1404/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
/مقدمات /کتاب الوکاله
موضوع: کتاب الوکاله/مقدمات /
• مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي رَجُلٍ أَرْسَلَ يَخْطُبُ عَلَيْهِ اِمْرَأَةً وَ هُوَ غَائِبٌ فَأَنْكَحُوا اَلْغَائِبَ وَ فُرِضَ اَلصَّدَاقُ ثُمَّ جَاءَ خَبَرُهُ أَنَّهُ تُوُفِّيَ بَعْدَ مَا سِيقَ اَلصَّدَاقُ، فَقَالَ: إِنْ كَانَ أُمْلِكَ بَعْدَ مَا تُوُفِّيَ فَلَيْسَ لَهَا صَدَاقٌ وَ لاَ مِيرَاثٌ وَ إِنْ كَانَ قَدْ أُمْلِكَ قَبْلَ أَنْ يُتَوَفَّى فَلَهَا نِصْفُ اَلصَّدَاقِ وَ هِيَ وَارِثَةٌ وَ عَلَيْهَا اَلْعِدَّةُ [1]
به حسب این روایت نیز وکالت کسی که مأذون به انعقاد عقد نکاح است با موت موکل منفسخ میگردد.
در مقابل آنچه که گذشت میتوان گفت که اولا إجماعی که بر منفسخ شدن عقد وکالت با موت موکل وجود دارد، به دلیل اینکه مستند به استدلال از سوی فقهاءست، دیگر کاشف از رأی معصوم و حجت نخواهد بود. بسیاری از فقیهان معتقدند از آنجا که وکیل جایگزین موکل و ادامه دهندهی تصرفات اوست، طبعا وکالت او با موت موکل ازبین میرود، چرا که وقتی خود موکل مجاز به تصرف در دارایی خود نیست (حتی تصرف در ثلث اموال هم باید در زمان حیات متوفی صورت گیرد)، وکیل به طریق أولی چنین حقی را نخواهد داشت.
ثانیا ظاهرا بطلان نکاح در دو روایت قبل نه از باب منفسخ شدن وکالت با موت موکل، بلکه از باب عدم موضوع داشتن نکاح بعد از موت زوج باشد، یعنی چون نمیتوان زنی را به عقد میت درآورد، امام علیه السلام حکم به بطلان نکاح نمودهاند، نه اینکه بطلان نکاح مستند به عدم صلاحیت وکیل باشد.
ثالثا این کبری که انسان هیچ اختیاری نسبت به بعد از حیات خود ندارد و نمیتواند اختیارات بعد از خود را به شخص دیگری واگذار کند، ناتمام است، همچنان که پدر در عین ولایت داشتن بر اولاد خود، این ولایت را میتواند برای بعد از حیات خود به دیگری تفویض نماید.
رابعا صرف اینکه عقد وکالت از جملهی عقود جائز است، ایجاب نمیکند که حتما باید با موت موکل منفسخ شود، زیرا در میان عقود معین عقدهای جائزی وجود دارد که در عین جائز بودن با موت یکی از متعاقدین هم منفسخ نمیگردد، مانند عقد هبة که بدون شک از عقود جائز است اما با موت واهب یا متهب منفسخ نمیشود. چه بسا گفته شود که وکالت از عقود اذنی است و عقود اذنی با موت اذن دهنده منفسخ میشود ؛ لکن باید گفت اینکه هر نوع اذنی با موت اذن دهنده ازبین میرود، اول کلام است.
خامسا در سیرهی نبوی و حکومت علوی افراد مختلفی برای امارت لشگر یا والی و حاکم بودن بر شهر نصب میشدند که آنها در حقیقت نماینده و وکیل پیامبر صلی الله علیه و آله و امی علیه السلام در این امور خاص بودند، اما با این حال شهادت حضرات معصومین علیهم السلام سبب ازبین رفتن إمارت و ولایت و حکومت آنها نمیشده، بلکه این مناصب تا زمانی که معصوم بعدی نسبت به آنها تعیین تکلیف ننموده ادامه داشته است. امروزه نیز مناصبی همچون وزارت و معاونت یا ریاست سازمانها و ادارات وجود دارد که در حقیقت نوعی وکالت از مقام بالاتر است (مثلا وزیر وکیل رئیس جمهور و رئیس اداره وکیل وزیر است)، اما با این حال با موت موکل ازبین نمیرود و مادامی که تعیین تکلیف نشود، استدامه خواهد داشت (موت یا عزل وزیر موجب منفسخ شدن مناصب تعیین شده از سوی او نمیشود)، در حالی که شخصیت حقوقی موکل نیز مادامی که تجلّی در شخص حقیقی نداشته باشد، اعتبار و اثری ندارد. اللهم إلا أن یقال که این مناصب اساسا از باب وکالت نیست تا چنین استشهادی صحیح باشد، چون متعلّق وکالت باید عمل و اقدام خارجی باشد کما اینکه متعلّق نیابت نیز باید امر قصدی باشد، ولی در این مناصب صرفا از مقام عالی اختیارات و مسئولیت به افراد ذی صلاح واگذار و تفویض میشود. به اعتقاد مرحوم آیت الله سید محمد سعید حکیم نیز واگذاری این منصبها و مسئولیتها به دیگران از طریق یک عقد جدیدی غیر از عقود معین شرعی صورت میگیرد و عقلاء به جهت عدم بروز اختلال نظام این چنین عقدی را لازم میدانند. [2] [3] .