« فهرست دروس
درس اصول فقه استاد علیرضا اعرافی

1404/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

/ حجیت ظهور/اصول


موضوع: اصول / حجیت ظهور/

پیشگفتار

در یکی از مقدماتی که اینجا متعرض شدیم و شروع کردیم که شاید به ترتیب ما مقدمه ششم یا هفتم باشد، رابطه این بحث با مباحث امروز در هرمنوتیک بود و تفاوت آن دیدگاهی که در علم اصول ما وجود دارد با آنچه در برخی از مکاتب هرمنوتیک جدید مطرح شده است

این نکته را در ابتدا مستحضر باشید که شکل‌گیری هرمنوتیک در جهان غرب که موجب تولد مکاتب و نظریات متعددی شد بر پایه تفسیر متن کتاب مقدس بود، یعنی از همان‌جا آغاز شد و بعد تعمیم و توسعه پیدا کرد.

از یک سو تحولاتی که در رنسانس پیدا شد و جدایی از دین و کلیسا پیدا شد، موجب شد افرادی مستقل بیندیشند و بگویند این تفاسیری که از متون مقدس و کتاب مقدس انجام شده است چه مقدار درست است؟! این مسئله آن‌ها را به سمت این برد که تفسیر متن را پایه‌ریزی بکنند یا توسعه بدهند.

البته این روش تفسیر متن به گمانم بین خود آن‌ها یک چیز بدیع کاملاً نو نیست، سابقه داشته است ولی با این اضلاع و ابعاد نبوده است.

اینها همه برای بعد از موج رنسانس است، قبل از آن هم به نظرم بوده است ولی ضمنی به مباحث روش‌شناسی تفسیر توجه می‌شده است و روح حاکم تفسیر سابق آن‌ها هم همان دستیابی به معنا و مراد گوینده و متکلم بوده است همان که در روح نظریات ما هم وجود دارد.

افراد غیردینی غیرمتخصص خاص وارد این فضا شدند و گفتند باید دید شما چه می‌گویید و چه منهجی دارید؟! البته این تاریخ عبرت‌آموز است و خیلی باید به آن توجه کرد و یک جاهایی با ما هم سر و کار پیدا می‌کند و حتماً باید برای آن تدبیر داشت و فکر و راهبرد داشت و نباید آن را کم گرفت. حوادث و وقایع یکی دو دهه اخیر هم یک چیزهایی به طور طبیعی در این جدایی‌ها و فاصله‌گیری‌ها مشهود است و مقداری هم طراحی شده است برای اینکه مرجعیت مفسر دین، گرفته بشود و یا مرجعیت آن توزیع بشود. روشنفکری دینی در جهان اسلام در واقع یک پدیده‌ای بوده است به عنوان یک نوع رقابت و تنافس با مفسران دین، یعنی نهاد عالم دین، نهاد حوزه، نهاد مدرسه، معهد دینی، ذات روشنفکری دینی یک نوع تنافس با آنچه هست

حال اگر آن اقتدار و قدرت آن‌جور هم نبود حتماً می‌برد و دنیا را خیلی تغییر می‌داد.

این تنافس متفکران از بیرون کلیسا، با کلیسا، در فهم دین و متون دینی، این یک پدیده است. تنافس و رقابت متفکران از بیرون کلیسا و دستگاه رسمی مسیحیت با دستگاه رسمی در فهم و شناخت دین. این ستری که گفتم این یک اتفاق مهمی است که بعد از رنسانس شروع شد.

مارتین لوتر هم یک گوشه‌ای از این پدیده هستند، روح این پدیده از همان امواجی که از کانت و دکارت شروع شد و منتشر شد، یک مقدار قبل آن بود و امتداد پیدا کرد، طنین‌افکن شد و آن مرجعیت انحصاری کلیسا را از آن گرفت و ابعاد و اضلاعی در آن فکر پیدا شد که کلیسا، با آن وضعی که داشت نمی‌توانست رقابت بکند و پاسخ بدهد و هماوردی بکند.

به این شدت و حدت نمی‌گویم، ولی تا حد از قافله عقب ماند و الا در بین متفکرین خود کلیسا و مقامات رسمی کلیسا، آدم‌های بزرگ و با شخصیت و صاحب علم و دانش بوده‌اند ولی سر جمع مسئله این است که آن یک موجی بود که از اینها جلو افتاد و خیلی عبور کرد.

این یک نکته که اشاره تاریخی به این پدیده است و این بحث از منظر اجتماعی و جامعه‌شناسی نهاد دینی و جامعه‌شناسی دین و جامعه‌شناسی نهاد‌های دینی خیلی مهم است و مع الاسف ما در این جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین‌داری، در این‌ها رشد زیادی نکردیم و بسیار زیاد هم مورد نیاز است.

بحث حاشیه‌ای

سنجش دین‌داری، حدود سی سال قبل من عضو شورای فرهنگ عمومی بودم، اولین موج پیمایش ملی، سال هفتاد و هشت و نه بود که پیمایش ملی که افکار مردم و رفتار آن‌ها از حیث تقیدات فرهنگی و دینی می‌خواست سنجیده شود، در شورای فرهنگی تهران پایه‌ریزی شد.

آن زمان خود من افرادی را که در حوزه جامعه‌شناسی کار کرده بودند بسیج کردم که سنجه‌هایی را به دست بیاوریم که شناخت میزان و حدود و ابعاد دین‌داری در جامعه به دست آید. بعد به دولت‌های بعدی خورد و ۱۲ سال انجام نشد، مجدداً در سال ۹۹ یک‌بار انجام شد و در سال ۱۴۰۲ هم انجام شد، چهار بار آن موج پیمایش ملی انجام شد.

آن بحث آنجا شناخت دین‌داری بود همه اینها برمی‌گردد به فلسفه دین، جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین‌داری و اهمیت آن بالا است و جامعه‌شناسی نهاد دین، نهاد روحانیت و نهاد حوزه در مقایسه با نهادهای دیگر در کجاست؟

در این مقوله‌ها کار منسجم خیلی کم شده است و خود حوزه کم کار کرده است. جالب این است که در بعضی از اینها راجع به حوزه در بیرون حوزه خیلی بیشتر کار کرده است.

نکته دیگر

در تطورات بعد رنسانس شاهد هستیم، وقتی که با ما مقایسه می‌کنیم این است که علی‌رغم این که روش‌شناسی تحقیق در متون مقدس، در مسیحیت هم بود، این‌جور نیست که در هرمنوتیک متاخراً پیدا شده باشد، ولی در حاشیه بود اما مقایسه با ما که بکنیم به نظر می‌آید در سنت اسلامی به خصوص شیعی این روش‌شناسی یک قوت بیشتری داشته است و شاید همین جلوی بعضی از چیزها را گرفته است و نگذاشته شبیه آنجا بشود.

علت این است که اصول ما و برخی از مباحث معرفت‌شناسی فلسفی ما از قوت بالاتری برخوردار است و این از امواج اجتماعی که یک نهاد را عبور می‌کند صیانت می‌کند.

برای اینکه اینجا هم آن دستگاه معرفت‌شناسی فلسفی ما مخصوصاً حکمت متعالیه یک دستگاه نیرومندی است و هم به ویژه دستگاه اصولی که ما داریم.

با اینها نباید به سادگی برخورد کرد که می‌خواهیم روایت را معنا بکنیم، چه کسی گفته است این قدر باید تحقیقات کرد؟ اینها خیلی مهم است، یک اقتدار علمی تولید می‌کند که جلوی خیلی از ضلات را می‌گیرد و جلوی فروپاشی را می‌گیرد.

اقتدار علمی چیزی نیست که آن را کم گرفت. اینها چیز آنی و کوتاه مدت نیست.

یک نهاد وقتی از نظر علمی، عمق و احاطه داشته باشد، روش و منهج داشته باشد، این یک اقتداری پیدا می‌کند این را باید در جامعه‌شناسی نهاد‌های مختلف از جمله نهاد دین مهم شمرد.

منظور این است که این نکته باید توجه داشت که در مباحث روش‌شناسی وضع ما نسبتاً خوب بوده است و در جهاتی از آن وضعی که مسیحیت داشته است اقوا و اتقن بوده است

ضمن اینکه متون ما هم با آن فرق دارد، بالاخره قرآن با انجیل و تورات از جهات متعدد فرق دارد، هم در اصل این متون و هم در روش فهم و اتقان روش‌شناسی اینها.

این‌ها نقاط قوتی بوده است که باید مهم شمرد و البته نقاط ضعفی هم اگر وجود دارد باید آن را شناخت و آن را تصحیح و اصلاح کرد.

منطق معرفت‌شناسی، روش فهم متن است و عقل و عرف و عقلا آن را می‌فهمند البته آن که در مقدمه حدائق آمده است حرف درستی است بخشی از فهم متن در متون ما هم آمده است ولی منحصر در آن نیست، چیزهای فراوانی وجود دارد که در آن نیست ولی در خدمت آن قرار گرفته است یعنی الان یک مقدار فکر باز و عدم تقید به این شکل‌های آن‌جوری یک اقتدار علمی را پدید آورده است که می‌تواند دفاع بکند و می‌تواند توسعه بدهد. منطقی هم هست.

افکاری که به سفسطه و به نسبیت بینجامد برای تفکر دینی خطرناک است.

تحولات هرمنوتیک

اینها چند نکته مقدماتی بود و مرتبط با بحث هرمنوتیک بود و در هر صورت خود هرمنوتیک که به عنوان یک روش‌شناسی مطرح شد، این نقطه آغاز بود در روش‌شناسی تفسیر متون دینی بود.

یک جهش پیدا کرد، روش‌شناسی تفسیر متن، مطلق متن، از متون ادبی به طور خاص، تا متون حقیقی و امثال اینها. این هم یک جهشی است که دایره آن توسعه پیدا کرد.

بعد یک جهشی دارد از هرمنوتیک که بیشتر به تفسیر متن می‌پردازد، به هرمنوتیک فلسفی که یک شکل فلسفی و تحلیلی پیدا کرد و وارد دنیای فلسفه شد، آن هم در مرتبه اول معرفت‌شناسی فلسفی.

یعنی از بحث متن آمد که شناخت ما، دستگاه معرفت‌شناسی ما چه وضعی دارد؟! و یک مقدار از آن جلوتر آمده است که حالت فلسفی کامل گرفته است که پدیدارشناسی می‌شود

اینها تحولاتی است که آنجا رخ داده است که می‌توان ملاحظه کرد در کتاب‌های مختلف، آقای بخشی در این کتاب تا حدی آورده است.

مکاتب هرمنوتیک

اما آنکه با این مقدمات می‌خواهیم به آن بپردازیم این است که در مباحث هرمنوتیک دو یا سه مشرب وجود دارد که دیروز دو بخشی گفتیم ولی به یک معنا می‌شود گفت سه مشربی هم هست که در اینجا به آن اشاره شده است.

مکتب اول: متن محور

این است که در تفسیر متن سر و کار با خود متن است، این متن محوری است که اینجا هم تعبیر شده است که نباید نه مفسر را با متن قاطی کنیم و نه مؤلف و پدیدآورنده، اینها همه حاشیه کار هستند.

مفسر فقط یک آینه‌ای است که رو باز می‌کند برای آنکه معنا در آن انعکاس پیدا بکند، خودش قاطی نمی‌شود و چیزی روی این نمی‌گذارد، او حکایت‌گر است.

مؤلف هم می‌گوید آنکه او می‌خواست تمام شد، کار به اراده او نداریم، شاید راه هم نداشته باشیم، متن را بر اساس تحولاتی که پیدا شده است امروز خود متن یک ظرفیتی دارد، این ظرفیت تابع اراده او نیست، یک چیزی ممکن است بگوید، الفاظ و کلمات و نوشته‌هایی از او صادر بشود که معنایی که از آن برداشت می‌کنیم، به عقل او هم نمی‌رسیده است. رب حامل فقه الی من هو افقه منه شبیه آن است. این را متن محور می‌گویند.

بنابر این تفسیر، ملاک همین متن است با فهمی که امروز پدید آمده است.

مکتب دوم: مفسر محور

این بسیار مهم است، در این کلان نظریه است (این کلان نظریه است و طیفی دارد) در مفسر همان است که دیروز توضیح می‌دادیم. می‌گوید چطور در فهم عالم واقع و مباحث فلسفی و کشف واقع اگر کانتی باشیم، یا شبیه او از کسانی باشیم که می‌گوید ذهن من ساختاری دارد که هر چه وارد آن می‌شود باید وارد این ساختار گردد و این ساختار آن را تغییر می‌دهد، بنابر این من به شفافیت و انطباق آن‌جوری نمی‌توانم با خارج ارتباط برقرار کنم

همیشه این ارتباطی که ذهن من با خارج دارد از وراء این ساختار، این عینک و این منظر برقرار می‌شود و لذا، انطباق کامل نمی‌شود گفت. با طیفی که دارد، ممکن است گفته شود ساختار به‌گونه‌ای است که این را دست‌کاری می‌کند و دیگر نمی‌شود گفت این آن است، یا این است که می‌گوییم شبحی از آن هست.

در هر صورت این که اینجا هست نمی‌شود گفت لشئ غیر الکون الاعیانی کونٌ بنفسه لدی الاذهان، این نیست. انواع و اقسامی در ذیل این از طیف نظریات قرار می‌گیرد که روح آن این است که ساختار‌های ذهنی این نظریات را می‌سازد، نظریات بازتاب‌دهنده تام واقع نیست، شبیه این در الفاظ می‌گوید، می‌گوید همان‌طور که ذهن این‌طور است در تفسیر هرمنوتیک می‌گویم این واژگانی که تلفظ می‌شود حتی الان که می‌گوید نه اینکه نوشته شود و بعدها، یا آنجا که می‌نویسد، آن دستگاه دریافت من از این متن، ساختارمند پیشین است. پیش‌فرض‌های زمان و مکان، همه بر این فهم از متن سایه می‌افکند.

حتی آنجا که سخنرانی می‌شنوید، او یک جهانی دارد، شما یک جهان دیگر، پیش‌فرض‌های دیگر، اقتضائاتی دارد، متفاوت است. ربط دارد ولی متفاوت است. تا چه برسد به جایی که فاصله می‌افتد. گذر زمان و تطورات زبانی و زمانی و شرایط محیط، جامعه، فرهنگ، اینها تغییر می‌کند و آدم‌ها هم متفاوت هستند.

دو تغییر وجود دارد؛

۱- تغییرات عمومی که اتفاق افتاده است، در زمان و زمین و مکان و محیط و شرایط

یک نوع دیگر تفاوت افراد است که در روانشناسی می‌گویند تفاوت‌های فردی.

این دو چیز است که بر فهم ما سایه می‌افکند.

گاهی مثال می‌زدم، من در جایی که متولد شدم، چهار پنج سالگی را به یاد دارم، وقتی از خانه بیرون می‌رفتم تا نزدیک آن صحرا می‌رفتم، نگاه که می‌کردم در عالم بچگی آنجا را آخر دنیا می‌دیدم، بر اساس مقدار معلوماتم آنجا را آخر دنیا می‌دیدم. ولی الان که آنجا می‌روم می‌بینم هیچ ربطی به آن ندارد.

آن میزان معلومات و حد معلومات جوری بوده است که اینها پیش‌فرض‌ها است.

این پیش‌فرض معلوماتی که آن وقت داشتم با پیش‌فرض‌هایی که در کودکی در آنجا بوده است، وقتی که کنار آن روستا به آن‌طرف‌تر نگاه می‌کرده است فکر می‌کرده است لیس من وراء آبادان قریه این پیش‌فرض‌ها که عوض بشود جور دیگر آن صحرا را می‌بیند. این‌ها سایه می‌افکند.

این تفاوت فی‌الجمله شکی در آن نیست، واقعاً اینکه میزان معلومات و نگاه و افق و دید افراد در همه کارکرد‌ها اثر می‌گذارد. در دریافت و فهم و تفسیر اثر می‌گذارد.

تا اینجا شاید یک امر شبه بدیهی باشد همان که شهید مطهری فرمودند فقه یک فقیه روستایی بوی همان روستا را می‌دهد، تا فقیهی که جور دیگری است، این فی‌الجمله درست است.

اما در هرمنوتیک مفسر گرا، این بحث یک بحث فلسفی است، یعنی می‌گوید که راهی برای کشف آن تمام آن واقع و مراد و امثال اینها نیست، هر کاری بکنید در این چمپره هستید، این که حالا مراتب دارد، یا ندارد اختلافی است.

ممکن است کسی افراطی بگوید که اصلاً این فهم و آن فهم، همه در عرض هم هستند با اینکه متناقض از این متن برداشت می‌کنند ولی همه از نظر روایی و ارتباط در عرض هم هستند برای اینکه می‌گوید آن پیش‌فرض‌ها و محیط، چه پیش‌فرض‌های شخصی و چه آن چیزهایی که از محیط و تحولات اجتماعی می‌آید همه درون آن تنفس می‌کنند و یکی بر دیگری برتری ندارد

چه کسی گفته است پیش‌فرض روستایی پایین‌تر از پیش‌فرض شهری است همه اینها مثل هم هستند

تا دیدگاه‌هایی که در همین محور می‌گوید ما می‌توانیم فاصله خود را با فهم متن می‌توانیم کم و زیاد کنیم یعنی می‌توانیم مقداری تلاش کنیم، پیش‌فرض‌ها را منطبق‌تر بکنیم و شرایط را به دست بیاوریم و به آن نزدیک‌تر بشویم.

ولی نهایتاً این طیف از دیدگاه‌ها مفسرگرا هستند، مفسرگرای به معنای روش‌شناسی و منطقی و فلسفی، نه مفسرگرای در حد بدیهی که در فهم خود از روحیات و شخصیت او فی‌الجمله تأثیرگذار است.

شهید مطهری در آن جا می‌گوید من سفسطه نیستم.

این نص یک نفس الامری دارد و اراده مولا هم نفس الامری دارد که من می‌توانم به آن برسم، هم دلالت تصوری با آن دایره‌ای که ما می‌گفتیم، فرق داشت

هم دلالت استعمالی و جدی یک نفس الامری دارد که من می‌توانم به آن برسم ولو اینکه مشکل باشد.

اما در این دیدگاه مفسر گرا می‌گوید نمی‌توان به تمام آن رسید، هر کاری می‌کنید در این چمپره هستید. هایدگر و گادامر اینها بزرگانی هستند که در این مقوله می‌گنجند و حرف‌های آن‌ها حرف‌های خیلی مهمی است.

این یک مکتب دوم است که طیفی ذیل آن قرار می‌گیرد.

مکتب سوم: مؤلف محوری

آن است که در اصول ما هست و اصول ما مبتنی بر آن است و آن قول به واقعیت نفس الامری است در این دلالاتی که گفتیم و از جمله این که می‌شود به مؤلف رسید

منتهی ما با ادبیات خودمان می‌گوییم این نظریه سوم می‌گوید در آن مراتب دلالات نفس الامر ثابتی وجود دارد و می‌شود به آن نفس الامر رسید

مثل اینکه در فلسفه می‌گوییم ذهن ما می‌تواند به خود واقع برسد، ولو با یک ابهام باشد، للشیئ غیرُ الکون فی العیان…کون بنفسه لدی الاذهان

عین این هم هست که می‌گوییم للمدلول تصوری لهذه الجمله، مدلول تصوری این کلام و مدلول استعمالی این کلام و مدلول جدی این کلام. اگر کسی تفهیمیه را هم جدا بکند آن هم همین‌طور

می‌گوید این مدالیل یک واقعیت نفس الامری دارد که همه این‌ها می‌تواند در ذهن من نقش ببندد و آن را بفهمم.

این سه نظریه است که نظریه اصولی رایج ما این است.

logo