< فهرست دروس

درس خارج فقه تربیتی استاد علیرضا اعرافی

84/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعلیم و تعلم / تعلیم قرآن

مقدمه

چند نکته در بحث قبل باقی مانده است که عرض بکنیم بعد به مباحث بعدی بپردازیم.

بررسی سندی روایت سکونی

در خصوص روایت هفتِ باب هشتادوشش از باب احکام اولاد که حق الولد علی والده را ذکر می‌کند دو نکته دیگر باقی مانده که به آن‌ها اشاره می‌کنیم.

نکته اول، سند روایت است که ابن جمهور عن ابیه دارد که مقصود محمد بن جمهور است و در کلام مرحوم شیخ توثیقی ندارد، ولی در کلام نجاشی مطرح شده است؛

مرحوم نجاشی به دو شکل و در دو جا متعرض وضع محمد بن جمهور و پدر او شده‌ است:

یکی به مناسبت خود محمد بن جمهور، یکجا ذیل عنوان پدر که خود جمهور باشد. در یکجا گفته‌ محمد بن جمهور اوثق من ابیه که وقتی می‌گوید او اوثق از پدرش است معلوم می‌شود هر دو حد نصاب و حداقل وثاقت را داشته‌اند و لذا از کلام ایشان می‌شود استفاده کرد که هر دو ثقه هستند.

اما در جای دیگر هر دو را به نحوی تضعیف کرده و تعبیری دارد که استشمام ضعف از آن می‌شود. با این دو بیان در حقیقت هیچ‌کدام وثوق به معنای لازم و شرط نصاب وثوق را نداشته‌اند منتهی در مقایسه او بهتر از این است؛ اگر بخواهیم از این روایت استفاده ویژه‌ای بکنیم به لحاظ سندی اعتبار لازم را ندارد البته به لحاظ اینکه مؤید آن روایات می‌شود، درست است.

سند روایت خالی از ضعف نیست و در جمع‌بندی این روایت در حقیقت جزء مؤیدات محسوب می‌شود، البته در اصل اینکه وظیفه استحبابی پدر و مادر آموزش قرآن است یکی دو روایت معتبر بود و بقیه روایات مؤیدات می‌شوند؛ در حقیقت در بحث آموزش قرآن توسط پدر و مادر به فرزند یک یا دو روایت معتبر داشتیم؛ البته 14-15 روایت در منابع عامه و خاصه هست که همین مضمون را افاده کرده‌اند و همه آن‌ها جزء مؤیدات هستند.

تعبیر حق، ظهور در وجوب یا استحباب؟

نکته دوم یک سؤال کلی است که اگر در روایات تعبیر به‌حق بشود به چه معنا است، آیا از این حق، استفاده وجوب می‌شود یا نه؟ این سؤال خیلی جدی است چون خیلی از مسائل ازجمله در رساله حقوق و در مواضع مختلف تعبیر حق شده است؛ می‌گوید حق پدر این است، حق مادر آن است، حق همسر این است، حق همسایه این است، آیا آنچه در روایات با عنوان و تعبیر حق آمده است افاده وجوب می‌کند و الزام را می‌رساند یا نه؟

در بحث اوامر و بحث نهی، جمله خبریه، جمله اسمیه و فعلیه که خبریه باشد، بحث شده کدام مفید وجوب است، کدام مفید وجوب نیست؟ اما این یک تعبیر خاصی غیر از آن‌ها است می‌گوید حق او بر او این است که چنین کاری انجام بدهد، آیا این به معنای الزام طرف مقابل است یا همان رجحان را می‌رساند؟

ظهور اولیه تعبیر به حق

اگر ما باشیم و ظهور کلام، تعبیر حق که انجام بگیرد و لو اینکه حق ذومراتب است ولی از آن الزام استفاده می‌شود. مقدمتاً باید توجه داشت که حق ملازمه قطعی با الزام ندارد؛ حق اعم از الزام طرف یا رجحان فعل از او است برای اینکه حقوق ذو مراتب و ذومدارج هستند؛ بعضی مدارج حق وجوب را اقتضا می‌کند و بعضی وجوب را اقتضا نمی‌کند. مثلاً حقوقی که برای برادر ایمانی گفته شده قرائن قطعی دارد که منظور الزام نیست، مثلاً حق او این است که به همان اندازه که زندگی خودت را تأمین می‌کنی زندگی او را هم تأمین بکنی و این خلاف حق برادر ایمانی اعم از همسایه یا غیر همسایه است که او سطح پایین‌تری زندگی کند. تصور نمی‌شود که الزامی باشد سراسر این حق نشان‌دهنده یک درجه خاص از حق است که جنبه اخلاقی ممتازی دارد، خود این دارای قرائن است و مناسبات حکم و موضوع دارد و گاهی به‌صراحت در روایات گفته این حق او است ولی در روایات دیگر می‌گوید مانعی ندارد که این تفاوت باشد؛ و لذا کاربرد حق در حقوق غیر الزامی کاربرد مجازی نیست حق چیزی است که به نحوی ریشه در مصالحی دارد و برای او یک نوع اجازه مطالبه‌ای داده شده است ولی الزامی در ذات معنا و مفهوم نیست، کاربرد حق در موارد غیر الزامی هم صحیح است منتهی سؤال این است که ظهور اولیه چیست؟

احتمالات موجود در ظهور اولیه تعبیر به حق

احتمال اول

دو نوع جواب می‌توانیم بدهیم:

اولاً معنای حقیقی حق همان الزام در آن است؛ یعنی یک چیزی برای او ثابت است بر ذمه شما که اگر بخواهد ثبوت واقعی جدی باشد باید انجام بدهید و بگویید معنای حقیقی آن الزام دارد؛ منتهی استعمال آن در امور استحبابی و حقوق نازله به نحو مجاز انجام گرفته است.

احتمال دوم

ثانیاً این‌که بگوییم معنای حقیقی حق یک معنای مشترک و عامی است که هم حقوق صد درجه‌ای را می‌گیرد که در آن‌ها الزام هست، هم حقوقی که درجات پایین‌تری دارد که با رجحان و عدم الزام هم جمع می‌شود.

بنا بر اینکه احتمال اول باشد تکلیف روشن است، اصاله الحقیقه می‌گوید باید حمل بر تکلیف الزامی بکنیم.

اگر احتمال دوم را بپذیریم و بگوییم هر دو معنا یعنی هم الزام هم استحباب در معنای حقیقی حق مراد باشد که در این صورت فرض دوم دو حالت پیدا می‌کند؛

گاهی به قرائنی دلالت بر وجوب می‌کند و ظهور در وجوب دارد که مثل قضیه امر است چون در قضیه امر هم بعضی می‌گویند برای وجوب وضع شده است، بعضی می‌گویند برای امر مشترک وضع شده است که رجحان باشد منتهی قرائن عقلی و لفظی آن را حمل بر وجوب می‌کند.

یا اینکه ظهور در وجوب ندارد و هر یک از وجوب یا استحباب قرینه خاصه می‌خواهد. در حقیقت زمانی حق برای وجوب و الزام وضع شده است و گاهی برای الزام و وجوب وضع نشده است اما این هم دو وجه دارد؛ گاهی مثل کلمه افعل که امر است با قرائنی ظهور در الزام دارد گاهی ظهور در الزام ندارد و قدر متیقن همان رجحان است بیش از آن دلیل و قرینه خاص می‌خواهد.

سؤال: این وجوب و الزام نسبت به من علیه الحق است؟

جواب: بله من علیه الحق است، می‌گوییم او بر این حق دارد؛ یعنی من علیه الحق باید این کار را انجام بدهد، یا این‌که الزامی از آن استفاده نمی‌شود.

جمع بندی نظریات موجود درباره ظهور کلمه حق

آنچه مسلم است یک باید کلی اینجا هست.

نظریه اول می‌گوید هرجایی کلمه حق به کار برود، چون معنای اصلی حق چیزی است که ثابت و واقع است آن‌وقت ثبوت و وقوع مفاد این همان الزام است یعنی «من علیه الحق» باید انجام بدهد چون ثابت است. همین‌که شارع می‌گوید این حق است، یعنی ثابت قرار داده شده است به این‌که من علیه الحق آن را انجام بدهد و به معنای وجوب است و در مفهوم و موضوع له محفوظ است کما اینکه در صیغه امر در معالم و این‌ها بعضی می‌گفتند برای وجوب وضع شده است، پس یک نظر این است که برای وجوب وضع شده است.

نظر دوم می‌گوید برای وجوب وضع نشده است؛ مفهوم حق نوعی ثبوت است که خیلی دامنه وسیعی دارد، ثبوت مطلق یا ثبوت نسبی، اما ظهور در الزام دارد مثل افعلی که می‌گوییم یا وقتی بگوید این ثابت است و قرینه‌ای بر خلافش نیاورد ظهور در این دارد که ثبوت کاملی دارد.

نظر سوم می‌گوید نه برای وجوب و افاده وجوب بر من علیه الحق وضع شده است و نه اطلاق آن اقتضا می‌کند بر اینکه وجوب باشد بلکه مشترک است؛ هم وجوب را می‌گیرد و هم مراحل نازله را. البته مراحل نازله قدر متیقن است که همه‌جا هست و اضافه بر آن قرینه می‌خواهد.

پس در اینجا سه نظر می‌شود ابراز کرد؛ نظر اول اینکه کلمه حق برای وجوب آن تکلیف بر من علیه الحق وضع شده است، نظر دوم این که وضع نشده است اما ظهور در وجوب بر من علیه الحق دارد، نظر سوم این است که نه وضع و نه ظهور است بلکه قدر متیقن همان رجحان است و وجوب قرینه می‌خواهد. روی نظر اول و دوم وجوب قرینه نمی‌خواهد اگر به سمت استحباب برود قرینه می‌خواهد؛ اما نظر سوم این است که استحباب قرینه نمی‌خواهد بلکه وجوب قرینه می‌خواهد. این سه دیدگاهی است که می‌شود با الهام از بحث‌های اصولی در اینجا بیان کرد.

البته بحث ما در حقی است که در تکالیف و روابط اجتماعی می‌آید نه حقی که در باب معاملات می‌آمد البته آنجا تعبیر حق نیست معمولاً دارد که له الخیار بعضی جاها شاید تعبیر حق هم آورده باشد که یک حکم وضعی قرار داده شده و داستان آن با این فرق می‌کند.

تعیین نظر صحیح در محل بحث

در این موارد که در رساله حقوق روایات فراوانی در کتب اخلاقی و روایی‌مان داریم یک سؤال جدی است که کدام یک از این نظریات را باید پذیرفت؟ احتمال اول از بحث خارج است که وقتی می‌گوییم حق یعنی ثبوتی که بر طرف مقابل، من علیه الحق، الزام وجود دارد و راه فرار نیست. خیلی بعید است که به حیثی وضع شده باشد که وقتی در موارد نازله و راجحه به کار می‌رود، بگوییم مجاز است و وجوب از این تبادر نمی‌کند اما عمده تردید بین دوم و سوم است.

در شرایط عادی به نظر می‌آید دومی درست است، عین خود افعل است وقتی می‌گوید انجام بده درست است که در مفهوم آن وجوب در وضع تبادر نمی‌کند، اما قرائن عقلی و همان اطلاقی چنان محاف بر این جمله است که اگر بی حاشیه و بی‌قرینه حافه باشد یعنی باید انجام داد، بروبرگرد ندارد، خلاف آن قرینه می‌خواهد.

در حق هم ظاهر اولیه قصه همین است، اگر جایی به حق یا چیزی شبیه حق تعبیر شده است مثلاً می‌گوید علیه ان یفعل کذا، اصل وجوب است چون گاهی می‌گوید که حق فرزند بر پدر این است، گاهی می‌گوید علی الوالد ان یعلمه، آن حق با علی الوالد ان یعلمه یکی است؛ چون -طبق آنچه در اصول بحث شده- علی الوالد ان یعلمه جمله خبریه‌ای است که افاده وجوب می‌کند، وقتی می‌گوید حق او این است، یعنی این شخص باید این کار را انجام بدهد. ظاهراً اگر قرائن خاصه‌ای نباشد این را افاده می‌کند.

شبهه‌ای در ظهور اولیه تعبیر به حق

شبهه‌ای که موجب اضطراب و تزلزلی در این قصه می‌شود کثرت استعمال حق در اخبار و احادیث در حقوق راجح است نه حقوق لازمه، بخش زیادی از رساله حقوق از چیزهایی که ما به قرائن عقلی قطع داریم یا قرائن غیر عقلی داریم که الزامی در کار نیست مراتب ترجیحی و کمالی شیء است که به عنوان حق ذکر می‌کند؛ مثلاً در حق ولد دارد که «حَقُّ وَلَدِكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مِنْك»[1] امور خیلی بالایی را به‌عنوان حق ذکر می‌کند که مفهوم الزام در آن‌ها نیست. ممکن است این شبهه‌ای باشد که موجب ‌شود که دست از ظهور اولیه برداریم مگر اینکه کسی بگوید درست است و معنای مجاز شایع این نیست که کثرت استعمال در یک امر موجب شود که ما دست از قاعده اولیه برداریم.

این قصه به یک نکته اصولی و مهم برمی‌گردد که دو بحث در اصول هست؛ یکی مجاز شایع در آنجایی که حقیقت یک چیزی است ولی مجازش خیلی رواج و شیوع دارد، آیا می‌تواند بیاید جلوی اصل رجوع به اصاله الحقیقه را بگیرد؟ یکی هم آنجایی که ظهور حالت اطلاقی لفظ یک چیزی است منتهی استعمال با قرینه در غیر اطلاق خیلی شیوع و جریان دارد آیا این مانع می‌شود از اینکه مقدمات اطلاق در آنجایی که قرینه نیست منعقد بشود؟

علی‌القاعده در اصول گفته شده مانع نمی‌شود یعنی مجاز شایع موجب نمی‌شود که اگر جایی قرینه نداشتیم گیر بکنیم یا اگر قرائن مقیده‌ای در یک اطلاقی شیوع داشت بگوییم اینجا که قرینه مقیده نیست رجوع به اطلاق نمی‌کنیم، قاعدتاً رجوع به اطلاق می‌شود؛ علی‌رغم همه این‌ها به نظر می‌آید اگر جایی قرائن خاصی نداشته باشیم تعبیر حق افاده وجوب می‌کند.

سؤال: در اصول جایی کثرت استعمال صارف نبود؟

جواب: همین بحث است که بعضی می‌گفتند کثرت استعمال مجازی مانع از رجوع به اصالت الحقیقه می‌شود این یک دیدگاه است؛ ولی معمول محققین این را نمی‌گویند و یا کثرت استعمال تقییدی مانع از اصل رجوع به اصاله الاطلاق می‌شود این نظریه در معالم بود و در کتاب‌های اصولی هم آمده است ولی معمولاً می‌گویند مانع نمی‌شود. جایی که اطمینان دارید قطعاً باید به آن قرینه عمل بکنید ولی اگر اطمینان ندارید به همان اطلاق یا اصاله الحقیقه مراجعه می‌کنید.

سؤال: استاد کثرت استعمال هم خیلی معلوم نیست. در حقوق الله و حقوق الناس به آن خیلی مراجعه نمی‌شود حقوق الله و حقوق الناس هم خیلی از آن‌ها واجبِ آن شخص هستند ولی ...؟

جواب: در این موارد باید تعابیر روایات را ببینیم روایات حقوق الناس و... غالباً با بیانات دیگری آمده است و ما در قالب واجب و تعبیر حق‌الله و حق‌الناس ریختیم. این خیلی نکته مهمی است؛ یعنی نباید اصطلاحات فقهی را ببینید؛ باید ببینید در روایات چگونه است. علی‌رغم همه این‌ها در روایات حق خیلی در معنای غیر لازم به کار رفته است که انسان در یک تردیدی می‌ماند و نمی‌تواند نظر قطعی بدهد. پس به لحاظ اصولی به‌صرف اینکه چیزی شیوع دارد موجب نمی‌شود دست از اصول اولیه برداریم.

سؤال: یعنی از کلمه حق الزام درمی‌آید ولی ما از متن و آنچه بعد از این می‌آید همین را درمی‌آوریم که مثلاً یعنی غیر الزام است...؟

جواب: به سیاق و امثال آن، یک نکته‌ای است که سیاق دلیل می‌شود یا نمی‌شود؟...شما از کجا می‌گویید؟ خیلی‌ها قرینه سیاق را قبول ندارند که اگر در یک جمله‌ای چند جمله قرار گرفت که همه استحبابی است، پس بگوییم این هم استحبابی است.

سؤال: ما از خود کلمه حق که نمی‌فهمیم کلمه حق الزام است همه این‌ها را از متن می‌فهمیم همین استحبابی را... یعنی؟

جواب: قرینه داریم بحث ما جایی است که بگوید حق است ولی قرینه‌ای در لفظ نباشد.

سؤال: خوب لفظ مشخص است...؟

جواب: به خاطر این است که واضح است اکثرشان این‌گونه‌ هستند روی مبانی اینجا باید واجب باشد ولی وقتی در عرصه عمل روایات می‌آید، تردید یک مقدار جدی می‌شود.

سؤال: در عرصه روایت می‌آید مثلاً همان متن را ببینیم که مثلاً از آن استحباب درمی‌آید، می‌گوییم که این حرف‌ها مثلاً...؟

جواب: درهرحال بحث ما این است که یک جایی در متن قرینه‌ای بر استحباب یا وجوب نباشد؛ مثل علیه حق و کذا، هیچ قرینه لبیه‌ یا لفظیه‌ای وجود نداشته باشد، اینجا چه‌کار بکنیم؟ شبهه‌ای که اینجا وجود دارد کثرت استعمالات استحبابی است؛ گرچه ظهور اولیه‌ همان وجوب است. آیا این کثرت مانع از انعقاد و اطلاق وجوب می‌شود یا نمی‌شود؟ محققین در مقام تئوری می‌گویند نمی‌شود؛ منتهی در مقام عمل آن‌قدر زیاد است که به‌راحتی نمی‌توان این را گفت ولی مبانی بحث همین بود.

البته به خاطر ضعف روایت خیلی نمی‌توانیم به این مطلب استشهاد بکنیم بقیه روایات که همه وعده ثواب می‌داد بیش از رجحان و استحباب افاده نمی‌کرد. این نکته در روایت چون نکته مشترکی بود، اگر دلالت بر وجوب کلمه حق را بپذیریم در بحث‌های اخلاقی و بحث‌های دیگر خیلی اثر دارد.

مقصود از عدم تعلیم سوره یوسف به دختران

نکته دیگری که مستقیم مرتبط با بحث نیست گرچه ارتباط آن‌هم کم نیست متعرض می‌شویم. اینکه در مورد دختر گفته است که «لَا يُعَلِّمَهَا سُورَه يُوسُف‌»[2] این یعنی چه؟ سوره یوسف را به او آموزش نده. یکی روایت ابن جمهور سکونی که از نظر سندی ضعف دارد و در یک یا دو سه روایت دیگر آمده که فکر می‌کنم سند آن ضعیف است.

در بحث سندی تقریباً راحت است اگر کسی بخواهد جواب بدهد و ببیند واقع مسئله چیست؟ می‌گوید سند این روایات ضعیف است و خیلی نمی‌شود به آن‌ها اعتماد کرد اما با قطع‌نظر از بحث سندی این روایت چه می‌خواهد بگوید؟

قرینه‌ای در روایت عدم تعلیم سوره یوسف

در این روایت قرینه‌ای وجود دارد که در فراگیری قرآن، حداقل یکی از انواع فراگیری که آن‌هم جایز است، بین یادگرفتن این سوره و آن سوره تفکیک نیست یعنی اگر کسی -چه به روش‌های قدیم و چه به روش‌های جدید- سوره‌ای را یاد گرفت بنا بر روش‌ها و متدهای جدید که روی ترتیب الفبا پیش می‌رود بقیه را هم یاد می‌گیرد - که یک متد جدیدی در دنیا است و رواج پیدا کرده است- بنابراین متد تفکیک معنی ندارد؛ کلمات سوره یوسف با کلمات دیگر عربی و قرآن فرق ندارد وقتی روش را فراگرفت، همه سوره‌ها را می‌تواند بخواند. بنا بر روش قدیم که به روش هجی قرآن را یاد می‌دادند که ما در هفت هشت‌سالگی همان شکل یاد گرفتیم. البته در آن روش ابتدا سوره به سوره است و یک مقدار مقیدتر به متن است اما جلو برود کلمات مشابه را می‌فهمد و یاد می‌گیرد بعد هم همه کلمات عربی چه قرآن و چه غیر قرآن، هر جا که باشد می‌تواند بخواند. با این قرینه عقلی معنا ندارد بگوییم «یعلمه کتاب الله» یا «یعلمها سوره النور» به‌خصوص سوره نور که «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم‌»(نور/30) را تأکید بکند بعد بفرماید که «لایعلمها سوره یوسف» سوره یوسف را به او یاد نده. یاددادن به معنای توانایی و مهارت خواندن می‌باشد این قابل‌تفکیک نیست، حداقل در روش‌های جدید در یک مرحله اولیه‌ای شاید قابل‌تفکیک بوده است ولی بعد می‌توانست همه را بخواند. این قرینه عقلی قطعی است و هیچ کاری نمی‌شود کرد و باید لایعلمها سوره یوسف را حمل بر مجاز بکنیم. آن‌وقت مجاز این چیست؟

احتمالات موجود در مقصود از عدم تعلیم سوره یوسف

مجازی که باید قائل شویم یکی از این چند احتمال است؛ یا منظور این است که آموزش اولیه داده نشود و در آغاز انس با قرآن آن را یاد نگیرد که مسائل ویژه‌ای در داستان حضرت یوسف هست یعنی به تعلیم سوره یوسف ابتدا نکند. لایعلمها حمل بر مجاز می‌شود یعنی برای دختر لایبتدِ بتعلیم سوره یوسف یا اینکه لایعلّمها مقصود تعلیم نیست، مقصود تمرینی است که بچه را به قرائت قرآن امر می‌کند، در روایات هست که مستحب است در خانه قرآن خوانده بشود، این به‌خصوص روایت دارد یا ندارد- بنا بر مناسبات حکم و موضوع یعنی بچه‌ها مأنوس با قرآن بار بیایند و منظور این است که خیلی بر سوره یوسف ممارست و مداومت نداشته باشد. باید برای آن‌ یکی از این دو معنای مجازی را بگیریم؛ و لذا این یک قرینه عقلی در این روایت است که این را سؤال هم می‌کنند.

اولاً سند روایاتی که این را گفته ضعیف است ثانیاً اگر سند هم درست باشد- که ممکن است کسی با یک احتمال سندش را به یک شکل‌هایی درست بکند- به لحاظ دلالی قرینه‌ای وجود دارد که نمی‌توان این را حمل بر معنای حقیقی تعلیم کرد بلکه مقصود یا ابتدای به تعلیم است یا تمرین و ممارست بر قرائت قرآن است که نسبت به آن زیاد ممارست نداشته باشد.

سؤال: این را هم می‌توانیم بگوییم که محتوایش مراد است؛ یعنی برای آن‌ها محتوایش منظور است که مثلاً سؤال نکنند که حالا...؟

جواب: این احتمال هم هست که یک معنای مجازی در لایعلّمها محتوا باشد - در ذهنم می‌گشتم که دو سه تا احتمال دیگر هم به ذهنم بود که من بحث را یادداشت نکردم یکی هم بود که یادم نمی‌آید- شاید مقصود این باشد با معانی و مفاد آن مأنوس نشود. ما ناچار هستیم به یکی از معانی مجازی حمل بکنیم و قرینه نداریم که کدام مقصود است.

سؤال: ببخشید آن قرینه‌ای که فرمودید عقلی هست که با یادگیری یک قسمت ملزم به یادگیری قسمت دیگر هم بشود، بعضی روایات هست که در صدر اسلام یادگیری سوره به سوره بوده است یعنی مثلاً می‌آمدند عین سوره را می‌خواندند، می‌گفتند من این سوره را یاد گرفتم و سوره دیگر را یاد نگرفتم، این‌ها که کتابتی نبوده، حفظی بوده است؟

جواب: این هم نکته‌ای است که باید حمل بکنیم -البته این هم نوعی مجاز است- یعنی بگوییم تعلیم، تعلیم قرائتی نیست بلکه تعلیم حفظ است که در آموزش حفظی برای دختر او را به سمت سوره یوسف نیاورد. البته فرض این است که آن‌ها عرب بودند و معانی را می‌فهمیدند، می‌گوید برفرض اینکه او معنا را می‌فهمیده است، آن را حفظ نکند. این احتمال خوبی هست که در فضای تعلیم حفظی بوده است البته این هم نوعی تصرف در معنا و مجاز است، تعلیم هم تعلیم کتابتی می‌گیرند منتهی با قرینه عقلی یکی از این سه چهار معنا را باید بگیریم و اینکه تا پایان کار زن تماسی با سوره یوسف نداشته باشد از این استفاده نمی‌شود. هم ضعف سندی و هم معانی مجازی هیچ‌کدام آن معنا را افاده نمی‌کند.

سؤال: شما این احتمال اولویت را پذیرفتید اولویت این است که سوره نور را آموزش بدهند...؟

بله البته سوره نور، این اولویت را دارد و منعی ندارد و یک ابعاد اخلاقی ویژه‌ای دارد که حداقل ابتدای به آن مستحسن و ممدوح است.

سؤال: اینکه اینجا می‌فرماید سوره یوسف را به آن‌ها تعلیم نکند معلوم می‌شود که آنجا وقتی می‌فرماید ان یعلمه القرآن این تعبیر معروفی که ما داریم که روخوانی‌اش را یاد بدهند و... مرادشان نیست؟

جواب: نه این اطلاق دارد؛ اختصاص به آن ندارد. یک نکته‌ای گفتم که تعلیم با چه روشی و چگونه؟ گفتیم اطلاق دارد صرف اینکه آن زمان بوده است، موجب انصراف نمی‌شود. کثرت یک فرد در یک‌زمانی موجب انصراف نمی‌شود اطلاق محفوظ است؛ منتهی قرینه‌ای هست که اطلاق منظور نیست، این شق خاصی است و لذا مجازش در همین حد است.

انحصار روایت به سنین خاصی در دختران

سؤال: این حدیث که ویرایش شده مربوط به دختران است، نمی‌شود حصرش کرد که فقط در مورد دختران باشد به علت اینکه دختر قبل از بلوغ در سنی که ازدواج نکرده است، اصلاً سوره یوسف برایش مناسب نیست؛ مثلاً ما خودمان الآن تدریس قرآن که می‌کنیم مثلاً آیات جزء دو که نوعاً طلاق هست نوعاً برای بچه‌ها توضیح نمی‌دهیم یا نکاح؟

جواب: بله یا شرح لمعه که قدیم درس می‌دادند معمولاً مقید بودند که نکاح را بگذارند یک‌وقتی که طرف ازدواج کرده باشد. ادب حوزه‌ این‌طور بود. -ما البته مشکل داشتیم چون ما چهارده پانزده سالمان بود که لمعه را می‌خواندیم، همیشه هم خجالت می‌کشیدیم-

سؤال: مقصود همین سن باشد یعنی سوره یوسف را به دخترانی که در این سنین هستند، تعلیم ندهیم؟

جواب: ضمن کلام اشاره به آن شد. کل این بحث ولد و والد در سنین پایین بیست سال و... است؛ و کاملاً روایت به آن سنین انصراف دارد به‌خصوص «وَ يُعَجِّلَ سَرَاحَهَا إِلَى بَيْتِ زَوْجِهَا»[3] که خود این قرینه است و به‌طورکلی حقوقی که گفته شده است غالباً منصرف به آن شرایط است مگر اینکه قرائنی داشته باشیم که مربوط به روابط پدر و مادر حتی در سنین بالاتر هم باشد.

سؤال: آن‌وقت اشکالی هم به ذهن نمی‌آید، اگر کسی هم سؤال کرد می‌گوییم واقعاً نباید تعلیم داد؛ در آن سن برایش خوب نیست مثل یک ...؟

جواب: بله نباید او را تحریک کرد منتهی این مطلب برای دختر است، پسر را شامل نمی‌شود و ما همه مصالح را نمی‌دانیم.

سؤال: ببخشید نسبت به عدم آموزش برای دختران مثلاً بگوییم که جایز نیست، با هدف نزول قرآن و هدف ... نمی‌سازد؟

جواب: بنابراین معانی یعنی در آن سنین ابتدا به ممارست نداشته باشند و این یک مطلب حقی است که اگر موجب یک نوع حالت تحریکی بشود انجام ندهید. البته ضعیف است چون عین این است که آموزش‌های جنسی که واقعاً درست و حق است باید انجام بگیرد، ولی در این سنین با این وضع صورت نگیرد. چون در این روایت به این بحث رسیدیم، اصل طرح آن لازم بود.

تساوی نقش پدر و مادر در بحث آموزش

سؤال: استاد از مجموع این روایات استفاده نمی‌شود که نقش پدر در تعلیم و تربیت نسبت به مادر سنگین‌تر است بااینکه مثلاً تعبیر به والد کرده است...؟

جواب: یکی دو روایت والد داریم، معمولاً والدین بوده است؛ البته بیشتر ذهن من به این سمت می‌رفت که در این چیزها پدر محور است ولی همه روایات اطلاق داشت جز یکی دو تا که والد داشت و البته آن‌هم یک نوع تأکید را می‌رساند ولی نه تأکیدی که ابتدا به ذهن انسان می‌آید و خیلی برجسته باشد.

سؤال: آن‌وقت تأکیدش به چه معناست؟

جواب: یکی دو روایات است که خیلی معتبر نیست و الا ثواب و ارزشی که در آن روایات معتبر قائل می‌شود، برای پدر مادر علی السبیه است؛ و لذا استحباب این آموزش قرآن برای هر دو هست. بعضی روایات مثل روایاتی که به‌خصوص والد دارد اگر حمل بر جنس نکنیم -چون والدی هم که می‌گوییم ممکن است حمل بر جنس بکنیم و والده را هم بگیرد- حق الولد علی الوالد دو احتمال دارد؛ یکی اینکه والد مقابل والده باشد یا والد به معنی جنس باشد که ولده را هم بگیرد؛ و لذا چنان هم یکسره نیست که بگوییم والد مقابل والده است و یکی از نکات مهم این است که از روایات نقش آموزشی پدر و مادر در بحث قرآن استفاده می‌شود که هر دو نقش مشترک و تقریباً برابری دارند و وظیفه‌ای استحبابی است که بر هر دو قرار داده شده است.

سؤال: استاد اینکه از نگاه اسلام پدر متکفل این امور است، فکر نمی‌کنم قابل‌انکار باشد؛ بالاخره پدر باید نظارت و مدیریت کند بعد اگر مادر هم دخالت می‌کند درواقع این خانواده باید تحت اشراف پدر اداره بشود این را که نمی‌شود منکر شد؟

جواب: اینکه پدر محوریت داشته باشد ما یک چیزی از مجموع احکام استفاده می‌کنیم، ولی خود این یک قاعده فقهی نیست در جایی هم که شک داریم به همین عمل کنیم.

استکشافی بودن قاعده محوریت پدر

کاری که مرحوم شهید صدر (ره) انجام می‌دهد و کار درستی هم هست، نظام سازی است. در نظام سازی ما به یک قواعد کلی می‌رسیم، ولی این قواعد کلی قواعد فقهی نیست. بین یک قاعده فقهی که در حدیث می‌آید و بنا بر آن فتوایی داده می‌شود تا قاعده‌ای که ما با ذهن خودمان استکشاف می‌کنیم، فرق است. اگر قاعده استکشافی بخواهد به‌صورت قاعده فقهی دربیاید باید مراحل دشواری را طی بکند. ما محوریت پدر را از احکامی که نفقه بر او هست و امثال این‌ها استخراج کردیم، ولی این یک قاعده فقهی نیست که آموزش هم مال اوست و باید هزینه‌اش را بدهد.

سؤال: مسئولیتش با اوست...؟

جواب: چرا؟ این را از کجا می‌گویید به خاطر همین ما فقه می‌خوانیم. دلیلش چیست؟

سؤال:...از سیاق درنمی‌آید که مسئولیت این خانواده، مسئولیت بیرونی، مسئولیت اداره‌اش همه‌جا بر عهده اوست؛ علاوه بر اینکه حق‌وحقوقی که پدر دارد اصلاً قابل قیاس نیست مثلاً پدر یک بچه را بکشد، قصاص نمی‌شود، ولی مادر قصاص می‌شود؟

جواب: این‌ها جزءبه‌جزء است. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»(نساء/34) یک معنایی دارد، آن یکی معنای دیگری دارد؛ هیچ قاعده‌ای که بگوید پدر محوری است که همه وظایف را باید سامان بدهد جایی نداریم.

این یک قاعده فقهی نیست استکشاف ما در نظام خانواده اسلام است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نارا»(تحریم/6) این فقط خطاب به مرد نیست، خطاب به زن هم هست.

سؤال: زن باید همراهی کند در آیه امنوا آمده است یا ایها الذین امنوا...؟

جواب: مذکرهای قرآن مشترک است زن را هم شامل می‌شود، بحثی نیست. «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نارا»(تحریم/6) زن را هم می‌گیرد؛ خودت و خانواده‌ات را در نفقه و هزینه همین‌طور است؛ اما اینکه بگوییم آموزش دادن به فرزند وظیفه اوست، دلیل می‌خواهد و ما دلیل نداریم.

سؤال: گفته‌اند تربیت فرزند یکی از وظایف مادر است یعنی از کارهایی که باید بکند همین تربیت فرزند است؟

جواب: درهرحال گرچه وقتی در چند روایت اسم مرد و پدر می‌آید، نشان می‌دهد که وظیفه او وظیفه مهم‌تری است ولی اینکه مادر در طول او هست یا باید این کار به یک‌شکلی زیر نظر مرد انجام بگیرد، استفاده نمی‌شود؛ اطلاق ادله می‌گوید همان‌طوری که پدر این وظیفه رجحانی را دارد مادر هم این وظیفه رجحانی را دارد، البته بین آن‌ها حالت کفایی است یکی قیام به این وظیفه بکند از دیگری ساقط می‌شود. این کار جنبه رجحان کفایی دارد، باید به این موارد هم دقت کرد.

سؤال: از جهت اینکه بالاخره باید یک نفر مسئول این کار بشود یعنی؟

جواب: این‌ها دیگر ساخته ذهن ما است اتفاقاً اسلام مسئولیت را به چند نفر داده است منتهی کفایی است یکی قیام بکند از دیگری ساقط می‌شود. اتفاقاً به نظر من حکمت مهمی در این مسئله وجود دارد یعنی اسلام می‌خواهد مسئولیت فقط بر دوش پدر تنها گذاشته نشود و مادر هم دوشادوش پدر نسبت به این مسئول است حداقل در تعلیم قرآن وظیفه دارد.

سؤال: استاد یکی از وظایف مادر در خانواده که در روایات گفته‌اند این مورد است؛ من خودم چند روز پیش یک روایت را دیدم که تصریح کرده بود تربیت فرزند مربوط به مادر است؛ یعنی این را من خودم دیدم؟

جواب: ولو اینکه چنین باشد - یادم نمی‌آید به این شکل مطرح شده باشد- ولی مادر هم در عرض پدر نسبت به خیلی چیزها وظیفه دارد مثل نفقه و... در عرض نیست در طول است یعنی اگر پدر نداشت و در امکان مادر بود بنا بر رأی بعضی فقها نفقه بر او هم واجب است؛ اما در امور آموزش و امثال این‌ها فرقی نمی‌کند آموزش دادن باواسطه باشد یا بدون واسطه و حتی با استیجار هم باشد، مستحب است پول خرج بکند باز هم این به‌عنوان نفقه نیست به عنوان مقدمه یک تکلیف است. آموزش قرآن احتمالاً نکته مهمی بیش از نداشته باشد انشاء الله در مورد اموری مثل آموزش حدیث بحث خواهیم کرد


[1] - روضه الواعظين و بصيره المتعظين (ط - القديمه)، ج‌2، ص: 428.
[2] - وسائل الشيعة، ج‌21، ص: 481.
[3] - وسائل الشيعه، ج‌21، ص: 481.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo