلاف الجميع إسرافاً يتوسل بالقرعة من جهة أن اختيار أحدها عشوائياً غير عقلائي، والمفروض أنه يجب ذبح أحدها وحرقه بموجب العلم الإجمالي، ولذا نرى أن يحيى بن أكثم الذي هو قاضي القضاة يقبل الحكم، ولا يمكن القول بإتلاف جميع الأغنام لأجل العلم الإجمالي بوجوب ذبح أحدها وحرقه بناءً على تمامية رواية تحف العقول. ربما يقال : إن الاسراف والتضييع إنّما يكون محرماً فيما إذا كان بلا موجب، وأمّا إذا كان له موجب وإن كان هو العلم الإجمالي كما في المقام، فمثل هذا الاسراف لا يعد محرماً ولا ينطبق عليه عنوان التضييع. ويجاب عن ذلك بأنّ احتمال واحد في المائة لا . يوجب عدم صدق الاسراف. وهنا جواب آخر وهو: أنّ الواطئ ضامن لقيمة الحيوان فيما إذا ذبح الحيوان وأحرق ودفن، لا مجرد القيمة سواء ذبح الحيوان وحرق أم لم يذبح، وبعبارة أخــرى مجرد العمل لا يوجب الضمان بأن يأخذ صاحب الأغنام قيمة الحيوان من دون ذبح وحرق. فأما العمل المتعقب بالذبح والحرق فموجب للضمان، أو أن الذبح والحرق إذا تحققا يكون الواطئ ضامناً، وضمانه محدود بحد العمل الذي أتى بـه وهـو وطء أحــد الأغنام، فلابد من تعيين أن الشاة الموطوءة أيّ واحدة هي حتى يحكم بضمانه لقيمتها، ولولا ذلك لا يمكن الحكم بضمانه، فيتعيّن بالقرعة ويترتب عليه جميع الآثـار مـن الضمان والذبح والحرق. إن قلت: إن الواطئ ضامن للجميع؛ لأن عمله هذا قد أوجب العلم الإجمالي بوجود موطوء في هذا القطيع، فبما أنه أفسد علينا جميع هذه الأغنام يكون ضامناً. ويمكن الجواب عنه بأنّ المقدار الذي دلّ عليه الدليل هو أن الواطئ لأحد الأغنام ضامن لذلك الغنم، وأمّا العلم الإجمالي الذي أوجب الاجتناب عن الجميع أو ذبح الجميع ـ على فرض القول به ـ إنّما هو ناشئ من جهله، لا من ناحية الواطئ.الربانی، محمد علی، تقریرا لأبحاث آیة الله العظمی السید علی السیستانی، القواعد الفقهیة (الفراغ و التجاوز الصحة و الید و القرعة)، بی‌نا، بی‌جا (۱۴۳۶ ق)، صفحة ۳۸۲.
logo