< فهرست دروس

درس خارج فقه تربیتی استاد علیرضا اعرافی

91/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعده ارشاد جاهل ـ دلیل قرآنی

 

خلاصه بحث گذشته

دومین دلیل از ادله ارشاد جاهل، آیه سؤال است.

آیه سؤال در دوجای قرآن(43 نحل، 7 انبیاء) با اندک تفاوتی آمده است.

هفت هشت مطلب ذیل آیه شریفه بیان شد، و گفته شد که این آیه، حکم ارشادی به همان وجوب رجوع جاهل به عالم می‌باشد.

بعد از مشخص شدن استظهارات خود آیه، به بررسی روایاتی ذیل آیه شریفه پرداخته شد.

گفته شد که این روایات، دو طائفه هستند: یک طائفه، می‌گفتند مقصود از اهل الذکر، ائمه هستند. طائفه دوم، بر حصر اهل الذکر در اهل بیت، و نفی أهل کتاب دلالت دارند.

- نسبت به طائفه اول، هیچ مشکلی وجود نداشت؛ چون‌که این طائفه درصدد تعیینِ یکی از مصادیق بود، و مانع از شمول اهل الذکر بر احبار و رحبانی که اطلاعی بر جریان نبوت و ... داشتند، نبود، پس بنا بر طائفه اول، در کنار این‌که اهل الذکر، شامل احبار و ... می‌شد، ائمه فرمودند شامل ما هم می‌شود.

روایت سوم

محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن صفوان بن یحیی عن العلا بن رزین عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام قال: ان من عندنا یزعمون ان قول الله عز و جل: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» انهم الیهود و النصاری؟ قال: إذاً یدعونکم الی دینهم ثم قال بیده «ای اشار بیده» الی صدره: و نحن أهل الذکر، و نحن المسئولون.(نورالثقلین حدیث 94)

روايت سوم طائفه دوم: از امام باقرعلیه السلام که سوال کردند ان من عندنا یزعمون ان قول الله عز و جل: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا‌تَعْلَمُونَ» انهم الیهود و النصاری؟ حضرت فرمودند إذا یدعونکم الی دینهم، اگر به آنها مراجعه کنید آنها می‌گویند دین ما حق است، ثم قال بیده «ای اشار بیده» الی صدره: به خودش اشاره کرد و فرمود نحن اهل الذکر و نحن المسئولون. (آنها نیستند و ما هستیم)

این روایت از جهت سند معتبر است.

روایت چهارم

فی عیون الاخبار فی باب مجلس ذکر الرضا علیه السلام مع المأمون فی الفرق بین العترة و الامة حدیث طویل و فیه قالت العلماء: فأخبرنا هل فسر الله تعالی الاصطفاء فی الکتاب؟ فقال الرضا علیه السلام: فسر الاصطفاء فی الظاهر سوی الباطن فی اثنی عشر موطنا و موضعا، فأول ذلک قوله عز و جل الی أن قال: و اما التاسعة فنحن أهل الذکر الذین قال الله تعالی، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فنحن أهل الذکر فاسئلونا ان کنتم لا تعلمون، فقالت العلماء: انما عنی بذلک الیهود و النصاری، فقال أبو الحسن: سبحان الله و هل یجوز ذلک إذا یدعونا الی دینهم و یقولون انه أفضل من دین الإسلام؟ فقال المأمون: فهل عندک فی ذلک شرح بخلاف ما قالوا یا أبا الحسن؟ فقال: نعم الذکر رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن أهله، و ذلک بین فی کتاب الله عز و جل حیث یقول فی سورة الطلاق: «فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ» فالذکر رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن أهله، فهذه التاسعة.(نورالثقلين حديث 98)

در این روایت که روایت عیون اخبار الرضا هم مؤید آن است، در مجلس مأمون، مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: علما می‌گویند مقصود از اهل الذکر یهود و نصاری می‌باشد، حضرت فرمود: سبحان الله،‌ و هل یجوز ذلک اذاً یدعوننا الی دینهم و یقولون انه افضل من دین الاسلام و بعد مأمون گفت شما از کجا می‌گویید اهل الذکر، اهل بیت هستند؟ حضرت آیه را خواندند که انزل الله الیکم ذکرا رسولا یتلوا علیکم ایات الله مبینات، وقتی پیغمبر، رسول شد، ما هم اهل آن رسول می‌شویم؛ و لذا این طایفه دوم که حصر می‌کند یک تعارضی با آنچه که در ظاهر آیه است، پیدا می‌کند و غالب مفسرین هم گفتند شأن نزول آیه همان چیزی است که خود پیغمبر مشرکین برای شناخت جریان نبوت به علمای یهود و نصارایی که در جزیرة‌العرب آن زمان بودند ارجاع می‌دادند، در جاهایی از قرآن هم آمده است که یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و فی الانجیل، می‌دانند که در تورات و صحفشان آمده، و مطلعند بنحوی که مطمئن شوند، به آنها می‌گوید که خود قرآن به آنها احتجاج کرده، که شما می‌دانید و در کتب شما وجود دارد و در اینجا مشرکین را به آنها ارجاع می‌دهد که اینجا یک تعارضی پیدا می‌شود.

شاید در مقام جمع بین این دو بتوان گفت نظر امام علیه السلام در نفی یهود و نصاری به عنوان اهل الذکر، نفی کلیّت یهود و نصاری نیست، برای این‌که یک جمع به خصوص در آن عصر بودند که با آن وصایت سلسله منظمی که به اوصیاء می‌رسیده و در آنجا بودند و اینها می‌دانستند و گواهی به این حق می‌دادند، اما بعد از آن یا حتی در آن زمان، جمع‌های زیادی از علمای یهود و نصاری بودند که یا به جهت نادانی و یا روی غرض‌ورزیشان هرگز نمی‌گفتند پیغمبر حق است و یا جریان رسالت این‌گونه بوده و یا مژده به پیغمبر داده شده است، اهل ذکری که در قرآن به آنها ارجاع می‌شود آنها اهل ذکر واقعی هستند یعنی کسانی که حق را شناختند و آن را کتمان هم نمی‌کنند.

کتمان حق هم مورد مذمت زیادی واقع شده است، برخی از آیات مثل ان الذین یکتمون ما انزل الله آیات ... در خصوص احبار و رحبان است، و این احبار و رحبان به دلیل کتمان کردن، مورد مذمت قرار گرفتند. با توجه به این مطلب، اطمینان حاصل می‌شود که اهل الذکر، احبار و رحبانی هستند که حقیقت را یافتند، به آن هم گواهی می‌دهند در نتیجه به آنها ارجاع داده می‌شود. همین هم ارزش دارد اگر صدها نفر بگویند ما قبول نداریم، ...، اما اگر در میان این جمع، یک نفر هم پیدا شود که بگوید من این را دیدم و گواهی می‌دهم، می‌توان به آن احتجاج کرد، از جمعی که انسان با آنها مجادله می‌کند اگر یک نفر هم باشد برای آدم ارزش دارد، مثل این‌که مدح خلفا که در کتب اهل سنت دیده می‌شود، برای شیعه ارزش ندارد؛ چون اینها کتابهای اهل سنت هستند ولی اگر در چند مورد از غدیر و آیه مباهله سخن گفتند، ارزش دارد و می‌توان علیه خودشان استدلال کرد.

بنابراین آنچه امام نفی می‌کند دو چیز است:

    1. مقصود از اهل الذکر، همه علمای یهود و نصاری نیستند، بلکه علمایی هستند که می‌دانستند و کتمان نکردند و ارزش این هم به صورت موجبه جزئیه است، و همراه بودن آن اقلیت، می‌تواند دلیل بر حقانیت شیعه باشد، مثل ارجاع به کتب اهل سنت در مقام مجادله و مناظره در مورد مباهله و آیه تطهیر، در جایی‌که حرف شیعه را تأیید کردند، اگر این روایات هم نبود و امام باقر علیه السلام هم این را نفی نمی‌کردند، عقل این را با توجه به قرائن حکم و موضوع می‌فهمید.

پس با توجه به نفی امام، مراد از «الذکر» مطلق اهل کتاب و علمای اهل کتاب نیستند، بلکه اهل الذکر علمایی هستند که در محاجه و مجادله بتوان به آنها ارجاع داد و همراهی می‌کنند و قطعا امام این را نفی نمی‌کند و مطلق علما را نمی‌گیرد. این بحث بیشتر در کتبی مثل الغدیر و المراجعات و عبقات و شبهای پیشاور و کتبی که بحثهای بین‌المذاهبی در آنها وجود دارد بیشتر مطرح است و در آنها به کتب اهل سنت ارجاع داده می‌شود، آن‌جا که همراه شیعه هستند برای شیعه ارزش دارد و الا در کتبی مثل سنن ابن داود و صحیح مسلم و ... در فضایل صحابه و خلفا و ... خیلی مطالب آمده که مورد قبول نیست ولی در عین حال در مقام مجادله به آن کتب ارجاع داده می‌شود.

نکته‌ای که در این روایات وجود دارد این است که اهل الذکر فقط اهل کتاب نيستند و شامل اهل بيت نيز مي‌شود، اين حرف، حرف صحیحی است و می‌توان ذکر را معنای عامی گرفت که هم کتب آسمانی و هم پیامبر را شامل شود، در اين صورت اهل الذکر هم شامل اهل کتاب و هم اهل پیامبر مي‌شود، منتهی مناسبات حکم و موضوع می‌گوید وقتی به دشمن ارجاع می‌دهید به آن دشمنی ارجاع دهید که حرف شما را تأیید می‌کند و از این جهت در این روایات، چیزی مخالف آیه و ناسازگار با دلالت آیه پیدا نمی‌شود.

روایت پنجمالحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الوشاء قال: سألت الرضا‌ عليه السلام فقلت جعلت فداك «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فقال: نحن أهل الذكر و نحن المسئولون، فقلت: فأنتم المسئولون و نحن السائلون؟ قال: نعم. قلت: حقا علينا أن نسئلكم؟ قال: نعم، قلت: حقا عليكم ان تجيبونا، قال: [لا] ذلك إلينا ان شئنا فعلنا و ان شئنا لم نفعل، أما تسمع قول الله تبارك و تعالى: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».(نورالثقلين حديث 91)

حسين بن محمّد مي‌گويد از امام رضا عليه السلام در مورد «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ...» سؤال کردم، فرمود: نحن أهل الذكر و نحن المسئولون، بعد گفتم پس شما مسئولید و ما سائلیم، حضرت فرمود: بله، بعد می‌گوید، گفتم حقا علينا أن نسئلكم؟ حضرت فرمود: بر شما لازم است، بعد گفتم: حقا عليكم ان تجيبونا، فرمود: قال: [لا] ذلك إلينا ان شئنا فعلنا و ان شئنا لم نفعل، أما تسمع قول الله تبارك و تعالى: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

روایت ششم

حدیث 93 نورالثقلين و چند روايت ديگر هم به این شکل است که می‌گوید جواب دادن واجب نیست، و اینها شاهد بر عدم ملازمه عقلائی است و معلوم می‌شود اینجا ملازمه عقلی و عقلایی وجود ندارد.

8. وجه استدلال

ارشاد جاهل، به معناي آگاهي دادن است، بر خلاف آیه نفر که ارشاد جاهل و تعلیم و فعالیت تعلیمی و تربیتی را مستقیم افاده می‌کرد، آيه سؤال، مستقيماً به ارشاد ربطي ندارد و بيانگر کار تعلّمي است و مي‌گويد ياد بگيريد و آگاهي پيدا کنيد.

تمسک به آيه سؤال، براي ارشاد جاهل از طريق مدلول التزامي آيه سؤال است، بر خلاف آيه نفر که مدلول مطابقيش مرتبط با ارشاد جاهل و تعليم و تربيت بود. مدلول مطابقي آيه سؤال، تعلّم و ياد گرفتن و آگاهي پيدا کردن است که اين هم، يک امر تربيتي است، منتهي بين ايجاب سؤال از کسي با ايجاب جواب بر آن کس ملازمه است، به اين معني که اگر کسي ملزم به سؤال از فقيه يا صاحب علم و خبره‌اي شد، مستلزم اين است که بر ايشان نيز واجب و لازم باشد که جواب دهند، و الا ملزم به جواب دادن نباشند، وجوب سؤال، معقول نيست، بنابر اين عرفاً بين وجوب سؤال و پرسش از طرف متعلم و جاهل و وجوب جواب دادن از ناحيه عالم و متخصص ملازمه وجود دارد. بدين ترتیب آیه سؤال دلیل بر وجوب ارشاد از ناحیه عالم می‌شود.

حد مدلول التزامی ترغیب و ایجاد سوال و جواب دادن به گونه‌ايست که جواب دادن بر او حرام نباشد، بلکه مکروه هم نباشد یعنی او را به خاطر جواب دادن مذمتی نکنند، به نحو تحریم یا تنزیه، اما ملازمه عقلي وجود ندارد که جواب دادن بر او واجب باشد، ممکن است مستحب باشد یا مباح باشد، بنابراين حداکثر ملازمه‌اي که بتوان ميان ایجاب یا ترغیب به سوال و جواب دادن برقرار کرد اين است که بر آنها هم خوب باشد که جواب دهند، اما وجوب جواب دادن از اين ملازمه استفاده نمي‌شود. همه اینها در صورتی است که فرضمان، صِرف همین آیه باشد و کاری به آیات و دلایل دیگر نداشته باشيم، خود آيه به تنهايي وجوب تعلم را بيان مي‌کند که مساوق با تعلیم است، این مساوق بودن وجوب تعلّم با وجوب تعلیم از طرف او محل تردید است البته بی‌اشعار نیست ولی در حد وجوب دلالتش بعید است.

بنابراين از خود آیه سؤال به تنهایی، افاده ملازمه نمی‌شود و حداکثر ملازمه‌اش رجحان است، اما منافاتی ندارد که در ادله دیگر، غیر از این آیه، ملازمه استفاده شود، مثل آيه کتمان که در احکام الزامي مبتلي به که مورد سؤال قرار مي‌گيرد ، جواب دادن لازم مي‌شود، همچنين در بحث انذار و بدعتها و موارد ديگر دليل قطعي وجود دارد که جواب دادن لازم و واجب است. اما از خود آيه سؤال، حداکثر ملازمه به صورت رجحان است و وجوب استفاده نمي‌شود.

نسبت آیه سوال با روایاتی که امام عليه السلام می‌فرماید:ان شئنا فعلنا و ان شئنا لم نفعل، قضیه مهمله می‌شود،‌ اين روایات با آیات وجوب ارشاد هیچ تنافی ندارند، امام می‌فرماید: ما اگر خواستیم جواب می دهیم و اگر خواستیم جواب نمی‌دهیم، این خواست، يک میل مادی دل‌ به ‌خواهی که نیست، بلکه جایی است که ارشاد احکام الزامی مورد ابتلا در ميان باشد،ممکن است احکام الزامی مورد ابتلا هم باشد، ولی امام یک مفسده‌ای می‌بیند، عنوان ثانوی می‌بیند و جواب ندهد، این روایات که بيانگر تخيير در جواب دادن است، بي‌دليل نيست، نتيجه اينکه: روایات هم آن وجوب ارشاد را در احکام مبتلی‌به رد نمی‌کند.

تکلیف ارشاد جاهل، در احکام مبتلی به، برای امام نیز ثابت است، اگر تقیه یا مانعی نباشد، برای امام واجب است ارشاد کند، و تخییر در جواب دادن منوط به ملاکات ذکر شده می‌باشد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo